جمال صفری :

انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی ( 3) بخش اول

 

833 Safari-Jamal 2

 

Bas du formulaire

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و یکمین

سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق»  (82)‏

 

 

گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»

 

وقایع  پس از  تصویب  لایحۀ خلع سلطنت

 

 به روایت سیف پور فاطمی : پس ازتصویب لایحه ، تدیّن به اتّفاق هیئت رئیسۀ مجلس به منزل سردار سپه رفته و متن لایحه  را تسلیم او کردند و درضمن تدیّن نطق مختصری مبنی بر تبریک ایراد و در ضمن اظهارداشت:

« مجلس ازشخص سردارسپه و رئیس حکومت موقّتی تقاضا دارد که حقوق اعضای دربار را مانند  پیش پرداخته و مقصّرین سیاسی هم که در جریان مخالفت با سلطنت او توقیف شده اند و فعلاً در زندان  هستند  آزاد بشوند.  سردارسپه درجواب هیئت رئیسۀ مجلس اظهار داشت:

« ازاین اقدام مهمّ وتاریخی که مجلس شورای ملّی در راه سعادت ایران و انقراض سلسله قاجاریه  برداشته و به حیات سیاسی این مملکت یک روح جدیدی بخشیده است، فوق العاده مسرورهستم و ازاین  حسن توجّهی که دراعطای ریاست حکومت وسرپرستی ایران به بنده نموده اید، بی اندازه ممنون هستم و امیدوارم مجلس پنجم که قدمهای بزرگی برای آبادی و ترقّی ایران برداشته  است درآتیه  نیزموفّقیت های بزرگی احرازنمایند. دورۀ پنجم درتاریخ مشروطیت ایران ، علاوه براین اقدام بزرگ، خدمات مهمّی به مملکت نموده و اسم مهمّی درتاریخ ایران ازخود بیادگار گذاشته است و من همیشه  این حسن  نیّت نمایندگان دورۀ پنجم  و روابط  حسنه ای که با آقایان دارم فراموش نخواهم کرد.

در قسمت حقوق اعضا وعفو زندانیان ، من مرد بد قلبی نیستم والبتّه تقاضای آقایان نمایندگان  پذیرفته  می شود و راجع به زندانیان تقصیرات بعضی ازآنها کوچک نیست حتّی شش نفرآنها به واسطۀ  تشبّثاث خارجی در محکمۀ نظامی محکوم به اعدام شده اند و اهالی ایران باید بدانند که این اخلاق پست و تشبت به اجنبی فوق العاده ننگین است. با وصف آن محض انجام توصیۀ نمایندگان ، آنها  را مستخلص وعفوعمومی  داده  خواهد شد.

   بلافاصله سردار سپه به درگاهی رئیس نظمیه دستور داد که زندانیان سیاسی را آزاد سازد وسپس  در مجلس جشنی که از روز پیش تنظیم شده بود،  شرکت کرد.

 صبح روز بعد ( دهم آبان )  تلگرامی از طرف تدیّن مبنی بر تصویب لایحه الغای سلطنت و ریاست  حکومت موقّتی سردار سپه بولایات مخابره شد. سردارسپه هم با متّحدالمآل زیر مردم  را از رژیم  تازه و قدرت حکومت خود آگاه ساخت: « از چندی  به  اینطرف از تمام اطراف و اکناف مملکت دراظهار تنفّرو انزجارازسلطنت قاجاریه والغای آن نهضت عمومی ایجاد و دنبال آن بجائی رسید که اگرمورد  توجّه فوری  نمی شد قطعاً به انقلاب عظیم وعواقب وخیم منجر می گشت.  دولت به پاس احترام آزاد افکارعمومی واحساسات ملّی در تمام این مدّت رویّۀ بی طرفی اتّخاذ کرده تا عامّۀ مردم و مجلس شورایملّی هر رویّه  ای را که صلاح می دانند اختیار نمایند.

نمایندگان مجلس شورای ملّی  متوجّه  لزوم  خاتمه دادن به این اوضاع و به بحران مملکتی شده و پس از چندی مذاکره و مطالعه  در جلسۀ نهم آبان ماه  انقراض سلطنت قاجاریه  را اعلان  نموده  و ریاست حکومت موقّتی را به اینجانب واگذار کرده  تا اینکه  مجلس مؤسّسان به فوریّت تکلیف  قطعی حکومت آتیه مملکت را معیّن نماید. این است که در تعقیب رأی مجلس شورایملّی ، انقراض سلطنت را از سلسله قاجاریه و بدست  گرفتن حکومت  موقتّی  را به وسیلۀ این اعلامیه  رسماً اعلان می کنم.  امیدوارم که تمام علاقمندان به سعادت مملکت درحفظ مصالح عمومی  با من کمک  نمایند . 

