جمال صفری :

انتصاب رضا خان به مقام صدارت و زمزمۀ جمهوری درایران 1

 

819 Safari-Jamal

 

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین

سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (68)

دولت‌آبادی در«حیات یحیی» در بارۀ  برخورد تحقیر آمیز رضا خان  با شاه و  ولیعهد و  بی ‌اعتنایی اش به مشیرالدوله رئیس حکومت وقت پیش از تشکیل حکومتش می‌نویسد: «کهنگی وپوسیدگی درخت  یکصد وپنجاهسالۀ پادشاهی قجربه ضمیمۀ بی حالیذاتی ومنفعت پرستی وعیاشی سلطان احمد شاه  هم مشکلات  این کار را برای او آسان می کند.

سردارسپه به این پادشاه وبرادرش ولیعهد اعتنائی ندارد و تنها برای گذرانیدن وقت وحاضرشدن اسباب  با آنها مدارا می کند و گرنه از دیدارشان بیزاراست. مخصوصاً ازدیدارولیعهد زیرا او به قدربرادرش  به سردارسپه اعتنا نمی کند و بواسطه بی تموّلی جرئت مخالفت کردنش با او ازشاه متموّل علاقمند به دارائی خویش  افزون است.

ولیعهد که مدّتی است از مرکز حکمرانی خود که آذربایجان است دور مانده و یک حکومت نظامی قوی درآن ایالت به‌جای اوحکمران گشته است می‌خواهد از ریاست دولت داشتن بی معنای مشیرالدوله ها و مستوفی الممالک ها  که به مصلحت  روی کار آمده اند  بی آنکه  مختصر قدرتی  داشته باشند استفاده کرده بازخود را به آذربایجان بیندازد وشاید تصوّرمی‌کند درآنجا خواهد توانست با رؤسای عشایرکه با وی سابقۀ خصوصیت و اطاعت دارند، بست وبند کرده با اشخاص ناراضی ازعملیات نظامیان همداستان شده حوزه‌ای تشکیل بدهد واز بی‌ اعتنایی سردارسپه به خود بکاهد.

بدیهی است سردارسپه راضی نخواهد شد ولیعهد به این مقصود برسد. یکی به ملاحظۀ خیالات باطنی  خود که می خواهد به سلطنت قاجاریه خاتمه بدهد ودیگرآنکه می داند میان ولیعهد وامیرلشکر اختلاف کلمه حاصل  می شود و موجب اختلال امورآن ایالت می گردد این است که هروقت درهیأت وزرا به سِمَت وزارت جنگ حاضر است واین صحبت به میان می‌آید روی قبول نشان نداده وازداخل شدن دراین مذاکرات خودداری می‌کند.

از طرف دیگر ولیعهد به شاه فشار می‌آورد و شاه به رئیس‌الوزرا می‌گوید بی‌اطّلاع سردارسپه ، فرمان حکومت آذربایجان ولیعهد را صادر کنند. فرمان صادر می‌شود و به صحّۀ شاه می‌رسد و وزیرداخله به آذربایجان تلگراف می‌کند و ولیعهد آمادۀ مسافرت شده بلکه نقل مکان نموده درشرف حرکت است که ورق برمی‌گردد.

ماه محرّم رسیده است ودرادارۀ قشونی روضه‌خوانی می‌کنند. شاه به‌ملاحظۀ سردار سپه به مجلس روضه‌خوانی نظامیان آمده است ودرغرفه‌ای روی صندلی نشسته است. در کنارهمین غرفه، چند تن از روحانیان  نشسته‌اند. سردار سپه هم با مشیرالدوله رئیس الوزراء اندکی دورتر. نگارنده به کرسی شاه ازهمه نزدیکتر است. می‌شنود که شاه پیشخدمتی را طلبیده به او می‌گوید به ولیعهد تلفن کن. اتومبیل من کار نمی‌کند برای این که بیایم به دیدن تو، باید اتومبیل خودت را بفرستی.

پیداست وعده کرده است در مکان نقل‌شدۀ ولیعهد برای رفتن به آذربایجان، از او دیدن نماید و هرگز تصوّر نمی‌کند این کار هم برهم بخورد و از روی خسّت می‌خواهد این راه را با اتومبیل ولیعهد رفته و برگشته باشد. اتومبیل ولیعهد حاضر می‌شود. سردار سپه از پشت ستون برخاسته جامۀ نظامی خود را مرتّب می‌کند وبه حاضرین می‌گوید اعلیحضرت را راه بیندازیم تشریف ببرند، بعد بنشینیم صحبت بداریم. شاه با جثّۀ کوچک خود در کسوت نظامی روی صندلی نشسته، سردار سپه را با آن قامت برازنده در مقابل خود می‌بیند که ایستاده سلام می‌دهد و می‌گوید اتومبیل حاضراست. بی‌درنگ جواب سلام داده ازجای جسته روانه می‌شود و سردار سپه و رئیس دولت او را راه می‌اندازند و برمی‌گردند با حاضرین به صحبت می‌پردازند.

بدیهی است سردار سپه می‌داند شاه کجا می‌رود و برای چه می‌رود. امّا هیچ به روی خود نمی‌آورد و خودداری می‌کند که مسأله تا دم آخر سیر خود را کرده برهم خوردنش بیشتر برای او قدرت و عظمت تولید کند و برای شاه و ولیعهد و رئیس دولت خواری و خفت.

سردار سپه بعد از سنجیدن اطراف کارواطمینان یافتن از هرکجا که لازم باشد درآن دم آخرکه ولیعهد می‌خواهد روانه شود، هیأت دولت را تهدید کرده نارضائی خود را از مسافرت او، به شاه و وزراء می‌رساند. کوشش بسیار شاه و ولیعهد و هیأت دولت در اجرای فرمان و فرستادن ولیعهد به‌کلّی بی‌نتیجه مانده و ولیعهد با نهایت خفت از منزلِ نقل‌مکان‌کرده به خانۀ خود برمی‌گردد و  کدورت باطنی میان سردار سپه و ولیعهد به ملامت ظاهری می‌رسد.

شاه بعد ازاین ازسردارسپه گله می‌کند (چنان که نگارنده خود از سردارسپه شنیده است) ومی‌گوید شما ولیعهد را از رفتن به آذربایجان منع کردید. سردارسپه جواب می‌دهد اعلیحضرت هم درصدورفرمان حکومت آذربایجان ولیعهد با من مشورت نکردید والاّ عرض می‌کردم صلاح نیست.

موفّقیت سردارسپه به جلوگیری ازمسافرت ولیعهد به اوجرأت می‌دهد که بتواند درمخالفت کردن با شاه و ولیعهد بیش از پیش جلو برود وهم بربی‌اعتنایی او به رئیس دولت افزوده می‌شود تا آن که او را به استعفا دادن  واداشته خود رئیس دولت می‌گردد...» ( 1 ) 

عبدالله مستوفی بر این نظراست: «در تاریخ 16 میزان خبری درشهرمنتشر شد که موجب تشویش همه کس گردید وآن خبرتوقیف قوام‌السلطنه به‌وسیلۀ سردار سپه بود. سبب این توقیف را اینطورمی‌گفتند که در ضمن تعقیب و استنطاق یکی از مظنونین به سرقت واعترافاتی که ازشخص مظنون بروزکرده و شعبی که درقضیه پیدا شد وتحقیقاتی که دراطراف این شعبه‌ها به‌عمل آمده است، کشف گردید که قوام‌السلطنه کمیتۀ مخفی تروری تشکیل کرده و مقصودش تلف کردن سردارسپه است. حتّی می‌گفتند  سردار انتصار (مظفّر اعلم) با برادرزادۀ خود در این قسمت دست داشته‌اند و اعترافاتی برضررخود،  و بالنتیجه بر ضرر قوام‌السلطنه نموده، او را مؤسّس این اساس دانسته‌اند. بعضی هم می‌گفتند شاید اگر قدری جلوتر بروند پای شاه هم به‌میان بیاید، زیرا قوام‌السلطنه بدون امر و ارادۀ شاه ممکن نبوده است به چنین امر خطیری اقدام کند.

بعضی هم بودند که می‌گفتند اینها همه ازحقیقت عاری و اگر دوسیه‌هایی هم برای این کار تنظیم شده باشد، مثل قضیۀ ظهیرالاسلام و مشارالملک در دو سال قبل که معروف شد می‌خواسته‌اند سردار سپه و قوام‌السلطنه را ترورکنند مصنوعی است ولی باوجود وستداهل برسرتشکیلات نظمیه واعتراف اشخاص متعیّنی مثل سردار انتصار و کس و کارش که بر ضرر خود اعتراف کرده‌اند، باور کردن این قول هم مثل اصل قضیّه کار آسانی نبود.

چنانکه  الان هم ،  بعد از گذشتن  بیست و پنج  سال ، بر من معلوم نیست  که کدام یک ازدوقول  مقرون به حقیقت بوده است. زیرا ، درصورتیکه شقّ  اوّل رامطابق  با واقع  بدانم  نمی توانم محلّی برای وزیر شدن آقای مظفّر اعلم ، در زمان سلطنت رضا شاه پهلوی فکر کنم، و سردار انتصارآنروز ، و مظفراعلم بعد را هم  نمی توانم  کسی بجا  بیاورم  که برای جاه و مال آینده ، یک چنین  تهمتی را بخود  بزند که در ضمن افترائی هم به قوام السلطنه زده باشد که  وزارت  بعدی او را اجر این عمل بدانیم.

عین این موضوع درقضیۀ دوسال  قبل ، و کمیتۀ  ظهیر الاسلام و مشار الملک  برضدّ قوام السلطنه و سردارسپه،  نیز در کار است  که بعد از تبعید مشاورالملک به جرم  سوء قصد بر ضدّ قوام  السلطنه و سردار سپه ، و ماندن  دوسالی دراروپا ، مجدّداً به تهران بر گشته و چنانکه درآینده  خواهیم  دید، در کابینۀ سردار سپه ، وزیرامورخارجه  می شود!»(2 )   

 ‏ سیف پور چگونگی  انتصاب سردار سپه  به مقام صدارت را اینگونه روایت می کند:بطوریکه  قبلاًتذکار داده شد، پس از انتصاب سردار سپه  به مقام  نخست وزیری و مسافرت  شاه به اروپا، سردار سپه با خاطری  آسوده و بدون  مانع  ورادع  انتخابات  دوره پنجم  را پایان  داده و بسیاری از طرفداران  خود را  به مجلس  فرستاد.

چهارهفته  قبل از گشایش مجلس پنجم ، ناگهان  روزنامه های میهن بمدیریت  ابوطالب شیروانی  وکیل  تازۀ  قمشه اصفهان  و شفق  بمدیریت علی دشتی  وکیل  تازۀ بوشهر و ایران بمدیریت زین العابدین  رهنما و چند  روزنامۀ تازه مقالاتی  انتقاد آمیز راجع  به سلسلۀ  قاجاریه و شخص احمد شاه و مضارّ  رژیمهای سلطنتی انتشار داده و در ضمن با شاخ و برگ زیادگوشه هائی از تاریخ قرن نوزدهم و مبارزه بر علیه  محمّد علی میرزا را تشریح کرده و حکومت  سلطنتی را باعث کلیۀ  بدبختی های ایران دانستند.

  این نوشتارها برای  نسل  بعداز جنگ جهانی تازگی  داشت و ما همه  با علاقه و شادی تمام آنها را  مطالعه کرده وفکرمیکردیم که آفتاب سعادت وخوشی  و آزادی ایران باردیگر از افق سربرآورده  و اینک  یک حکومت جمهوری تحت پیشوائی سردار سپه ( که درآنروزها بین نسل  جوان محبوب بوددوران  بزرگی وآسایش ایران را تجدید خواهد کرد.

