علی شفیعی : روانشناسی استقامت           4

استقامت و رشد

هیچ به این موضوع فکر کرده اید که: چرا تمامی ملتها و فرهنگهای موجود در این جهان، قهرمانان ملی و مذهبی خاص جامعه و فرهنگ خویش را دارند؟ چرا همۀ این ملتها، بخصوص ما ایرانیان، قهرمانان اساطیری و غیره اساطیری خویش را بشدت دوست میداریم و برای مقام و منزلت شان در فرهنگمان احترامی خاص قائلیم؟ چرا ما به تاریخ زندگی سیاسی و اجتماعی دوران حیات آنها بیش از اندازه علاقمندیم؟ و پیرامون تراژدی، فاجعه و یا مصیبت هائیکه مستبدین و زورمداران زمانشان به حق آنان روا داشتند، بویژه استقامت و مقاومت آنها در مقابل همۀ آن سختیها، کنجکاویم و آنها را هر زمان مطالعه، تحقیق و تتبع میکنیم؟ و بالاخره، چرا و چگونه این قهرمانان ملی و مذهبی ما بر ضربات عظیم سرنوشت ساز دوران حیات خویش پیروز شدند و به صف شخصیتهای بزرگ تاریخی و پهلوانان ناجی حیات ملی و دینی ما پیوستند؟

بنظر من، ما قهرمانان ملی و دینی خود را دوست میداریم. زیرا که زندگی اجتماعی، سیاسی، عقیدتی و مبارزات آنها، حامل پیام و حقیقتی بزرگ برای تمامی بشریت هستند. آن پیام و این حقیقت اینها هستند: به حکم تجارب همۀ انسانها از جامعه و تاریخشان، استقامت کردن و ایستادن در موضع حق، یعنی پاسداری از حقوق ذاتی خود و همنوعان خویش، مبارزه ای بی امان علیه زور و ستمگری، علیه تجاوز به حقوق انسانها و علیه زشتیها و بیعدالتیها را طلب میکنند. این استقامت و مبارزۀ پیوسته و با مداومت سبب رشد و خوشبختی انسانها میشوند. رشد و خوشبختی چیزهای زیبا و دوست داشتنی هستند. ولی تجارب تاریخی ما ایرانیان و دیگر ملتهای این جهان به ما میگویند: اینها، یعنی رشد و خوشبختی، زمانی برای ما ممکن میشوند که ما با استقامت و شجاعت و تهور در برابر سختیها، ستمگریها و ناحقی ها بایستیم. تا با فائق شدن بر آنها، سربلند و مفتخر، رشد و خوشبختی را در آغوش گیریم.

در حقیقت فاجعه های طبیعی و اجتماعی فردی و جمعی همیشه در زندگی بشر وجود داشته و دارند. فاجعه های سیاسی همچون استبدادهای توتالیتر در جوامع گوناگون نیز وجود داشته و هنوز هم مثل در جامعۀ خود ما ایران، وجود دارند. تنها راه رهائی از این فاجعه ها استقامت و مقاومت کردن در برابر آنان تا نیست و نابود شدنشان است. ما فاجعه های طبیعی جمعی مثل زلزله و سیل، طوفانهای مخرب عظیم و یا سرما و گرما های شدید و بیرون از اندازه و بالاخره آلودگیهای محیط زیست در زمان خودمان - که بیشتر فاجعۀ سیاسی-اجتماعی است تا طبیعی- را میشناسیم. از فاجعه های فردی طبیعی مثل بیماریهای سخت علاج ناپذیر، تصادفات وسائل نقلیه، سقوط هواپیماها و یا فاجعه های اجتماعی محصول ناهنجاریهای اجتماعی، مثل گرفتار قهر و غضب و غارت آمرین و عاملین انواع استبدادها گردیدن و یا قربانی جنحه ها و جنایات تبهکاران شدن، نیز آگاهیم.