 رئیس  حکومت موقّتی مملکت و رئیس عالی  کلّ قوا – رضا 

 

روز بعد از تصمیم مجلس ، سرپرسی لرن  وزیرمختارانگلس ( معروف به تاج بخش) در وزرات خانه حضور یافته و رسماً شناسائی حکومت موقّتی و تغییر رژیم ازطرف دولت انگلیس را اعلان کرد. روز بعد شامیاتسکی وزیرمختار روس بوسیلۀ نامه ای انتخاب سردار سپه  را تبریک گفته و دو روز  بعد هم شخصاً از رئیس  حکومت موقّتی  دیدن کرد.

 اعلامیۀ پرطمطراق  زیرهم  به قلم  دبیر اعظم  بنام سردار سپه منتشر  شد:

مأمورین دولتی اعم  از کشوری  و لشکری  درهر مرحله اداری  که هستند  باید بدانند و بفهمند  که از ایجاد ادارات جز تنظیم و رفاهیت مردم  فلسفه  دیگری منظورخاطر نبوده و همیشه  دو اصل  مهم  را سرسلسلۀ  سایرمکنونات وعقاید خود  قرار داده ایم:

 1-  اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام

2 -  تهیّۀ رفاه  حال عموم افراد کشور.

   این دو اصل، مدّتها و سالهای درازاست که در ایران فراموش شده؛ با اینکه اجرای آن جزو ضروریات وفرایض اوّلیۀ زمامداران است معهذا به فراموشی و متروک ساختن آن تعمّد  شده است.

 عمّال دولت چه مأمورین درخارج و چه کارکنان داخل باید بدانند و بفهمند که قبول ایرانیت مترادف با تحمّل جوروستم نبوده وکلیۀ اشخاص که درلوای شیرو خورشید مجتمع هستند باید ازهرتعرّض مصون وحقوق آنها ازهرحوادثی محروس بماند.

 اکنون برای اینکه رفع ستم از قاطبۀ ایرانیان بشود به تمام ساکنین این مملکت قویاًّ اعلام  می کنم از این تاریخ  هرکس ازمأمورین  اعم  از لشکری و کشوری طرف اجحاف و تعدّی واقع گردد اسم و رسم  آن مأمورین  را با  ذکر موارد و مراتب و میزان  تعدّی  واگر ممکن است  با ارائۀ  آثار وعلائم  آن نوشته مراسله خود را  توسّط  پست به اسم  خود من  و مستقیماً ارسال دارند  تا ملاحظه  و رسیدگی و احقاق حق به عمل آید و هرگاه متظلّمین  در نقاط  دوردستی مسکون  باشند  که  قادر به طیّ مسافت  نباشند ، وزارت داخله موظّف است که در نقاط  مزبور در دو  فرسخ  فاصله  صندوقی برای قبول  شکایات  وارده  نصب واهالی را مسبوق به مقصود خود نموده و آزادی تمام به آنها  بدهد که  شکایات  خود را   به  اسم من نوشته  تسلیم  صندوق مزبور  نمایند.

 ایرانیان  مقیم  خارجه  نیزعموماً درهمین ردیف محسوب و چنانچۀ شکایات  قابل استدلالی از مأمورین  دولت ایران  در هر  رتبه و مقامی   که باشند  داشته باشند استدلالات  خود را بشرط منطقی  تلگرافاً یا کتباً تقدیم  نمایند تا آنها نیز از اقسام تعدّی مصون و مستظهرانه  مشغول  کار و کسب  خود باشند.

 ضمناً این نکته را خاطرنشان می کنم  که همانطورکه حفظ  رفاهیت عموم سکنه ایران در مقابل  تطاول مأمورین دولت جزو تکالیف وجدانی و مملکتی است، همان قسم حفظ  حیثیت نمایندگان  دولت  نیز از هرگونه  اتّهام  و نسبت  بیمورد از اوّلین وظایف قطعی من شمرده خواهد شد.  نظر به اینکه  شخصاً به شکایات رسیدگی خواهم  کرد عموم متظلّمین باید دقّت درشکایات کرده  مطالب خود را مطابق با حقیقت و بیان  واقع  نوشته و احتراز نمایند  از اینکه تظلّمات را آلوده  با اغراض شخصی  نموده  یا در مقام سوء استفاده نمایند . زیرا بالاخره همانطورکه مأمورین متعدّی تسلیم کیفر و مجازات  می شوند  از مغرضین  نیز صرفنظر  نخواهم کرد. 