 هرچه به افتتاح  مجلس  نزدیکتر می شدیم  لحن روزنامه  های طرفدار جمهوری  شدیدتر ومؤمن تر می شد. خوب بخاطر  دارم روزنامۀ میهن عکسی  از احمد شاه با کلاه  شاپو دوش بدوش  زن اروپائی  در صفحۀ اوّل چاپ کرد وزیرعکس نوشته  بود:

شه دراروپا قمارمیکند  اگر ببازد چکارمی کند

ما را  بذلّت دچار می کند!

هدف روزنامۀ میهن و دیگرجراید این بود که افکار مردم را نسبت به شخص  احمد شاه  مشوب  ساخته ودرضمن نشان بدهند که درایران ، مردم ازسلطنت انزجار دارند. چند روزنامۀ انقلابی هم سلطنت را باعث بدبختی و مذلّت مردم دانسته و احمد شاه واسلاف او را جابر و و ظالم وغارتگرنامیده و او را احمد علّاف ومحتکر گندم درسالهای قحطی دانسته و پایان سلطنت واعلام حکومت جمهوری را ازمجلس خواستند.

وکلای تازه هم که به ترتیب ازصندوقها سر برآورده بودند، اغلب طرفدار سردار سپه و چشم بر حکم  و گوش برفرمان او بودند. داور، رضا افشار، دبیراعظم بهرامی ، و برادرش دکتر احیاءالسلطنه ، ابوطالب شیروانی ، امین  التجار اصفهانی ، عماد السلطنه  فاطمی، سید کاظم یزدی، تدیّن، اسدی، قوام الملک شیرازی، سید یعقوب انوار، ذوالقدرپیشکار قوام، غلامحسین مسعود ، معاضد السلطنه پیرنیا ، ضیاء الواعظین، علی دشتی، اخگر ، کازرونی ، اجاق دوست صمیمی  سردار سپه ، قائم مقام ، ناصر الاسلام، حاج عزّالممالک وزیر فواید عامّۀ کابینه سردارسپه ، یاسائی، اعتبارالدوله ، دستغیب ، شیخ الاسلام ملایری ، سهام السلطان  بیات، تیمور تاش ، سلیمان  میرزا] اسکندری[، طباطبائی، ناظم العلمای ملایری ، احتشام ال، شیخ جلال الدین مشار اعظم ، نجات، شیخ العراقین زاده، حاج میرزا عبدالوهاب  میرزا، میرزا  یداله خان ، حاج میرزا یحیی دولت آبادی ، نظم الملک ، شیخ محمّد علی ، ناصرالاسلام  گیلانی، عبدالوهّاب رضوی، سردار معظّم کردستانی، سرکشیک زاده ، حاج میرزا  حسین خان فاطمی ، همه یا طرفدار جدّی سردارسپه بودند و زمینه را برای  قدرت اوحاضر می کردند ویا آنکه ازترس ، طبق دستورمتولّیان مجلس : تیمور تاش ، داور، تدّین و فیروز ]‏‏نصرت الدوله[پای علم سردار سپه سینه می زدند.

روزبیست دوّم بهمن ]‏ 1302‎[‎، ‏ دورۀ پنجم  مجلس  با حضور هفتاد  نفرازنمایندگان  رسماً گشایش  یافت.

محمّد حسن میرزا ولیعهد نطق افتتاحیۀ زیر را  ایراد کرد:

" با نهایت مسرّت و خوشنودی ، دورۀ پنجم  مجلس  شورایملی را بنام اعلیحضرت شاهنشاهی افتتاح  می نمایم و توفیق نمایندگان ملّت  را درایفای وظایف مهمّ خود از خداوند متعال خواهانم. چون ذات  اعلیحضرت شاهنشاهی اعمال را براقوال ترجیح می دهند این است  که این منظور پسندیده  را در نطق

 افتتاحیه خود رعایت  و ارادۀ  دولت را بطورساده  وجازم  به اطّلاع  نمایندگان می رسانم:

 بحمدالله  تعالی  روابط  ما بادول  متحابّه  کاملاً  حسنه و ادامۀ  این وضع  منظور  بلاتردید  دولت  می باشد. بسط انتظامات مملکتی و تدارک تمام وسائل این مقصود اهمّ منظوراست. بهبودی امور اقتصادی  و فراهم ساختن موجبات ترقّی آن محلّ توجّه کامل استتوسعۀ  معارف  و تعمیم  آن در کلیۀ مملکت  حتی الامکان و حسن  جریان  عدلیه  و وضع  قوانین لازمه  برای این مقصود  نصب العین  می باشد . جزئیات و توضیحات هر یک از این  فقرات هنگام ارسال لوایح  متعلّق  به آن روشن می شود.

 پس ازپایان  نطق ولیعهد، مجلس برای یکساعت تعطیل شد و سپس تحت ریاست سنّی "  حاج میرزا  یحیی دولت آبادی " تشکیل  گردید و شروع به انتخاب  هیئت رئیسه  کرد.

 مجلس مدّت یک هفته به منظور رسیدگی باعتبار نامه ها و تشکیل  شعب ، وقت  خود را به مسامحه گذرانید " سردارسپه" وطرفدارانش کوشش داشتند که مجلس زودتر رسمی شده وبه قول "عارف " فاتحۀ سلطنت را بخوانند وبرای روزعید سردارسپه با سمت رئیس جمهورازمردم پذیرائی بکند. دوفراکسیون فوراً بطرفداری رژیم جمهوری ومخالفت با سلطنت درمجلس تشکیل گردید. فراکسیون تجدّد تحت نظر" سید محمّد تدّین "   فراکسیون عامیون  تحت زعامت " سلیمان میرزا " وزیر  فرهنگ کابینۀ سردارسپه ، مجموع آراء  دو فراکسیون پنجاه و چهار رأی  بوده عدّه ای  هم دور " داورجمع شده و بنام روشنفکران کشور از رژیم جمهوری طرفداری می کردند. " رضا افشار ، شریعت زاده ، شیروانی ، دبیراعظم  وسرکشیک زاده ، جزو این دسته  بودند. " تدّین " و " سلیمان  میرزا  به سردار سپه قول داده بودند  که به مجرّد افتتاح رسمی مجلس احمد شاه  را از سلطنت خلع و اورا  بسمت  رئیس جمهور انتخاب  کنند متولّیان  مجلس بقدری به موفّقیت  خود اطمینان داشتند که به ضرّابخانۀ  سلطنتی  دستورضرب سکّۀ طلا  با آرم  جمهوری برای عیدی  روز عید  نوروز صادر کرده بودند، همچنین " فروغی " وزیر خارجه به سفارتخانه های خارجی تهران  پیام فرستاد که سلام عید در دربار  انجام  نخواهد گرفت  بلکه  سفرا باید برای تبریک عید به منزل  رئیس  جمهور " سردار سپه " بروند.

درمجلس هم کارگردانان با عجله کوشش می کردند  که به اعتبار نامه های موافقین جمهوری، زودتر  رسیدگی کرده و مجلس را برای  تصمیم قطعی  حاضر سازنداز ولایات  هم امرای لشکر هر روز  تلگرافهائی به امضای معتمدین ومعروفین محل ، مبنی بر انزجاراز سلطنت  که جز بدبختی و بیچارگی برای کشور بوجود نیاورده و الغای سلطنت به مجلس و روزنامه  ها مخابره میکردند.  خلاصه صحبت رژیم  جمهوری وتقلید از ترکیه مصطفی کمال  پاشا نقل هرمجلس ونقل  هر محفل بود."(3 )  

 ‏ ملک الشعراء بهار آغاز مجلس پنجم و برخورد گروهها راکه اکثریت نمایندگانش را  رضا خان و نظامیان از صندوق رأی در آورده اند بدین شرح قلم می زنددرمجلس پنجم  که انتخاباتش درحکومت مستوفی آغاز و در حکومت مشیر الدوله ختم گردید، اصلاح  طلبان وسوسیالیستها هردو رأی داشتند ، ولی ایالات را وزارت جنگ برد ونفوذ امیرلشکرها انتخابات را فاسد ساخت.

درمجلس پنجم حزب دیگری نیزبوجود آمد که ابتدا « دموکرات مستقل » نام داشت وبعد « تجدّد »  نام یافت.

حزب تجدّد که انتخابات ایالات را بوسیلۀ همراهی وزیرجنگ ربوده بود، درجلسات اوّلیۀ مجلس  دارای اکثریت قطعی گردید. سوسیالیست واصلاح طلب هردو با دیدۀ اندیشناک و نگرانی عجیب به حزب  مذکور نگاه  می کردند!

سوسیالیستها درمجلس پنجم نیزازحیث عدّه  کمترازاصلاح طالبان بودند ونفوذ معنوی مدرّس درمجلس ازآنها زیادتربود. مع ذالک هردوحزب دراقلّیت ماندند؛ ائتلاف بین آنها  هم صورت پذیر  نبود.

 ‏ حزب تجدد شروع به حمله کرد

اعتبارنامه ها به جریان افتاد، گروکشیها شروع شد، مخالفم ! مخالفم ازطرف مدرّس و دوستان او طنین اندازگردید. چه باید کرد؟ حزب جدید مجلس قصد داشت قبل ازآنکه اعتبارنامه های اقلیت بگذرد، بمحض آمادگی نصف به علاوۀ  یک، لایحۀ  جمهوریت را به مجلس آورده ، برق آسا بگذارند واگر اقلیت مخالفت کرد، اعتبارنامۀ افراد مخالف را رد کند!

 در خارج  مجلس تشنّجی عظیم ازچندی پیش دیده می شد. مردم « جمهوری » می خواستند، آری  جمهوری. جراید بر ضدّ  شاه مشروطه مقالات می نوشتند و از حکومت  انتخاباتی  تعریف  می کردند. البتّه اسمی از نامزد  حکومت  انتخابی ، یعنی  رئیس  جمهوری  آینده ، برده  نمی شد، امّا ازسردار سپه درهمان جراید  تمجید  می شد!

 ازولایات هم تلگرافاتی می رسید که جمهوری می خواستند. امّا مردم غیرسیاسی وهمانهایی که با مشروطه مخالف بودند، عموماً با جمهوری هم مخالف بودند. جمعی هم ازسیاسیون به این جمهوری با بیم ووحشت نگاه می کردند؛ چه، این جمهوری همان جمهوری بود که ازبیشۀ مازندران بیرون  خرامیده ، چنگال ودندان شیرداشت.

 حوزۀ علما، اصلاح طلبان، طبقات اصناف هنوزحرکتی نکرده اند ولی ازجمهوری نگرانند. در بیرون  مجلس جنگی است که هنوزشیپورش کشیده  نشده است، ولی درمجلس خبری نیست. مدرّس وپنج نفر ازدوستانش گاهی جلساتی دارند. امّا تکلیف قطعی خود را روشن نکرده اند ، و اکثریت  با حزب تجدّد است. سوسیالیستها هم به نعل ومیخ می زنند. گویا آنها هم حال وروزشان بهترازاصلاح طلبان  نباشد!

‏سردارسپه  چه می کند؟

وزیرجنگ در تمام مدّت دورۀ مجلس چهارم، در هیأتهای دولت داخل  بود.  امّا توجّهی به امور سیاسی  واکثریت و اقلیت  نداشتزیرا  او کارهای دیگری  داشت که  باید  انجام  دهد. او سرباز درست می کرد، اسلحه راه می انداخت. ازخراسان، ازگیلان، ازاین طرف، ازآن طرف ، هرچه تفنگ  پیدا می کرد به دوش سربازان خود می انداخت.

