علی صدارت :

وسیله ای برای آلترناتیوسازی مردمی، رکن چهارم دموکراسی. قسمت دوم

 

گذار از استبداد با رسانه های مستقل و آزاد به مثابه پیشنیازی برای برپایی و پویایی مردمسالاری.

      شیرازۀ رژیم جمهوری اسلامی، تئوری ِ ولایت فقیه است که مهمترین اصلی است که اگر آن نبود وضعیت کشورمان (و به جرات منطقه و حتی وضعیت دنیا) این که هست نمیشد. اگر به جای ولایت فقیه، ولایت جمهور مردم در ایران پایه میگرفت و خشونت، آنهم از نوع خشونت دینی به شکل و ابعاد امروز فراگیر نمیشد، وحشیگری و خشونت را با اسلام و مسلمان، اینگونه مرادف نمیدیدیم . از خود بپرسیم، در چند سال ِ قبل از انقلاب چند نفر از ایرانیان از ولایت مطلقۀ فقیه به نیابت از ولایت امام زمانش، کوچکترین اطلاعی داشتند؟ در بارۀ موضوعی چنین مهم که از عوامل اصلی تبدیل انقلاب به ضد آن شد، تودۀ ایرانیان ِ سی و پنج میلیون نفری که جای خود ، از هفتاد و چند نفر عضو مجلس خبرگان که میبایستی به وجود این اصل در قانون اساسی رای مثبت و یا منفی میدادند، چند نفر این تئوری را میفهمیدند. آیا عواقب ِ امروزه مشهود آن در مخیلۀ رأی دهندگان به آن، میگنجید؟ با سانسوربازیهای رایج آن روزها، مخالفین تئوری ولایت فقیه هم در موقع عمل و در بزنگاه رایگیری، از حقوق مردمی که با رأی آنها به مجلس خبرگان راه پیدا کرده بودند به دفاع برنخاستند و به عهد و پیمان خود با آنها وفا نکردند. برای یکی ( آقای گلزادۀ غفوری) سفر مسکو "پیش آمد" ( و البته بعدها فرزندان وی در رژیم ولی فقیه و به دستور فقیه اعدام شدند) و دیگری (آقای عزت الله سحابی) را، با تشر ِ موافقین ولایت فقیه، مجبور به کوتاه آمدن کردند (البته روز بعد از مرگ شادروان سحابی، دخترش را در مراسم سوگواری پدر، امثال همان آقایان و  دژخیمانشان، با ضرب و شتم  به شهادت رساندند) ....... و در انتها بیست و دو سه نفر بیشتر به ولایت فقیه رأی مخالف ندادند. وقتی آقای بنیصدر از آقای مرتضی حائری، فرزند بنیانگذار حوزۀ علمیۀ قم خواست که نظر مخالف خود را در مجلس ابراز کند، وی «ضعیف بودن قلبش»  عذر عدم تواناییش به اظهار نظر گرداند! آیا اگر با وجود ِ آزادی رسانههای گروهی، و به بحث آزاد گذاشتن این مهم، ولایت و یا حتی نظارت فقیه چه برسد به ولایت مطلقۀ او محلی از اعراب پیدا میکرد؟ اگر رسانههای همگانی میتوانسـتند این «ولایت» را با ابعاد وسیع در جامعه به بحث آزاد بکشانند و شفاف گردانند، آیا آقای گلزادۀ غفوری ها جرات مسافرت به مسکو! و یا هر گونه عذر و بهانۀ دیگری را دلیل غایب شدن از جلسۀ رایگیری و یا ترفندهای وسطبازانۀ دیگری را مستمسک شانه خالی کردن از وظیفۀ نمایندگی خود میکردند؟ آیا هیچ آخوندی موفق به منفعل کردن امثال آقای سـحابیها میشد؟ آیا اگر امثال ایشان فشار افکار عمومی را قویتر از فشار آخوندها مییافتند، توان آن را نمییافتند که طرفداران ولایت فقیه را ناگزیر از ماندن در محدوده وکالت یعنی بسنده کردن به بررسی پیشنویس قانون اساسی، بکنند؟ آیا با استفاده از رسانههای همگانی آزاد، فشار افکار عمومی به آقای حائری ها قوت قلب کافی و بایسته را نمیداد که از خود سانسوری بپرهیزند و نظر واقعی خود را زلال و شفاف در مجلس مطرح و از آن آزادانه دفاع کنند؟