از جنبه روانشناسی، مشاهده و یا مطالعۀ اینگونه فجایع و تأثیر مستقیم و غیر مستقیم آنها بر روی ما انسانها بسیار حائز اهمیت است: بدین صورت که، هر زمان ما شاهد چنین فجایع طبیعی و اجتماعی که بر سر ملتی و یا فردی میآیند، شدیم. پیش خود و در خفا شکر گذاری میکنیم، چرا که ما خود قربانی مستقیم چنین فاجعه ای نشده ایم. اما شگفت انگیز اینکه: ما از حکایات و یا سرگذشتهائی خوشمان میآید و از شنیدن و خواندن آنها لذت میبریم، که در این حکایات و سرگذشتها انسانهائی دچار فجایع و مصیبتهای بزرگ میشوند. ولی با استقامت و سخت کوشی و با شهامت و بی پروائی خویش، آن مصائب و مشکلات را از سر گذرانده، پیروز و موفق میشوند. از آن مهمتر اینکه: وقتی آن ملتها و افراد در اثر استقامت و پایداری خویش، بر سختیها و مشکلات چیره گشتند، رشد نیز میکنند و تبدیل به ملت  و یا انسانهائی میشوند خوش سیرت و الگو برای دیگران. بخصوص از جنبه روحی و روانی آنها شادتر و خوشبخت تر از گذشته نیز میشوند.

 

حاصل و نتیجۀ چنین مشاهده ای برای ما چیست؟ چرا ما حکایات و سرگذشتهای انسانهای سخت کوش و با استقامت را دوست داریم بشنویم و یا بخوانیم؟ چرا این انسانها از طریق امتحان و ابتلاء خویش، تبدیل به انسانهای بهتر، قویتر، تواناتر و محبوبتری میشوند؟

حاصل آن اینست: زندگی و مبارزات انسانهای مقاوم، شهادت بر وجود یک شناخت روانشناسی بسیار مهم میدهد. شناختی که غالباً یا نادیده گرفته میشود و یا به آن توجه کمتری مبذول می گردد. آن شناخت اینست:

در درون ما انسانها توانائی خاصی وجود دارد. این توانائی تنها زمانی بطور واقعی و با قوت و قدرتی تمام فعال و شکوفا خواهد شد که ما در برابر سخترین مشکلات شرایط حیاتی خویش قطع امید نکرده، سخت استقامت کنیم. در این شرایط به یمن استقامت خویش بشدت تهییج و برانگیخته میشویم. چرا؟ چونکه به نبردی سرنوشت ساز فرا خوانده میشویم. واکنشهای مثبت و قوی در برابر سختیهائی که انسان را عمیقاً آشفته خاطر و پریشان میکنند، تنها علامت شجاعت طبع و توانائی روانی اقلیتی انگشت شمار از انسانها نیستند. بلکه بطور واقعی نزدیک به تمامی افرادی که دچار مشکل  و یا فاجعه ای دگرگون کنندۀ سرنوشت خویش گشته اند و امید از دست نداده و مقاومت کرده اند، گزارش از این تهییج و برانگیخته شدن قوی در درون خود میکنند. از آن مهمتر اینکه آنها بطور علنی شرح میدهند و تفسیر میکنند که پس از پایداری و استقامت بایسته در برابر آن حادثۀ شوم، زندگی شان بهتر و مثبت تر از گذشته نیز شده است.

نیروهای دگرگون کننده حیات ما انسانها، که از طریق بحرانهای گوناگون در درون ما ایجاد میشوند، اینروزها زمینۀ موضوع پژوهشی جدید در علم روانشناسی شده اند. به این زمینۀ تحقیقی نام  "رشد پس از ضربه روحی"، بزبان آلمانی posttraumatisches Wachstum را داده اند. نتایج اولیه و تاکنونی این تحقیقات، جمله معروف نیچه، فیلسوف سرشناس آلمانی را تأیید میکند. نیچه گفته است: " آنچه ما را هلاک نکند، سخت تر و استوارتر میکند."