در ایالات، مراکزمقتدری ازامیرلشکرها وصاحب منصبهای تازه وکهنه تشکیل  داده و مشغول مطالعه وتدارک نقشۀ بزرگ خود بودتنها سعی داشت که درجراید ازوبد نگویند. با سیاسیون ونویسندگان ملاقات می کرد، صحبت می داشت، خدمات خود را برای آنان شرح می داد و زمینۀ آتیه را که  جنگ   با دربارباشد ، با کمال هوش ودهاء  وزیرکی وعدم  ذرّه ای غفلت  طرح می نمود.

سردار سپه  بقدری مواظب مجلس بود که گویا  در دنیا  تا این  اندازه مواظبت سابقه نداشته باشد. برای مثال کافی است یاد آوری کنیم روزی را که  مرحوم مستوفی الممالک  به مجلس آمد و دید که اکثریت  ندارد ، عصبانی شد و پشت  کرسی رفت و نطقی بسیار خوب و استادانه  ادا کرده ، گفت:«  من اهل  آجیل  نیستم. آجیل  نمی خورم  و نمی دهم. معده ام برای  خوردن  اجیل  مستعد  نیستحالا  هم موسم  بره کشی  است. اتفاقاً بره هم نمی توانم بخورم... بنابراین میروم !»  این را گفته ، خود وهمۀ  وزرایش که همراه او بودند  از مجلس  بیرون رفتند، ولی  وزیر جنگ  نرفت و بجای  خود نشست. ازطرف مرحوم  پیرنیا ( مشیر الدوله) و غیره به این  نطق خارج  از نزاکت  پاسخ هایی داده شد.

جمعی  تماشاچی  که ازحزب سوسیالیست بودند، هیاهو راه انداختند. رئیس امر فرمود آنهار ا توقیف کنند. جمعی هم بیرون مجلس برآن شدند که هنگامه راه بیندازند. وزیرجنگ قبلاً  تدارک  این راهم  دیده بوداز جلسه برخاست  و پایین  رفت و جمعی سر باز را امر کرد  صف کشیدند، وخود مانند  رئیس گارد مجلس مشغول حفاظت  ومراقبت  گردید؛ چه ، می دانست که اوهست و باید  هم باشد وجای  عصبانی  شدن و قهرکردن  نیستمجلس  را باید در دست  داشت، باقی کارها  خود بخود درست می شود.

درآن روزها جمهوری طلبی گل کرده بود. مردم از وضع قدیم خسته شده بودند. رجال سیاست  نمی توانستند شفای عاجلی برای التیام دردهای سی سالۀ مردم  پیدا  کننداختلاف  و خود خواهی سیاسیون و احزاب هم مانع بود که یک دولت ازهمان دولتها دوام کند واصلاحاتی  را که شروع کرده است به پایان برد.

بعضی ازرجال کم کارومهمل بودند. بعضی وجاهت زیاد  نداشتند. بعضی با خارجیان نمی تواسنتند درست کنارآیند. هرچه بود، به هرتقریب، هرسه ماه  به سه ماه، یکی می آمد ویکی می رفت! وهتّاکی  جراید نیز برعداوتها وبغضها می افزود. خلاصه، اعصاب خسته وفرسوده و مرض عصبی شدید همه را از پا درآورده بود و معلوم  نبود دعوی برسرچیست.

کمال مطلوب هم پیدا  شدن دولت  فعّال وبا دوامی بود که با صلاحیت وپاکدامنی وجرئت بیاید وشروع   به اصلاحات کند و نظم و نسقی به کارها بدهد وازهرج ومرج  جلوگیری  کند. این فکر ده سال بود در مغزها جای کرده بود و آمدن یک نفرمرد فعّال وگرفتن اختیارات دردست وکار کردن ورد زبانها وسر  مقالۀ جراید  بود. اینک  همان آرزو در لفّافۀ  جمهوری خواهی  یکمرتبه بروز کرد!

 به قول مردی تبریزی ، « دولت ازملّت جمهوری می خواستحقیقت هم این  بود. درقصرسردار  سپه که رئیس الوزرا شده بود. جمعی ازنویسندگان و سیاسیون که عدّۀ آنها چندان زیاد نبود، با هم  رفت و آمد داشتند و نقشۀ  جمهوری  را می کشیدند!

 درآغازمجلس پنجم، حزب تجدّد که اکثریّت داشت، خواست به طریقی که گفتیم، لایحۀ جمهوری را بجریان بیندازد، زیرا ازایالات تلگرافهایی رسیده وهمه خلق عاشق بیقرارجمهوری بودند! ولی چنانکه  گذشت، با وجود اینهمه هوا دار، باز دیده می شد که اکثر مردم با طناً از این جمهوری خوششان نمی آمد ، زیرا این حیوان دندان وچنگال  داشت!

 

‏ بین المجلسین

 دولت مستوفی روزسه شنبه، 2جوزا 1302 شمسی ، مطابق  ذیقعده  1341هجری قمری، در  مجلس استیضاح شد وآن نطق کذائی « آجیل» را ادا کرد وچنانکه اشاره کردیم،  خود با وزرایش  سوای وزیر جنگ– ازمجلس با سیمای « طرح و قهروبا شتاب بیرون رفت ومستعفی گردیدتوطئه ای هم که مخالفین ما برای برهم زدن مجلس واغتشاش بهم بافته بودند، درمقابل شخصیت  مؤتمن الملک قرار نگرفت و کابینۀ مرحوم مشیر الدوله ( پیرنیا) با آرائی  قریب به اتّفاق ازاکثریت واقلیت درهمان هفته به روی کارآمد و مجلس چهارم درزمان حکومت ایشان به پایان رسید وانتخابات هم به طریقی که گفته شد، با آزادی وعدم آزادی مخلوط انجام یافت و مجلس پنجم را هم بازمشیر الدوله افتتاح کرد.

‏ یک مدعی  از میان  رفت

 در بین دومجلس اتفاق ناگواری رخ داد وآن دستگیری آقای قوام السلطنه  بود. درصورت ظاهراین واقعه چنان بود که ازنظمیه گزارشی به وزیر جنگ داده بودند که قوام السلطنه  درزمان مقام نخست وزیری خویش قصد گرفتاری یا عزل یا ازبین بردن آقای سردار سپه، وزیر جنگ، را داشته است. به این جهت، قبلاً آقای مظفّر خان اعلم  و چند تن ارمنی ومسلمان را شهربانی  توقیف کرد و بازجوئی  هایی توسّط سهیلی نامی که بعد ها ترّقی کرد،  بعمل آمد وبلافاصله قوام السلطنه دستگیروحبس  گردیدولی برهمهمکشوفبودکهعّلتحقیقیاینامرغیرازایناستودشمنانآقایقوامالسلطنهخودسرانه  یابهاشارۀ  مردیکه  میخواستراهپیشرفتخودرادرسیاستصافوهموارسازد،اینپرونده  رابدستپروندهسازانآندورۀشهربانیدر گاهی ، مشکوة و سهیلی ، ساخته اند.

 اتّفاقاً من که نویسندۀ این تاریخ هستم، دربحبوحۀ این اشتهارات وسروصدای بعضی مخالفان که سردارسپه را به قتل قوام السلطنه تشجیع می کردند. صبحی زود با وزیر جنگ ملاقات کردم وبا کمال  سادگی وخلوص به ایشان حالی و مدلّل ساختم  که این پرونده دروغ  است وقوام السلطنه هیچ وقت  چنین قصدی نداشته،  اهل این چنین حرکات  نبوده و نیست.

 وزیرجنگ چنین گفت: «  کسان ایشان را مطمئن  کن وبگو متوحّش نباشند. من گوش به این حرفها  نمی دهم وقصد آزارو زحمتی دربارۀ اوندارم واوبه فرنگستان خواهد رفتحقیقت امرهم این بود که گفته شد. زیرا من خود مکرّردرزمان نخست وزیری آقای قوام السلطنه با کمال محرمیّتی که با ایشان داشتم، دربارۀ امورسیاسی وخیالات بلند سردارسپه و ضعف احمد شاه ومخاطراتی که ممکن است برای مملکت پیش بیاید، گفتگو کرده بودم. ایشان نظرهای مختلفی دراصلاح این اوضاع اظهارمی داشتند، ولی همۀ  آن نظرها را موکول ومنوط به وجود صمیمیّت و یگانگی میان خود و سردار سپه  می نمودند که اگراین شخص حاضرشود صمیمانه با عده ای تجربه کاروصاحب استخوان که با یک حزب منوّروجوان مسلّح شده باشند، دست به دست بدهد، به فلان طریقه اوضاع اصلاح خواهدشد. همه حرفی گفته می شد جزحرف  دشمنی با وزیرجنگ؛  و به راستی درآن اوقات تنها امیدواری که بود به وجود سردار سپه بودقبلاً گفتیم که کارکردن با احمد شاه  جزبه طریق عادّی که همان طرز لخ لخ و  مس مس دیرینه باشد،  به طرز دیگرغیر ممکن  بود. بنابراین سابقه، اگرامیدی بود، به سازمان قشون و به مرکزیتی بود که وزیرجنگ داده بود واحدی ازرجال قصد سویی نسبت به معظّم له نداشت. خود وزیرجنگ هم اینها را می دانست. امّا نقشۀ اوچنین حکم می کرد که تا بتواند رجال عمده را ازمیان  ببرد؛ واگرضرورت پیدا کرد، پرونده ای هم ساخته شود! درهمین حال، پرونده سازان نیزخوش  رقصیهایی می کردند که برهمه آشکاراست. قوام السلطنه ازمیان برده شد و به فرنگ رفت. چندی بعد  آقای مظفّراعلم که اقرارکرده بود که به حکم و اشارۀ  قوام السلطنه می خواسته است سردار سپه  رابه قتل برساند، ازطرف خود سردار به حکومتهایی عمده رسید بعد هم وزیرایشان شد.

 تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل!

 

 ‏‏ سردارسپه رئیس دولت می شود

 مجلس پنج را مشیرالدوله بازکرد. چیزی نگذشت که دسیسه هایی برخلاف دولت درشهرراه افتاد. تحصّن یکی ازروزنامه نویسان درسفارتخانه، تحصّن جمعی در مجلس، دسته بندی معلّمین برای اخذ  حقوق درکوچه وبازار- که همه مربوط به جمعیّت ناراضی وتندروافراد سوسیالیست بود- پدیدآمد. این حالات بعد ازسقوط کابینۀ مستوفی ورد فاصلۀ بین دومجلس و درآغازمجلس پنجم درخارج ازمجلس جریان داشت وهمه سبب ضعف دولت مشیرالدوله می شد. درقصرسردارسپه هم که می دانیم چه خبراست و گفته ایم که جمعی ازسیاسیون ونویسندگان رفت وآمد دارند ونقشۀ جمهوری می کشند. درایلات نیزهمۀ تعزیه ها درادارات قشون وحکومتی برپاست، وازطرف حزب دموکرات مستقل] تغییرنام به حزب تجدّد درهنگام شروع مجلس [نیز اشخاص به ولایات رفته اند که مردم را درجمهوری خواهی ترغیب وتشویق کنند.

