جمال صفری:

انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی  قسمت اول

831 Safari-Jamal

 

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین و یکمین

سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (80)‏

 

« من به ایشان ( مستوفی الممالک )گفتم به توپچی ده سال مواجب می دهند برای اینکه یک روز شلّیک کند. نمایندگان مجلس هم مکلّفند که از قانون اساسی دفاع کنند. اگر روزی بخواهند آنرا نقض کنند و وکیلی از دفاع آن خودداری کند در حکم همان توپچی است که انجام وظیفه نکرده است.»

« دکتر محمّد مصدّق- صبح شنبه نهم آبان ماه 1304 »(1 ) 

« امید  من این است که این یادداشتها چشم و گوش نسل کنونی را باز کرده و دیگر اجازه ندهد که یک نفر بهر لباسی هست بنام ظل الله یا آیت الله بر آنها سوار شده و کشور را به  این روز بیندازد. پنجاه سال سلطنت پهلویها نه فقط  نگذارد رجال  لایق و وطن پرست وشجاع تربیت بشوند بلکه  همه آنها  رایا از  میان برد یا اخته کرد. نتیجه آن پنجاه سال ، روز سیاه و حال تباه امروز است.»

« سیف پور فاطمی –آئینه عبرت »(2)

«در تابستان 1319... وقتی فرشته خواهرم ماجرای بیماری شوهرش [پسرمحمدولی خان اسدی، در زندان بیرجند] را برای پدر [فروغی] بیان می‌کرد... پدرم او را به بردباری و آرامش دعوت می‌کرد... در این موقع مرحوم عموجان [ابوالحسن فروغی] که حاضر بود و با دقت به حرف‌های برادرزادۀ خود گوش می‌داد رنگش برافروخته گردید. با وجود احترام فوق‌العاده‌ای که برای برادرش [محمد علی فروغی] داشت با صدای لرزان و عصبانی خطاب به پدرم گفت: داداش، شما هم در به وجود آوردن این اوضاع خفقان‌آور مقصرید. زیربنای این ساختمان جهمنی را شما و چند نفر دیگر بنا کردید، حالا دختر خودتان پاداش خدمات شما را دریافت می‌کند. پدرم با مهربانی جواب داد: من مقصر نیستم، ولی گول خوردم. این مرد (رضاشاه) در ابتدای سلطنت دم از قانون می‌زد و می‌گفت کارها باید در پناه قانون باشد. نباید کسی کار غیرقانونی انجام دهد. حالا فهمیدم که آن گفته‌ها و تظاهرات برای اغفال بنده و امثال من بود...».

محسن فروغی، در گفتگو با دکتر باقرعاقلی(3)

 

 همانطور که در گزارش جلسۀ هفتم آبان 1304 مجلس آوردم ، در بوجود آوردن فضای رعب و وحشت برای مخالفین که منجر به قتل واعظ قزوینی شد ، فروغی(ذکاءالملک)** ، داور و تیمورتاش و... شرکت داشته اند وآنها با پایمال کردن آزادیها و حقوق ملّت و زیر پا گذاشتن قانون اساسی مشروطیت بنام « تجدّد» و «امنیت »  معماراستبدادی شدند که توسّط  سمبل این استبداد وابسته  به سلطۀ خارجی  یعنی شخص رضاخان قربانی ونفله شدند.

 

به نظرعبدالحسین آذرنگ، نویسنده، پژوهشگر و مترجم کتاب «زندگی و زمانۀ محمدعلی فروغی»: رضا خان « این وعده را به آن‌ها داد که «فکر و پیشنهاد از شما، عمل از من». در آن موقعیت، گزینه‌ها  بی ‌شمار که نبود. این روشنفکران چه راه‌هایی پیش روی خود می‌دیدند؟ اگر فرض را بر این بگذاریم که در بارۀ رضاخان و دیدگاههایش اشتباه کرده‌اند، اشتباه به احتمال زیاد در آن موقعیت حسّاس رخ داده است. آن‌ها به جنبه‌هایی از توانایی‌های رضاخان توجّه کردند که به نظرشان در آن موقعیت به سود کشور بود، اما جز شماری بسیار اندک، بقیه با این خطر آشنا نبودند که قدرت بی‌مهار بعداً چه دماری از روزگار خود آن‌ها در وهلۀ نخست، و از بقیه در وهله‌های بعد در می‌آورد. فروغی خوش اقبال بود که گرفتار نظمیه، شکنجه، حبس یا آمپول هوا نشد. دوستان نزدیکش مثل تیمورتاش، داور، فیروز، سردار اسعد و شماری دیگر که پایه‌های قدرت رضاخان را تحکیم کردند، زیرآن پایه‌ها له شدند. این‌ها جان خود را به سبب نا‌آشنایی با پیامدهای قدرت بی‌مهار از دست دادند. عدۀ بسیار دیگری هم بودند که به قتل نرسیدند، به زندان نیفتادند، یا تبعید نشدند، اما «فریز» شدند، منجمد و بلااثر شدند. برای انسان اندیشمند صاحب رأی و نظر و توانا، این حالت به ظاهر مرگ نیست، اما رنج و درد آن کم از مرگ نیست. تا پایان حکومت رضاشاه در ۱۳۲۰، شمار بسیاری از مردم توانا در این کشور در حالت فریزشده ماندند. انفجاری که پس از شهریور ۱۳۲۰ در مطبوعات ظاهر شد، نتیجۀ برداشته شدن بختک از روی سینۀ جامعه بود.»(4) 

آنچه شایان ذکر است، علي‌اكبر داور در مقاله ای تحت عنوان « اساس بحران ما اقتصادي است»  درسال 1305 در مجله آينده آزادیها و رجل سیاسی آزادیخواه  را به مسخره گرفت و نوشت:« اگر واقعا ميل داريد اوضاع عمومي اصلاح بشود زندگاني اقتصادي را تازه و نو كنيد و كار نداشته باشيد من شبي چند مرتبه از عشق آزادي ضعف مي‌كنم. نگاه كنيد براي اصلاح زندگي مادي شما چه نقشه و فكر عملي دارم. خلاصه دنبال نان برويد آزادي خودش عقب شما مي‌آيد.»آن روز كه من اين جواب را مي‌دادم از مسائل اقتصادي چندان صحبت نمي‌شد، البته مردم از «بي‌پولي» ناله داشتند، ولي عقيدۀ عمومي اين بود كه بايد حكومت آزاديخواه را «از بين اشراف پاكدامن» جست و به سركار آورد آن رييس‌الوزراي «قانوني» ادارات را اصلاح بكند، معارف را ترقّي بدهد و مختصركلام ايران شش هزار ساله را موافق اصول مشروطيت بچرخاند. به همين جهت بود كه به آزاديخواه بودن رييس حكومت بيشترازهمه چيزاهميت داده مي‌شد. اگر مي‌گفتند از اين وزير چه ساخته است رييس‌الوزرا به چه درد مي‌خورد، همه خلقشان به هم مي‌خورد كه اين چه سئوالي است، از اينها آزاديخواه‌تر و پاكتر كجا سراغ داريد؟».(5)

با این طرز فکر، او و امثال فروغی ها ...  با آدم مستبدی مثل رضا خان برای پیاده کردن برنامۀ «شبه مدرنیسم » فراماسون های وابسته با شیوۀ استبدادی و حمایت قدرتهای مسلّط خارجی همکاری کردند و دکترمصدق با این شیوه و روش سخت مخالف بود و درنهم آبان 1304 در مجلس در یک نطق تاریخی  به آنها هشدار داد و گوش نکردند.