تحقیقات فوق نشان میدهند که پس از وارد آمدن ضربه های روحی شدید، علائم پریشان و آشفته کنندۀ زندگی انسانها، تنها نتیجه ممکنه فجایع و تجارب بسیار بد نیستند. حتی دهشتناکترین حوادث و اتفاقات تنها نزد اقلیتی از افراد که امید از دست داده، استقامت نمیکنند، اثرات و پی آمدهای مزمن و منفی باقی خواهند گذارد. احتمال بسیار قوی اینستکه: غالب انسانها پس از تجربه ضربه روحی شدید، بکمک استقامت و پایداری خود تمدید اعصاب کرده، بهبود میابند. از آن مهمتر اینکه، بکمک تجارب حاصل از استقامت خویش، رشد نیز میکنند.

در نتیجه هر ملت و یا فردی که بتواند با استقامت و پایداری موانع شدید و ضربات دگرگون کنندۀ حیات و سرنوشت خویش را تحمل کرده از سر بگذراند، شاهد زنده ای برای "خوشبختی حقیقی" خواهد شد. چرا که ما انسانها جهت رسیدن به خوشبختی و داشتن یک زندگی خوب و راحت نیاز به چیزهائی داریم که خیلی بیشتر و مهمتر از: میل و لذت و تمتع، سرگرمی و تفریح و تفنن، و یا حض و کیف و ارضاء هوسهایمان هستند. جستجوی خوشبختی و یافتن آن در دوران کنونی متأسفانه برای غالب انسانها حالتی بی رمغ، پژمرده و بی روح را پیدا کرده است. شادی و خوشبختی خلاصه شده در شکار لحظات، لحظاتی پر تمتع و تفنن و یا دست کم، گذران زندگی که در آن، احساسات منفی مثل درد و رنج و مشقت، رخت بربسته باشند.

این معنای بشدت سطحی، تنگ و بسته از خوشبختی، بخش بزرگ دیگری از "خوشبختی حقیقی" را یا نمیشناسد و یا نا دیده میگیرد. به بیانی دقیقتر: آن احساس "خوشبختی حقیقی" زمانی حاصل ما خواهد شد که ما دارای یک زندگی هدفدار و پُر از معنی و معنویت، باشیم. زندگی  که ما با استقامت و سخت کوشی خویش آنرا بنحو احسن رهبری کنیم. این خوشبختی را من "خوشبختی حقیقی" میدانم. خوشبختی که تشکیل یافته از خصلتهای خدشه ناپذیری، خصلتهائی که ما میتوانیم آنها را در زنان و مردان پر استقامت و سخت کوش مشاهده کنیم.

این خصائل را هر انسان آزاده ای دوست دارد و آنها را نزد خویش ستایش و تحسین میکند. زنان و مردانی که با استقامت، مداومت و سخت کوشی در برابر مشکلات و سختیها، بدیها و ناحقیها و ستمگریهای زمان خویش سخت و استوار ایستادند و می ایستند، به حکم تجربۀ دورانها، پهلوانان ملی و دینی جامعه خود شده اند و میشوند و خواهند شد. ما این مردان و زنان را دوست میداریم. زیرا که از جنبۀ روانشناسی، میخواهیم صفات و خصائل خوب آنها را در زندگی و منش و شخصیت خود، بمثابه نیروهای دگرگون کنندۀ حیاتمان، فرهنگ خویش کنیم. ما به پهلوانان ملی و دینی خویش سخت علاقمندیم. چرا که آنها با استقامت خویش بر فاجعه ها و ضربات سرنوشت ساز فردی و اجتماعی دوران خود فائق آمدند. در طول حیات خویش با ایستادگی در موضع حق، توانستند به ما بیاموزند، چگونه میتوان زندگی خویش را با وجود تمامی مشکلات و سختیها، سر و سامان داد و سامانه ای نو و کامل از رشد و "خوشبختی حقیقی" را درک و لمس نمود.