 روزی وزیر جنگ چیزی را بهانه کرد، درهیأت دولت عصبانی می شود و بالاخره به رئیس دولت پیغام می دهد که نباید به هیأت حاضرشوی، والا فلان وفلان خواهد شد! رئیس دولت هم بالطبع مستعفی می شود و مجلس هم ناچارتمایل اکثریت را به آقای سردارسپه، توسّط  رئیس مجلس، به عرض شاه می رساند! درشهرهم دسته بندیهای سخت برای جمهوری خواهی برپاست، علمها برسر دست واتومبیلهای رنگارنگ درحرکت استنطقها ادا می شود که همۀ اینها درقصیدۀً « جمهوری  نامه» جزء به جزء منظره سازی  و ریزه کاری  شده است.

 منجمله، ازکارهایی که در بیرون صورت می گرفت، جنبش بزرگی بود که در روزهای آخراسفند 1302 ازطرفی ادارات برای درخواست واستدعای جمهوری بوجود آمد. روزی دوایرتعطیل شد و کارداران ادارات با مدیرکلها ورؤسای خود با علمها واجتماعات بزرگ به قصررئیس دولت آوردند. روزعجیبی بود. نخست وزیربا دوستانش درفضای قصرایستاده، جمعیت خیابانها را پرکرده مانند سیل درقصرسردار سپه می ریخت. مردم پیرامون رئیس دولت گرد آمده، قصاید وخطا به های مهیّج می خواندند وازاو می خواستند که مملکت ایران را جمهوری  کنداین عمل بسیارماهرانه صورت گرفته بود، تنها عیبی که داشت این بود که  مردم آنهایی که براستی حق  دارند در اینگونه مسائل دخالت کنند – داخل این جمعیّت ها نبودند، نیز یک مرد فقیربا چهار تن  ا ز رفقایش، یعنی مدرّس ، هم  با این سیاست  تازه موافق نبود. نه ازاین راه که احمد شاه را دوست می داشت و اورا مفید می دانست، بلکه ازاین راه که به نامزد ریاست جمهوری آینده نیک بین نبودقضیۀ اقبال السلطنه وسردارعشایر و غیره او را سخت ظنین ساخته بود، یا به قول بعضی، چون در این موضوع  با او شور نکرده بودند و مخالفان مسلکی وخصوصی سیاسی او،  سوسیالیستها ودموکراتهای مستقل، علمداران این بازی بودند، مدرّس راضی به مداخله دراین سیاست نشده بود؛ هرچه بود هواداران جمهوری این یکتن مخالف را می شناختند ولی به او اهمیّت نمی دادند. باید دانست  که از طرف مخالفان جمهوری تا این ساعت با این همه تظاهرها و هنگامه های قوی ، هیچ واکنش  وحرکتی  نشده  وامیدشان به مدرّس  بود و امید مدرّس هم به مجلس ، که بتواند درسربزنگاه، یا نطق ساحرانه و به اعتماد افکارعامّه که یگانه پشتیبان او شمرده می شد، همۀ رشته های حضرات را پنبه سازد!

 

‏ در مجلس  چه خبر است؟

 گفته شد که درمجلس تشنّجی عظیم برسرگذراندن اعتبارنامه ها و آوردن لایۀ جمهوری درکار استدو نفردیگرباقی مانده است که نصف به علاوۀ  یک وکلا معرّفی ومجلس آمادۀ رأی  دادن شود. درین حین، یک نفرازتهران برای شب عیدی  به قم  سفر می کند! اعتبار نامۀ آقای مؤتمن الملک مطرح می شود. مدرّس مخالفت می کند. اعتبارنامۀ یکی دیگرمی آید،  بازمدرّس مخالفت می کند واین جلسه که غروب تشکیل شد وتا پاسی ازشب گرفتاربود،  بدون اخذ  نتیجه ختم می شود . حزب تجدّد خون خونش را می خورد. جلسۀ بعد منعقد شد. امروز روزی است که اکثریت می خواهد کار رایکرویه کند. اعتبار نامۀ آقای شیبانی مطرح شده است و یکی از افراد اکثریت مخالفت کرده. نطقهای مخالف شروع شد. مدرّس برای دفاع در پشت میزخطابه رفت و چنین آغاز کرد که. در بیرون مجلس  جنگی برپا شده استآقایان اجازه ندهند که جنگ بیرون مجلس به داخل مجلس سرایت کند. سعی کنید مجلس  را با این نزاعها آلوده نسازید

 

‏مدرّس  سیلی  می خورد

مدرّس  دراین نطق خود عزم داشت مطلب را روی  دایره بریزد و قضیۀ جمهوری  و داستان بیرون را به قول مرد تبریزی «دولت ازملّت به اصرار جمهوری می خواهد!» - عنوان کند و علل مخالفت خود را با اعتبارنامۀ آقای مؤتمن الملک که صدای آن بطورغریبی درشهرپیچیده بود ومردم غالباً ازرمز حقیقی آن مخالف بی خبر بودند، بگوید و نگذارد حضرات مجلس را غافگیر کرده، لایحۀ جمهوری و خلع خانوادۀ قاجاریه را بدون بحث و گفتگو به قوّۀ اکثریت بگذارنند و به همین قوّه اعتبار نامۀ  مخالفان خود را بدون گفتگو و سروصدا رد کنند. اومی خواست مطلب را روی دایره  بریزد تا به همراهی  افکاربیرون واکثریت مردم وقوّه بیان واستدلالهای قانونی  اکثریت  را مرعوب ساخته، ازعمل بیندازد. امّا اکثریت یعنی حزب تجدّد که پیش از این نام آنها دموکرات مستقل بود، با این عمل بسیار  مخالف  بودند.

لذا به محض  اینکه  مدرّس  گفت« مگذارید جنگ بیرون به داخل مجلس سرایت کند» ، لیدرتجدّد از صندلی برخاست واز در خارج شد. امّا رفقایش حرکتی  نکردند. معزّی الیه از دم  دربرگشته ، با  تغیّر گفت:  « فراکسیون تجدّد! نشسته اید  و به این  مهملات  گوش می دهید؟! » پس  ازاین نطق، مجلس  خالی شد و اکثریت بیرون ریختند وناطق اقلیت وسایرین هم ازعقب آنان بیرون رفتند. مدرّس باقی  نطق خود را در اتاق  تنفس شروع  به گفتن  کردیکی از افراد  تجدّد سیلی ای به صورت مدرّس زد که عمّامه اش  افتاد! این حرکت زشت بود. اکثریّت نباید جلوی نطق اقلّیت رابگیرد ، دیگرآنکه  نباید ناطق اقلیت رابزنند، چه ، اقلیت متّکی به احساسات و عواطف تند است، اما اکثریت متّکی به فکر و تعقّل  و استدلال  و بردباری  است

 این حرکت موجب آن شد که پرده ازکارتوطئۀ  بیرون برداشته شودافرادی که علی الرسم وحسب الامر، نه با قیود ومقررات حزبی، عضو حزب تجدّد شده بودند و اکثریتی بزرگ بوجود آورده بودند ، بهانۀ خوبی بدست آوردند  که خود را از قید  این حزب  که شاید  صفایی با آن  نداشته و با جمهوری  درنهان مخالف بودند ، بیرون بکشندمن بقدری متأثّر شده بوده و ازاوضاع  کلی بیمناک وبه قضایا  بدبین بودم که مصمّم  شدم ازسیاست  کناره گیری کنم. همان سیاستی  که به قیمت خون وجوانی و عمرمن تمام شد. لذا بیدرنگ از نمایندگی مجلس استعفا دادم وبه خانه رفتم. فردا پیغامی ازطرف مرحوم مشیرالدوله ( پیرنیا) به من رسید  که باید فوری  بیایم  واستعفای خود را مسترد دارممعلوم شد رئیس مجلس هم استعفا نامۀ مرا نزد خود نگاه داشته به جریان نینداخته است. سایردوستان هم  یکی یکی  آمدند و حکایت واقعۀ مهمّی را برای من  نقل  کردنداین واقعه این بود که عصروشب همان  روزعدّۀ زیادی ازافراد اکثریت گرد هم نشسته، خود را ازعضویت حزب تجدّد بیرون آورده،  فراکسیون بزرگی تشکیل داده اند که با افراد اقلیت ازسوسیالیست ودوستان مدرّس ائتلاف کرده، اکثریت ثابتی بوجود آوردند؛ و حزب تجدّد و تمام نقشه هایش  که از آن جمله  یکی جمهوری  بود، فعلاً به هم خورده و دراقلیت افتاده است.

در بیرون مجلس، چنانکه گفتم، تا امروز واکنشی برخلاف جمهوری  و این همه سروصداها  دیده نمی شد. اما این سیلی به قدری پروصدا  بود که بناگاه  درتمام شهرمثل زنگ ناقوس درپیچید و احساسات خفته را بیدارکرد. دکانها بستۀ شد، انقلاب بزرگی نمودارگردید. جمعیتی  که انبوه جمعیت جمهوری خواه  نامبرده دربرابرآن مثل قطره  دربرابر سیل خروشان  می نمود، گرد آمد و روز شنبه دوبم حمل  1303 مجلس  شورای ملّی را فرو گرفت.

‏مکمل فصل پیش 

 درپائیز1302 ،  احمد شاه دریافته بود که وزیرجنگ با اوصفایی ندارد، لذا مصمّم شد خود را نجات بدهد(!) وبواسطۀ جبنی که داشت، به وزیرجنگ متوسّل گردید وترتیب ریاست وزرایی اورا داده، از راه عراق به سمت فرنگستان عزیمت نمود وسردارسپه تا سرحدّ شاه را بدرقه کرد.

چنانکه گفتیم، مرحوم مشیرالدوله درهیأت وزراء حاضرنشد وسردارسپه ازطرف شاه به تشکیل  دولت مأمورگردید و این وقایع درآذر 1303 روی داد. به محض تشکیل دولت جدید لقمۀ جمهوری نیزبلند  شد.

روزنامۀ دقت، منطبعۀ اسلامبول، دربهمن 1302 چنین نوشت:« سردار سپه رئیس الوزرای ایران، در صدد افتاده است مقام غازی مصطفی کمال پاشا را احراز  کند و  کوشش دارد   به ریاست  جمهور انتخاب ...»