 

 

‏ گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست

 آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

 

‏ دیگر اینکه، پس از «واقعۀ مسجد گوهرشاد درخراسان پلیس ضمن ‏سانسور نامه های پستی، نامه ای از محمد علی فروغی، رئیس الوزرای آن روزگار، خطاب  به ‏محمد علی اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی پدر همسر دخترش  به دست آورد که در ضمن گله ‏از روزگار و لاعلاجی و بیچارگی خود در برابر رفتار خشن حاکم زمانه این بیت شعر را نوشته ‏بود:‏

 

در کف شیرنرخونخواره‌ای

غیرتسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ »‏ 

 

    ملک الشعرای بهار چگونگی «انقراض سلسلۀ  قاجاریه » را اینگونه شرح می دهد : احمد شاه از آمدن منصرف  شد،  زیرا گذشته از جوابهای صریح که از طرف  بعضی  مقامات شنید، و از برادر و ولیعهد  خود هم در ایران مأیوس گردید و وقایع  غائله ی نان و دستگیری همۀ رجال درباری  در تهران  نومیدی بر نومیدی افزود، از طرف  همجواران  شمالی  نیز یأس کلّی پیدا کرد و این آخرین امیدگاهش که فطرت  جبن و بددلی  خود و تخویف نوکرهای نادانش مانع از استفاده های عمده از آنها  شده بود، هم  خراب گردید،  و عمده  چیزی که آب پاکی روی دست او ریخت خبر منتشر از بی سیم مسکو بود که در ایران و فرنگ در برابر تبلیغات حریف، در این  روزها  نشر یافته بود.

 

از بیسیم  مسکو

 

مورخۀ 21 اکتبر 1925 مطابق 29 مهر ماه 1304 ، مسکو – اخیراً مطبوعات اروپا  اخباری  انتشار می دهند دایر بر اینکه گویا دولت جماهیر شوروی نسبت  به حکومت ملّی ایران که رضا خان پهلوی در رأس آن قرار گرفته، نظریۀ منفی داشته و گویا دولت شوروی از شاه  ایران که حالیه  در اروپا توقّف دارد تقویت می کند. انتشارات جراید اروپا ظاهراً این مقصود را تعقیب می کنند که دولت شوروی خود را درین مبارزۀ سربسته ای که در سنوات اخیره در ایران بعمل می آید، طرفدارشاه قلمداد  کرده و روابط کدورت آمیزی بین دولت شوروی و حکومت ملّی ایران ایجاد کرده  و بدین وسیله اجرای سیاست دول  امپریالیستی را درایران تسهیل کنند. غائلۀ سلطنت طلبان که در چندی قبل به تحریک عناصرارتجاعی (!) تهران روی داد، همین مقصود را تعقیب می کرد. آژانس تلگرافی اتّحاد جماهیرشوروی برای  اینکه تمام این اخبار بی معنی را از اذهان خارج کند،  اطّلاع می دهد که دولت شوروی کمافی السابق اصل عدم مداخلۀ کامل به امور داخلی ایران را رعایت کرده و با حکومت ملّی ایران که رضا خان رئیس الوزرا در رأس آن قرار گرفته روابط کاملاً دوستانه دارد.

( نقل از روزنامه ایران ، مورخۀ 30  مهرماه 1304 ) 

این خبرمی رساند که دولت اتّحاد  جماهیر شوروی از مساعدت  با شاه قانونی بعللی که بر ما پوشیده است، چشم پوشیده ، خیال دارد با رضا خان همکاری کند.  بدیهی است که این همکاری برای دولت  مزبوربه صورت  ظاهر بی نتیجه نیست، چه علاوه برعلائقی که در سواحل بحر خزر داشتند، صحبت از نفت خوریان هم در بین بود.»(6 ) 

 « احمد شاه نیامد. اما باز تصوّر می کرد که حقوق دانان ایران راهی برای عزل او و خانواده اش پیدا نخواهند کرد!  او در یک  مصاحبه  چنین  گفته بود: 

 نیس ، پیش از ظهر ساعت 11 -  احمد شاه در پاسخ این مطلب که « اعلیحضرت اینجا نشسته اید و حال  آنکه دشمنان شما در ایران مردم را تحریک می کنند و گفتگوی خلع قاجاریه از سلطنت در ایران رایج  شده است ، چنین گفت:

گمان می کنم  تو با اصول حقوق آشنا هستی و از سیاست هم که بی خبر نیستی، قانون اساسی ایران سلطنت را در خاندان قاجاریه تثبیت کرده، منتها اینکه ملّت ایران را هم شریک در سلطنت  و ادارۀ  مملکت  شناخته است. آیا ممکن است شریکی  شریک دیگر را بدون رضای او از شرکت خود خلع کند و از حقوقی که دارد محروم سازد؟  من مخصوصاً بعد از رسیدن این اخبار با یکی از بزرگترین علمای  حقوق  دنیا  یعنی  با رئیس « لیگ دو دروا  دولوم » ( جامعۀ  حقوق  بشر) گفتگو  کردم و همین دیروز عصر هم  باز پیش  من بود و صحبت شد. چنین چیزی نمی شود و خلع  سلطنت  ایران از خاندان  قاجار اصولاً طبق حقوق محال است.  تو می گویی به زور ممکن است ، هرگاه زور در کار باشد  پس آن عمل،  عمل ملّت شایستۀ استقلال  نیست.  زیرا ملّتی که راضی  به زور گفتن  شود، بهمان طریق هم راضی  به زور شنیدن  می شود و چنین ملّتی زود استقلال و آزادی را از دست  می دهد و اسیر استبداد  داخلی و خارجی خواهد شد.  من آرزو دارم  چنین عملی از ملّت ایران سر نزند، زیرا ملّت  من است و من شاه آن ملّتم.  اگر ملّت  من جاهل  و ناشایسته  معرّفی  شود، اگر ملّت  من ناقابل و زورگو  و زور شنو معرّفی  شود ، من  هم که پادشاه آن ملّتم، البتّه از سر و ته همان کرباس بلکه نمونۀ کامل  معرّفی خواهم شد. خیر نمی توانند قاجاریه  را از حقوق طبیعی  و قانونی آنها  محروم کنند و اگر قانون اساسی را زیر پا  بیندازند، من  به تو قول  می دهم هرگز این ملت به حقوق خود دست نخواهد یافت و از نعمت آزادی و قانون  بی بهره  خواهد شد و همان کسی که امروزه  به ملّت  می گوید قانون اساسی را نقض کن و زیر پا  بینداز، فردا  به فرق ملّت کوفته، می گوید  غلام  من باش و طبق  میل و فرمان  من رفتار کن  و دیگر پناهگاهی هم برای ملّت باقی نخواهد  ماند. زیرا قانون اساسی پناه ملّت است و سرمایۀ آبرو و نفوذ مجلس  و مردم است.  امیدوارم  چنین چیزی که تو می گویی هیچگاه  واقع  نشود.

در موضوع ولیعهد، تو بنویس من فریب  نمی خورم و هرچه به من  می گویند، راست و دروغش را خوب  می فهمم. اگر رضا خان به ولیعهد گفته است یا پیغام داده که او را بجای من شاه می کنند،  من حرفی  ندارم. اما به او دروغ می گویند و حتماً دروغ  می گویند. مرا که ملّت ایران و راستی تمام ملّت  ایران  با هزاران طمطراق  پادشاه خود کردند، وقتی  به این آسانی خلع کنند، آیا ولیعهد را که امروز  با میل یک نفر و بازی همدستانش شاه می کنند، چه زحمتی خواهد داشت که با یک اشاره خلع کنند و هر چه می خواهند  بکنند.  مرا کسی نمی تواند ترسو بزدل معرّفی کند. بسم الله ، نشان  بدهید که ملّت  ایران، بلکه یک دسته از ملّت، بلکه فقط نصف  بعلاوه  یک از مجلس، راستی راستی  می خواهد حقوق خود را حفظ کنند  و هر کسی  رابه جایی بنشانند که  قانون برا ی او معیّن کرده ا ست، ببیند آیا  من پیشقدم آنها نخواهم  شد.»(7) 

 

    جلسۀ نهم آبان 

 

چنانکه پیش ازاین گفتیم جمعی از نمایندگان مجلس از افراد فراکسیونهای مختلف، مادّۀ  واحده ای تنظیم  کردند و زیر زمین کذایی روی میز گستردند و رجال کشور با ماشینها و تلفنها بکار افتادند. قصر رئیس دولت  حال تکیه ی دولت  را پیدا کرده بود!