     در بحبوحۀ مبارزات سالهای نخستوزیری مصدق، ماشین پروپاگاندا، سخت فعال شد. با انتشار مدارک آمریکایی و انگلیسی ِ کودتای 28 مرداد  و پیدا شدن امکان دسترسی به آنها، حال میدانیم که  اهمیت نقش افکار عمومی از چه درجۀ فوقالعاده بالائی برخوردار بوده است. حتی بعضی از کاریکاتورهایی که در مطبوعات موافق شاه منتشر میشد، توسط کاریکاتوریستهای آمریکایی و انگلیسی وابسته به سیستم جاسوسی کشورهای متبوعشان، تهیه و برای طبع به ایران فرستاده میشد. (http://www.banisadr.com.fr/Books/CIA/html/CIA.html)  و به یاد داریم که شهید فاطمی را نوکر انگلیسها تبلیغ میکردند! و عدهای حتی تا وقتی که صبح اول وقت روز اعدام آن شهید، خبرش از رادیو پخش شد، در این ابهام مانده بودند.  در حالی که بر اساس این مدارک، یکی از خواستهای غیر قابل گذشت انگلیسها، اعـدام کردن دکتر فـاطمی بود. ولی، به علت وابسته بودن رسانههای همگانی، در ذهن عدهای این دروغ راست پذیرفته شده بود که فاطمی جاسوس انگلیس است! این در حالی بود که شهید فاطمی بیشترین ضربه ها را به استعمار انگلیس زد و تا پای مرگ، عهد وفا با مبارزه با سلطهگران را نشکست. آیا اگر آقایان فاطمی و مصدق و سایر طرفداران استقلال و آزادی، میتوانستند از رسانههای همگانی آن زمان برای رساندن پیامشان به مردم و اطلاعرسانی، جزئیات کودتا را به مردم و در صحنه نگه داشتن آنها آزادانه استفاده کنند، امکان بوجود آمدن بیست و هشت مردادی پدید می آمد؟ 

     پروپاگندا (propaganda) از نظر لغوی تعریفهایی چون: «جوسازی»، «در جامعه و در افکار عمومی، بی تفاوتی به موضوعی، و حساسیت به مطلبی دیگر را برانگیختن»،  «نیمی و یا قسمتی از حقیقت را گفتن و مابقی را عمداً تحریف کردن و یا به کل حذف کردن» (که از کذب آشکار شنیع تر است)، «شستشوی مغزی تودهها»،  «فکرسازی»،  «نظرسازی»،  و یا «ضد اطلاعات»،  و یا با تفصیل «پیشبرد سیستماتیک یک تئوری یا یک دکترین یا یک هدف و یا یک نظر و عقیده....»  و یا  «ساختن و قبولاندن اطلاعات ِ بازتابندۀ یک تئوری یا یک دکترین یا یک هدف و یا یک نظر و عقیده...» معنی شده است. از این وسیله و روش  بخصوص در جنگ بینالملـل و از جانب همۀ کشورهای وارد  در جنگ استفاده شد. هرگاه این لغت بکار برده شود، عـلیالقاعـده، در اذهـان مردمی که دوران جنگ را به خود دیدهاند، روشهای تبلیغاتی، علیالخصوص، روشهای فاشیستها و نازیها، در زمان جنگ جهانی دوم،  تداعی میگردد. این در حالی است که متفقین هم عیناً از این روشها استفاده کردند. با تحقیق پیرامون این روش، به افکار رادیکال و تمامتخواه دینی برخورد میکنیم و احتمالا از نظر ریشۀ لغوی باید به سال 1622 بازرویم. در آن ایام، برای اشاعۀ مسیحیت، کلیسای کاتولیک رم به تأسیس (Sacred congregation for Propagation of Faith) یا  «مومنین مقدس برای پیشبرد ایمان»  دست زد که با جوسازی و تبلیغات یکجانبه به اشاعۀ مذهب کاتولیک در مناطقی از دنیا که از آن پیروی نمیکردند، بپردازد. این روش با موفقیت رو برو بود و با کار این «مومنین مقدس» عدۀ قابل توجهی به مذهب کاتولیک گرویدند.

     در ادامه نوشتارم، سعی خواهم کرد از افکار ِ بعضی متفکران و سَـــیـّاسی ِ بعضی سیاستبازان مثالهایی بیاورم. به زمانهای نزدیکتر رجوع می کنم: شاید هارولد لاسول (Lasswell 1902-1978 Harold) که بعد از مرگ برادرش در سن کودکی تنها فرزند پدر ِ کشیش و مادر ِ معلمش شد و از نظرات فروید متأثر بود، از اولین کسانی باشد که از پروپاگندا تعریفی کلاسیک  و بهروز شده  داده است. تاثیر خانوادۀ مذهبی وی، مذهبی یونانزده که سازنده و پردازندۀ دوران تفتیش عقاید و ولایت مطلقۀ پاپ بر جان و مال ناموس مردم، بر افکارش غیر قابل انکار است. او که از اساتید سرشناس دانشگاههای معتبر آمریکا بود، و این مقام در پیشبرد نظرات وی در افکار منورالفکران آن زمان مؤثر بود ( «سنجیدن حق به مرد» عادتی همه مکانی و همه زمانی است)، از پایه گذاران ارتباطات مدرن و از شخصیتهای برجستۀ علوم سیاسی آمریکا محسوب میشود. به زعم وی پروپاگندا،  چهار رسالت اصلی دارد: 

