علی شفیعی : روانشناسی استقامت ۳

 

انواع استعدادها و ربط آنها با استقامت

استقامت در هر زمینه ای موتور اصلی بحرکت در آوردن و جنب و جوش دائمی تمامی استعدادهای انسانی است. تا زمانیکه ما استقامت بایسته را در هر کار و فعالیتی نکنیم، نمیتوانیم استعدادهای خویش را رشد داده، تقویت کنیم. علاوه بر آن، استقامت در هر فعالیتی توانائی استعدادهای ما را بطور روزافزون افزایش خواهد داد. اصلاً بدون استقامت فعالیت هیچ یک از استعدادهای ما دوامی نخواهند داشت. از بعد روانشناسی مهمترین تأثیر استقامت بر روح و روان انسان اینست:

هر زمان ما در انجام کاری استقامت و پافشاری کردیم، با اینکار استعدادهای خود را فعال و خلاق میکنیم. در اثر فعال و خلاق شدن استعدادهای ما، در درون ما احساسی از خوشی و رضایت بوجود میآید. بدینصورت که حالت روانی بشاش کننده ای در ما ایجاد میشود. روانشناس  نامداری به اسم Mihaly Csikszentmihalyi که استاد دانشگاه در رشته روانشناسی در کالیفرنیا است، به این حالت درونی، اصطلاح "جریان یافتن"، بزبان انگلیسی، Flow را داده است. او که کتابها و تحقیقات متعدّدی پیرامون این پدیده روانی منتشر کرده است، حالت درونی فوق را در انسان بطور خلاصه اینگونه توصیف میکند: (۱)

زمانیکه نقاشی در کنار تابلو نقاشی خویش شروع بکار میکند، بتدریج کیفیت روانی و حالت درونی او تغییر یافته و حالتی شبیه به خلسه و یا نشئگی به او دست میدهد. نقاش چنان مسخر و مسحور کار خویش میشود که در هنگام انجام عمل نقاشی، گرسنگی، تشنگی، و حتی خستگی خویش را بکلّی فراموش میکند. در واقع این خود عمل نقاشی است که او را اینچنین فریفته و مفتون خویش میکند و نه میل و نیاز او به مقبولیت نزد دیگران، و یا مشهور و سرشناس شدن و یا اصلاً پول در آوردن.

بروز این پدیدۀ روانی در درون نقاش، یعنی خویشتن خویش را چنان در خدمت کار و فعالیتی گذاشتن، آنهم بدون هیچگونه چشمداشتی هیچیک از نظریه های متداول در روانشناسی نمیتوانند بطور رضایت بخشی توضیح داده و مدلّل کنند. برای مثال انواع گوناگون نظریه های انگیزه، که تا بخواهید در روانشناسی فراوان وجود دارند، قادر به توضیح این حالت نیستند.

 البته این تنها عمل نقاشی نیست که یک چنین حالت مسرت انگیزی را در نقاش بوجود میآورد. تمامی دیگر کارها و فعالیتهائی که در اثر استقامت و سخت کوشی ما، بتوانند مجموعۀ استعدادهایمان را فعال و خلاق کنند، چنین حالتی را در انسان بوجود می آورند. هنرمندان، دانشمندان، محققین، ورزشکاران، نویسندگان، شاعران و یا حتی کسانیکه کتاب و یا نوشته و یا یک اثر هنری را با کمال دقت مطالعه و نظاره میکنند نیز چنین حالت خلسه آوری را در درون خویش احساس میکنند. حتی افرادی که کارهای یدی سخت و مشقت آوری را انجام میدهند نیز، این حالت را در درون خویش تجربه میکنند.

حال اگر بخواهیم کیفیت "جریان یافتن" را در درون انسان توصیف کنیم، باید صحبت از یک حال و هوای خاص درونی کنیم. حال و هوایی که، همانطور که آمد، بهنگام استقامت و سخت کوشی در کار و فعالیت، خاصه آنزمان که تمامی فکر و حواس ما بر روی آن کار و فعالیت تمرکز می یابند و شدیداً عمیق میشوند، به انسان دست میدهد. در این حالت تمرکز فکر و اندیشه، بخصوص حس مراقبت و کنترل، در درون انسان بشدت افزایش می یابد. اینطور بنظر میآید که موج عظیمی از انرژی وجود ما را احاطه میکند و ما را به اینجا و آنجا می کشاند. دغدغه های فکری حرکت گیر و انرژی ربا، ناگواریهای روزمرۀ طاقت فرسا، ترسها و نگرانیهای موهوم نسبت به آینده، همگی به یکباره در وجود ما محو و نابود میشوند. احساس ما نسبت به زمان بطور کامل تغییر میکند. در این حالت ما حرکت زمان را نیز بدرستی درک نمی کنیم.