 دو دسته درآنجا گرم فعّالیت بودند.  یکی از وکلای موافق و رجال  و وزرا و امرای لشکر، که  هر یک رفته، یکی دوتا از وکیلان را آورده، به امضا وادار می کردند. بعضی اوقات خود رئیس دولت هم به این عمل مبادرت می ورزید. چنانکه دو نفر از افراد اقلّیت  را، یکی آقای آشتیانی و دیگری مرحوم  حاج آقا  اسمعیل عراقی را، احضار کرد و درعمارت  دفتر مخصوص از آنها شخصاً پذیرایی گرمی نمود و آنجا قسم  خورد که « تا سه ماه دیگر تاجگذاری خواهم کرد» و از آقای عراقی امضا گرفت و آقایآشتیانی  را از  امضا  معاف  داشت به شرطی که در مجلس  داد نزند!

دسته ی دیگر حاج معین تجّار بوشهری و فقیه التجار و حاج رحیم آقا قزوینی و غیر هم بودند که در عمارت  رئیس دولت تجّار را بعنوان اینکه مطالب مهمّ اقتصادی دراینجا مطرح است، از خانه و حجره به قصر  کشانیده، آنها  را بعنوان  تحصّن در آنجا  توقیف  می کردند! 

 اینکه اطّلاعاتی از ناحیۀ جوانان آن عصر که فریب  ظواهر امر را  خورده و  گاهی در محافل مذکور داخل  بوده اند، می رسد  که معلوم می دارد تازه  بعد از نشر تاریخ  ما به حقایق  امر پی برده ، حافظۀ  آنها  وقایعی  را به یاد آنان می آورد که مؤیّد  نوشته های ماست. مایکی  ازآن نامه ها که گوشۀ  پرده  را اندکی  بالا کرده  است، ضبط کردیم:

 بعد از عنوان  و مقدّمات، 

 در چند شمارۀ  قبل  ضمن  تشریح تحصّن مدرسۀ  نظام،  در مقالات مذکورچنین اشارت شده بود که متحصّنین بطور کلّی  مردمان پست و فرومایه بوده اند که برای آب و آش جمع  شده بوده اند . بنده که خود از خیلی نزدیک شاهد آن جریان بوده،  مطالب  را کما هو حقّه  به خاطر  دارم، لازم  می دانم  خاطر شریف را  از کیفیّت تحصّن  و چگونگی جمع آوری اشخاص در باغ  مدرسۀ  نظام  و کاخ  همایونی  مستحضر  بدارم  تا خوانندگان این تاریخ ملاحظه نمایند  با چه  تر دستی عجیبی مردمان محترم  را برای  تحصّن جلب  نموده اند.

البته اشخاص  بسیار فرو مایه  و پستی  هم که در آن  زمان  در هفت  آسمان  یک ستاره  نداشتند،  برای تحصیل  ثروت و تمکین  تسلیم  هر ماجرایی  بودند و  اکنون  صاحب  میلیونها ضیاع  و عقار  شده اند و از استکان و نعلبکی فروشی  به برکت اینگونه  کارها به مسند  تجّار  ذوی  العزّ و الاحترام و نمایندگی ملّت و مناصب اجتماعی دیگر جلوس  فرموده اند،  به طوع و رغبت داخل در زمرۀ  متحصّنین بوده اند؛  لکن آن دسته  از اشخاص محترم که بدستۀ  متحصّنین آبرو  بخشیده  و وجود همان  اشخاص  باعث  پیشرفت کار شد،  به شرح زیر  به کاخ  همایونی  وارد  شدند:

 از منزل مرحوم حاج معین التجّار بوشهری به حجرۀ  مرحوم علی اکبراخوان تاجر کاشانی تلفون شد که  برای  انجام امر بسیار مهمّ اقتصادی که نهایت ضرورت  فوریّت  را دارد   باید  آقایان تجّار و بازرگانان محترم پایتخت به حضور آقای رئیس الوزرا شرفیاب شوند. بنابراین لازم است جنابعالی و سایر اخوان  فوراً و بدون معطّلی به منزل اینجانب ( معین  بوشهری ) تشریف بیاورند تا از اینجا ، دسته جمعی  شرفیاب شویم. مرحوم حاج علی اکبراخوان که درطول مدّت عمرخود مطلقاً داخل در امورسیاسی نبوده و بواسطۀ همین  کناره گیری  و سربزیری و اشتغال صرف به امور تجاری حتّی طرز تکلّم  با رجال  را هم بلد نبود،  در انجام تقاضای  معین التجّار مردّد و متفکّر بود و بی سابقه بودن امر نیز به ترید او کمک  می کرد  که ناگهان  تلفون  مجدّد ی رسیده  و از بعضی جاهای دیگرهم  متواتراً تلفون تأکید می رسید  و بالاخره ایشان و برادران آن مرحوم خواه  و ناخواه به منزل حاج معین التجّار حضور یافته و به این  ترتیب، یکدستۀ  سی چهل  نفری از تجّار محترم و  حقیقی  تهران  بدون اینکه از موضوع مهمّ اقتصادی مختصراطّلاعی داشته باشند، به زعامت حاج معین التجّار بوشهری، به قصر رئیس الوزرا و درعمارت وسط باغ که اکنون تبدیل شکل پیدا کرده،  و درهمان زیر زمین کذایی حضور پیدا کردند.  پس ازحضور آقای رئیس الوزرا که با قیافۀ بسیار متبسّم  و شادان  و در معیّت آقای قائم مقام الملک حضور یافتند، از طرف مرحوم فقیه التجّار و مرحوم حاج  سید محمد اسلامبولچی آغاز سخن شده و پس از تبادل  مذاکرات به عرض آقای رئیس الوزرا رسید که آقایان تجّار تا زمانی که انقراض  سلطنت  قاجاریه  تصویب و اعلان نشود،  از این قصر که پناهگاه مظلومین است،  خارج نخواهند شد!!

 بیان این مطلب چه تأثیری در روحیۀ تجّار بیچاره و محترم نمود، از موضوع این مقال خارج است.  همین  قدرباید به اطّلاع مورّخ محترم برسانم که پس از حرکت رئیس الوزرا ازآن جلسه، دیگر قراولان نظامی درب قصر اجازۀ خروج به احدی نمی دادند و سایر تجّارهم لا ینقطع  بوسیلۀ تلفون که ظاهراً از طرف  تجار به آنها مخابره می شد، بی اطّلاع و از همه جا بی خبر به عدۀ  متحصّنین  افزوده شده، بیچاره ها پس از حضور در قصر تازه می فهمیدند که برای چه امرخطیری به اینجا جلب شده اند و چگونه  به دام افتاده اند! این طرز حضور تجّاردر منزل رئیس الوزرا، و کیفیت تحصّن یک عدۀ معدود دیگر هم  در باغ  مدرسۀ  نظام  بر همین  منوال  بوده است.

