علی صدارت
:
وسیلهای برای
آلترناتیوسازی
مردمی،
رکن چهارم
دموکراسی.
قسمت چهارم
گذار از استبداد با رسانههای مستقل و آزاد به مثابه پیشنیازی برای برپایی و پویایی مردمسالاری.
حربۀ جوسازی
دولتی و پشتیبانی
بی خدشۀ روشنفکران
از آن، که
توسط هیتلر
و امثالهم
دنبال
شد، به
نحو احسن نتیجه بخش
بود و تا به امروز
با موفقیت
تمام بکار
میرود.
تفرعن و خود
برتر
بینی صاحبان این منش و روش، خودی
و بیگانه
نمیشناسد.
انتخابات دو
دورۀ اخیر
امریکا و
تمهیدات آقای
کارل رو
مشاور بوش پسر
و سایر دست اندر
کاران
انتخابات، از تازهترین
مثالهای این بازیگری
و بهتر بگوییم
ســاحـری است.
سحر و جادویی
که به
سادگی شب را
روز، و روز را
شب جلوه میدهد.
در قرآن از
سحر و ساحران بسیار سخن
رفته است. وسایل
ارتباط جمعی وابسته به کانونهای
قدرت، سحر، و
آمران و
عاملان آن،
ساحران عصر ما
نیستند؟
از جمله
روشها، اشاعه ترس
و وحشت توسط پخش اکاذیب
و ضد اطلاعات
و اطلاعات
سوء و اغراق
در نکات
منفی دشمن
با قصد
برانگیختن
کینه و خشم،
بزرگنمایی
توانایی
خصم و ایجاد
اضطراب بود.
در این کار،
مسئولین
پروپاگندا و
ضد اطلاعات
بریتانیا
نقش مهمی داشتند که وظیفۀ خود
را «هدایت
فکری بقیۀ
دنیا» میدانستند.
آنها امریکاییها و حتی روشنفکران
امریکایی را
مادون خود
میدانستند
و معتقد بودند
که باید «روشنفکران»
کشور
آمریکا را
خط دهی کرد که
آنها به
نوبۀ خود
تودههای مردمی
را در خط
فکری مطلوبشان،
چون گوسفندان،
هدایت
کنند. دیده
میشود که
در گروه «روشنفکران»
و «چوپانان»
و «هوشمندتران»
بعضی خود را «روشنفکرتر» و «چوپانتر» ( و
لابد «هوشمندترین!!»)
میپندارند
و خود را
موظف میدانند
(با شعارهای
تو خالی و ناشفافی
چون «تکلیف
شرعی» ... «حفظ
نظام»... «دروازههای تمدن
بزرگ»... «جلوگیری
ازپیشرفت
کمونیسم»...«دموکراسی»
...«حملۀ پیشگیرانه»...)
بقیۀ چوپانان
را هدایت
کنند.
لیپمن (Walter Lippmann
1889-1979) که بدنبال
اسمش
فارغالتحصیلی
از دانشگاه هاروارد
را یدک
میکشید، از
جمله روشنفکران
دوران ویلسن و
حامی روشهای
این رئیس
جمهور بود. او
از بنیانگذاران «انجمن
سوسیالیست
هاروارد»
بود و «ماهنامۀ
هاروارد» را در دست داشت. در
سال 1914 او از بنیانگذاران
مجلۀ نیو
ریپابلیک (New Republic)
بود که در
انتخاب مجدد
ویلسن به ریاست
جمهوری
آمریکا نقش داشت و در این اثنا، او با نزدیکترین
مشاورین
ویلسن، کلنل هاوس (Colonel House)
مرتبط شد.
گرچه ابتدا
لیپمن صلحدوست و ضد
جنگ بود، ولی
بعدا توسط
کلنل هاوس
و دیگران
تغییر نظر داد
و بر این عقیده شد
که به جنگ به عنوان
«وسیله ای برای دستیابی
به ارزشهای
آزادیخواهانه»
بنگرد. با
توجه به کانالیزه بودن
جریان اطلاعات
و تفکر، این
نگرش توسط
لیپمن باعث شد
که لیبرالهای
میانهرو
دیگر هم به حمایت
از جنگ بــشتابند.
خط دهی در
جامعه از
ردههای بالاتر
اجتماعی و
فرهنگی و از
«چوپانترها»
به «گوسفندترها»
تلقین میشود.