در22 بهمن 1302،  مجلس پنجم درزمان ریاست وزرایی آقای سردارسپه  افتتاح شد. دراسفند  1302 تظاهرات جمهوری طلبی قوت گرفت وهمانطورکه  اشاره شد درتهران غوغا ها برخاست . جراید متّفقاً با یک لحن به هواداری جمهوری و به خلاف قاجاریه مقالات نوشتند واکثریت بزرگی هم درمجلس  پیرامون حزب  تجدّد بوجود آمد . اقلیت مجلس می گفت که  پنجاه نفرازین وکلا وکیل  طبیعی نیستند. می گفتند هرجایی که سردارسپه را وکیل کرده اند، انتخاباتش دستورالعملی است. آری ، درآن انتخابات آقای سردارسپه ازهمه جا نامزد وانتخاب شده بودموافقان این عمل را دلیل وجهۀ ملّی رئیس  دولت می شمردند و مخالفان دلیل  دستوری  بودن انتخابات.(4 )  

‏مخالفت مدرّس با اعتبار نامۀ معتمدالسلطنه 

‏‏برای اینکه  خوانندگان  ارجمند  در جریان  مخالفت مدرّس  با وکالت  آقای معتمدالسطنه  از کسانی است که رضا و نظامیان او را از صندوق در آورند  قرار گیرند  در اینجا « صورت مشروح  مجلس عصر روز  شنبه 25 حوت 1302 – مطابق  نهم شعبان  1342 -  بریاست  ‏‏‏‏آقای مؤتمن الملک»  را می خوانید: ‏

مدرّس مخالفت با اعتبار نامه ‏

رئیس : و کالت  آقای معتمدالسطنه  مطرح است . اقای مدرّس  در جلسۀ  قبل  مخالفت خود را کردند ‏‏‏‏اگر بیاناتی دارند بفرمایند:‏

مدرّس - اولاً، مخالفت بنده با بعضی از آقایان هیچ دلالت ندارد که بنده بهترازآقایان باشم. خیلی  ‏‏‏‏احتمال قوی می دهم  که آقایان  بهترازبنده باشند، ولیکن چون این مجلس را بمنزلۀ  تمام ایران می ‏‏‏‏دانم ، مثل اینستکه سی کروراهالی  ایران دراینجا تشریف دارندقانون هم ازبرای اشخاصی که ‏‏‏‏دراین کرسی ها  باید بنشینند  یک صفاتی  و در انتخاباتشان  یک ترتیباتی مقرّر فرموده است.‏

معلوم است ازبرای هرکار و شغلی ، رجال  مخصوصی  استپس من اگر مخالفت  کردم با چند  ‏‏‏‏نفراز آقایان،  عقیدۀ  شخصی ام  این است که  یک جهتی از جهات  قانونیه را فاقدند. عقیده ام این است  ‏‏‏‏شاید آنها هم عقیده شان دربارۀ  من این رقم باشد  چون با  این چهارنفر که من مخالفت کردم  در ‏‏‏‏حقیقت  یک مادّۀ اجتماعی دارندلهذا بواسطۀ اینکه عمرمجلس  را زیاد حذف نکنم  به یکدفعه  ‏‏‏‏مخالفت خود م  و بیان خودم قناعت می کنم.‏

جهات یا راجع بافعال واوصاف و اخلاق است که ازاین جهت  بنده  صحبتی  ندارم و صحبتی  نمی دارم ‏‏‏‏، زیرا زیاده برمعلوماتی که آقایان دیگران دراین باب دارند، بنده ندارم. فقط ازحیث وجهت  کیفیت ‏‏‏‏انتخاب آقایان است و آن اینست  که آقایانی که چه دراین  دوره و دورۀ  سابق در خدمتشان  بودم  چه ‏‏‏‏درشعبه وچه درمجلس دیده اند که من در امورجزئیه  و کیفیت انتخابات هیچوقت هیچ اشکالی نمی ‏‏‏‏کردم که مثلاً  ده روزش نه شده یا امروزش باید فردا وفرادیش پس فردا  بشود. این مسائل را نباید زیاد ‏‏‏‏درش مذاکره کرد ونباید مورد توجّه  قرار داد  لیکن اگرمطلبی  باشد،  نسبت باصول قانون حکومت که ‏‏‏‏نسبت به اویک ضرری داشته باشدچه درشعبه و چه درمجلس، همیشه مخالفم ومخالفت منهم علّت ‏‏‏‏تامّه ازبرای  قبول کردن آقایان نیست ،  چه قبول شود بوظیفۀ خودم رفتار کرده ام و چه قبول نشود، ‏‏‏‏مطابق سیاست  من عمل  شده استبواسطۀ اینکه  مجلس از اوّل  باید معرّفی  خود را  بکند وعقیدۀ ‏‏‏‏من اینست  که این  انتخابات  از روی  فشار شده  و از روی  اختیارنشده است.‏

شیخ العراقین زاده – مدارکتان چیست ؟

مدرس و انتخاباتی که از روی فشار شود،  آنشخص  که روی  این کرسی  بنشیند غصب است  امّا ‏‏‏‏مدرک هرکس شبهه  دارد  تنها تشریف ببرد بشعبه  و این  دوسیه ها  را بببیند.‏

‏( همهمه بین نمایندگان ) - صدای زنگ  ‏

تدّین خلافست  کذبست.‏

مدرّس - کار بخارج  هم ندارد ، دوسیه ها  ببیند  مثلاً  در دوسیۀ  آقای نوری زاده  می گوید حکومت  ‏‏‏‏گفته است،  من  باید اجازه از رئیس تیپ شمال بگیرماین انتخاب انتخاب ملّی نیستیا مثلاً  در ‏‏‏‏قمشۀ ما سی(30 )  نفر را تبعید  کردند  و انتخاب  کردند و هرچه اینجا شکایت کردند، کسی بدادشان  ‏‏‏‏نرسیداین انتخاب انتخاب ملّی نیست، این عقیدۀ  من است.‏

‏ ( همهمه بین نمایندگان) – اینطور نیست.‏

مدرّس من عقیدۀ خودم  راباید  اظهار کنم اگر آقایان قبول دارند، خوب  و اگر قبول  ندارند رأی  ‏‏‏‏بدهند.   نزاع  نیست ، اظهار عقیده است و مجلس  باید عقیده اش  نسبت  به تمام  مطالب  چه انتخابات  ‏‏‏‏و چه غیر انتخابات آزاد باشداقای معتمدالسلطنه در دورۀ سابق ( از بختشان است ) همیشه حسب ‏‏‏‏الفرمودۀ  آقای رئیس الوزراء باید  انتخاب  شوند  در دورۀ  سابق  هم همین طور شد و بنده  به ایشان  ‏‏‏‏رأی ندادم  ایندفعه هم اینطور شد.‏

تدّین  اینطور نیست  مدرک می خواهد .‏

مدرّس  اینطور است.‏

تدّین  مدرک  بدهید .‏

‏( صدای زنگ)‏

‏( همهمه بین نمایندگان ) ‏

مدرّس من اظهارعقیده ام  را عرض  میکنم،  شما هم رأی بدهید. من معرّفی می کنم، شما هم رأی ‏‏‏‏بدهید بنده اظهارعقیده ام  را می کنم  ولو مخالف  با تمام  روی زمین  باشد.‏

‏( همهمه بین نمایندگان) ‏

‏ ( صدای زنگ) ‏

مدرّس عرض  کردم  من عقیده ام  را اظهارمی کنم ، ولو مخالف با تمام روی زمین  باشد. ‏

‏( ازطرف  بعضی از نمایندگان  دلیل لازم است)‏

مدّرسدلیلش واضح و روشن است ، بروید  دوسیه را ببینید، سرخس راببینید. سرخس چی و حسن ‏‏‏‏معتمدالسلطنه چیخوب اظهارعقیده  است،  شما هم اگرعقیده  دارید رأی  بدهیدمن عقیده ام اینست ‏‏‏‏که این  انتخابات از روی فشار شده و  بغیر از ارادۀ ملّت شده و باطل  است.‏ ( 5 )

 ‏ مردم  و احمد شاه

درفصول پیشین اشاره کرده ایم که بعضی افراد تندرو که تصوّرمی کردند با طرزعادبی نمی توان  دست به اصلاحات فرابرد ، با اخلاق سلطان احمد شاه مرحوم موافق  نبودند و از شاه در جراید قبل از  کودتا هم گاهی انتقادی می شد، منجمله اشعاری بود که درزیرعنوان ازآثار قدما درشمارۀ نوبهار، مورّخه شوّال مطابق 11مرداد 1296شمسی، برخلاف طرز رفتار شاه ودوستی اوازطرف نگارندۀ این تاریخ گفته ومنتشر گردید و رزونامۀ نوبهار  بدین  سبب توقیف گشت،  و زبان آزاد بجای آن روزنامه انتشار یافت.

همچنین، درحکومت ثانی آقای وثوق الدوله مقالۀ شدید اللحن دیگری در روزنامۀ سه روز توقیف شد و نیزبعد ازکودتا ، قصیدۀ  حسبیه را گفتم که در روزنامۀ  قانون همان اوقات  منتشر شد و آن  قصیده هم  برضدّ  شاه  و هم بر ضدّ کودتای سوّم حوت بود.

مردم ازاینکه شاه درگرد آوری زر و فروش گندم و سایرمحصول املاک خود با دیگر زرطلبان و ملکداران فرقی نداشت، ازاو برآشفته  بودند و گاه و بیگاه  به او طعن  می زدند و دل آن مظلوم  را بباد  انتقاد می خراشیدند. میل داشتند  پادشاه مظهر پادشاهی تاریخی یا سلاطین « ایده آلی » و آرزویی ایرانی باشد ، مظهرمحمود غزنوی، سنجرسلجوقی، جلال الدین خوارمشاه،  اسمعیل  وعباس صفوی، نادرافشار یا ناصرالدین شاه باشد.

 اسرار دیگری نیز درکیفیت عدم رضایتها، بویژه  از قرار داد 1919 به  بعد، درمیان بود و شاید  این اسرارهم درین  موقع  زادفی الطنبور نغمة شده بود.

 هرچه بود، دراین تاریخ یعنی ایّام فترت بین دومجلس، فکرجمهوری ازطرف روشنفکران و  نویسندگان جوان بروز کرد و درجراید انتشاریافت. امّا باید به حقیقت اعتراف کرد یانه؟

این جمهوری مانند مشروطه بود. چنانکه درصدر این تاریخ ذکر شد، مشروطه طلبان طبقۀ دوّم بودند  و طبقۀ اوّل وسوّم با آن مخالف، جمهوری هم همین طوربود،  یعنی جمعی ازطبقۀ دوّم درتهران عَلَم   جمهوری را بلند  کردند، ولی طبقۀ  اوّل و سوّم مخالف  بودند.

تفاوتی که بین جمهوری ما با مشروطه بود این بود  که مشروطه  برضدّ دولتی بسیار فاسد و درباری ... و پادشاهی  مستبد  بر پاشد و علمای مملکت که نفوذ بسیارشدیدی درمردم داشتند ، از آن فکر  حمایت  کردند،  خاصه بزرگانی مانند سید عبدالله  بهبهانی و سید  محمّد طباطبائی و مرحوم آخوند خراسانی.

اما جمهوری برضدّ حکومت مشروطه و قانون اساسی بر پاشد. جمهوری خواهان با پادشاه طرف شدند و ازاو می خواستند به خلاف وظیفۀ قانونیش و به میل ایشان به فلان طرزکاربکند، و با درباری  مخالف بودند  که چیزی نبود و دخالتی در کارها نداشت. علاوه  براین ها، موافقت  جدّی سردارسپه  با جمهوری اسباب تردید وبیم واحتیاط مردم شده، تصوّرکردند( درست هم بود) که نتیجۀ این جمهوری  منجر به دیکتاتوری  ایشان  خواهد شد!

 بنابراین، علما واشخاص ذی نفوذی که با مشروطه همراه شدند، با جمهوری موافقت نکردند. جمهوری خواهان تنها ماندند و تند رفتند و خواستند فقط به قدرت وغلبۀ سردار سپه کار را از پیش ببرند ، ولی  ازپیش نرفت!

من اذعان دارم که فکروعقایدی بی الایش و پاک درآغاز کار مؤسّس جمهوری شد، امّا آن فکر پخته و ورزیده نبود!

 درایالات هم بدترازمرکز، درهرشهری چند نفربه موجب مکتوب من ، شما ودیگری یا فرستادن افرادی ، طرفدارجمهوری شدند. امّا سواد اعظم مردم حتّی اکثریت طبقۀ دوّم هنوزگیح بودند و اصرار  امیرلشکرها  به  تلگراف گرفتن از مردم  بیشتربرگیجی ومخالفت آنها  می افزود . خلاصه عملی بود  امّا نپخته  که می خواستند به همین امشب هم وصلت بدهد و نداد!

 مردم پیش ازاین نسبت به احمد شاه ، به همان دلیل که اشاره  شد، یا بیطرف بودند ویا ناراضی !  خاصه دربین مردم تهران به « احمد علاف» مشهور شده بود.