 بنابراین،  با تصدیق به این نکته که سلسله جنبانان این معرکه همان لات و لوتها هستند که در صدر این مقال به آنها اشاره شد و آدم کشان  دیگری که به سر دستگی  مرحوم  طهماسبی به دوندگی مشغول بودند، اشخاص محترم و شریفی هم در ضمن متحصّن بوده اند که به نحو معروض حاضر شده بودند و از این لحاظ  نمی توان به تمام آنها  نسبت پستی  و فرومایگی داد.  از استاد معظّم  استدعا دارم  امر فرمایند  این مختصردر یکی از صفحات  جریدۀ  مهر ایران  برای کمک  به نشر حقایق  و جلوگیری از خلط  مباحث درج گردد.

 ارادتمند قدیمی شما -  رضا مشکینی 

 

جوان فاضل دیگری می گوید که در همین مجلس، مجلس شکار حاجی اخوان،  حضورداشته و بعد از آنکه تجّارمحترم از واقعه آگاه می شوند، رنگ از رویشان می پرد. رئیس الوزرا  رو به  قائم مقام کرده می گوید:

«  پس معلوم می شود که حکومت موقّتی هم با خود ما خواهد بود و کفّه با فعله است و باید  این زحمت را هم خود ما متحمّل شویم!»  در صورتی که هنوز نه مجلس رأیی  داده  و نه از حکومت موقّتی صحبتی در بین بود.

همان شخص می گوید حاجی اخوان گفت: «  من به عمرم از خانه بیرون نخوابیده ام، خوبست اجازه  بدهند لااقل شب به خانه  برگردم و صبح شرفیاب شوم»! ولی به او اجازه ای داده  نشد و قراول مانع از خروج واردین  می شد!

 اشخاصی بودند که بوسیلۀ تلفون ازقصر رئیس الوزرا تجّار را به عنوان  پیشآمد مهمّ اقتصادی به قصر  مزبور دعوت می کردند و پس از آمدن دیگر نمی گذاشتند بیرون  بروند. محلّ توقّف  تجّار،  قصر رئیس الوزرا بوده است.  وی می گوید:  روزی که «مادّۀ  واحده»  به تصویب مجلس رسید، آن  را در سینی نقره نهادند و نایب رئیس مجلس، آقای تدیّن، آن  را به حضور آورد و پس از آن بسرعت  برق  متحصّنین  را از عمارت  اخراج کردند، زیرا  رفع  احتیاج شده بود!.

 

استعفای رئیس  مجلس 

 

 در جلسۀ 19 مهرماه  بنا بود هیأت رئیسۀ مجلس تجدید شود . قبل از شروع  به کار، آقای تدیّن نایب رئیس  دوّم  چنین گفت: 

 

« درهیئت محترمۀ ائتلاف ( مرداد جلسۀ ائتلاف اکثریت مجلس ) راجع بانتخاب رئیس این طور مقرّر شد که برای انتخاب رئیس، رأی مخفی گرفته شود وهرکس دارای اکثریت شد، سایرین هم به او رأی  بدهند ..بنده درعین اینکه از ابتدای امرهم داوطلب این مقام نبودم ولی بر حسب حسن ظنّی که بعضی از آقایان داشتند به بنده رأی دادند و بنده دارای اکثریت شدم ولی شخصاً این طور مقتضی و مصلحت می بینم که دراین چند ماهه بقیه این مجلس بنده صرف نظر کنم و باز با توافق نظر آقایان همان آقای آقا میرزا حسین خان پیرنیا انتخاب شوند. » 

سپس  انتخاب رئیس آغاز  شد و نتیجه این بود:  آقای مؤتمن  الملک  دارای 69  رأی ، ورق سفید 20 ، و آراء متفرقه 10 ؛  و به اکثریت  69 رأی ، پیرنیا انتخاب شد. نواب  رئیس  نیز  اوّل آقای  تدیّن، دوّم  مرحوم سید المحقّقین دیبا  انتخاب شدند.

 روز21 مهر که موقع جلسۀ علنی بوده است ، چهارساعت قبل از ظهر ، آقای مؤتمن الملک پیرنیا  مرقومه ای به آقای شریفی رئیس کابینۀ مجلس نوشته، مراسلۀ دیگری هم به مجلس  نوشتند و از ریاست ممتد و خدمات،  متمادی  اظهار  خستگی  کرده، استعفا نمودند.

آن روز  جلسه به سبب  کافی نبودن عدّه  تشکیل نگردید.

نوّاب رئیس، مکتوب مؤتمن الملک را در کمیسیونی از نمایندگان قرائت کردند و قرار شد حاضرین کمیسیون رئیس  مجلس  را ملاقات  کنند و  ایشان  را به استرداد  استعفا  دعوت  نمایند.

 بعد رأی بر این شد که جمعی برای دیدار آقای مؤتمن الملک انتخاب  شوند.  بنابراین؛ یازده نفر انتخاب  شده،  نیم ساعت  قبل از ظهر همان روز به منزل رئیس رفتند. مقارن ظهر نیز آقای مستوفی الممالک وچند نفر  دیگراز وکلا  به خانۀ رئیس برای همین مقصود رفتند و تا  دو ساعت  بعد از ظهر هر چه کردند  مفید  نیفتاد  و در گرفتن  استعفای  ایشان  اثری  نبخشید. 

 

 در اینجا اهل فن،  خاصّه آنان که به سلیقۀ  لطیف و دقیق  مؤتمن الملک واقف  بودند، بزودی دانستند  که محال است ایشان استعفای  خود را پس بگیرند و هر کس که به جریان کار از ساعت اول انتخابات ..، نظر  افکند  و با اخلاق  پیرنیا آشنا باشد، علّت استعفای اور ا درک خواهد کرد.

در حقیقت هم بایستی آن مرد مستعفی می شد، زیرا به سبب آنچه دیکتاتوردر آن اوقات از مجلس  می خواست،  همان بهتر که مردی  مانند مؤتمن الملک  رئیس نباشد.

 روز پنجشنبه 23 مهردر جلسۀ خصوصی استعفا نامۀ پیرنیا خوانده شد. مجلس استعفای رئیس را نپذیرفت و بنا به پیشنهاد مستوفی الممالک، از هر فراکسیونی نماینده ای انتخاب  گردید که رفته  باز هم باایشان صحبت کنند. ولی قبلاً ضرورت داشت که  با آقای مدرّس که مریض و درخانه  بستری بود نیز شور نمایند. مدرّس گفته بود که علّت حقیقی این استعفا چیست و باید قبلاً آن قسمت را خوب پیش نیامده است جبران کنید و بعد ایشان را وادار به قبول ریاست نمائید. بنابراین قرارشد با آقای تدیّن صحبت کنند. ولی تدیّن درشهرنبود ومقّرر شد روز شنبه 25 مهرآقایان منتخبین با آقای تدّین ملاقات کنند و وسایل جبران توهینی که به رئیس شده فراهم سازند.

بالجمله، روز شنبه کمیسیونی که بود گرد آمد و نظریۀ آقای مدرّس را که صلاح دیده بود برای رفع توهیینی که به رئیس فعلی مجلس شده است، نوّاب رئیس استعفا  بدهند، عنوان کرد ولی آقایان نوّاب رئیس قبول  نکردند که مستعفی شوند.

 این هیأت  با نوّاب رئیس  به خانۀ مؤتمن الملک  رفتند و اصرار کردند و مستوفی هم صحبت کرد. مؤ تمن الملک  گفته بود: « بعضیها تصوّرمی کنند که نسبت به من  توهینی  شده است، در صورتی که چنین  چیزی نیست و قبول این مقام برای من مقدور نیست.» 

بالاخره  روز 26  مهر جلسۀ علنی تشکیل  و راپورت استعفای  رئیس  و نامۀ  ایشان عنوان  شد،  و قرار شد  جلسۀ  آتیه  روز شنبه  28 مهر تشکیل  و رئیس و منشیها و مباشرین انتخاب شوند.

عصر روز دوشنبه 27  مهر جلسۀ خصوصی  تشکیل  شد.