 اگر حالت "جریان یافتن " را آنطور که روانشناس آمریکائی، میحالی، تشریح میکند، بدرستی بصورت تصویری در نظر آوریم، باید از ذوق سرشار استاد سخن، سعدی، کمک گیریم. آنجا که در باره معشوق خویش میسراید:

از در درآمدی و ز خود بی خبر شدم                                   گویی که از جهان به جهانی دگر شدم

حالت و کیفیت روانی "جریان یافتن" که در اثر استقامت و پافشاری در کار و کوشش هر زمان حاصل انسان میشود. بمعنی واقعی کلمه تصویری از "ز خود بی خبر شدن" و "از جهانی به جهان دگر شدن" را در نظر نمایان میکند. میحالی مینویسد:

 "در واقع این نوع کار و عمل، و یا محتوای فعالیتهای ما نیستند که چنین لحظات جریان یافتنی را در درون ما ایجاد میکنند، بلکه کیفیت خاصی از شرایط  خود کار و فعالیت هستند که سبب بروز آن در درون ما میشوند."

تحقیقات بالینی و آزمونهای وسیع روانشناس آمریکائی، میحالی، نشان میدهند، جهت ایجاد حالت "جریان یافتن" در درون انسان، شرایط ذیل بایستی موجود باشند:

الف: هدف و یا اهداف کار و فعالیت بایستی کاملاً مشخص و معلوم باشند.

ب: تأثیر مثبت پیشرفت در کاری که انجام میگیرد، بایستی سریعاً در درون فرد ایجاد شود.

ج: بهنگام اشتغال بکار تمامی توانائیها و استعدادهای فرد بایستی بکار گرفته شوند.

وقتی ما حالت "جریان یافتن" را در درون خویش تجربه میکنیم، در روحیۀ ما حالتی از شوق و ذوق، و نشاط و طرب برانگیخته میشوند. ما سر حال میآییم  و خشنودی کاملاً قابل لمسی را در درون خویش تجربه می کنیم. البته بهنگام اشتغال به کار و فعالیت، هنوز این حالت شادی را ما نمیتوانیم احساس کنیم. زیرا تمامی فکر و احساس ما بر روی آن کار تمرکز یافته اند.  ولی پس از انجام کار و فعالیت، بما احساسی از تأیید شدن، رضایتمندی، سرحال آمدن، همراه با شادی و نشاتی عمیق دست میدهند.

طوریکه آزمونهای متعدّد میحالی نشان میدهند، هر کس از طریق استقامت و پشتکار در انجام کاری و یا مداومت در فعالیتی مورد علاقۀ خویش، بطور مکرّر حالت "جریان یافتن" را تجربه کند. زندگی او از کیفیت نسبتاً بالائی بر خوردار خواهد گردید. بخصوص در مقایسه با افرادی که کمتر بکار خویش علاقمندند و در آن سخت کوشی  و استقامت بایسته را نمی کنند. این افراد غالباً کم حوصله و یا بی حوصله، مأیوس و ناامید و پژمرده و بیحال اند.

حال که حالت "جریان یافتن" را از بطور خلاصه و مختصر از کارهای میحالی شناختیم، بپردازیم به مجموعۀ استعدادهای انسانی و ربط و  تأثیر استقامت بر آنها را مطالعه کنیم.

بحث و تفسیر، حدس و گمان، جدل و کشمکش، و بالاخره تحقیق و تفحص پیرامون استعدادهای انسانی، بهمان اندازه قدمت دارند که شناخت خود انسان دارد. این بحث و جدلها از دین و فلسفه آغاز شده، بتدریج وارد دیگر علوم طبیعی و انسانی گردیده است. دکتر علی شریعتی معتقد بود:

"اگر خواستید مکتبی فلسفی و یا عقیدتی را خوب بشناسید، بروید به سراغ مطالعۀ این امر که آن مکتب انسان را چگونه تعریف میکند و برداشتش از توانائیها و ضعفهای انسان چیست."

این نظری کاملاً درست و در خور تحسین است. این نظر در مورد استعداد های انسانی نیز صدق میکند. اگر ما خواستیم اصل و اساس اندیشه ای را خوب بشناسیم، باید بسراغ برداشت آن اندیشه از استعدادهای انسان برویم و ببینیم کدامین استعدادها را بطور عمومی برای انسانها قائل است.

برای مثال و بخصوص قابل توجه، برداشت مشترکی است که تمامی انواع گوناگون اندیشه های استبدادی، با هر نام و نشان و صفتی که بخود میدهند، از انسان و استعدادهای او دارند. از جمله برداشت مشترک همۀ آنها اینستکه: جمهور مردم را صغیر میدانند و خود را قیم آنان بشمار میآورند. در اینصورت رفتارشان با مردم، رفتار "متولی امر" با صغرا است.