 رئیس  حکومت موقّتی – رضا 

 

 این اعلامیه و چند بخشنامۀ  دیگر به قلم دبیر اعظم و ذکاء الملک  فروغی و تیمور تاش نگارش  یافته  نفوذ این افراد  را در دستگاه  و رژیم  موقّتی  نشان می دهد. کلیۀ این نوشتار ها فاضلانه و حاکی از امیدهای زیاد برای مردم ستمدیدۀ  ایران بود.  این افراد که در آنموقع به قول دبیراعظم آرزوی تشکیل  حکومت مدینۀ فاضله را در ایران داشتند، کاملاً مفتون  و مجذوب  پشت کار و صبر  و متانت و ثبات و قدرت  رضا خان  بودند  و فکر می کردند  که این سرباز بیسواد آنها  را در کارهای کشوری آزاد  خواهد گذارد و چند سالی هم فکر و عمل آنان در حیات سیاسی کشور و روح  تازه ای دمید. ولی  همینکه  چاپلوسان و قزّاقان دور او را  گرفتند:

 

" نگار من  که به مکنت  نرفت  و خط ننوشت 

 به غمزه  مسئله آموز  صد مدرّس  شد

 بزودی سردار سپه «مصلح، پرکار ودوست و یارافراد مصلح  و رفیق  مردم ستمدیده» ،  اعلیحضرت  اقدس همایون  شاهنشاهی مالک شش هزار ده ، چندین  کارخانه و بیش از هشتاد  میلیون وجه  نقد(مساوی بودجه یکسال کشور) در بانک گردید وهزاران نفر بدبخت و بیگناه یا در زندانها دچار  شکنجه  شده یا در نقاط  بد آب و هوا در تبعید  بسر می بردند. در عوض رسدیگی  به عرایض مردم ، جلوهر صندوق پست مأمور آگاهی  نامه ها را بازرسی  کرده و اگر خطاب به شاه  بود  نویسندۀ  آن بدون  تأمّل  توقیف و ماهها یا سالها  در زندان  میماند.   ... ( صص 375)

  دبیر اعظم  با کمال  انصاف و شرافمندی اظهار  می  داشت که «  سردار سپه در  روزهای اوّل یک قزّاق جویای نام  ولی پرکار، با هوش، بیباک، ساده دل ، تودار ،در ظاهر خشن  ولی در باطن رئوف ، فرصت طلب  و وطن پرست بود . حسّ مخصوصی برای بقای خود داشت  و  همیشه معتقد بود کسی  فاتح است  که تا  آخرین  دقیقه  مقاومت  می کند.

بعلاوه رضا خان  تا روزهای آخر خوشبخت  و قضا و قدر  درهمه جا یار و یارورش بود و در ده سال  از فکر و صمیمیت و کمک به عدّۀ  افراد پر توان ولایق  و خدمتگزار نظیر  فروغی ، تیمورتاش ، داور ، حاج مخبر السلطنه ، مستوفی  الممالک ، سرتیپ حبیب الله شیبانی ، سرتیب  محمد حسین فیروز ، سرلشکر عبدالله خان طهماسبی ، تقی زاده ، حسین  علاء ، مشار الممالک  انصاری ، رضا افشار، سلیمان  میرزا ، سردار اسعد و دیگران  استفاده  کرده و اساس سلطنت  و حکومت  دیکتاتوری  خود را بدست  آنان  محکوم  کرد.

رضا خان سردارسپه درمدرسۀ قزاقی درس دسیسه و آنتریک و تفتین وعدم اعتماد به همکاران  و فرصت طلبی به خوبی یاد گرفته  وهمینکه  به قدرت رسید  از تجربۀ  گذشته کاملاً استفاده  کرده و   با کمک مشتی سفله چابلوس و بله قربان بله قربان  گو همه را از میان برد و درعوض یک ایران مترقّی وآزاد، پای قشون روس و انگلیس را به کشورباز کرده و روزی که انگلیسها او را از تخت سلطنت پائین آوردند حتّی نزدیکانش پای کوبان و شادی کنان پایان قدرت او را جشن گرفتند.» یادداشتهای  صحبت با  دبیر اعظم بهرامی ) 

 

دبیراعظم وملک الشعراء و مدرّس هر سه انگشت روی یک نقطه  ضعف سردار سپه  می گذاردند.

« سردار سپه نه جزو اشراف  بود که درمملکت مایه و ریشه داشته باشد نه سواد داشت و درس خوانده  بود که درسلک روشنفکران وتیپ زبدگان کشورقراربگیرد و سایر روشنفکران  و تحصیلکرده ها  و آزادیخواهان را دور خود جمع  بکند،  نه متموّل بود که جامعۀ آن روز تهران او را برای  تموّلش  قبول بکند! خانواده  و ریشه  فامیلی هم نداشت که بتواند  در پرتو افتخارات  خانوادگی  مردم   را دور خود جمع بکند.  به عبارت دیگر نه مستوفی و مشیر الدوله و مؤتمن  الملک  و نه وثوق  الدوله  و قوام اسلطنه و فیروز و نه دکتر مصدّق و داور و تیمورتاش و مخبر السلطنه و شیبانی وجهانبانی . نه  امین الضرب و توماسیان بود. بلکه تجربۀ سالهای اوّل زندگانی اودرمکتب خشن  قلدری  قزّاقخانه  تمام  وقت  در مبارزه  و مجادله  برای بقای خویش  بوده است.