 آقای تدیّن اظهار داشت که «  رئیس الوزرا  امروز مرا به هیآت وزرا احضار کرده، گفتند در خصوص تلگرافات تبریز، مجلس چه رویّه ای  را تعقیب  خواهد کرد؟... اوضاع  تبریز مرا نگران کرده است و خوبست  در این باب تصمیم اتّخاذ شود...»  و  نیز آقای تدیّن گفت: «  از تبریز  تلگرافاتی بعنوان رئیس مجلس رسیده است که با ده نفر از نمایندگان  برای مخابرۀ حضوری حاضر شوند.  به آنها  اطّلاع  داده شد که مجلس فعلاً رئیس  ندارد، صبر کنید رئیس  معیّن شود.  بعد جواب  دادند  دو نایب  رئیس  با ده  نفر  از نمایندگانی که خودشان انتخاب می کنند، برای مخابرۀ  حضوری حاضر شوند. لذا خواستم  از نمایندگان سئوال کنم  که چه عقیده  دارند؟»

عاقبت، نوّاب رئیس وعدّه ای به تلگرافخانه رفتند و درجواب اظهارات تبریز  گفتند که قضیّه موکول  به رأی مجلس است  و خوب است صبر  کنند  تا بعد ازانتخاب رئیس  قضیّه در مجلس مطرح شود.

روز سه شنبه  28 مهر، مجلس  دوساعت  قبل از ظهر به ریاست  آقای  دیبا  تشکیل و شروع  به انتخاب رئیس کردند و آقای مستوفی  به اکثریت 62  رأی  به ریاست انتخاب گردید. منشیان و مباشران  هم انتخاب  شدند و جلسۀ  بعد روز  پنجشنبه  چهار بعد از ظهر معیّن گردید.

روز پنجشنبه جلسه تشکیل  شد و گفتند  که مستوفی  الممالک هنوز ریاست  مجلس  را قبول  نکرده است.  مؤتمن  الملک  درین  جلسه  در ردیف  نمایندگان جای داشت و در جلسه شرکت  کرد.

 نمی دانم چه بازیهایی  بود که  مستوفی  الممالک هم نتوانست یا نخواست زیر بار این مجلس  برود و  این مسأله تا روز سه شنبه 9 آبان  طول کشید... مستوفی  مرحوم  در زیر مراسله ای  که از طرف  نوّاب رئیس راجع به دعوت ایشان درهیأت رئیسه  روز 6 آبان  نوشته شده بود،  چنین نوشته  بودند که :« من خود را مسئول این مقام نمی دانم »؛  بنابراین،  برای اینکه آیا این نوشته استعفا است یا استعفا نیست، اختلاف نظری پیدا شد.

 

صبح  روز  دوشنبه  9 آبان  1304 

 این روز  تاریخی  با نهیب  مرگ  و فشار  قوّۀ  ترور  نظامی آغاز گردید!

جسد واعظ قزوینی هنوز تازه بود] واعظ قزوینی اشتباهی به جای ملک الشعرای بهار کشته شد[ هول و رعب و بهت، شجاع ترین افراد را آزار می داد. پیدا بود که کار از کار گذشته است، فقط هشت نه نفر در انبوه نمایندگان هنوز توانائی داشتند که تقلّا کنند، فکری بیاندیشند، با هم در نهایت یأس و آرامی و اختصار شوری بنمایند. چه باید کرد؟ اکثریت را ربوده بودند. دولت در دستی نوید و وعید ودر دستی تهدید داشت. 

کوآن شیر مرد و آزاده ای که بداند و درک کند که حریف هم ازما می ترسد، بلکه او بیشتر می ترسد، چه با اوست.

 

باور کنید همه را بیم ورعب فراگرفته بود. اگر به نطق آقایانی که در روز 9 آبان به نام مخالفت با مادّۀ جدید ایراد کرده اند دقیق شوید، علامت کمال ملاحظه و تأثیر خوف و وحشت را خواهید دید. از هر سطری بوی خوف و رعب می آید. بدبختانه من آن روز به امر رفق مأمورخانه نشینی شده بودم و در جلسه حاضر نبودم، و اگرمی بودم شاید ازدیگرهمفکران خود زیادترمقاومت بخرج نمی دادم. ما دیگراز همه چیز مأیوس بودیم! به قضاوت تاریخ هم امید نداشتیم. حتّی به دلیل جلسۀ شب هشتم آبان که نطق مرا در جراید چاپ نکردند از این هم مأیوس بودیم که لااقل نطق ما را هم کسی از خلق الله تواند شنید. معذالک سوگند به کلام خدا این عدّه شیرمرد را برآن داشت که در غرقاب خوف و بیم با عزیزان خود وداع کرده، به مجلس بیایند و هرچه هست، سخنی بگویند! و آمدند و گفتند!» 

اخطار قانونی 

 

طبق  تصمیم خاتمۀ جلسۀ شب هفتم آبان، بنا بود  و در پایان  جلسه تذکّر داده شده بود که جلسۀ آینده  روز یکشنیه  دهم  آبان  تشکیل  گردد.

 معلوم نیست چه شتاب و ابرامی در کار بود که در سرعت کار و جلو انداختن اصرار بیحد  بکارمی رفت، و اوّلین نشانه اش این بود که روز جلسه جلوافتاد و بجای یکشنبه دهم، به نهم معیّن  گشت.

قبلاً  اطّلاع  دادیم  که مؤتمن الملک  مستعفی  شد و  بعد از معزّی الیه، مستوفی الممالک انتخاب شد و  اوهم بلافاصله استعفا داد و طبق  مادّۀ 11 نظامنامۀ داخلی مجلس،  بایستی  بعد از استعفای رئیس  مجل ،  در ظرف  سه روز، مجلس  برای خود  رئیس  تازه انتخاب  کند و  از آن«  پس که  مجلس کامل عیار شد، به  کارهای  قانونی  بپردازد.

همانطور که اگر عدّه کافی نباشد  با نصف به علاوه یک از نمایندگان رأی  نداده  باشد، هیچ  قانونی  قابل طرح و قابل قبول نیست، همان قسم هم باید مجلس رئیس داشته باشد و اگر  رئیس نداشت، مجلس  ناقص است  و در چنین مجلسی هیچ  لایحۀ   قانونی  قابل  طرح و قبول  نخواهد بود.

 این معنی  بقدری روشن  و واضح  است که  هرگاه نظامنامۀ  داخلی هم بدان تصریح  نداشت، می بایست درعمل رعایت شود،  و اوّل تکلیف رئیس از استرداد استعفا یا انتخاب رئیس دیگر معلوم  گردد،  بعد از آن به  کارهای  قانونی  بپردازند.

اما شتابزدگی و ابرام و اصرار آقایان  به قدری  زیاد بود که مثل  مردم مست و دیوانه  بدون دقّت و مطالعه  و از روی  بلهوسی و شوخی  خود را  اینطرف و آنطرف زده، ابداً رعایت اصول را خواه اصول قانون اساسی  و خواه انتظامات و اصول داخلی در نظر نمی گرفتند!

نمی توان این عجله و شتاب را نتیجۀ ترورو تهدید دانست، چه تهدید و ترور هم از نتایج همین عجله  و شتاب و زیرسرهمین آقایان  نمایندگان و وزرا] فروغی، تیمورتاش و.. [  و سایر همدستان بیرونی آنها بود.

 شاید گفته شود که رئیس  الوزرا در این شتابکاری مؤثّر بود.  من نمی توانم این عذر را موجّه  بشمارم، چه  می دانیم  که سردار سپه  مردی  صبور و ملایم  و پر حوصله  بود و طبعاً شتابکار  و عجول نبود و هزاران دلیل و برهان برای این حالت مشارالیه دردست  است. ازین گذشته،  برفرض که او اصرار داشته باشد، چون از نظامات داخلی مجلس آگاه نبود، ممکن بود حالی کنند که یک یا دو  روز هم اگر کارعقب بیفتد و بی سوسه  نتیجه حاصل شود،  بهترازین است  که با عجله کاری  سوسه دار صورت بگیرد، وشکی نداریم که سردار سپه  می پذیرفت.