در این قسمت از نوشته، قصد من مطالعه و بررسی انواع استعداد های انسانی و ربط  آنها با استقامت و مداومت است. در اینصورت ابتدا بسراغ تعریف خود "استعداد" در زبان فارسی میرویم تا ببینیم استعداد اصلاً چیست؟

 در زبان فارسی استعداد مصدر است که از زبان عربی گرفته شده با این معانی: "آماده شدن، مهیا گردیدن، توانایی کاری را داشتن و آمادگی." (۲)

پس معنای اصلی استعداد میشود: برای انجام کاری و یا دست زدن به فعالیتی، در هر زمینه و رشته ای، مهیا بودن و آمادگی درونی را داشتن. در واقع توانا بودن به انجام آن عمل و فعالیت.

در روانشناسی استعدادهای انسانی را به دو دستۀ عمده تقسیم کرده اند. الف: استعدادهای اولیه و ب: استعدادهای ثانویه:

الف: استعدادهای اولیه، استعداد های ذاتی انسانی هستند که آنها را منسوب به ذات، غریزه، طبیعت و یا به زبان فلسفی، جبلی و فطری و گوهری در مقابل عرضی یا عارض شده مینامند. بزبان ساده تر، استعدادهای اولیه آن دسته از استعدادها هستند که هر انسانی در همۀ زمانها و مکانها در این جهان، از آنها برخوردار است. هر نوزادی در هر گوشه ای از دنیا پا به عرصه وجود گذاشت، مجهز به استعدادهای اولیه است. بهمین دلیل استعدادهای اولیه را استعدادهای "مادر زادی" و یا "خدا دادی" نیز میگویند.

ب: استعدادهای ثانویه، استعدادهایی هستند که انسان در محیط زیست اجتماعی و فرهنگی خویش، با کمک و بوسیلۀ استعدادهای اولیه خود، کسب میکند. این استعدادها را استعدادهای "عارضی"، "اکتسابی" و یا "اجتماعی" نیز میگویند. در واقع انسان این دسته از استعدادها را در اثر تلاش و کوشش خود در محیط زیست اجتماعی و فرهنگی خویش به یاری استعدادهای اولیه اش بدست میآورد.

غالب اختلاف نظرها و جدلها، چه در دین و فلسفه و خواه در علوم طبیعی و انسانی، بیشتر بر سر وجود انواع استعدادهای اولیه و ذاتی در انسان هستند. بنظر من، بهترین تقسیم بندی، تعریف و شناسائی از مجموعۀ استعدادهای ذاتی و اولیه را، ابولحسن بنی صدر ارائه داده است. بنی صدر در نوشته های متعدد خویش صحبت از "استعدادهای شش گانه انسان" میکند. او این شش دسته از استعدادها را اینگونه شمارش و معرفی میکند: (۳)

 ۱-  استعداد انس، ۲-  استعداد آموختن و آموزش دادن، ۳-  استعداد خلاقیت، ۴-  استعداد رهبری، ۵- استعداد اقتصادی و بالاخره ۶- استعداد هنرمندی.

البته این شش دسته از استعدادها نسبت به یکدیگر هیچگونه تقدم و تأخری ندارند. هر شش دسته با همدیگر مجموعه و یا سامانه ای را میسازند که در آن سامانه هر کدام از آنها تکمیل کنندۀ دیگری است. در اینصورت رشد هر کدام از آنها، سبب رشد مجموعۀ آنها میشود. علاوه بر آن زمینۀ رشد بیشتری را برای هر شش دسته فراهم و مهیا میکند. بطور عینی رابطۀ این شش دسته استعداد ها با یکدیگر، رابطۀ "اکمال متقابل" است. بدین معنی که یکدیگر را تکمیل و کامل نموده، سبب بهتر و نیکوتر شدن هر شش دسته میشوند.

حال قصد من معرفی و شناسائی تک تک آنها است. بخصوص میخواهم به این امر اشاره کنم که چه علوم و دانشهای انسانی و طبیعی، هر یک از این استعداد ها را موضوع اصلی شناسائی و تحقیق و تفحص خویش قرار داده است.

 ۱- استعداد انس: استعدادی است که انسان از طریق و به کمک آن قادر میشود، دوست بدارد و دوست داشته شود. استعداد انس توانائی مهر ورزیدن به دیگر انسانها و درک و احساس مهر دیگران نسبت به خویش را در انسان ایجاد میکند. این استعداد منبع هر گونه عشق و عاشق شدن، علاقه و محبت، و بیش از همه اعتماد و اطمینان، هم نسبت بخویش و هم نسبت به دیگران است. خو گرفتن و عادت کردن و اعتماد و اطمینان، از جمله توانائیهای این استعداد هستند. علاقه مند شدن به یک یا چند موضوع علمی، دینی، فلسفی و یا اصلاً علاقه به شناخت و شناسائی امرهای طبیعی و اجتماعی از طریق این استعداد صورت میگیرد.