 به گفتۀ دبیراعظم همه کوشش کردیم که به او بفهمانیم که برای رضا خان قزّاق شلاق زدن وشوشکه کشیدن و فحش دادن قابل عفو بود ولی برای وزیرجنگ یا رئیس الوزراء واعلیحضرت  شاهنشاهی فحش دادن و کتک زدن و دندان مدیر روزنامه را شکستن، با لکد سید کور بینوا را در داخل  وزارت عدلیه مصدوم کردن موجب  ننگ وسرافکندگی کشور است.

 متأسفانه  پدر و پسر نتوانستند  بهفمند که :

تکیه  به سرنیزه توان کرد لیک

 بر سر نیزه  نشاید نشست  ( 1 ) 

 

 

   دوازده تیر توپ شلّیک شد و واقعۀ مهمّی را اعلام کرد!

 

‏ محمّد تقي ملك الشعرا بهار در  «تاريخ مختصر احزاب سياسي» در بارۀ « وقایع  پس از  تصویب  لایحه خلع سلطنت قاجار »  بدینگونه روایت می کند:  اعلام کرد که در مملکت کار تازه ای روی داده است. این دوّمین شلّیک بی مورد توپ بود. توپ اوّل، توپی بود که شب سوّم حوت 1299 در میدان مشق به امر عامل حقیقی کودتا(روحانی سیاّس سید ضیاء الدین طباطبائی) به طرف تأمینات و به قولی هوایی شلیک شد و مردم را از بستر آسایش بر انگیخت و دریافتند که واقعۀ تازه و مهمّی روی داده است، و بلافاصله بانگ شلّیک تفنگ پیاپی در محلّات و اطراف کمیساریا (کلانتری) ها برخاست و هجوم یک دسته قزّاق- به فرماندهی رضاخان میرپنج و سردار سپه بعدی- را که فرماندهان آنها پول گرفته و از ایران گریخته بودند، به شهر تهران- تهران بی صاحب!- اعلام داشت.

 

و اینک توپ دوّم، این توپ است که وسط روز 9 آبان 1304 درست چهار سال بعد از کودتای1299، در نتیجۀ تصویب مادّۀ واحده در مجلس بی رئیس شلّیک می شود! آغاز سلطنت رضاشاه.

 

ولیعهد در چه حال بود؟   

 

شب نهم آبان جمعی از شاهزادگان رفتند نزد ولیعهد. خانۀ شاه و ولیعهد در عمارت گلستان بود. شاه و برادرش زمستان ها در این عمارت که یادگار کریم خان و آقا محمد خان و فتحعلیشاه و ناصرالدین شاه بود، منزل داشتند و تابستان ها غالبا شاه در نیاوران و برادرش در اقدسیه ییلاق می رفتند.

اینک زمستان است. زنان و بستگان شاه در اندرون منزل دارند، و برادرش که زن نداشت و مجرّد بود و از عیال خود، دختر مرحوم شعاع السطنه، با داشتن یک دختر ملوس و زیبا، دیری بود جدا شده بود، نیز در گلستان منزل داشت.

 

شب نهم آبان جمعی از شاهزادگان مثل یمین الدوله و عضدالسلطنه و فرّخ الدوله و غیره به ملاقات ولیعهد رفته بودند.

عضدالسلطان و نصرت السلطنه و ناصرالدین میرزا بعد از تشکیل انجمن فامیلی در دربار و ورود شاهزاده فیروز از واقعۀ چادر زدن در مدرسۀ نظام و گرد آمدن جمعیتی در عمارت رئیس الوزراء و مدرسۀ مذکور و انتشارات این دو سه روزه و تلگرافات واصله خبر دادند و حس کرده اند که کلاه عموزاده خودرای و جوانشان پس معرکه است!

 

- شهر چه خبر هست؟

- شلوغ است!

- چه می بینید؟

- اوضاع خوب نیست!

- دست به ترور و آدمکشی زده اند.

- عوض... یک نفر را دیشب کشته اند!

- راست است؟

- بله قربان شکی نیست!

 

هوا قدری سرد شده است، بخاری در اتاق پشت اتاق برلیان مشتعل است، این آخرین شبی است که وارث تخت و تاج آقا محمدخان، دیکتاتور عظیم قاجار، در پیش این بخاری مجلل و مشتعل نشسته است.

 

ولیعهد که تا کنون با شاهزادگان و بزرگتران خانواده غالبا مانند سیاسیون به توریه و با لحن مستهزآنه و مثل یک نفر دیپلومات بزرگ که نمی خواهد اسرارش را کشف کنند صحبت می کرد، امشب ساده حرف می زند! تازه فهمیده است که دیگران هم (اشاره به مناسبات و مذاکرات با سردار سپه) با او شوخی می کرده اند و کلاه سرش می گذاشته اند و او را اسباب دست کرده بوده اند، زیرا سه چهار روز است که دیگر کسی از طرف ارباب(رضاخان) نزد او نمی آید و نجوی نمی کند و دستور نمی دهد. او را ترک کرده اند. هر قدر انسان ساده لوح و زود باور باشد، دیگر اینجا مطلب را می فهمد و حساب دستش می آید.