 اما! خیرمی بینیم هواداران  برهم زدن قانون اساسی  و انقراض سلسلۀ  موجوده، طوری آتش شان تند و بنزینشان پرزور است که ملتف این حرفها نیستند و می خواهند   به اصطلاح به همین امشب وصلت دهد!

آنچه من می فهمم و از اخلاق  داور و رفقای دیگرش و تیمور و غیره  با سابقۀ حشر و آشنایی، در دست دارم اینست که در تنگ کلاغپر هر یکی از این آقایان می خواستند در حسن خدمت و تظاهر  بر دیگری سبقت  گیرند و نتیجۀ این حالت این شده بود که دیوانه وار به هر طرف  می زدند و ملتفت هیچ چیزی  نبودند و به جوان عزبی شبیه بودند که فرصت  خوانده شدن صیغۀ عقد نکاح  به عاقد  نیمی دهد و خود را  به در و دیوار  می مالد! (8)  

 

 

   استعفای  مؤتمن  الملک  از ریاست  مجلس 

 

حسین مکّی  چگونگی استعفای مؤتمن الملک پیرنیا  از ریاست مجلس شورای ملّی را اینگونه  بررسی می کند: در نيمۀ مهر ماه که طبق نظامنامۀ مجلس بايد انتخابات هيأت رئيسه مجلس تجديد شود، طبق معمول تجديد گرديده و بالنتيجه ميرزا حسين خان پيرنيا (مؤتمن الملک) با اکثريت آرا به رياست انتخاب گرديد.

     ميرزا حسين خان پيرنيا شخصي قانوني بود و در ادواري که عهده دار رياست مجلس بود، همواره سعي مي نمود که برخلاف قانون رفتاري نکرده باشد. اوضاع و احوال گواهي مي داد که در آتيه نزديک سردار سپه مي خواهد سلسلۀ قاجاريه را منقرض و خود جاي خاندان قاجار بنشيند و چون مؤتمن الملک خلع قاجاريه را به وسيله مجلس شوراي ملّي برخلاف قانون اساسي مي دانست و از طرفي متوجّه شده بود که سردار سپه هم مقدّمات کار را فراهم نموده و عنقريب موادّ مربوط به ا بقاي سلسلۀ قاجار را نقض و موادّ ديگري به جاي آن خواهد گذاشت، صلاح خود را در اين دانست که از رياست مجلس استعفا نموده تا در موقع تغيير سلطنت عهده دار ادارۀ امور مجلس نبوده و شراکتي در اين کار نداشته باشد اين بود که از شش ماه آخر دورۀ پنجم که به رياست مجلس انتخاب شد از قبول آن خودداري و طبق نامه اي که ذيلاً ذکر مي شود از رياست مجلس استعفا نمود. دولت آبادي علّت استعفاي مؤتمن الملک را چنين ذکر کرده است:

    «مؤتمن الملک رييس مجلس به واسطۀ شخصيتي که دارد و برادرش مشيرالدوله که در مجلس است و مورد توجّه مي باشد، با خيالات کارکنان سردار سپه در خوانده شدن و مطرح نمودن مراسله ها و تلگرافاتي که از ولايات دور تقاضاي تغيير سلطنت مي رسد همراه نيست. کارکنان سردار سپه به رئيس مجلس اعتراض مي کنند و او  ناچار مي شود استعفا بدهد.»

    نامۀ مؤتمن الملک به مجلس: 

    «مقام مقدّس مجلس شوراي ملّي شيدالله ارکانه، در جلسه يکشنبه در موقع انتخاب هيأت رييسه بار ديگر آقايان نمايندگان محترم نسبت به اين بنده اظهار حسن ظنّ فرموده تجديد اعتماد آقايان محترم موجب تشکّرات و امتنانات بلانهايه گرديد. ولي نظر به کسالت عارضه متأسّفانه قادر به اداي وظيفه نخواهم بود و با کمال شرمندگي از قبول شغل رياست و خدمت گزاري استعفا مي کنم. حسين پيرنيا» 

مراسلۀ  مؤتمن الملک در روز  بیست و یکم مهر در جلسۀ خصوصی مطرح گردید و عموم  نمایندگان  ازاستعفای مؤتمن الملک اظهار تأسف  نموده،  تصمیم گرفتند هیئتی از مجلس انتخاب و نزد  مشار الیه بفرستند  تا دراثر مذاکره ، تقاضا نمایند که از  تصمیم خود صرفنظر کنند. منتخبین مجلس مدّتی  با مؤتمن الملک مذاکره کردند، بالاخره  مشارالیه قبول  نکرد. مجدداً در روز بیست و سوّم مهرجلسۀ خصوصی تشکیل گردید و در اطراف استعفای مؤتمن الملک مذاکرات زیادی بعمل  آمد، بالاخره قرار شد ازطرف تمام فراکسیونهای مجلس مجدداً نماینده ای انتخاب و نزد مؤتمن الملک بفرستند . نمایندگان مزبورهر چه  به مؤتمن الملک  اصرار کردند، متقاعد نشده از قبول ریاست امتناع  نمود.  بالاخره  روز بیست  و ششم  مهرماه  مجدّداً جلسۀ خصوصی  تشکیل  گریدد  و قرار شد بلافاصله  جلسۀ علنی  نیز تشکیل  و استعفا نامۀ  آقای پیرنیا  قرائت و بلافاصله  جلسه ختم  شود.

 روز بیست و هفت مهر ماه  نیز مجدداً جلسۀ  خصوصی  تشکیل  گردید و تدّین  نایب رئیس  در آن  جلسه  نطقی  بدین مضمون  ایراد کرد:

1 -  امروز آقای رئیس الوزرا بنده را به هیئت وزراء احضار و گفتند  در خصوص  تلگرافات  تبریز  مجلس چه رویٌه ای  را تعقیب خواهد کرد ؟  بنده عرض کردم، تلگرافات مزبور را ندیده ام، گفتند  لازم است دیده و به آقایان نمایندگان  اطّلاع دهید که اوضاع  تبریز مرا نگران کرده  است وخوب است دراین باب تصمیمی اتّخاذ  شود.

 2 - از تبریزتلگرافی به عنوان رئیس مجلس رسیده که با ده  نفر از نمایندگان برای مخابرۀ  حضوری  حاضرشوند به آنها  اطّلاع داده شد که مجلس  فعلاً رئیس ندارد،  صبر  کنید رئیس معیٌن  شود جواب دادند که دو نایب رئیس با ده نفراز نمایندگان خودشان انتخاب می کنند،  برای مخابرۀ  حضوری  حاضر شوند ولذا  خواستم  از نمایندگان  سئوال کنم  که چه عقیده ای  دارند. نمایندگان جواب دادند که چون طرف خطاب  نوّاب  رئیس  هستند  و انتخاب  نمایندگان هم به ایشان واگذار شده،  محتاج  اجازاه  از مجلس  نیست.

3 – اظهار داشتند خوبست ازهر فراکسیونی دو نفرنماینده انتخاب شود که در خصوص انتخاب رئیس  توافق نظرحاصل شود که  فردا انتخاب نمایند.

 باالاخره قرار شد انتخابات هیئت رئیسه شروع  شود و روز بیست و هشتم  مهرماه   دو ساعت  قبل از  ظهرمجلس بریاست دیبا نایب رئیس تشکیل گردید و شروع به انتخاب رئیس  مجلس کردند .  استخراج آراء  به عمل  آمد،  عدۀ  رأی  دهندگان  92  نفر و میرزا  حسن  خان مستوفی ( مستوفی تاالممالک ) با 62 رأی  بریاست  مجلس  انتخاب گردید.