 اهمیت این استعداد تا  آنجاست که در زبان فارسی کلمۀ "انسان" را از لغت "انس"، در واقع این استعداد، گرفته اند. استعداد انس یا بهتر بگوئیم، استعداد دوست داشتن و عشق ورزیدن، اصل و اساس عرفان شرق و غرب را میسازد. مولانا جلال الدین محمد بلخی در مورد عشق، این استعداد شگرف انسانی، چنین میسراید. (۴)

هر که را جامه ز عشقی چاک شد                                     او ز حرص و عیب کلّی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما                                       ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما                                               ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد                                     کوه در رقص آمد و چالاک شد.

در دوران کنونی استعداد انس در انسان یکی از موضوعات اصلی شناسائی، تحقیق و تفحص در علم روانشناسی شده است. در دانش شناخت روان انسان و درمان روان او، اولین بار زیگموند فروید در دانشی که خود آنرا "روان تحلیلی" Psychoanalyse نامید، مبتکر "نظریۀ دوست داشتن"Liebidotheorie  شد. تئوری دوست داشتن، بخش مهم و اساسی نظریه های فروید و دیگران را در "روان تحلیلی" تشکیل میدهد. لغت Libido که فروید از زبان یویانی گرفته است، در این زبان معنای "لذت و امید" را میدهد. از دید فروید، لیبیدو "انرژی روانی" است که در درون انسان جهت ادامه حیات او، از بدو تولد تا بهنگام مرگ، وجودی فعال دارد. یکی از استادان دانشگاهی من که خود "تحلیلگر روانی" Psychoanalytiker نیز بود، وجود عشق، یا بزبان بنی صدر، استعداد انس در انسان را از دید علم "روان تحلیلی" اینگونه تعریف و اثرش را در سلامت و یا بیمار شدن روان هر فردی، تشریح میکرد:

"در علم روان تحلیلی فرضیۀ اصلی اینست: هر نوزادی مجهز به سه عشق به دنیا میآید. عشق در تن، عشق در احساس و عشق در مغز. نوزاد در ابتدا هر سۀ این عشقها را نسبت به پدر و مادر و دیگر نزدیکان خویش بطور فعال بکار میگیرد. یعنی هر کودکی هم در تن، هم با احساس، و هم از نظر فکر و اندیشۀ خود، عاشق و بیقرار والدین و نزدیکان خویش است. اگر کودکی در این عشقهای اولیه primär شکست خورده و مغبون گردد، یعنی نسبت باو سهل انگاری و بی توجهی شود، بعدها دچار بیماری روانی خواهد گردید."

علاوه بر علم روانشناسی، در دانشهای روابط اجتماعی و جامعه شناسی، استعداد انس خمیر مایۀ تمامی شبکه های روابط انسانی و اجتماعی را تشکیل میدهد.

۲- استعداد آموختن و آموزش دادن: استعداد دیگری در درون هر انسان است که از بدو تولد تا بهنگام مرگ، لحظه ای از تلاش و کوشش باز نمی ایستد. نوع و چگونگی استعداد یادگیری و یاد دادن در انسان تغییر و تحول پیدا میکنند. ولی ذات و جوهر آن، که آموختن و آموزش دادن است، تا آخرین لحظات حیات انسان در تکاپو و فعالیت باقی خواهند ماند. انسان به یاری و کمک این استعداد، واقعیتهای موجود در طبیعت و محیط زیست اجتماعی و فرهنگی خویش را فرا میگرد. هنگامی که این واقعیتها را آموخت، توان آنرا دارد که بدیگران نیز آنها را آموزش دهد. در علوم تعلیم و تربیت و آموزش شناسی Pädagogik، اساس تحقیقات و تفحصات این علم پیرامون چند و چون این استعداد در انسان دور میزنند. در حقیقت بنای تمامی فرهنگهای جوامع بشری بر دوش این استعداد قرار دارد. دانش و دانائی که از طریق استعداد آموختن حاصل انسان میشود، مایۀ اصلی رشد و توانائیهای او میگردد. اگر ما انسانها دانش و دانائی خویش را نه در مسیر زور و ویرانگری، بلکه در راه سازندگی و رشد بکاربریم، اثرات مثبت آن بر زندگی خود و جامعه مان، همواره سبب عزت و افتخار ما  خواهند گردید. فردوسی، شاعر حماسه سرای ایران بدرستی میسراید:

توانا بود هر که دانا بود                                 ز دانش دل پیر برنا بود.

۳- استعداد خلاقیت: استعداد خلق کردن و آفریدن، استعداد انسانی دیگری است که تمامی دستاوردهای بشری از دیرگاهها تا بامروز، در گرو فعال بودن آن است. خلاقیت سبب رشد و پیشرفت در همۀ زمینه های علمی و فنی، ادبی و هنری میشوند. انسان در اثر داشتن این استعداد از دیگر موجودات زنده در این دنیا جدا و برتر شده است. استعداد خلاقیت در انسان سبب " توانائی در بوجود آوردن چیزهای نو" میشود. همۀ نوآوری ها در زمینه های اجتماعی و فرهنگی، خاصه در زمینه های تعلیم و تربیت، پژوهشهای علمی و صنعتی، و رشد و تکامل فرآورده های آنها، بوسیله استعداد خلق کردن بوجود میآیند.