باحتمال بسیار قوی این سئوال به ذهن خوانندگان گرامی خطور خواهد کرد که "خوشبختی حقیقی" چه علائم و نشانه های ویژه ای دارد که نصیب انسانهای مقاوم و قهرمانان ملی و مذهبی ما میشوند؟ جواب اینست:

بنظر من، "خوشبختی حقیقی"، مخلوطی است از رضایت عمیق نسبت به توانائیهای خویش همراه با احساسی بازهم عمیقتر و قویتر از نزدیک بودن به انسانهای دیگر، و درک و دوست داشتن آنها. در این مدل از رشد و خوشبختی، احساسات مثبت و خوب بر احساسات منفی و بد غلبه دارند. البته این احساسات با نگرانیها و دلتنگی ها نسبت به زندگی و سرنوشت دیگر انسانها، غنی یافته اند. بخصوص نگرانی بابت انسانهای محروم، زیر سلطه، ستمدیده و نیز حتی افراد جاهلی که نیروهای محرکۀ حیات خود و جامعه شان را تبدیل به زور و خشونت میکنند و در خدمت استبداد ستمگر، زندگی خود و دیگران را تباه میکنند.

خانم لارا کینگ،Laura King  استاد روانشناسی از دانشگاه میسوری، نسبت به این امر تأکید میکند که: (۱)

"خوشبختی تنها یکی از ارزشها در زندگی انسان است. ارزشهای دیگری همچون همدردی، خردمندی، از خودگذشتگی، نوع دوستی، تفاهم، بصیرت و خلاقیت، به همچنین مهم هستند. ولی بعضی مواقع امتحانات و ابتلاء های سخت زندگی میتوانند این صفات و خصائل را در درون ما بیدار و شکوفا کنند."

گاهی مواقع نیز اتفاقات و حوادث ناگوار، در واقع بحرانها و فجایع فردی و اجتماعی "ضرورند" تا ما فرایند دردناک تغییر و تحول خویش را بپذیریم و تن به تغییر و تحول دهیم. در حقیقت راه دشوار استقامت به سمت و سوی رشد را بپیماییم. گذران یک زندگی راحت، بی غم و درد، و زیستی آرام،  بدون تلاش و تقلا، کافی نیستند. ما انسانها نیاز به رشد روحی داریم و این رشد گاهی مواقع تنها به قیمت درد و زجری که همراه و پیوسته با استقامت و سخت کوشی هستند، برای ما میسّر خواهد شد. این امر که استقامت در برابر سختیها و مشکلات سبب میشود که نظام درونی انسان بازتر شود و نیز بدین خاطر که هدف از هر گونه استقامتی باز یافتن استقلال و آزادی خویش است، در نتیجه یکی از مهمترین ویژگیهای استقامت، پیشاروی خود را باز و روشن کردن است.

برای ریچارد تدشی Richard Tedeschi، استاد روانشناسی در دانشگاه North Carolina چنین جهش های معرفت برانگیزی، امری غیر مترقبه نیستند. او معتقد است: (۲)

"احساس درونی تغییر دهندۀ شخصیت، غالبأ شاخص و علامتی است برای انسانهائی که در بحرانی بسیار سخت بسر میبرند و با آن دست و پنجه نرم میکنند."

تدشی، خود مبتکر واژۀ " رشد پس از ضربۀ روحی " است. تحقیقات وسیع او بخوبی نشان میدهند: انسانهائی که تجارب حیاتی شدیداً سختی را با استقامتی خستگی ناپذیر تحمل میکنند - تجاربی مثل شکنجه شدن و تحمل خشونتهای شدید جسمی و روحی را کردن و یا مبتلاء به یک بیماری سخت و ناگهانی شدن و غیره-. این افراد ابتدا با این اندیشۀ هولناک دست به گریبانند که زندگی آنها همین جا و همین حالا، در حال نابود شدن است. بعضی از آنها حتی مدتهای مدیدی پس از آن ضربۀ روحی شدید، از بیخوابی، اختلال حافظه و علائمی دیگر شبیه به اینها، از سلسله علائم فشارهای روحی (استرس) سخت، رنج میبرند.