 سپس  مستوفی الممالک، میرزا  حسین خان  علائی، سید  حسن تقی زاده ، عدل، شاهزاده افسر، ندامانی، ارباب کیخسرو، حکمت، تهرانی، افشار ازطرف نوٌاب رئیس  دعوت  شدند که  مخابرات  حضوری  بنمایند.

 مستوفی  الممالک، علائی، تقی زاده  اظهار  داشتند  که چون  ما مسبوق  نبودیم و  قبلاً وقت داده ایم  نمی توانیم به تلگرافخانه حاضر شویم. مابقی به اتّفاق نوٌاب رئیس به تلگرافخانه رفته و در نتیجه  اینطورجواب داده شد که قضیّه موکول به رأی  مجلس است و خوب است صبر کنید  تا بعد  از انتخاب رئیس  موضوع  در مجلس  مطرح شود».  (9)   

    دکتر مصدّق در مورد زمینه چینی و دسیسه  برای طرح و تصویب طرح که « ناقض  قانون اساسی بود زیرا که مجلس حق نداشت سلسله  قاجار را از سلطنت خلع کند و این کار را می بایست مجلس مؤسّسان می کرد»، چنین می گوید:

« صبح شنبه نهم آبان ماه 1304 مرحوم مستوفی الممالک به من تلفن کرد که مجلس می روم یا نمی روم؟ گفتم امروز روز جلسه نیست...

گفت: مگر شما اطّلاع ندارید که امروز جلسۀ فوق العاده برای کار مهمّی تشکیل می شود، اگر مایلید بیائید منزل من، پس ازمشورت چنانچه لازم شد می رویم والا نمی رویم. منزل ایشان دریکی از خانه های خواهرشان، خانم همدم السلطنه در کوچه مسجد سراج الملک بود. به آنجا رفتم. گفتند مادّۀ واحده ای تهیه شده است و آقای حسین علاء را شب قبل برای امضای آن به خانه آقای سردار سپه رئیس الوزراء دعوت کرده اند. همچنین آقای حاج میرزا یحیی دولت آبادی را، آنها امضا نکرده اند. آقای حسین علاء به خانه آقای مؤتمن الملک آمدند و در آنجا جلسۀ ما تشکیل شد. پس از مذاکرات، آقایان مشیرالدوله و مؤتمن الملک گفتند ما فردا به مجلس نمی رویم ولی من مردّد هستم که برویم یا نرویم. این است که خواستم با شما مشورت بکنم، هر طور که در مشورت موافقت حاصل شد، همانطور عمل می کنیم.

من به ایشان ( مستوفی الممالک )گفتم به توپچی ده سال مواجب می دهند برای اینکه یک روز شلیک کند. نمایندگان مجلس هم مکلّفند که از قانون اساسی دفاع کنند. اگر روزی بخواهند آنرا نقض کنند و وکیلی از دفاع آن خودداری کند در حکم همان توپچی است که انجام وظیفه نکرده است. گفتند من کاملاً موافقم. خوب است تلفن کنیم آقای حسین علاء هم بیاید اینجا و به اتّفاق به مجلس برویم. آقای حسین علاء آمد. ما سه نفر در اتومبیل من به اتّفاق به مجلس رفتیم.

اشخاص تماشاچی که در روزهای جلسه دیده می شد، به هیچ وجه  نبودند، و اشخاص دیگری  که عدّۀ  بیشترآنها  نظامی ( و شهربانی ) بودند، به لباس سویل  به مجلس آوردند. وارد مجلس شدیم  و بهتر آن دانستیم که با مرحوم مدرّس هم شورکنیم. همگی به اتّفاق، در اطاقی که فراکسیون اقلّیت مجلس  تشکیل می شد رفتیم. مرحوم مدرّس و مرحوم شاهزاده سلیمان میرزا  بودند. من از مرحوم مدرّس و شاهزاده سلیمان میرزا پرسیدم که درمجلس، چه مشیی اتّخاذ  خواهندکرد؟ جواب صریح و روشنی نشنیدیم.

در حینی که آنجا  بودیم، پیشخدمت آمد و  به آقای مستوفی  الممالک گفت « آقای  قائم  مقام الملک  خارج از اطاق، می خواهند  با شما مذاکراتی کنند»  آقای مستوفی الممالک رفت، و در مراجعت  به من گفت«  چون من با شما آمده ام  امروز به مجلس، می خواهم هر چه  می شود با شما مشورت کنم: آقای قائم مقام الملک گفت که آقای رئیس الوزرا  می خواهند همین ساعت با من ملاقات کنند.  اگرشما  صلاح می دانید  می روم، والّا از رفتن امتناع می کنم » من به ایشان گفتم که رفتن  صلاح است.  شما تشریف ببرید و طوری کنید که مادّه واحده، امروز مطرح نشود تا در این باب شور کافی  بشود. ایشان  برخاستند، هنوزاز اطاق دور نشده، من تقاضا کردم که برگردند تا در موضوع دیگری مذاکره کنیم.  ایشان برگشتند، و موضوع مذاکره این بود که: چون آقای مؤتمن الملک از چهاردهم مهرماه که انتخابات هیئت رییسه انجام شد، ایشان به سمت ریاست انتخاب شده بودند و از قبول ریاست  خود داری  می کردند، و روزهای اخیر هم ریاست  مجلس آقای مستوفی  الممالک را انتخاب کرده بودند، از این نظرکه چون ] اکثریت می دانستند [ ایشان حاضر نمی شوند جلسه  را اداره کنند ] می خواستند[ آقای تدیّن به سمت  نیابت ریاست، جلسۀ آن روز را اداره کند، و  آقای  مستوفی  الممالک  از قبول  ریاست  عذرخواسته  بودند و شرحی  هم نوشته  بودند و یقین داشتند که نوشتۀ ایشان  را در آن جلسه  نخواهند خواند... به ایشان  گفتم  مجدّداً  استعفای  خود را از مقام  ریاست  بنویسند و به آقای  حسن علا بدهند، که وقتی  جلسه  تشکیل  شد در مجلس  خوانده  شود.

آقای مستوفی الممالک  مجدداً  استعفای  خود را نوشتند  و به آقای علا دادند و  به خانۀ رییس الوزرا  رفتند. بعد،  از اطاق اقلّیت با مرحوم  مدّرس  به سرسرا آمدیم. در آنجا  بعضی  از نمایندگان، آقای تقی زاده  و  مرا تهدید کردند که هر کس  مخالفت کند  برای او خطر جانی  هست،  چونکه  دو روز  قبل از آن،  مدیر روزنامه... ] نصیحت[  قزوین  را بجای  ملک الشعرای بهار که  جزو اقلّیت و مخالف با دولت بود کشتند،  و این تهدید قابل قبول بود. در این اثنا زنگ جلسه  را نواختند. تالار  جلسه در آن وقت، دو  در  ورودی  داشت:  یکی  دری  که فعلاً هم نمایندگان  از آنجا  وارد  می شوند  که جنوب شرقی  تالار است،  در دیگر  سمت  شمال  شرقی  تالار است  که اکنون از آنجا   به تالار  جلسه  رفت و آمدی نمی شود.

 در جلو در جنوب شرقی  مرحوم  تیمور تاش، و در جلو در شمال  شرقی  آقای ذکاءالملک فروغی ایستاده بودند و وکلا  را دعوت به رفتن در جلسه می نمودند. آقای تیمور تاش به آقای اسدی  تکلیف ورود به جلسه می کرد. ولی اسدی نمی رفت. بعد به او گفت « نرفتن شما موجب مسئولیت  امیر شوکت الملک خواهد شد که شما را  انتخاب کرده و فرستاده است.» پس از آن اسدی اطاعت کرد و وارد  جلسه شد.