 

بار اوّل بود که به شاهزادگان گفت: گمان دارم فردا یا پس فردا مرا دستگیر کرده، در یکی از قلعه ها حبس کنند!

آری، این بار نخستین بود که دست از لاف زدن برداشته و دیگر پشت چشم نازک نمی کرد و رفقا و دوستان خود را در ته دل مسخره نمی کرد!  قدری پول به عمو زادگان که مستخدم بودند، یا لازم داشتند تقسیم کردند و همه ساعت 9 به خانه های خود برگشتند.

 

صبح نهم آبان قبل از آنکه مادّۀ واحده از مجلس بگذرد، عمارت گلستان محاصره شده بود. یکی از شاهزادگان که مستخدم دربار بود چنین می گوید:

از صبح امروز پلیس اجتماعات را متفرّق می کرد و شهر حالت خاصّی به خود گرفته بود. هر کس می خواست به دربار نزد ولیعهد برود، گارد دم در می گفت «اگر رفتید حقّ بر گشتن ندارید تا حکم ثانوی برسد.»

 

یمین الدوله، عضدالسلطنه، فرخ الدوله، مشیرالسلطنه (شاهزادگان دیگر مثل عضدالسلطان و ناصرالدین میرزا و نصرة السلطنه، چنانکه گفته شد، قهر کرده بودند و بعد از درک این معنی که ولیعهد با ارباب سازش کرده و آن ها را دست می اندازد، بدگویی کرده و دیگر نزد او نیامده بودند) وارد عمارت شدند.

ولیعهد پای عمارت برلیان روی نیمکت تنها نشسته، دست را زیر چانه اش تکیه کرده بود و یک نفر نظامی روی پلّه ها ایستاده سیم تلفون را می برید. ده بیست نفر پیشخدمت و متفرّقه که قبل از ظهر آمده بودند، آنجا دیده می شدند. سربازان آمد و شد داشتند، آنها به ولیعهد سلام نمی دادند و حال آنکه ظهر نشده بود و مادّۀ واحده در مجلس جریان داشت!

 

به توسّط پیشخدمت ها به ولیعهد گفته شده بود که مجلس چه خبر است. تصوّر ریختن و گرفتن و حتّی کشتن و مخاطرات دیگر هر دقیقه می رفت. در میان خانم های اندرون هم همین گفتگو ها در کار است!

رفتند سر ناهار. ناهار تمام شد، آمدیم اتاق برلیان. ولیعهد آفتابه لگن  خواست. دست می شست که صدای توپ بلند شد و خبر خلع قاجاریه  را در شهر و در عمارت گلستان پراکنده ساخت!

 

از تالار رفتیم به اتاق محمّد شاهی (پهلوی اتاق برلیان). ولیعهد و ما روی صندلی نشستیم و صاحب جمع روی زمین نشست.

 

(اینجا مؤلّف ناچار است بگوید که این مردی که ما او را صاحب جمع نامیدیم، مردی است که امروز برف پیری بر سر و روی او نشسته است ولی هنوز زیبا و رشید و خوش نما است. این مرد نوکر محمّدعلی شاه بوده و بعد از خلع او، دست از وفاداری آقای خود برنداشت و خانوادۀخود را ترک کرد. با شاه مخلوع از ایران بیرون رفت و تا مرگ او را ترک نگفت و از آن پس به ایران بازگشت و به نوکری احمدشاه پیمان وفاداری بست و تا این ساعت هم در خدمت ولیعهد به صداقت مشغول کار بود و هنوز هم که ما این تاریخ را می نویسیم، پیشکار و مباشر کارهای ولیعهد و مراقب یگانه دختر او است)

 

صاحب جمع روی زمین نشسته و گریه می کرد، ولیعهد هم گریه می کرد، و باقی نیز با آنها همکاری و همدردی می کردند!

دو ساعت بعد از ظهر در اتاق باز شد و آقای سهم الدوله، پسر مرحوم علاءالدوله، رئیس خلوت، وارد شد. او هم گریه می کرد! رو کرد به صاحب جمع و گفت سرتیپ مرتضی خان آمده است و می گوید از طرف اعلیحضرت پهلوی مأمورم که محمّد حسن میرزا را فوراً حرکت بدهم و از سرحدّ خارج کنم. باید فورا لباس نظامی را از تن بیرون کند و اسباب های شخصی خود را هم جمع آوری کند و در حرکت بایستی تعجیل نماید! (گریه دوام دارد!)

 

ولیعهد به صاحب جمع گفت: برو ببین چه می گویند.

رفت و آمد و گفت: همینطور می گوید و می گوید عجله کنید!