ولی تدشی و دیگر محققینی که در این زمینه کار کرده اند، به این نتیجه رسیده اند: زندگی اکثریت کسانیکه دچار چنین ضربه های روحی گردیده اند و امید از دست نداده و استقامت کرده اند، در پی و پس از بهبود، جهت بهتری یافته و غنی تر و رضایتمند تر از گذشته جریان می یابد. حال از جنبه روانشناسی، جای پرداختن به این پرسش است. در درون اینگونه افراد چه تغییر و تحولاتی، چه کنشها و واکنشهائی صورت میگیرند، که آنها پس از استقامت و پایداری در برابر ضربه های روحی شدید، حتی رشد نیز میکنند؟ آن تغییرات و تحولات از این قرارند:

وقتی به انسانی ضربۀ روحی - روانی شدیدی (در پزشگی و روانپزشگی به آن Trauma میگویند.) وارد میشود. این ضربه شبیه به رعد و برق با قوتی تمام به "احساس بها دادن بخود" (یا احساس ارزشمند بودن خود) فرد ضربه میزند. در روانشناسی به این  پدیده بزبان آلمانی "شوک - من"  (Ich-Schock) میگویند. در واقع حوادث و وقایع عمیقاً تکاندهنده میتوانند مکانیزم عادی حفاظت روان را برای مدتی از کار بیاندازند. باصطلاح آنرا "یخ زده و منجمد" کنند. برای مثال در اثر حمله ای شدید و ناگهانی به شخصیت ما - مثلاً در منظر عمومی خوار و تحقیر شدن، یا تحت شکنجه های جسمی و روحی شدید قرار گرفتن و یا بناگهان با فاجعه ای طبیعی و یا اجتماعی گریبان گیر شدن- واکنش ما شبیه به عضوی از بدن است که در اثر استعمال داروی بیهوشی، بی حس میشود. بدینصورت که برای لحظه و یا لحظاتی زمان در نظر ما از کار میافتد و می ایستد. حتی زمین را ما زیر پای خود احساس نمی کنیم. سر ما خالی و تهی از هر گونه فکر و تصوری میشود. و بالاخره دنیای آشنا و مورد اعتماد و اطمینان ما، به یکباره کاملاً غریبه و بیگانه بنظرمان میآید. این حالات و یا حالتهائی شبیه به اینها، برای انسانهائی که از نظر جانی (فیزیکی) تحت شدیدترین تهدیدها قرار میگیرند، نیز اتفاق میافتد. (مثل نمایش و صحنه سازیهای اعدامهای مصنوعی برای زندانیان که در همۀ زندانهای سیاسی رژیمهای استبدادی و توتالیتر رواج دارند.) در این لحظات در درون "من- شوکه" شدۀ ما، آن اطمینان قوی نسبت به " وهم آسیب ناپذیر بودن " خود، در ما متلاشی و ویران میشود. علاوه بر این، آن پردۀ حفاظتی که معمولا ً مابین درک و برداشت درونی ما، و جهان بیرون از ما قرار دارد، پاره و دریده میشود. صحنه ها و سناریوهای زندگی روزمرۀ ما، خُلق و خو و عادتهای ما، حس و درک ما از دنیا، به معنای واقعی کلمه همگی بر باد میروند. در این حالت شوک زده گی، ما با تمام وجود خویش، با شقاوت و بیرحمی عظیمی، تسلیم حوادث و رویدادها میشویم.

شگفت انگیز اینکه کاملاً شبیه به آنچه در بالا آمد را عارفان نیز در بارۀ "احوال" منقلب شدن خویش بهنگام گذار از "مقامی" به "مقام بالاتر" گزارش میکنند. همچنین افرادی که اعتقادات شدید مذهبی دارند، حالات فوق را از تجارب " بیدار و هوشیار " شدن ناگهانی خویش، بازگو میکنند. در نظر افرادیکه این تجارب درونی را در این حالتها میکنند، رنگها به یکباره تندتر و شدیدتر دیده میشوند. اشیاء و ابزارهای زندگی روزمره به ناگهان زیبائی معنوی خیره کننده ای بدست میآورند. این تجارب ذهنی و درونی با اختلال روانی لطیف و دگرگون کننده ای که آمیخته با ترس و وحشت هستند، همراهند.

W. Keith Campbell متخصص در روانشناسی اجتماعی از دانشگاه Georgia که در مورد این پدیده روانی تحقیق کرده است، مینویسد:(۳)

" زمانیکه "من خود" ما از تصویر این جهان رخت بربندد ( ناپدید شود)، دنیا در نظر ما بناگهان فوق العاده عظیم و مقتدر، و بسیار زیبا و قابل تحسین میشود. این لحظه، لحظۀ تجربه ای است که چشمان ما را باز میکند و ما خواهیم گفت: آه خدای من، دنیای تو چقدر زیبا و با عظمت است."