 از نیم قرن گذشته تا کنون استعداد خلاقیت بخش عمده ای را در علوم و پژوهشهای روانشناسی تشکیل میدهد. برای مثال مجلۀ علمی Jounal of Creative Behavior که در سال  ۱۹۶۷ در آمریکا تأسیس یافته است. محتوایش تمامأ مربوط به شیوه های گوناگون خلاقیت و پژوهشهای نو، یعنی از این استعداد شگرف در انسان هستند.     . 

۴ - استعداد رهبری: استعداد رهبری، استعداد انسانی دیگری است که بیش از تمامی دیگر استعدادهای انسانی بر سر بود و یا نبودش در همۀ آدم ها، بعبارتی عمومیت داشتن این استعداد و یا عدم عمومی بودن آن، بحث و جدل و گاه جنگ و نزاع میشود.

جالب توجه اینکه، عمده ترین نبرد فکری که آزادیخواهان با مستبدین از دیر زمانها تا اکنون داشته و دارند، بر سر وجود یا عدم وجود این استعداد نزد همۀ مردم بوده و هنوز نیز هست. امری مستمر در طول تاریخ بشری، توصیۀ مدام آزادیخواهان به جمهور مردم در بکار گرفتن این استعداد جهت رسیدن به آزادی و استقلال و خوب زندگی کردن در وطن آزاد و آباد خویش است. بدیهی است که نام بردن از وجود استعداد رهبری در همۀ انسانها، شعله ور کردن خشم و غضب مستبدین نیز بوده و هست.

در حقیقت نیرنگ بزرگ و آشکار "ولایت مطلقه فقیه " در ایران پس از انقلاب و نسبت دادن آن به اسلام، (بعلاوه همۀ دیگر ولایتهای مطلقه ای که اندیشه ها و ایدئولوژیهای قدرتمدار دم از آن میزنند)، انکار "مطلق" استعداد رهبری نزد همۀ انسانها است. از طرف دیگر جنایات و فسادها و خیانتهائی که در لوای "ولایت مطلقه فقیه " در طی سی سال گذشته در ایران صورت گرفته و هنوز نیز میگیرند، همگی نشانگر تقلبی بودن آن، در نتیجه نیازش به زور و خشونت "مطلق" است.

در حقیقت بدون وجود این استعداد در انسان، دیگر استعدادهای او نه توانائی انجام کاری را دارند و نه سازماندهی ضرور برای دست زدن به کارهای عادی و روزمره برایشان قابل تصور است. بجهت داشتن این استعداد است که بنا بر آیۀ قرآنی، ( آیه ۷۲ از سورۀ احزاب)

"همانا امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. از بر عهده گرفتن آن سرباز زدند و از عهده داری امانت ترسیدند. و انسان آن را بر عهده گرفت. با آنکه گرفتار جهل و ستم بود."

بی جهت نبود که حافظ با تکیه و اشاره به این مسئولیت بزرگ در آیۀ قرآنی فوق، میسراید:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه                                چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

آسمان بار امانت نتواست کشید                                           قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند.

بنا بر نظر ابوالحسن بنی صدر:

 "انسان امانتدار خدا شده، بار مسئولیت بزرگ "خلیفه اللّهی"، یعنی جانشین خدا بر روی زمین گردیدن  را بر دوش میکشد." (۵)

در اینصورت ما انسانها بجهت دارا بودن استعداد رهبری است که صاحب مسئولیت میشویم. مسئولیت در قبال زندگی خود و زندگی همنوعان خویش. دارا بودن استعداد رهبری در هر انسانی، امامت بر خویش را میسر میگرداند. امامتی که با شور و هیجان و امید، و لذت و شادی و مسرت همراه است. علاوه بر همۀ اینها مسئولیت بزرگ مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی محیط زیست مدنی ما را برای ما ایجاد میکند.

۵- استعداد اقتصادی: ما انسانها در طول مدت حیات و زندگی خویش صاحب چه اندازه انرژی و نیرو هستیم؟ چه اندازه وقت و مهلت جهت بکار گیری بموقع  نیروهای محرکۀ درونی خود در راستای رشد خویش و جامعه مان داریم؟ محیط زیست طبیعی و اجتماعی ما  چه اندازه امکانات مادی و معنوی در اختیار ما میگذارند؟ و از همه مهمتر، نوع رفتار ما با نیروهای محرکۀ شخصی خودمان، با وقت و زمان محدود عمر خود و بالاخره با امکانات طبیعی و اجتماعی که در اختیارمان هستند، چگونه است؟ ما چگونه و به چه صورتی رابطۀ موجود میان انرژی و  نیروهای محرکۀ خویش را با زمان و امکاناتی که در اختیار داریم، تنظیم میکنیم؟ آیا ما بطور "خود گردان" یعنی با آزادی و استقلال فردی، به این نیروها سر و سامان میدهیم و یا نه؟ کسان دیگری این امور را برای ما سازمان میدهند؟