همین شهرت بود که سردارسپه  را مطمئن  کرد که  می تواند  بنا به خواهش دوستان خود،  شاه  را از میان ببرد وازاین لحاظ با جمهوری طلبان بسیارگرم گرفت و آنها را در کار تشویق  کرد، و ازقراری  که شهرت  داشت ، در این  راه مبالغ گزافی هزینه کرد!

ولی چه شد  که مردم بی طرف واکثریتی قریب باتّفاق بناگاه با جمهوری به مخالفت برخاستند و به حمایت  احمد شاه  گرد آمدند؟  عقیدۀ خود سردار سپه این بود  که بعضی  پیشقدمان  جمهوری  به او  نصیحتهای خوب  نداه اند ومال اورا نفله  کرده اند ودرمجلس هم بد بازی شده است.

روزی ، بعد ازواقعۀ  دوّم فروردین 1303 ، در خدمت ایشان بودم . اظهاراتی  کردند  و منجمله گفتند: « فلان... که سیلی  به مدرّس  زده است ، قصدش  خدمت  به شاه و دشمنی  با من بوده ». من  گفتم : «درین  یک فقره با شما  موافق  نیستم ، زیرا  فلانی به شما کمال وفاداری و علاقه را دارد واین  عمل  صرفاً ازروی عقیده ای بود که جمهوریّت داشت و وقتی احساسات کسی درمورد عقاید واصول  تحریک شود، به قتل نفس هم مبادرت می ورزد».  من بدان شخص  که اتّفاقاً  از افراد  پاک وفاضل  اکثریت بود، خدمت بزرگی  کردم ، ولی سخن ناحق نگفتم ؛ چه انصافاً این حرکت با آنکه هم زشت  بود و هم مضرّ ، ازروی اعتقاد بود واعتقاد درهرحال مقدّس است.

 مدرّس مرحوم نیزتا زنده بود ازفرط  بزرگواری یکبارهم درمورد این شخص لب به شکایت وعدم  رضایت نگشود. جمعی کثیرشاهد  این مدّعا  هستند و کسی  نیست که شنیده باشد مرحوم مدّرس طاب ثراه  که به فلک متلک می گفت و با انجم اشتلم می کرد، دربارۀ  این مرد که او را سیلی زده بود جز  به محبّت  رفتارکرده باشد! و اینک هردو رفتند وخاک شدند. یکی درغربت و به دست  دژخیم  ومردم  کشان جانسپرد و دیگری هم بعد ازاو دربسترودرخانۀ  خود بدرود  حیات گفت.  ما  نیزهرکدام بر طبق  سرنوشتی که داریم دیر یا زود خواهیم رفت، ولی آنچه  می کاند و باید  هم بماند حقیقت احوال ماست  که تا زنده ایم حبّ وبغضها وسوء تفاهمها واختلافات مسلکی در پیرامونمان مانع ازداوری عادلانه  است. امّا مرگ این موانع  را از میان  می برد  و حوادث  جهان راست را از دروغ  وحق  را از باطل جدا می سازد. تاریخ نویس آنچه باید نوشت می نویسند و دنیا نیزبراثر دیدن حوادث و بروز نتایج هر سیاستی به صدق وکذب قضایا پی می برد . اینجاست که نه مورّخ می تواند گزافه گویی کند ونه صاحب غرضان می توانند دنبالۀ اغراض  خود را  بگیرند ،  و هر کس درعالم به حقّ  خود  می رسد.

اگرهم کسی  پیدا شود که بتواند تادیری بازورو جبروشهرتهای گزاف وصورت سازی بازهم  افکار را فریب  دهد و سیر طبیعی تاریخ  را بخلاف  حقیقت منحرف  سازد، پس از بیست  یا پنجاه یا صد سال ، روزی خواهد رسید که بازحقیقت  ازغیر حقیقت جدا گردد و مردم  بزرگ و نیکوکارکه در راه حق  جان باخته اند ، مقام حقیقی خود  را بدست آورند؛  واگر بنا باشد که مردگان سرازگور درآورند، هر آینه  سربرآورده ، بازحقایق  را به  زندگان حالی خواهند کرد.

 

روز  دوّم حمل  1303 

دراواخراسفند 1302 که تظاهرات جمهوری خواهان قوّت یافته بود، محصّلین مدارس سیاسی وحقوق وطبّ ودارالفنون وغیره را به منزل رئیس دولت برده بودند. واکنش این حرکت را، عدّه ای از محصّلین دارالفنون روز 28 اسفند با جمهوری مخالفت کردند و آنها  را همان روز شهربانی گرفته، زندانی  کرد.

عصرهمان روزعدّه ای ازهواداران جمهوری به بازارهجوم بردند وبا کسبه ای که مخالف جمهوری بودند، گلاویزشدند وچند تیرششلول دربازارخالی کردند. عاقبت بازاریان بازار را بسته، آقایان مذکور را کتک شدید زدند وآن عدّۀ معدود را دریک لحظه پراکنده ساختند وخود درمسجد شاه اجتماعی کرده،  برضدّ جمهوریّت غوغا راه انداختند!

رئیس شهربانی که جوانی خام و عصبانی ومغرور بود،  جمعی  پاسبان  سواره و  پیاده فرستاد، درب  مساجد  را بست ومأمورینی در بازار  گماشت.

 رسمست (یا رسم بود!)  که عصرها  و غروبها کسبه و سوداگران برای گزاردن  نماز  به مسجد  می روند. آن روزعصر وغروب که مردم بازارواشخاص متفرّق برای گزاردن فریضه به مساجد رفتند، درب مساجد را بسته یافتند. پیشنمازان ونمازگزاران متحیّرشدند وعاقبت مرحوم حاجی آقا جمال اصفهانی وآقای خالصی زاده دربازارصف نمازراست کردند ونمازخواندند! این واکنشها پی درپی به وقوع می پیوست، امّا قوّت وعظمتی نداشت وخطرناک نبود. اکثریت مجلس معتقد بود که با قدرتی که دارد، بمحض آمادگی وحاضرآمدن نصف بعلاوۀ یک نمایندگان، پیشنهاد تغییررژیم را ازمجلس  خواهد گذرانید.

صبح روز 29 اسفند براثر سیلی خوردن مدر ّس که روز قبل رخ داده بود، اهالی بازار دسته دسته به زعامت خالصی زاده  و غیره  به مجلس رفته ، برخلاف  جمهوری نطق  کردند و به رئیس مجلس ، آقای مؤتمن الملک، متوسّل  شدند.  رئیس مجلس اظهارکرد که هر صنفی یک نفرنماینده  معیّن کند  تا با آنها صحبت  شود.

 درهمین حین ، قریب به غروب  که چند  نفرازاهل عمّامه وکسبه دراتاق رئیس مجلس نشسته، برضدّ جمهوری گفتگومی کردند، آقای تدّین ازجلسۀ علنی برخاسته ، به اتاق مزبور شتافت و بین ایشان با بعضی ازسردسته های مخالف مشاجره و نزاع سختی درگیر شد.

جلسه آن  شب  ختم و جلسۀ آینده  به روز 2  فرودین  1303  موکول گردید. روز دوّم حمل  جنبش و هیجانی که  واکنش جنبش جمهوری خواهان  بود و از قضیّۀ مجلس ومدرّس نیزقّوت یافته بود،  نمودار گردید . بازارها  و دکّانهای شهربسته شد.  از صبح این حرکت  محسوس  بود.

نمایندگان مجلس که ازقید تعهّدات خود نسبت به فراکسیون تجدّد شانه خالی کرده بودند، برای اصلاح اوضاع و جلوگیری فتنه وآشوب، ازقبل از ظهر دسته دسته  به مجلس رفته، جمعی  را از میان دسته ها  بر گزیدند که از آن جمله  مرحوم مستوفی ، مشیرالدوله ، مدرّس ، بهبهانی ، آشتیانی ونویسندۀ این تاریخ وعدّه ای  دیگر،  قریب  بیست تن ، بودند.  اعضاء این کمیسیون اجلاس کردند  و پیش ازهر کار  مرا نزد  رئیس دولت  فرستادند  که به ایشان بگویم اگرامروز جماعتی  به مجلس آمدند،  صلاح در آنست که ایشان  به مجلس تشریف نیاورند، زیر ما  خودمان به اتّفاق رئیس مجلس قراری داریم  که مردم را متقاعد ومتفرّق سازیم ؛  آمدن ایشان ممکنست منجربه پیشآمد نا مطلوبی  شود.

 من خدمت ایشان رسیده، مطلب و پیام حضرات را معروض داشتم. آقای تهرانی و رضا رفیع هم آنجا بودند. آقا رضا رفیع ( قائم  مقام الملک ) هم با این صلاح اندیشی موافقت  کرد.

دوّم حمل دستۀ بزرگی از چاله میدان  که یکی از محلّات پرجمعیت تهران است، به زعامت مرحوم  حاج شیخ عبدالحسین خرّازی  با بیرقهای سفیدی  که روی آنها  نوشته شده بود «اراده ،  ارادۀ ملّت است»، « ما جمهوری  نمی خواهیم»، حرکت  کرده ، جمعی  از روحانیون  را با خود  برداشته، از  خیابان اسمعیل بزّاز وبازار داخل مسجد شاه شدند وهمچنین از سایر کویهای تهران  دسته های بزرگ  دیگر به آنان محلق  شده،  جمعیتی عظیم چندین هزار نفر می رسید و پی در پی از مردم  شهر به آنان  می پیوستند ودم بدم برانبوه غوغا افزوده می شد، گرد شد؛  و از راه  بازار کنار خندق وناصریۀ قدیم (خیابان ناصر خسرو)  به طرف بهارستان ،  این جمعیت عظیم درحرکت آمد!

 دراین هنگام  خبررسید  که همۀ  مدخلهای میدان بهارستان را که عبارت باشد از خیابان پستخانه  و شاه آباد و صفیعلی  شاه و  دوشان تپه  و نظامیه  و کوچه ها  را  پاسبان پیاده  وسوار و سپاهی بسته اند  و بغیر از نمایندگان  مجلس  کسی  را اجازۀ  گذشتن ورفتن به مجلس نمی دهند.

 این خبرمانع  ازحرکت جماعت نشد وازمیدان توپخانه به چند قسمت شده ، هرقسمت از طرفی  به سوی بهارستان بجنبش درآمدند و از چهار طرف  به میدان بهارستان ریخته  و نظامیان و پاسبانان هم پس از مقاومت بی نتیجه، کوچه دادند وسیل  جماعت  وارد صحن مجلس شورای ملّی گردید. صحن  مجلس پرشد ومیدان بهارستان نیزپرشد وهنوزدنبالۀ  جماعت درتوپخانه و ناصریه  و لاله زار فشار  می آورد!

 ناطقین ازدوسه روزقبل اینجا وآنجا ودرصحن مجلس برضدّ لیدرحزب تجدید وبعضی نمایندگان  سخنرانی می نمودند. ولی خیراندیشان به آنها فهماندند  که به اشخاص  نباید حمله شود، اگرسخنی  دارند درمورد قانون اساسی و لزوم مشروطیت بگویند. این نصیحت خیرخواهانه موجب شد که  غضب  مردم دردوّم حمل نسبت به اشخاص تا حدّی تسکین یافته باشد. بعد از ورود به صحن مجلس ، مرحوم  حاج شیخ مهدی سلطان نطق کرد و نمایندگان را بدون ذکر نام اشخاص مخاطب ساخته گفت: « مردم  جمع شده می گویند ما جمهوری نمی خواهیم وراضی  نیستیم دستی به قانون اساسی برده  شود.»