بسیاری از کسانیکه وارد آمدن ضربۀ "شوک - من" را تجربه کرده اند، ولی خود مانده اند، یعنی استقامت کرده اند، پس از آن گزارش میکنند که زندگی آنها شدیداً تغییر کرده است. بدینصورت که ارزشهای کهنه و قدیمی که در سر داشتند، بخصوص عادتهایشان به تدریج تغییر کرده و یا ناپدید شده اند. کمپبل، در تحقیقات خویش به این نتیجه میرسد که بیش از نیمی از تمامی انسانهائیکه یک چنین ضربۀ روحی را تجربه کرده اند، از اثرات مثبت دراز مدت آن در زندگیشان گزارش میکنند. کمپبل مینویسد:

"تجارب منفی مصیبت آور و سخت متأثر کننده میتوانند وضعیت فعلی زندگی ما را چنان به لرزه در آورند و تکان دهند که در درون ما دَری بر روی تغییرات و تحولات گشوده شود. در این باب گشوده شده، میتوان یا در مصرف الکل و مواد مخدرهای دیگر، بخصوص کزکردگی و افسردگی روزافزون (دپرسیون)، فرو رفت و غرق شد. و یا ایستاد و استقامت کرد تا انسانی قویتر، نستوه تر، بهتر و خوشبخت تر از گذشته گردید."

در حالت دوم، یعنی برای اینکه انسانی بتواند خود بماند و پس از فاجعه شخصیت خویش را رشد داده و با واقعیتهای جدید و نو زندگی خود، بطور مستقیم رابطه برقرار کرده و با آنها خوب کنار آید، بیش از هر چیز نیاز به استقامتی آگاه و دانسته دارد. بقول حافظ شیرازی:

راه عشق ار چه کمینگاه کماندارانست                    هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

انسان بایستی اراده ای سخت و قوی داشته باشد تا بتواند فرایند جان فرسای تغییر و رشد را بپذیرد. در حقیقت قبول و تحمّل سختیها و استقامت و پایداری در برابر آنها است که سبب رشد روحی ما میشود.

و دقیقاً اینست تفاوت مابین انسانی که با استقامت خویش و پنجه نرم کردن با  مشکلات و سختیها، قویتر شده و سرانجام با شادی و امید از آنها خلاصی می یآبد، با انسانهائیکه توسط بحرانها به کژیها و سستی ها و بیراهه های کارپذیری راه میبرند.

شناختی که غالب روانشناسان صاحب نظر در آن متفق القول اند، اینست: بنا بر ویژگی های خاصی که استقامت دارد، ساز و کارش در درون ما انسانها، باز و تحول پذیرکردن ما است. طوریکه ما از بندگی انواع استبدادها و عقب افتادگیها بدر آئیم و راه رشد و تکامل خویش را هموار سازیم.

استقامت در برابر بحرانهای فردی و جمعی، سبب میشود که ما نسبت به جهانی بهتر، جهانی پر از عدل و داد و انسانهائی که صاحب تمامی حقوق هستند، سخت باورمند شویم. این اعتقاد ما را به تلاش و تقلا می اندازد. یعنی آن باور و اعتقادی را در درون ما سخت فعال میکند که زور گویی و زور پذیری را شایستۀ  شأن و مقام انسان نمی داند. در عوض زندگی انسان را مجموعه ای هدفدار و پر از معنی و معنویت می بیند. در اینصورت به این امر سخت باورمند است که ما انسانها بمقدار بسیار زیادی بر وقایع و حوادث، بخصوص بر امور اجتماعی و سیاسی که برما میگذرند، نفوذ و تسلط داریم و قادریم آنها را تغییر دهیم.

همانگونه که در نوشته قبلی نیز آمد، هر زمان که ما در برابر سختیها استقامت کردیم، تمامی نیروهای محرکۀ درونی ما، از جمله مجموعۀ استعدادهایمان فعال میگردند. این امر سبب تحول پذیر شدن ما میشود. و ما را آماده و مهیا برای یک زندگی آزاد میکنند. زندگی که از لحاظ کیفی و کمی رشدی روزافزون دارد.