 دادن پاسخهای در خور به تمامی پرسشهای بالا بعهدۀ استعداد اقتصادی در انسان است. اقتصاد را ایرانیان بدرستی "تدبیر منزل" نامیده اند. اگر "تدبیر" را همانگونه که در زبان فارسی معنی شده، "به پایان کاری نگریستن، در آن فکر و دقت بکار بردن، و توجه کردن و اندیشیدن" بنامیم. در اینصورت انسان بمدد استعداد اقتصادی خود ابتدا از "منزل" کاملاً شخصی خویش، یعنی نفس خود، شروع میکند و سپس به اقتصاد خرد و کلان در فرهنگ و جامعۀ مشترک خویش میپردازد. اهمیت فوق العادۀ استعداد اقتصادی برای ما انسانها در اینستکه: ما با بکار بردن درست این استعداد، مانع اتلاف نیروهای محرکۀ خود، وقت و زمانی که در اختیار داریم و امکانات خویش و جامعه مان میشویم.

۶- استعداد هنرمندی: استعداد هنرمندی، خاصه واژۀ هنر، در طی قرون و در فرهنگهای گوناگون بشری معنایش مدام دگرگون گشته و هنوز نیز میشود. پیرامون واژۀ هنر و استعداد هنرمندی در هر دوره ای هنرمندان، نظریه پردازان هنر، تاریخ نویسان، فیلسوفان، جامعه شناسان و بالاخره افکار عمومی بشدت بحث و جدل میکنند. افراد هر جامعه ای  بجهت دارا بودن این استعداد، مسئول و مؤثر در رشد فرهنگ جامعۀ خویش میشوند. بهمین دلیل است که هنر را محصول فرهنگ جامعه مینامند. استعداد هنرمندی علاوه بر خلق هنر، توانائی درک و فهم هنر، در نتیجه پشتیبانی و تشویق هنرمندان خالق هنر و گرامی داشت اثر آنها را نیز میدهد.

از دید روانشناسی هنرمندی و استعداد هنری را نتیجه و حاصل یک روند (پروسۀ) خلاق در درون انسان ارزیابی میکنند. روندی که در پایان آن یا یک اثر هنری بوجود میآید و یا انسان در درون خویش آن روند را بمثابه هنر و هنرمندی تجربه میکند.

تقسیم بندی کلی کارهای هنری در روزگار ما نشان میدهد که استعداد هنرمندی در هر انسان تا چه اندازه میتواند ابعاد گوناگون داشته باشد. این تقسیم بندی عبارت است از: الف- هنرهای ساختنی و طراحی، مثل انواع گوناگون شیوه های نقاشی، معماری، عکاسی، کارهای دستی هنری. ب: هنر نمایشی، مثل سینما، تئاتر، رقص، موسیقی. ج: هنر ادبیات نظم و نثر، زبان و  این روزها، هنر ارتباطات جمعی که به این جمله هنرها اضافه شده است.

در مورد عمومی بودن هنرمندی و این امر که هر انسانی مجهز به استعداد هنرمندی پا بعرصۀ وجود میگذارد، پابلو پیکاسو، نقاش بزرگ و نامی قرن بیستم، جمله ای زیبا و پُر معنی دارد. او میگوید:

" همۀ انسانها در دوران کودکی خویش هنرمند اند. مشکل بزرگ، هنوز هنرمند ماندن در دوران جوانی و بزرگ سالی است."

حال به سراغ شمارش و تعریف استعدادهای ثانویه برویم و ربط آنها را با شش دسته استعداد اولیه در انسان جستجو کنیم. پژوهشگران شخصیت انسان، استعدادهای ثانویه را اینگونه شمارش و تعریف میکنند:

۱- استعداد سازماندهی: به معنای سازماندهی کار و فعالیتهای خویش، چه در امور شخصی و خصوصی خود و خواه در شغل و حرفه و  وظایف و مسئولیتهای سیاسی و فرهنگی که بعهده میگیریم. ۲- استعداد نظام دادن: به معنی نظم و ترتیب دادن به اندیشه و عمل و کار و فعالیت خویش. طوریکه به هر کار و فعالیتی که اشتغال داریم، آنها را با نظم و انظباط پیش بریم. بمعنای دیگری بطور نظام یافته  فکر کردن  و دست به عمل زدن. ۳- استعداد اصولی بودن: به معنی داشتن اصولی استوار و تغییر ناپذیر، هم در  پندار، هم در کردار و هم  در گفتار خویش. صاحب اصول یا پیرینسیپ Prinzip بودن، بمعنای اساسی عمل کردن است. آنطور که به هر کار و فعالیتی که دست میزنیم، طبق اصولی محکم و بی غل و غش به پیش برویم و دنبال کنیم. ۴- استعداد اهل عمل بودن: به این معنی که کار و فعالیت ما تنها در حرف و کلام خلاصه نشوند، بلکه همراه و پیوسته با عمل باشند تا بتدریج هم قابل استفاده شوند و هم در آن حرفه و فعالیتی که انجام میدهیم، ماهر شده و صاحب مهارت گردیم. در حقیقت جانبدار پر و پا قرص این ضرب المثل قدیمی نزد ایرانیها بودن، که میگوید: " دو صد گفته چون نیم کردار نیست."