ولیعهد گفت: می خواهم گیتی افروز را ببینم (گیتی افروز دختری است که ولیعهد از خانم مهین بانو دختر مرحوم شعاع السطنه داشت و امروز این خانم دختری است جوان و زیبا و با مادر محترمشان در تهران اقامت دارند)

 

ولیعهد گفت: کالسکۀ مرا ببرید و او را از خانۀ شعاع السطنه با مادرش خانم مهین بانو بیاورید، او را ببینم.

حاج مبارک خان رفت کالسکه ببرد و آنها را بیاورد، گفته شد: نمی شود، زیرا کالسکه متعلّق به شما نیست، با درشکۀ کرایه بروید آنها را بیاورید! با درشکۀ کرایه رفتند و بچّه را آوردند و ملاقات کرد.

از بالا به صحن عمارت نگاه می کردیم، دیدیم آقای بوذرجمهری مشغول دوندگی است و در خزانه ها را به عجله مهر و موم می کنند.

ولیعهد وزیر دربار و دکتر اعلم الملک، پزشک دربار، و دکتر صحّت را خواست. آنها آمدند و گریه می کردند!

در این بین گفتند عبدالله خان طهماسبی و سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه و بوذرجمهری می آیند بالا. اتاق خلوت شد، حضرات بالا آمدند، وارد اتاق شدند.

طهماسبی به ولیعهد سلام کرد، ولیعهد جواب نداد. طهماسبی گفت: «عجله کنید باید بروید.» ده دقیقه گذشت، حضرات رفتند پایین، سرتیپ یزدان پناه به آجودان خود گفت: «زود باش محمّد حسن میرزا را حرکت بده». آجودان سرتیپ وارد اتاق شد، سلام داد و به ولیعهد گفت: «زود باشید حرکت کنید». (گریه دوام دارد!...) غروب است. چراغ ها روشن شده است، ولیعهد از بالا آمد پایین که برود اندرون با کسان و زنها وداع کند. شاهزادگان تا پشت پردۀ قرمز در اندرون با ولیعهد رفتند و آنجا با شاهزادگان وداع کرد. آجودان هم آنجا بود.

 

ولیعهد به او گفت: «تا اندرون هم می خواهید بیایید؟»

گفت: «خیر، ولی عجله کنید» (این آجودان سلطان بوده است). رفت و برگشت. درین گیرودارها ولیعهد پیغام داده بود که من پول ندارم، به چه وسیله بروم؟ از دولت طلب دارم، خوبست از بابت طلب پول من پولی بدهند تا حرکت کنم. گفتند با تلفون تکلیف خواهیم خواست و بالاخره پنج هزار تومان پول حاضر کردند و به ولیعهد دادند و گفتند که پنج هزار تومان را اعلیحضرت به محمّد حسن میرزا انعام مرحمت فرموده اند! سرتیپ مرتضی خان روی پلّه ایستاده بود و سیگار می کشید. گفت: «اشخاصی که با محمّد حسن میرزا نمی روند، بروند به خانه هایشان و اینجا نمانند. برید! برید!» ما شاهزادگان گریه کنان رفتیم به خانه های خودمان!

ولیعهد را ساعت 9 شب در اتومبیل سوار کردند و با دکتر صحّت و دکتر جلیل خان و ابوالفتح میرزای پیشخدمت، با مستحفظ مسلّح، روانه کردند.

 

تمام شد نقل قول یکی از شاهزادگان.

این طور بیرون رفت آخرین وارث خاندان قاجار.

 

 

833 Safari-Jamal 1روايات مختلف است

 

روايتي را كه از قول يكي از شاهزادگان يادداشت كرده بودم در فصل پيشين نگاشتم. در روايت ديگر چيزهايي ديگر هم شنيده شد، از آنجمله معلوم شد كه علاوه بر طهماسبی‌و يزدان پناه و بوذرجمهري كه مأمور اخراج وليعهد قاجار بوده‌اند، محمّد درگاهي رئيس شهرباني نيز حضور داشته است. 

 اينك شرحي است كه طهماسبی‌در تاريخ خود می‌نويسد: حسب الامر والاحضرت پهلوي، دو ساعت بعد از ظهر شنبه نهم آبان ماه 1304 مأمور شدم كه دربار را تحويل گرفته و خانوادۀ سلطان مخلوع را بيرون نمايم. دو ساعت و ده دقيقه از ظهر گذشته بود كه وارد عمارت سلطنتي شدم. مشكوة پيشخدمت احمد ميرزا (احمد شاه) را خواستم و به محمّد حسن ميرزا (وليعهد مخلوع) كه در غياب احمد ميرزا در ظرف سه سال قائم مقام او بود، اخطار نمودم كه فورا" تهيّۀ مسافرت خود را ديده و همين شب از تهران خارج و بطرف اروپا حركت و به برادر خود ملحق گردد.

 موقعي كه من وارد شدم، شوفرمحمّد حسن ميرزا می‌خواست از دربار خارج گردد. به مشاراليه‌امر شد كه بلا تأخير اتومبيل را تهيّه و حاضر نمايد و يك نفر مأمور را تعيين نمودم كه شوفر را تحت نظر گرفته و براي اتومبيل بنزين و روغن تهيّه نمايد.