تدشی، به درستی به بحرانهای زندگی، نام  seismischبمعنای زلزله و آنچه مربوط به زمین لرزه میشود را داده است. او معتقد است:

بحرانها اعتقادات و باورهای پایه ای ما انسانها را - شبیه به زمین لرزه و زلزله- به تکانها و جنبشی شدید وامیدارد. در واقع آن پایه ها و شالوده هائی را به لرزه میاندازد که ما زندگی خویش را بر آن بنا کرده ایم. پس از لرزشهای شدید و ویران شدن اساس و پایه های قدیم، ما به شالوده های نو و جدید نیاز پیدا میکنیم.

اما یافتن پایه و اساسی نو برای زندگی، برای باورها و اعتقادات و ارزشهای خویش، کار سهل و آسانی نیستند. زیرا انسان بایستی نه تنها نوع فکر و اندیشه و طبیعتاً اعمال و رفتار خود را تغییر دهد، بلکه مجبور است ادامۀ زندگی و راه و چار آیندۀ خویش را نیز بطور شفاف و روشنی به تصور درآورد. این امر کاری بس سخت و دشوار و غالباً همراه و همزاد با علائم و نشانه های کزکردگی و افسردگی (دپرسیون) است. خوردن غم و غصه، نالیدن در درون، آیندۀ خویش را تاریک و سیاه در نظر آوردن و گاه برای خود آرزوی مرگ کردن، اجزاء پیوسته و همراه با از سرگذراندن بحرانها هستند.

حافظ در غزلی بسیار زیبا این حالات تغییر و تحول و سپس شادی و رها شدن از بحران درونی را سروده و نمایان اهل خرد میکند. او اینگونه میسراید:

 

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد                             زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود                                عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح امید که بُد معتکف پردۀ غیب                  گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شبهای دراز و غم دل                   همه در سایۀ گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز                    آنهمه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد                 که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

 

در حقیقت انبوهی از " پریشانی شبهای دراز و غم دل " را جهت از سر گذراندن بحرانهای سرنوشت ساز، نه تنها بایستی با استقامت و پایداری به جان خرید، بلکه غالباً نیز برای تغییر و تحول اندیشه و عمل انسان، این حالتها، منطقی، مفید و نتیجه بخش نیز هستند.

البته افرادیکه در پی بحرانهای سخت، معنی و مفهومی جدید و نو را برای زندگی خویش پیدا میکنند، حتمأ نیاید فوق تصور قوی، استثنائی و آدمهائی بشدت خردمند و با استعداد باشند. آنطور که تحقیقات متعددی نشان میدهند، قاعدتأ اینگونه افراد در آنچه به ثبات روحی و روانی آنها مربوط میشود، بیشتر آدمهای متوسط و معمولی هستند. ولی تفاوت آنها در مقایسه با کسانیکه در از سر گذراندن بحرانها کمتر موفقیت دارند، در این ست که: اولیها اتفاق ناگوار و پریشان کنندۀ زندگی خود را در روند حیات خویش، یا بهتر بگوییم در زندگینامۀ (بیوگرافی) اجتماعی، خودشان میتوانند ادغام کنند. بدین معنی که اینگونه افراد حاضرند فرایند دردناک معنای جدید و نو به خود و زندگی خویش دادن را با استقامت شایسته بپذیرند. اندیشه ها و روشهای قدیم زندگی خود را رها کرده و خویشتن خویش را تغییر دهند. کلید اصلی و یا شاهراه رشد شخصیت در این امر نهفته است که ما این تغییر و تحول را بپذیریم. در اثر قبول این تحول است که ما رشد میکنیم و زندگی مان بهتر و خوشبخت تر از گذشته جریان می یابد.   