 ناطقین دیگر نطقهایی درهمین زمینه کردند ، وبه حمایت قانون اساسی سخن گفتند . یکی دو نفر، منجمله آقای اوحدی اصفهانی ، برضدّ  قانون اساسی  اظهارات  کردند .  آقای اوحدی  گفت: «  قانون  اساسی اجازۀ  شراب خوردن به مردم  داده است!»  و مردم اینها  را کتک  زدند. سوای این دو فقره  نه کسی زده  شد و نه  به ضدّ  کسی قصدی  به عمل  آمد.

درین حین  یکباره  دیده شد که  جمعی  مختصر با عَلَم  و چوب از درمجلس وارد شدند و فریاد «  زنده باد جمهوری » بر آوردند! و نیزمعلوم  شد رئیس دولت امر کرده  است دو فوج  نظامی پیاده  به مجلس بیاید و آنها  هم آمده ، بیرون  مجلس مترصّد  اجرای اوامرایشانند؛ و خودشان هم  به اتّفاق  چند  نفراط سیاسیون  و صاحب  منصبان  به سوی  مجلس  می آیند.

البتّه ، به قراری  که بعد رئیس دولت اظهارداشت، ایشان مصمّم به آمدن مجلس نبوده اند؛ امّا عدّه ای  ازنمایندگان توسّط تلفون گفته اند که ما همه در مخابره ایم و این تلفونها محرّک آمدن ایشان شده است!

عدّه ای قلیل جمهوریخواه  که صد نفرهم نبودند ، به  اعتماد رئیس دولت از« لقانطه»  بیرون دویده ، بدان طرز که اشاره  شد، پیشاپیش سردارسپه  خود را  به مجلس  انداختند و فریاد  زنده  باد جمهوری  بلند  کردند،  ولی از مردم  کتک  خورده، متواری گردیدند. ده دقیقه  طول  نکشید  که سردار سپه  شلاق  بلندی در دست، پهلو به پهلوی میرزا کریم خان رشتی با عدّۀ همراهان وارد گردید و تا  محاذات حوضخانه  آمد، امّا  بزحمت از میان مردم عبور می کرد، تا رسید  به بحبوحۀ جمعیّتی که به سخنرانی  ناطقی  گوش  می دادند و پشتشان  به درب  مجلس  و رویشان  به سخنگو بود و رئیس دولت را نمی دیدند و از پیش پای ایشان برنخاسته ، راه ندادند. سردارسپه اینجا  با شلاقی که در دست  داشت، اشاره  کرد و چند تن  صاحب  منصب  که بهمراه  مشارالیه  بودند،   با شمشیر کشیده  به مردمی که نشسته  بودند حمله  بردند و جمعی سربازنیز با ته  تفنگ  و سر نیزه  به زدن  مردم  ازسه  طرف مشغول  شدند و  جماعت  را لوله  کرده روی  هم ریختند!

بزن بزن شروع  شد؛ جمع سربازمردم را به اطراف پراکنده، ازنردۀ چوبی که بین باغ وحیاط  کتابخانه بود ، به آنطرف ریخت.  قسمتی از نرده خراب  شد و  جرزهایش که از آجر  بود، به روی  مردم افتاد . در باغ  و حیاط  کتابخانه  و باغ  بزرگ  همه جا  بزن بزن  بود!

مردم مهیّای دفاع نبودند ، متحیّر  شدند. غلغله برخاست و دشنام به رئیس دولت وهتّاکی به وکلا از حنجره ها  شنیده شد!

 سپس با سنگ  و چوب وآجر پاره  و بوته های گل و کلم وغیره  که می پراندند، بنای دفاع  را گذاردند  وبه سردار سپه  نیز حمله  کردند و  چندین فقره به سوی او پاره خشت و آجر و بوتۀ  کلم پرانده  شد!

 کمیسیون مزبوربمحض غلغلۀ « جمهوریخواهان » و زد وخورد اوّلیه، نویسنده  را بیرون  فرستاد  که از وضعیات مستحضر شوم.  بمحض رسیدن به پشت پنجره، دیدن اوضاع بیرون و ورود رئیس دولت  پشتم را بلرزه  آورد و شاهد  قضایای  بالا  خود من بوده ام  وازکسی نشینده ام.

 دیدم که سردارپیش خرند،  لب  گلکاریها ، که از آنجا  سه  پلّه  طبقۀ  صحن مجلس و حاشیۀ گلکاری   را با طبقۀ باغچه ها ودرختها و حوض وقسمت سبزیکاری مربوط می سازد ، ایستاده، شنل آبی به دوش دارد ،  شیخی معمّم که گویا حاج  شیخ  مهدی سلطان  بود، جلو آمد و چیزی به سردار گفت و   به روی او تف انداخت و یکی ازهمراهان سردارسپه ، میرزا کریم خان ، سیلی به شیخ زد و او را به پاسبانان سپرد که ببرند و حبس کنند. درمقابل حمله وچیزپراندن مردم،  سردارسپه ازخود دفاع می کرد و خم می شد. مردم گاهی جلومی آمدند و به وکلا دشنام می دادند ویا حسین می کشیدند و گاهی ازجلو  حملۀ سربازان عقب نشسته ، به طبقۀ سبزی کاری پایین می گریختند.

 من اوضاع  را وخیم  دیدم  و شایسته ندیدم  که رئیس دولت با مردم دست به یخه شود.

 به عجله ازعمارت پایین دویده ، پهلوی ایشان رفتم وگفتم « بفرمایید بالا »، و رئیس دولت را به طرف سرسرا راهنمایی کردم.  درین وقت مرحوم دولت آبادی هم ازپلّه ها پایین می آمد که ما با سردار سپه ازپلّکان بالا می رفتیم . سردار سپه متوحّش بود و دنبال رئیس مجلس می گشت. عاقبت  از سرسرا  وارد  دهلیز شرقی سرسرا شده ، داخل  اتاق  شرقی گردید که  به عمارت رئیس که درحیاط دیگر بود، برود.

 آقای مؤتمن الملک هم پس از دیدن واقعه برخاسته به سوی سرسرا ومجلس می آمد . وسط اتاق شرقی آن دو بهم رسیدند. هیچکس جز من و آن  دو آنجا نبود، زیرا رئیس دولت را ترک نگفته بودمدر وسط  اتاق ، رئیس مجلس  به رئیس الوزرا رسیده، بدون اینکه  چیزی بگویدمثل اینکه ازفرط  حالت  عصبی  او را  ندیده  باشد – از او رد  شد و به من رسید.

آنگاه رئیس الوزراء برگشت و گفت: « آقای رئیس ! من  آمدم  شما را ملاقات  کنم »  رئیس مجلس  برگشته ، گفت: « چرا آمدی ؟  چرا  مردم  رازدی ؟ اینجا  مجلس ملّی است ،  امر و نهی و ادارۀ آن  بامنست. الان  معلوم  می شود...»  و داخل  سرسرا شده  گفت:« سید محمود زنگ بزن!»

 

درنگ ، درنگ، درنگ !

 آواز زنگ  سید محمود نظم مجلس ، که  به امرمؤتمن الملک، رئیس مجلس شورای ملّی ، برای رفتن نمایندگان به جلسۀ علنی مجلس زده می شد وافتتاح فوری جلسه را خبرمی داد، با فریاد یا حسین ، یا رسول الله  و دشنام  و ضجّۀ  مردم  بیرون آمیخته و بهت عجیبی نمایندگان  را فرو گرفته بود.

رئیس مجلس ازگرد سرسرای طرف راست چرخ  زده ، به طرف چپ پیچیده، داخل اتاقی شد که از آنجا به جایگاه  هیئت رئیسه باید رفت ویکی ازگالاریهای بزرگ مجلس محسوب می شود.

 در طرف شمال این گالاری اتاقی کوچک است که معروف است به اتاق کمیسیون خارجه ودر دورۀ  دوّم و سوّم و چهارم و پنجم این کمیسیون در آن  اتاق تشکیل می شده است و یک در به طرف شمال ، رو به باغ  دارد ، و نیز اتاق بزرگ سه دری که  بازازآن اتاق  بوسیلۀ دهلیزی به مجلس باید رفت. در طرف جنوب هم بقرینۀ طرف شمال ،  اتاقی کوچک است که یک دربه صحن مجلس دارد  و به « اتاق  مدرّس» معروف است و جلسات اقلیت در آنجا تشکیل می شد ونیزاتاقی بزرگ است جنب او، سه دری و دهلیزی به مجلس  دارد ؛ خوب  درنظرداشته باشید!

رئیس مجلس وارد گالاری مذکورشد. قاعدتاً رئیس آنجا می ایستاد تا عدّه بحدّ کافی داخل مجلس شوند، بعد خود اوهم به مجلس می رفت. حالا رئیس وارد این  گالاری  شده،  متّصل  حرکت می کند . اعضاء  کمیسیون نامبرده که قبلاً اشاره کرده بودیم، دراتاق سه دری رو به شمال نشستته بودند و بعداز آمدن  سردار سپه و بلند  شدن غوغای صحن مجلس، بیرون ریخته بودند و یک یک به صحن بهارستان  نگاه می کردند که مردم  آنجا به فریاد و فغان مشغول بودند.

آقای سردارسپه  بعد آنکه رئیس  مجلس  به او گفت: « چرا آمدی وچرا مردم رازدی ؟» و غیره و پس  از آنکه دید رئیس متغیّراست و امربباز شدن جلسۀ علنی مجلس داده است و زنگ در حرکتست، یکّه خورد ، وبعد گفت: « من برای نجات نمایندگان آمده ام.» اما رئیس مجلس مسافتی از او دورشده بود.

 سردارسپه  از صدای زنگ  و پرخاش  مؤتمن الملک  خود را باخت ، تردید و سرگشتگی درسیمای آن مرد خارق العادّه و عجیب پدیدار گشت.  قدری مکث  کرد،  و بیدرنگ خیال غریب به خاطرش  گذشت.  با شتاب از پلّه ها ی سرسرا پایین شتافت، سربازان وپلیسها را که هنوز مشغول راندن و زدن ودستگیرساختن بندگان خدا  بودند، امردادکه دست نگاهدارند، و خود با عدّه ای سید ومعمّم مردم متفرّقه که ازسبزیکاری متدرّجاً بیشترآمده  رو به سردارسپه جلومی آمدند روبرو گردید واز آنها پرسید که «رؤسای  شما  کیهاهستند؟  شما چه می خواهید؟ رؤسای شما بیایند گفتگو کنیم.»

مرحوم مستوفی الممالک جمعی از اعضای مجلس سابق الذکررا دراتاق  کمیسیون  خارجه  که شرحش  گذشت،  نشانیده، ازآقای رئیس مجلس خواهش کرد  که امرکند سید محمود زنگ را موقوف کند و  مجلس فعلاً  بتعویق  بیفتد.

درهمین حین من و مرحوم  دولت آبادی پایین رفته بودیم که مبادا بازاتّفاقی زشت ترواقع  شود. وقتی رسیدیم که رئیس دولت به مردم می گفت: « رؤسای شما کیها هستند». ما ازایشان خواهش کردیم  بیایند بالا وبا مردم مواجه نشوند. دراین حالت فریاد دشنام واستغاثه وسایرسروصداها که نتیجۀ نفرت وهیجان برضدّ مجلس ورئیس دولت بود، ازعموم مردم شنیده می شد. رئیس دولت بیدرنگ ازین تقاضا ها استفاده  کرده ، بازگشت وازسرسرا بالا آمد.