 آغاباشي (معتمد الحرم) نيز احضار و تاكيد شد كه هر چه زودتر‌اندرون را تخليه و اسباب‌هاي شخصي خود را نيز از دربار بيرون برد و تا صبح‌این‌امر حتمی‌الاجراء است.

 بلافاصله اوامر بموقع اجرا گذارده شد. در‌این بين صاحب جمع جواب پيغام را آورد كه: والاحضرت وليعهد (بگوييد: محمد حسن ميرزا!... ) اظهار می‌فرمايند براي رفتن حاضرم، ولي وسايل حركت ندارم، پول هم ندارم تا لوازم حركت را تهيّه نمايم و در صورت‌امكان طلب ملاقات و مذاكرات دوستانه دارد (كذا) و‌اینطور می‌گويد: چهل هزار تومان از دولت طلب دارم، ممكن است از‌این بابت وجهي بدهند. بعلاوه، قرض و كارهاي شخصي دارم كه بايد كسي را مأمور تصفيۀ‌امورات خود نمايم. جواب دادم ملاقات ممكن نيست. مذاكرات دوستانه نيز با هم نداشته و نداريم.‌امر بندگان اعليحضرت پهلوي است كه بايد بموقع اجرا گذاشته شود. فورا" يك نفري را براي تصفيه‌امور محاسبات خود تعيين و حركت نماييد و كارهاي شما آنجام خواهد شد و اگر عرايض (؟) ديگري داشته باشيد به عرض والاحضرت پهلوي خواهد رسيد.

 صاحب جمع مثل‌این بود كه به حوادث معتقد نبودند و يا خود تجاهل و يا براي اثبات فدويت و يا تجويز تقليد بقا بر ميت (كذا؟) اظهار داشت:‌این مسائل را به والاحضرت وليعهد ... (اخطار شد: بگوييد محمد حسن ميرزا!...) از طرف كه ابلاغ كنم؟ و‌این‌امر حر كت از طرف كيست؟ جواب داده شد: در تفهيم و فهم (!) قبلا" خود را مستعد نموده، بدانيد از طرف بندگان والاحضرت پهلوي‌این احكام ابلاغ می‌شود! 

ساعت دو و نيم بعد از ظهر بود كه موثّق الدوله، مغرور ميرزا، وزير دربار سابق كه قبلا" بوسيلۀ تلفن احضار شده بود، حاضر شد و به‌ایشان اظهار شد هر چه زودتر رؤساي مسئول دربار را حاضر نماييد كه فورا" اشياء سلطنتي و اتاق‌ها بايد مهر و موم شود!

 روز شنبه بود، ولي دربار تعطيل بود و جز چند نفر پيشخدمت و عبدالله ميرزا، سردار حشمت، كالسكه چي باشي و ابراهيم خان صديق همايون كسي ديگر حاضر نبود و بوسيلۀ تلفن چند نفري حاضر شدند و با حضور حاج عدل السلطنه صندوقخانه‌ها و با حضور سردار حشمت كالسكه خانه و با حضور عين السلطان آبدارخانه و چون قهوه چي باشي حاضر نبود، با حضور صديق همايون درها مهر و موم گرديد. 

سرايدار خانه نيز با حضور صديق همايون مهر و موم شد. موثّق الدوله حاضر بود كه خزانه مهر و موم شد و بالجمله، تمام ابنيه و اثاثيه دولتي با حضور رؤساي مربوط به مسئوليت خود آنها ضبط و توقيف در‌امد و‌این مهر كار خود را كرد و دست توقيف به روي آنها گذاشت (مهر طهماسبی‌يا عبدالله بود كه با آن اثاثه سلطنتي و دربار را توقيف و مخزن‌ها را ضبط نمود.)

 اشخاص جزء جمع و غيرمسئول از قبيل پيشخدمت و فراش و اجزاء خلوت اجازه يافتند كه چنانچه بخواهند از دربار خارج شوند.