۵- استعداد پاکیزه و با نظافت بودن: استعداد ثانوی دیگر و مهمی است که صاحبان آن هم از نظر سر و لباس، خویشتن را تمیز و مرتب نگاه میدارند و هم در شغل و حرفه و فعالیتهای خویش پاکی و تمیزی و نظافت را بجد رعایت میکنند. ۶- استعداد مؤثر و سودمند بودن: بدین

معنی که، چه در اندیشه و عمل، و خواه در کار و حرفه و فعالیتهای خود از کارهای عبث و بیهوده اجتناب کردن و هم برای خویشتن و هم برای جامعۀ خود مؤثر، تأثیر گذار و سودمند بودن. ۷ - استعداد دقت کردن و دقیق عمل نمودن: بدین معنی که هر کار و فعالیتی را با کمال دقت و باصطلاح موشکافی پیش بردن و به انجام رساندن. ۸ - استعداد وظیفه شناسی، ۹- استعداد وقت شناسی، و بالاخره،۱۰-  استعداد استقامت، مداومت و پایداری در عمل  و اندیشه را داشتن است.

حال اگر خوانندگان گرامی به هر دو این مجموعه از استعدادها، چه استعدادهای اولیه و خواه استعدادهای ثانویه، کاملاً دقت کنند. به این امور مهم پی خواهند برد:

 استعدادهای ثانویه محصول فعالیت و خلاقیت استعدادهای اولیه هستند. در عوض استعدادهای ثانویه، استعدادهای اولیه را سازمان داده، سبب فعالیت بهتر و خلاقیت بیشتر آنها میگردند. در واقع هر دو گروه از استعدادهای اولیه و ثانویۀ انسان، بطور تنگاتنگی به یکدیگر ربط و پیوند دارند. آنگونه که میتوان گفت: هر دو گروه از استعدادها با همدیگر بافتی بهم پیوسته را تشکیل میدهند. در مقام تشبیه شاید بتوان گفت، شبیه به مجموعه ای از سلولها در بدن انسان که شکل و ساختمانی شبیه بیکدیگر دارند و در بدن عمل مشترکی را انجام میدهند (مثل بافت عصبی یا بافت ماهیچه ای). برای مثال نمیتوان استعداد آموختن را از استعداد علاقه و مهر ورزیدن، (استعداد انس) و این دو را از مدیریت (استعداد رهبری) و این سه را از ابتکار و نو آوری (استعداد خلاقیت) و دیگر استعدادها، و بالاخره هر شش دسته استعداد ذاتی و اولیه را از تمامی استعدادهای ثانویه، مثل دقت کردن، نظم و انظباط  داشتن و یا استعداد اهل عمل بودن، و ... جدا نمود.

 ابوالحسن بنی صدر که خود مبتکر شناخت پیوستگی شش دسته از استعدادهای ذاتی و اولیه در انسان است، بر این نظر است که شش دسته استعداد های ذاتی، زمانی کاملاً فعال و خلاق خواهند شد که بصورت یک مجموعۀ کامل بکار گرفته شوند. یعنی انسان از هیچیک از آنها غافل نشود و هیچکدام را بیکار نگذارد. از تمامی این استعدادها بصورت یک مجموعه استفاده کند. بنی صدر در کتاب "عقل آزاد" خویش، امر فوق را در رابطه با "عقل" انسان، اینگونه بیان و تشریح میکند:

"عقل مجموعه ای از استعدادها است که هستی دارند و عقل، بمثابه این مجموعه فعال و خلاق است و رشد خود جوش دارد...."

او در ادامه  در مورد وجه اندیشیدن و ربط آن به مجموعه استعداها، اینطور مینویسد:

"... استعداد اندیشیدن در خلاء فعال نمی شود و اندیشه خلق نمی کند. در خدمت استعدادهای دیگر و از راه آنها است که فعال و خلاق میشود... برخورداری عقل از تمامی ظرفیت خویش نیاز به توحید استعدادها در فعالیت دارد. اگر استعدادها توحید نکنند، به میزانی که از یکدیگر بیگانه میشوند، عقل مشوش میشود و از راه رشد بیرون میرود." (۶) (خط کشی زیر جمله ها از من است.)