    یکم برانگیختن خشم مفرط و نفرت کور بر ضد دشمن، دوم خراب کردن روحیۀ دشمن، سوم تقسیم من درآوردی ِ خودیها و غیر آنها و نگهداری و استحکام دوستی و مودت میان خودیها و چهارم جلب دوستی و همکاری افراد خنثی از طرق پروپاگندا. لاسول معتقد بود که «ما نباید به دگماتیسم دموکراتیکی که میگوید مردم صلاح خود را بهتر میدانند گردن نهیم. این ما هستیم که توانایی این قضاوت را داریم و خوب و بد مردم را بهتر از خودشان میدانیم. ما میبایست هوشیار باشیم که مردم این فرصت را پیدا نکنند که بر اساس سوء قضاوتهاشان تصمیمی بگیرند.»

      هیهات که این تفکر نیز مرزهای زمان و مکان را درنوردیده و بعد از گذشت چندین دهه در کشور خود ما، محصولی چون «اگر سی و پنج میلیون بگویند آری من میگویم نه!» گفتۀ معروف آقای خمینی در سال 1360 را ببار میآورد. در اوان انقلاب برای افکار عمومی، مرجعی به عنوان رسانههای همگانی آزاد و مستقل با مدیریت شورائی از نمایندگان سه قوه،  در نظر گرفته شد. ولی مرجعی که میبایست وسیلهای برای فراهم آمدن مردمسالاری مشارکتی مستقیم، زمینهسازی کند این استبداد رای را  «قاطع بودن امام»  تبلیغ و پروپاگندا نمود.  اگر سیر جریان اندیشه و اطلاعات توسط نمایندههای واقعی و ترجیحا مستقیم مردم اداره میشد، آیا تفرعنی از این نوع جرات ابراز پیدا میکرد؟  این گونه ابراز نظرها و اعلام موضعها از سوی آقای خمینی به علت قدرت نفس ایشان نبود.  حضور ایرانیان آزاده در فرانسه و فشار افکار عمومی دنیا و رسانههای گروهی جهان و قدرت اولین ابرقدرت جهان، همین آقای خمینی را وادار به موضعگیریها و ابراز نظرهایی از آن  نوع کرد که روزانه، میشنیدیم و میخواندیم. مردمسالاری میتوانست به وی مقامی والاتر از گاندی و نلسون ماندلا را ببخشد. ولی، به محض احساس اطمینان از کوبیده شدن میخ قدرت، اظهار نظرهای آقای خمینی رنگ  و بوی دیگری گرفت. رنگ و بوی خودکامگی را در اولین سخنرانی وی، بعد از مراجعت به ایران، در بهشت زهرا در سال 1357، مشاهدهکردنی شد. از آموزشهای دیگر لاسول یکی این بود که «یک پیغام را از بیش از یک کانال به مردم میتوان رساند.»  بر اساس «مدل ارتباطاتِ» وی، این سئوال ساده باید پاسخ داده شود: «چه کسی از کدام کانال به چه کسانی چه چیز را با چه تاثیری میگوید؟»  در واقع  «چه کسی» یعنی کنترل کنندهگان اطلاعات و ارتباطات وسائل ارتباط جمعی، و  «از چه کانالی»، یعنی مجرائی که امکان بیشترین اثر را در اختیار «چه کسی» قرار می دهد، و «به چه کسانی» یعنی  گروهی که باید رنگ کرد،  «چه کسانی» یعنی «عوامالناس»، یعنی همۀ مردم، و «چه چیز» یعنی خبر و اندیشهای که باید به مردم باورانده شود، و «چه تاثیری» یعنی تأثیر دلبخواه نخبه رهبری کننده.