در سال 1917 لیپمن
توسط ویلسن
رسما به
سمت همیار
وزیر جنگ
منصوب شد. او
فعالانه
در
پروپاگندای
دولتی نقش داشت
و آن را
«انقلابی در هنر دموکراسی»
میخواند
که مـیتواند
در مردم
«تولید رضایت»
و یا «خلق ِ رضایت»
کند! او این مشی را نه تنها پسندیده،
بلکه لازم میدانست.
نظام ارزشی
و فکِر راهبر
خدایگون،
زمان و مکان
نمیشناسد.
تفرعن ِ وی
تراوشات
فکریاش را تا آنجا
منقوش میکرد
که میگفت: «افکار عمومی به خیر و
صلاح جمعی خود
واقف نیستند»
و «یک طبقۀ خاص
ِ مردان
مسئول» باید
مسائل را
تجزیه و تحلیل
کرده و نتیجه
را به
«کلۀ گیج» مردم عادی
فرو کنند. از
دید او
این «خیل ِ
منگ» نه حتی نقش
شرکت کننده که
فقط نقش
«مشاهده گر» را
دارند. ای عجب که
در آن سر دنیا
و در آن سر طیف
فکری، لنین
و استالین
هم همین نظر را داشتند!
آیا این به دلیل
یکسان بودن
پایهایِ این
دو «ایدئولوژی
قرن» نیست؟
هر دو در پرستیدن
بت قدرت، هم داستان نبودند؟
عجیب نیست
که باورمندان
به تعادل
قوا، در صورت
منفعل نشدن و از گود
کناره
نگرفتن، به
تکرار، جبهه عوض
میکنند. لیپمن
بعدها از نتایج جنگ ناخشنود
شد و در سال 1919 از رئیس
جمهور ویلسن،
دوری گزید و
در مجلۀ نیو
ریپابلیک خود،
در جهت دادن افکار عمومی
در مخالفت
با ویلسن و
معاهدۀ ورسای
کوشید. ولی
اکثرا با امکانات
رسانهایِ غالبی
که گروه مسلط
ِ قدرتپرست
در اختیار دارند،
افرادِ
بریده از
جریان غالب،
یا کاملا
طرد و منزوی میشوند و صدایشان از نفس میافتد
و به گوشی
نمیرسد
و یا به آنها برچسبهای
مختلف زده و آنها را
به غل و زنجیر و
زندان میکشند.
و یا توسط چرخ
ِ خشن ِ خشونت،
کشته و ناپدید
و حذف میگردند.
ولی تاثیر
ضد اطلاعات
ِ جاافتاده،
چون شستشوی
مغزی ِ موثری، تا سالها
در اذهان
باقی میماند.
مثلا امروز،
بعد از گذشت چند دهه از
پایان
جنگ ویتنام،
هنوز
اکثر مردم
آمریکا تعداد تلفات انسانی
آن جنگ را
«حدود صدهزار
نفر» تخمین میزنند.
این در
صورتی است
که ارقام
رسمی حدود دو میلیون و ارقام
واقعی بین سه تا چهار
میلیون
نفر کشته را گزارش
میکنند.
مثالی دیگر،
علیرغم
چندین بار اعلام
رسمی مبنی بر
پیدا نشدن حتی
کوچکترین
مقدار اسـلحۀ
کشتار
جمعی در عراق،
هنوز در
آمریکا عدۀ کثیری بر این باورند
که این تسلیحات
وجود داشته
و کشف شدهاند.
با وجود
چنین
وسـیـلـهای در امریکا،
دیگر چه نیاز به
ساواک و
واواک و کی جی
بی و...... است؟
گرچه، در ایران،
تمام قوا در
دست قدرتپرستان و در
ولی مطلقه
فقیه متمرکز
است، سه
قوۀ «مردمسالار»
دولتِ امریکا،
تحت امر
ولی مطلقۀ
غربی، با
پنبۀ قوۀ رسانههای گروهی،
پیوسته
سر مردم را نه تنها در امریکا که
در دنیا، سالارانه
میبرد!
ادامه
دارد
علی صدارت
HYPERLINK "mailto: Sedaratmd@gmail.com"Sedaratmd ( at
) gmail (dot )com