 در‌این موقع صاحب جمع از طرف محمّد حسن ميرزا پيغام آورد كه اجازه دهند سهم الدوله براي تهيه يك هزار تومان وجه از دربار خارج شود، اجازه داده شد كه به معيّت يك نفر صاحب منصب بيرون رفته و مقصود خود را ا‌نجام دهد. در‌این موقع كار دربار خاتمه يافت و هر چه بود تحت تصرّف درآمد و به اتّفاق سرتيپ مرتضي خان و سرتيپ محمّد خان كه همراه من بودند، به ملاقات محمّد حسن ميرزا رفتيم. و به صاحب منصب مأمور قراول‌هاي دربار دستور لازم داده شد كه پس از ملاقات ما جز مشاراليه را ندارد، ولي‌این نوكرها نيز با حضور مأمور فقط می‌توانند ملاقات كنند. راه افتاديم تا درب اتاقي كه محمّد حسن ميرزا توقّف داشت. پيشخدمت‌ها قبلاً درهايي را كه يك قرن و نيم به روي‌ایرانيان بسته و نمايندۀ عقايد و افكار و احساسات قلبی‌ساكنين‌این نقطۀ پر پيچ و خم دور از عاطفه و عدالت بود(!) پشت سر هم به روي ما باز می‌نمودند، در مشاهدۀ‌این حال نكته‌ای از خاطرم گذشت و بی‌اختيار حواسم را بجاي ديگر كشانيد و او عبارت از قدرت و قوۀ دست ملّت (!) بود كه با يك اراده درهاي بسته را باز (آيا راست می‌گويد؟!) و زندگاني يك سلسله را بهم پيچيد و مظهر قدرت خود را والاحضرت پهلوي معرّفي نمود،‌این است كه يكي از مأمورين‌این مظهر قدرت ملّي (!) دارد از‌این اتاق‌هاي تو در تو می‌گذرد و مأموريت خود را اجرا می‌نمايد!

 محمّد حسن ميرزا از‌آمدن ما مطّلع شده، به اتاق نشيمن گاه او هنوز وارد نشده بوديم كه از روي صندلي خود برخاست (كذا) و تا نزديك در اتاق به استقبال شتافت. همين شخص بود كه چند ساعت قبل،‌ایرانيان را عبيد و‌اماء خود محسوب می‌داشت و چيزي كه در مخيّلۀ او قدر و قيمتي نداشت همانا ملّت‌ایران بود!

 در‌این ساعتي كه وارد می‌شويم مشاراليه مشغول خوردن نان و شيريني و چايي بود و از شدّت اضطراب چايي را نيمه گذاشت و به استقبال ما‌آمده بود. اظهار نمودم كه توسّط صاحب جمع پيغام داده بودم كه حسب الامر والاحضرت پهلوي بايد زودتر تهيّۀ سفر را ساز و ساعت يازده‌امشب حركت نماييد. و ضمناً اخطار می‌كنم كه لباس نظامی‌را از تن خود بكنيد! جواب داد: فرستاده‌ام لباس ديگري تهيّه كرده بياورند تا عوض نمايم و چهار نفر كه همراه من خواهند بود، تذكرۀ لازم ندارند. پول هم براي تهيۀ لوازم حركت ندارم. چهل هزار تومان از دولت طلبكار هستم، پيغام دوستانۀ مرا به والاحضرت برسانيد كه از نقطه نظر دوستي وسيلۀ حركت من را فراهم نمايند! 

جواب – البتّه براي ملتزمين يا در مركز يا در بين راه تذكره تهيه می‌شود. چگونه می‌شود پول نداشته 

باشيد؟

 -  به خدا كه پول ندارم. مبلغي هم مقروض هستم.

 - بسيار خوب. به عرض والاحضرت می‌رسانم. هرطور‌امر فرمودند، ابلاغ خواهم نمود.

 - براي حمل و نقل اسباب وسيله ندارم.

 جواب – بندگان والاحضرت پهلوي همه قسم مساعد هستند، به عرض مباركشان می‌رسانم.

 - مبلغي مقروض هستم و محاسباتي دارم، نمی‌دانم به كه رجوع كنم؟ 

جواب – قبلا" به صاحب جمع گفتم، صورت محاسبات خود را به او بدهيد. اگر مطالبی‌باشد كه محتاج به عرض رساندن باشد به عرض مبارك می‌رسانيم. ميتوانم بگويم نظربه معلومات قطعي خودم، از عاطفۀ والاحضرت پهلوي مطمئن باشيد وهمه نوع مساعدت در كارهاي شما از طرف والاحضرت خواهد شد و اوامر لازمه در تصفيۀ‌امور و محاسبات شما صادر می‌گردد.

- خانواده را چكنم، همراه ببرم يا خير؟

 - مجازهستيد. می‌خواهيد ببريد، می‌خواهيد در‌ایران بمانند. كساني را كه می‌خواهيد همراه خود ببريد‌ایرادي نيست.

 - می‌توانم با اجزاي دربار توديع كنم، مانعي براي ملاقات نيست؟

 -  با اجزا و عمله دربار تا كنون نزد شما بودند. البته مراسم توديع را بعمل آورده‌اید! 

لازم بود به مذاكرات خاتمه داده شود. 

اظهار نمودم: ديگر با شما خداحافظي می‌كنم وبه هم دست داديم.

 سرتيپ مرتضي خان، فرمانده لشكر مركز، و سرتيپ محمّد‌خان نيز دست دادند و از درب سالن خارج شديم. 

به موجب دستوري كه قبلاً داده شده بود، صاحب منصب گارد مأمور بود از ورود اشخاص و ملاقات‌ها جلوگيري نمايد و بجز از چهار نفر همسفر، كسي حقّ ملاقات را نداشت، آنها نيز با حضور صاحب منصب می‌بايست ملاقات كنند.