       به آمریکای امروز بنگریم. هنوز بعد از گذشت چند سال از هجوم به عراق به این بهانۀ که رژیم صدام  اسلحۀ کشتار جمعی می سازد، - گردانندگان سیاست آمریکا، در مکانها و موقعیتهای مختلف، تبلیغ کردند که رژیم صدام اسلحه کشتار جمعی دارد. از جمله، اجرای آن نمایش مضحک توسط وزیر خارجه امریکا، کالین پاول، در سازمان ملل، در حالیکه رئیس سازمان جاسوسی امریکا، سیا، درست پشت سرش نشست تا تصاویری که در تمام دنیا پخش میشوند، تنها تصویرهای او نباشد و بسا افکار عمومی جهان بیشتر متقاعد بشود که جنگ با رژیم صدام ضرور است، هنوز عدۀ کثیری از شهروندان آمریکا به صحت این ادعای موهوم باور دارند. از آن فراتر، حتی امروزه عدهای باور دارند که چنین تسلیحاتی بوده و کشف شده است! این در حالی است که وزارت جنگ امریکا پنتاگون، هم از شروع تجاوز به عراق، گروه خاصی را مامور جستجو و کشف اسلحۀ کشتار جمعی در این کشور کرد. با آنکه برای این مامورین همه گونه امکانات و تسهیلات فراهم بود تا بلکه با پیدا کردن اسلحۀ کشتار جمعی، آبروی  بوش و حکومت او را بخرند، آنها اثری از آثار این تسلیحات پیدا نکردند. بالاخره، این گروه نتیجۀ کار خود را در جلسهای غیر سری و عمومی به کنگرۀ آمریکا اظهار کردند. ولی متاسفانه، رسانههای همگانی گزارش گروه تحقیق را وسیعاً سانسور کردند و قدرتپرستانی که اصالت را به زور میدهند  و از دیدشان، رسیدن به قدرت، بکار بردن هر وسیلهای را توجیه میکند، با همان روشها، به «ولایت» بر مردم ادامه میدهند.  از جمله معلمان این قدرتپرستان امروز، لاسول بود که با مطالعات وسیعش در وسایل ارتباطات جمعی، تعریفی جدید و خوانا از پروپاگندا داد که توسط آن میتوان به کمک تصاویر، الفاظ، موسیقی، نمایشها، نقوش و سمبولها، داستانها، اشعار (مثل تبلیغ  این شعر حافظ در ایران که میگویند: «مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش»!! ، بدون اینکه به بیت بعدی توجهی شود که میگوید: «رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار»///کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش)، شایعات، میگویندها و... افکار عمومی را هدایت کرد. پروپاگندا رویۀ اثرگذاری بر اندیشه و عمل انسانها توسط دستکاری مظاهر ونمادها است. این نمادها را میتوان از جمله به صورت گفتاری، نوشتاری، تصویری، و یا به شکل موسیقی و غیره بکار برد. 

    داستان رسوای ِ «ایران گیت» و پیش از آن، اکتبر سوپرایز یا سازش پنهانی بر سر گروگانهای امریکائی در انتخابات 1980 ریاست جمهوری امریکا را میدانیم 

(http://www.banisadr.com.fr/Books/Gerogangiri/Gerogangiri.html)

. در مصاحبه ای

(http://www.democracynow.org/article.pl?sid=04/06/07/2022257) آقای پاری (Robert Parry) میگوید که چگونه ریگان و بوش که از مهرههای اصلی معامله بر سر گروگانهای امریکایی بودند، با پروپاگندا توجه افکار عمومی را از خود منحرف و گناه نقل و انتقال غیر قانونی پول و اسلحه را بر دوش چند مامور دولتی نهادند. دیدیم که گروگانهای واقعی حقیقتاً نه تنها مردم ایران، بلکه مردم امریکا و مردم دنیا بودند و گروگان گیرندگان اصلی در واقع گروهی که از جمله مهار رسانههای همگانی را دارا هستند،  بودند.  همانطور که دیدیم، علیرغم اینها همه، مسئولین اصلی در امریکا (و در ایران نیز)، نه تنها توانستند در مراکز قدرت بمانند بلکه هم آنها در حکومتهای بعدی توانستند پستهای کلیدی و مهم را از آن خود و همگنان خود کنند. آقای پاری از جمله محققین و روزنامهنگارانی است که در مورد اکتبر سورپرایز و  ایرانگیت کنکاش کرده و کتابها و مقالههایش در این زمینه ها خواندنی است:

   (http://www.banisadr.com.fr/Books/Gerogan/html/Gerogan.html). وی که سابقۀ کار در آسوشیتدپرس و نیوزویک را دارد، در سال 1995 سایت اینترنتی http://consortiumnews.com را راه انداخت ولی ظاهراً به علت مشکلات مالی از سال 2000 این کار را به صورت نیمه وقت ادامه میدهد. این در حالی است که کارمندان رسانههای گروهی که با کانونهای قدرت همنوایی دارند و ساز مخالف نمیزنند، در ناز و نعمت از مزایا و حقوق سرسام آور و میلیون دلاری برخوردارند. بدین ترتیب، در جامعۀ مصرفی و سرمایهداری امریکا که پول و قدرت، اصالت دارند و انسان و انسانیت نسبت به آن، موقعیت تابع قدرت را دارند، مکان و امکان کمی برای برقراری جریان آزاد اطلاعات و اندیشه باقی میماند. 

ادامه دارد