رفقای من هم آقای تقی زاده، اقای حسین علا،  آقای میرزا  یحیی دولت آبادی با خود من وارد جلسه شدیم. اقای تدّین به سمت نیابت ریاست، جلسه را اداره  می نمود. آقای علا استعفا  نامۀ  آقای مستوفی الممالک را به مقام ریاست داد که  پس از قرائت، مرحوم  مدرّس مذاکراتی  در این زمینه که مجلس  رئیس ندارد و قبل ازانتخاب رئیس کاری  نمی توان کرد( به شرحی که در جراید منتشر شده) نمود و از جلسه خارج شد. 

پس از اینکه مادۀ واحده مطرح شد، آقای علا مخالفت خود را اظهار نمود.  پس از آن، یک نفراز نمایندگان موافق دولت صحبت کرد. در حینی که نمایندۀ موافق دولت صحبت می کرد، من از جلسه  خارج شدم. برای اینکه حالم  بسیار بد بود و می خواستم در خارج از جلسه قدری خود را تسکین دهم. موقع  خروج از جلسه، آقای تیمور تاش به من گفت که « شما  می خواهید بروید؟» گفتم نه ، باز بر می گردم.

موقعی که من خارج از جلسه بودم، نایب رئیس می خواست به من اجازه دهد. چون غایب بودم نوبت من به آقای تقی زاده رسید. موقعی که ایشان مشغول نطق بودند وارد جلسه شدم. چون درجلسه آقای  سید محی الدین مزارعی وکیل شیراز،  پهلوی  من می نشست، به من گفت که وقتی خارج از جلسه بودم نایب رییس می خواست به من اجازه بدهد، ولی غیبت من سبب شد که به آقای تقی زاده  نوبت  رسید.  این بود که من مجدداً تحصیل اجازه  کردم و  به من  اجازه  دادند. من هم نظریات  خود را  به شرحی که در جراید  روز نوشته شده اظهار نمودم.

 قبل از  رفتن  به جلسه ، بین آقایان تقی زاده  و علا و  دولت آبادی و من  چنین موافقت  شده بود  که پس از ایراد  نطق،  تا جلسه به هم نخورده  از مجلس برویم.  چون خطر برای ما وقتی متصوٌر بود که جمعیت تماشاچی  از جلسه  خارج بشوند و  در بین جمعیت ما را  از بین  ببرند. به همین طرز هم عمل کردیم و هر کدام از ما پس  از ایراد  نطق  از جلسه خارج شدیم،  و در معبر ما کسی  نبود و به خانه های خود رفتیم.

آقای مستوفی الممالک هم که منزل رییس الوزرا رفتند ، تا وقتی که شلّیک خلع سلسلۀ قاجاریه نشده بود، آقای رییس الوزرا ایشان را  ملاقات  نکردند. پس از خاتمۀ  کار،  ایشان آمده بودند  دراطاقی که آقای مستوفی الممالک بودند، ملاقات نمودند و عذر خواهی کردند که از رفتن ایشان به موقع مطّلع نشده بوده! مقصود از دعوت ایشان هم این بود که چون مستوفی الممالک رییس مجلس بودند، در مجلس نباشند  که آنجا امتناع  کنند، و ] سردار سپه[ از جلسه نتواند نتیجه بگیرد. (10)  

 

    حسن تقی زاده در بارۀ روز نهم آبان 1304 در مجلس چنین می گوید: برای رئیس موقّتی، او و ] رضا خان [  اشخاصی  را مأمور  کرده بود. یکی داور بود و دیگری تیمورتاش که دوندگی داشتند و تا حدّی ذکاءالملک که هرچه  می گفت  پی آن کار  می رفت.

طرحی درست کردند که ما از آنها اطّلاع نداشتیم . یکی یکی  این  وکلاء را می بردند. در زیرزمین  گذاشته بودند. یک یکی این وکلاء را آوردند امضاء کردند. بحثی هم آن روز نشد.  البته مستوفی الممالک و مشیر الدوله ومؤتمن الملک اینها را نبردند. به آنها  نگفتند. یکی هم مرحوم  علاء  را گفته بودند. او وقتی  وارد شده بود  دیده بود  روی میز چیزی نوشته شده، تا آمد حرفی بزند  به او گفتند  اشتباه  شده. او هم برگشت. تدیّن هم  می دوید چون  به او  وعده  داده بود  رئیس مجلس  بشود. 

 آنچه تدارک لازم بود دراطراف مجلس دیده بودند. به یکی تیر انداختند به خیال اینکه  ملک الشعرای  بهاراست. در جای تماشاچیان  رئیس نظمیه  نشسته بود. 

 

   تصمیم  مخالفان:

 

 روز قبل در خانۀ  مشیرالدوله ما نشستیم  صحبت  کردیم  چه کار بکنیم.  آخربنا شد صبح فردا ما چند نفردرخانۀ دولت آبادی درخیابان صفی علیشاه  قبل از انعقاد مجلس اجتماع کنیم و تصمیم  بگیریم.

صبح رفتیم.  مرحوم مستوفی الممالک هم بود. گفتیم مجلس  برویم  یا نرویم؟ مصدّق السلطنه گفت من  می روم حرف می زنم . مشیر الدوله خود داری کرد نیامد. مؤتمن الملک  پیرنیا نفس نکشید.  فردا که کارگذشته بودآمد جزء وکلاء نشست. جرّ و بحث زیاد شد. مستوفی الممالک رئیس مجلس بود. مدرّس اصرار داشت که اوّل ببینیم، استعفایش نیامده. گفتند استعفایش هم حاضراست. قول  داده بودند آن مطلب  را آن روز  بگذرانند.

صبح  بالاخره  ما رفتیم به مجلس: مصدّق السلطنه وعلاء و من ومستوفی الممالک. مشیرالدوله  ظاهراً نیامد. هنوزجلسه منعقد نشده بود که ما رفتیم دراطاقی نشستیم  و دو باره صحبت کردیم. نظر ما این بود که تأخیر بیفتد. ولی تدّین اصرار داشت.  حتّی آمد  توی آن اطاق که ما و مدرّس آنجا بودیم. گفت آقا مجلس منعقد  است دست به سرش کردیم.

 در این بین تیمور تاش که به سردار سپه  چسبیده  بود و ذکاء الملک فروغی آمدند توی حیاط  و می خواستند  با ما صحبت کنند که مخالفتی نکنیم،  جرأت نکردند با من صحبت کنند. علاء را خواهش  کردند به حیاط بیاید. در آنجا فروغی و تیمورتاش اصرار می کردند  که شما علم مخالفت بلند نکنید. علاء گفت دوستانم هر طریقه ای بروند من هم همانطور خواهم کرد. آنها  خیال می کردند  علاء  را که شخص  محجوبی است اگر خواهش بکنند  قبول  خواهند کرد ولی  قبول نکرد . آمد  دوباره بالا. 

 

   سردار سپه  و مستوفی الممالک

 

آن وقت تلفن کردند  و گفتند سردار سپه، مستوفی الممالک  را می خواهند که تشریف بیاورند مطلبی  دارند. مستوفی الممالک مردّد بوده برود یا نرود.  بعد عقیده پیدا کرد که برود. شاید او را منصرف کند. او رفت. رضا خان با او خیلی بد کرد. وقتی او به آنجا رسید،  منتظرش  گذاشت  بیرون نیامد و پیش  مستوفی رفت و گفت ببخشید این کار را برای این منظور کردم  که می خواستم دوستی ما  محفوظ  بماند.

وقتی مستوفی الممالک رفت، ما چند نفرماندیم. مصدّق السلطنه نطقی  تهیّه کرده بود آمد  نشست. وقتی 

طرح  را خواندند من دست  بلند کردم