حال برگردیم به نظرات روانشناس آمریکائی،میحالی، که در ابتدای این نوشته از تحقیقات او حالت "جریان یافتن" را تشریح کردم.

Mihaly Csikszentmihalyi  در یکی از کتابهای خود بنام The evolving self  طرح "جریان یافتن" را از جنبۀ روانشناسی تکامل انسان مورد تحقیق و تفحص قرار داده است. او در کتاب فوق در پی یافتن پاسخی برای این پرسشها است: چرا تجربۀ حال و هوای "جریان یافتن" تا این اندازه برای انسانها طرب انگیز و خوشایند است؟ و مهمتر از آن، چرا بهنگام استقامت در کارها و فعالیتهای کاملاً مختلف و گوناگونی، این حالت میتواند در انسان ظهور و بروز کند؟(۷)

فرضیۀ او این است: این توانائی در انسان، که بهنگام استقامت در دست زدن به کار و حرفه ای، اینچنین خویشتن را میتواند فراموش کند و مستحیل گردد، در طول تاریخ تکامل انسان، بتدریج بوجود آمده است. زیرا حالت " جریان یافتن " هم در خدمت ادامه حیات نوع بشر بوده و هم به آن کمک شایانی میکرده است. Csikszentmihalyi  مینویسد:

" رابطه و پیوندی که بین "جریان یافتن" و بروز شادی و شعف در انسان وجود دارد، ممکن است در ابتدا تنها یک تصادف ژنتیکی بوده باشد. ولی برای کسانیکه این حالت را تجربه میکرده اند، مزایای بسیار زیادی در بر داشته است. زیرا توانائی آنها را جهت ادامۀ حیاتشان بیشتر میکرده است. در واقع چون عمیق شدن، فرو رفتن و غرق شدن در کار و فعالیت خویش، برای پدران و مادران اولیۀ ما، این چنین خوشایند و طرب انگیز می بوده است. آنها تلاش میکردند، حالت فوق را بطور مکرّر در درون خویش تجربه کنند. البته جهت اینکار میبایستی توقعات خودشان را نسبت به کار و فعالیت خویش مدام بیشتر و بهتر میکردند. در غیر اینصورت بی حوصله گی و خسته کنندگی مزمنی به آنها دست میداده است. در اینصورت تلاش برای بدست آوردن تجربۀ "جریان یافتن"، تأثیرش بر روی انسانها چنان بوده، که توانائیهای آنها مدام متعدّد تر، متنوع تر و پیچیده تر می شده اند."

حتی امروز نیز در اثر استقامت، سخت کوشی و مداوت در هر عملی، حالت "جریان یافتنی" را که ما تجربه میکنیم، میتواند بشریت را جلوتر برد. بشرط آنکه بنابر نظر Mihaly "انسانها بیاموزند، وقت و انرژی خویش را در کارها و فعالیتهای پرمعنی و با ارزش صرف کنند."

حالت درونی "جریان یافتن" موتور مهمی در تکامل اندیشه انسان، و دریافت او از پیچیدگیهای موجود در این جهان است. زیرا حالت فوق محرک ما انسانها میشود با سخت کوشی، استقامت و مداومت در کار و فعالیتهای خود تا فرا مرزهای توانائیها و استعداد های خویش پیش رویم.

 در نوشتهء بعدی به روانشناسی استقامت در پیوند با رشد انسان خواهم پرداخت.

 

فهرست منابع و مأخذها:

(۱) نگاه کنید از جمله به کتابهای زیر که بزبان آلمانی انتشار یافته اند:

Das Flow-Erlebnis. Klett-Cotta, Stuttgart ۲۰۰۰

Flow. Das Geheimnis des Glücks. Klett-Cotta, Stuttgart ۲۰۰۲

Kreativität. Klett-Cotta, Stuttgart ۲۰۰۳

Flow im Beruf. Klett-Cotta, Stuttgart ۲۰۰۴

(۲) فرهنگ عمید، جلد اوّل. تألیف: حسن عمید. مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر

(۳)  نگاه کنید از جمله به کتاب "غقل آزاد" بقلم: ابوالحسن بنی صدر، فصل ۱۲ :عقل آزاد وقتی مجموعه ای از استعدادها است. صفحه ۲۷۲ ببعد. تاریخ انتشار ۱۸ تیر ۸۳ . انتشارات انقلاب اسلامی

(۴) نگاه کنید به کتاب "کلّیات مثنوی معنوی" بقلم: جلال الدین محمد مولوی، انتشارات پگاه. چاپ اول دیماه ۱۳۶۱

(۵) نگاه کنید به کتاب "اصول راهنمای اسلام" بقلم، ابوالحسن بنی صدر: بخش امامت صفحه ۱۳۹ تا ۱۹۶ ). انتشارات انقلاب اسلامی. ۲۲ بهمن ۱۳۷۱

(۶) نگاه کنید به کتاب عقل آزاد ، صفحه ۲۷۲ و ۲۷۳