حال از جنبه روانشناسی بپردازیم به پاسخ این سئوال: در اثر استقامت و قبول تغییر و تحول باورها و ارزشها، چه فعل و انفعالاتی در درون فرد صورت میگیرند که سبب رشد او میشوند و زندگی او بهتر از گذشته جریان می یابد و مهمتر از همه اینکه او شادتر و خوشبخت تر از گذشته میشود؟

کسانیکه با پایداری و استقامت، بحران تغییر و تحول خویش را با موفقیت از سر میگذرانند، در وجود خود با یک آزادی درونی تازه و نوئی مواجه خواهند شد. آزادی که وجود آنرا در گذشته در درون خویش هرگز نمیتوانستند احساس و تصور کنند. این آزادی در اثر رها شدن از قید و بندهای درونی، بزبان فلسفی ابوالحسن بنی صدر، " رها شدن از حدّها و محدود کننده های درون "، حاصل آنها میشود. علائم بیرونی این آزادی، تسامح  toleranceبا خود و دیگری است. مدارا کردن با خود و دیگری، شکیبائی و بردباری، صلح دوستی و صلح طلبی و صلح پذیری و رها شدن از تمناها و آرزوهای مادی بیش از اندازه، دیگر علائم آن هستند.

هر کس بحرانهای سرنوشت ساز را از سر گذرانده و در درون تغییر کند، پس از آن، خیلی کمتر از گذشته احساس دلهره و ترس از آینده میکند. با وجودیکه تجربۀ ضربۀ روحی- روانی، خود مملو از ترس و وحشت است. بسیاری از کسانیکه توانسته اند بعد از این ضربه "ادامۀ حیات دهند"، از نیروی عظیمی که در درونشان ایجاد میشود، به شگفتی و تعجب میافتند. آنان چنان اعتماد به نفس قوی بدست میآورند، که در تصورات و احساسات خویش قادر به انجام کارهای بزرگ و عظیم میشوند.

Richard Tedeschi که از طریق تحقیقات خود با تعداد زیادی از این افراد گفتگوهای طولانی داشته، مینویسد:

"هیچیک از کسانیکه حالات وحشتناک از سرگذراندن بحران را تجربه کرده است، ادعا نمیکند که آن حال و احوال خوب و عالی بودند. و در خلال بحران نیز، هیچ کسی این فکر را به مغز خویش راه نداده بود که از طریق این تجربه میتواند رشد کند. هر کسی سعی داشته و تلاش میکرده که تنها ادامه حیات دهد. ولی در نگاه و نظری به گذشته، این انسانها خیلی بیشتر از آنکه انتظارش را داشته باشند، سود بردند و خشنودی حاصلشان شد."

در حقیقت رشد انسان زمانی تحقق می یابد که فکر راهنمای او در استقامتی که میکنیم، آزادی و استقلال و هدف باز یافت تمامی حقوقش باشد. چرا؟ چونکه تجربۀ دورانها به ما می آموزند:  هم انسانها و هم جامعه ها به یمن استقامت است که آزادی و رشد خویش را باز میابند و توانا به ادامۀ حیات میشوند.

و در پایان این سئوال به ذهن خطور خواهد کرد. آیا جامعه ها و ملتها نیز پس از تحمّل بحرانهای شدیدی که دست آورد و محصول نظامهای استبدادی است، میتوانند به یمن استقامت خویش، آزاد شوند و رشد کنند؟ در واقع رابطۀ استقامت با استقرار و بخصوص استمرار نظامی مردمسالار چگونه است؟ در نوشته بعدی به این مهم خواهم پرداخت.

 

(۱)

Hicks, J.A., Schlegel, R. J., & King, L. A. (۲۰۱۰). Social threats,

happiness, and the dynamics of meaning in life judgments. Personality and Social Psychology Bulletin, ۳۶, ۱۳۰۵-۱۳۱۷.

(۲)

 

Handbook of Posttraumatic Growth: Research and Practice -  von Lawrence G. Calhoun und Richard G. Tedeschi von Lawrence Erlbaum Assoc Inc ۳۰ April ۲۰۰۶

 

(۳)

Campbell, W. K., Bonacci, A. M., Shelton, J., Exline, J. J., & Bushman, B. J. (۲۰۰۴). Psychological entitlement: Interpersonal consequences and validation of a new self-report measure. Journal of Personality Assessment, ۸۳, ۲۹-۴۵