 رئیس مجلس که مطلب را حس کرد، رنجیده ، قهرکرد و بطرف عمارت خودش که درضلع  شرقی بود رفته ، آنجا هم نماند و با حال عصبی بطرف باغ  شمالی شتافت و درآخر باغ  تند تند بناکرد قدم زدن .

ما سردار سپه را به اتاق کمیسیون خارجه  آوردیم.  مرحوم مستوفی و مدرّس ومشیرالدوله وآقایان بهبهانی وآشتیانی آنجا بودند و دورمیزی نشسته بودند.

 مرحوم مستوفی پشت به درشمالی مشرف به باغ، مرحوم مدرّس و ( ظاهراً) آقای آشتیانی طرف چپ  او پشت به مشرق ، مرحوم مشیر الدوله  روبروی مرحوم  مدرّس ،  سردار سپه زیر دست مشیرالدوله  و من با آقا میر سید احمد بهبهانی روبروی مستوفی  نشسته ایم. گویا  درین بین یکی دونفردیگر وارد  شدند که درست بیاد ندارم.

سردارسپه  که دید جلسه تشکیل نشد، اطمینان یافت و از دیدن قیافۀ آرام حضّار آرام گرفت وبمحض اینکه نشست ، چنین گفت(با تأنی ) :

آقای رئیس مجلس نمی خواهند مردم را بشناسند! من قائد هستم، من ناجی هستم! وکلا به من تلفن کردند که اگر نیایی ؛ ما را  مردم خواهند کشت، من برای نجات  وکلا آمدم،  یکدسته  رشگماسی  چه اهمیت دارد ؟! رئیس  مجلس می فرمایند  چرا آمدی ،  میل ندارند  مردم را بشناسند!

درین حین مستوفی الممالک برخاست  و بیرون  رفت و مشیرالدوله  با کمال متانت چنین گفت:

 رئیس مجلس  شمار ا خوب می شناسد و ما همه  شما را  می شناسیم  که قصدتان خدمتگزاری به این مملکت است – اگرخدا بخواهد  - امّا اینکه آقای مؤتمن الملک  به شما اعتراض کرد ازین جهت بود که  ریاست مجلس ومحوطه و صحن و باغ  وکلیۀ این عمارت  با ایشان است و دولت حقّ مداخله دراین جا  ندارداگرآمدن  شما ضرورت داشت رئیس به شما اطّلاع می داد یا ازشما مدد می طلبید. شما اینجا اشتباه کردید که به تلفون یک یا چند نفرتحریک شده، آمدید؛  باآنکه  قبل ازوقت هم به شما پیغام  داده بودیم  که آمدن  شما صلاح نیست. ازهمۀ اینها گذشته ، باید  ملتفت باشید  که مجلس شورای ملّی محلّی است  که باید  مورد احترام واعتماد عامّۀ مردم باشد واینجا را پناهگاه ومأمن خود بدانندخوب نکردید  که بدون اجازه، برخلاف  قانون ، با اسلحه وارد مجلس شدید ، زیرا  می دانید  که با اسلحه نباید وارد مجلس وفضای مجلس شدمجلس ازخودش گارد مخصوصی دارد و برای همین است که دراین موارد  همه محکوم امررئیس مجلس بوده ، اگر لازم شد  کسی  را بگیرند یا بیرون کنند یا اسلحه بکارببرند، باید طبق  امر رئیس باشد و دولت نباید حق داشته باشد درکارهای مجلس – آنهم  با اسلحهمداخله کند. شما بی سبب  مداخله  کردید و بی جهت مردم را زدید وتوقیف کردید.

شما یادتان هست درکابینۀ من برای  این که  مدلّل  بداریم  که مجلس محلّ امنی است ، جمعی را که بر خلاف خود من و دولت من در مجلس تحصّن کردند ( قصد مشیرالدوله موسوی زاده ولنکرانی و جماعتی بود که مدّتها درمجلس متحصّن  بودند)، درباطن  تشویق کردیم  که از طرف  مجلس  از آنها  پذیرایی بعمل آید تا دیگران بدانند که مجلس می  تواند  مورد اعتماد و محلّ پناه  جستن خلق واقع شود و دیگر به سفارتخانه ها متحصّن نشوند.  اگر ما اینجا را هم مثل حضرت عبدالعظیم  وسایرنقاط  بی احترام و بی اعتبار کنیم، مردم جای دیگری  را برای  پناه  خود پیدا  خواهند کرد.  وظیفۀ  ما این بوده  و هست  که احترام مجلس محفوظ بماند.  مراد  رئیس مجلس نیزهمین است ، والّا مقام شما را کسی انکار ندارد.

مرحوم مدرّس هیچ نگفت.

 باقی  آقایان هم مطالبی  در ضررو زیان  این حرکت  گفتند و اظهار شد که  ما خود این غائله  را می خوانباندیم. ابداً کسی در خطر نبود. هر کس به شما گفته است که وکلا درخطرند ، از روی عمد و غرض یا از جهل گفته است.

سردارسپه گفت: « چند بارتلفون کردند» ونام آنها را که تلفون کرده بودند نیز گفت و معلوم شد که چند  نفرازآقایانی که در جمهوری طلبی جدّی  داشته اند،  متوحّش شده و ایشان  را به آمدن و راندن مردم تحریک کرده بودند!

در این  بینها  مستوفی  الممالک  برگشت، و داخل  اتاق  شد و گفت: » آقایان  اجازه  می دهند  که من و  آقای سردار سپه  با اقای رئیس  مجلس  که در آن  اتاق  تشریف دارند،  قدری  صحبت  کنیم؟»  سردار سپه  را برداشته، به اتاق  مقابل  رفتند.

 

چه بر سر مردم گذشته بود؟

سربازمردم را به قصد کشت زده بود وچون مردم نمی رفتند و بازهجوم می آوردند،  ضربات متواتر  میشد. بنابراین این عدّۀ  زیادی مجروح شدند. مدّت یک ساعت و نیم این زدن وبستن دوام داشت وازدم درمجلس در میان غلغلۀ مردم ، کوچه ای بوسیلۀ پلیس تا دم کلانتری میدان مجلس، که پنجاه قدم  فاصله است ، بازشده بود و هرکس را پلیس تشخیص می داد که باید  دستگیرشود، از داخل مجلس دستگیر  کرده ، از کوچۀ مزبور به کلانتری  و ازآنجا به شهربانی برده زندانی می کردند.

همۀ  معاریف ازاصناف و تجّار و کسبه  ومردم معمّم را که می گفتند متجاوز ازسیصد نفر بودند ، زندانی کردند. بعلاوه ، اتاقها و صحن کلانتری دو از بازداشتی و توقیف شده پرشده بود.

گفته شد که چهل تن مرده اند وصدها نفرزخمی شده اند. امّا چون رسیدگی و محاکمه ای بعمل نیامد،  حقیقت این امر درست معلوم نشد که عدۀ  کشته و زخمی  چه بوده است.

 در تمام این هنگامه، جمعی ازعلما دراتاق رئیس مجلس نشسته بودند، و بعد ازآنکه افتتاح جلسه را آقایان صلاح ندانستند وسردارسپه وموتمن الملک را هم مستوفی الممالک ملاقات داد، قرارشد که  مردم  را رها  کنند جمهوری هم اظهار بی طرفی کرد و وعده  داد که از قضایا که بخلاف میل مردم  است ، جلوگیری کند.

و متعرض کسی نشوند؛ رؤسای اصناف ومعاریفی که در کلانتری توقیف بودند، آزاد شده ، به مجلس  آمدند و دراتاقی که علما بودند ، نشستند. 

رئیس مجلس و رئیس الوزرا( سردارسپه)  باتّفاق  وارد اتاق شدند. مخصوصاً سردار سپه  آمده بود  که ازعلما واصناف عذربخواهد.  پس از ورود ، نسبت به مشارالیه تعارفی بعمل نیامد. مع ذالک  ایشان از این پیشامد عذر خواسته  و درباب  جمهوری هم اظهاربی طرفی کرد و وعده  داد که  از این قضایا که بخلاف  میل مردم  است ،  جلوگیری کند.

شب بر سردست آمد. غوغا راه خانۀ خود را  گرفت، محلّات خلوت شد . ولی درصحن مجلس  فرّاشان  و سرایداران  خرواری کفش و کلاه  وعصا و سایراسبابهای خلق را گرد آوردند. همۀ کفشها کهنه بود . کفشها و کلاهها  متعلّق به مردم طبقۀ  سوّم بود و قرارشد  صاحبان آنها آمده ، کفش و کلاه خود را بردارند.

‏ جمهوری  به کجا انجامید ؟! اکثریت  چه شد؟

 قبل ازدوّم حمل ،  پس از آنکه  درتهران تظاهرات  جمهوری طلبانه  شروع  شد، درجراید عموماً بر ضدّ احمد شاه واینکه « درخیابانهای پاریس شاپوبر سر( !) ، دست به دست معشوقه اش داده ، راه می رود !» و یا « جواهرات  سلطنتی  را در فرنگ  بفروش می رساند!»  و غیره بد می گفتند. از ولایات  هم تلگرافاتی می رسید که مردم جمهوری می خواهند وچنانکه قبلاً گفتیم ، تا قبل ازدوّم حمل مردم  مبهوت  بودند، و نمی دانستند چه مسئله ایست ، شاید شعورمخفی عمومی که همیشه جنبۀ محافظه کاری دارد، به اکثریت مردم می فهماند که نباید این زمزمه ساده وعادی باشد. ازطرف درباریان نیز تبلیغات ضعیفی برضدّ جمهوری بعمل می آمد ، ولی عامل مهیجی که شعورمخفی و تبلیغات ضعیف دربار را قوّت  دهد،  درکار نبود و پیشرفت جمهوری طبیعی بنظر می رسید.

 روزنامۀ  ایران در تاریخ 27 حوت 1302 ، در زیر« عنوان « نهضت عمومی » مقاله ای نوشت و منجمله چنین گفت:

 موضوع جمهوریت تدریجاً عامّۀ ملّت ایران را درهمۀ ایالات و ولایات به هیجان آورده و روح  جدیدی از نشاط  درجسد افسردۀ اهالی دمیده ...؛  از قسمتی از شهرها تقاضای مخابرات حضوری  گردیده و  این دوسه روزه وکلای ولایات مزبوره همه روزه  به تلگرافخانه رفته ،  با موکّلین خود سئوال و جواب می کردند...»  در تهران نیزجمع  کثیری همآ واز شده ونمایندگان خود را به مجلس  شورای ملّی فرستادند و تقاضا کردند که  قبل ازعید  پارلمان تصمیم قطعی خود را  اتّخاذ  کرده  و بیش  ازین اسباب  تشویش اذهان  ومعطّلی و بیکاری مردم نگردد...

بعضی می گفتند مجلس حق ندارد  درخصوص رژیم مملکت و تغییر قانون اساسی عملی انجام  دهد و  هرگاه براستی مردم  خواهان  تغییر رژیم هستند ،  لااقل باید « رفراندوم » شود، یعنی برای تغییر  سازمان اساسی  کشور وقانون اساسی ازعامّۀ ملّت باید رأی گرفته شود و یا قبل از آنکه انتخابات  شروع شود، باید  از طرف دولت اعلان شود که وکلای ملّت باید با حقّ مداخله درقانون اساسی  انتخاب شوند. همۀ  طبقۀ  اوّل و رجال  صاحب  این عقیده  بودند.

ولی جراید  بقدری عجول بودند که همین تظاهرات  را برای  فهمیدن عقاید عمومی کافی می شمردند  و به « رفراندوم» معتقد  نبودند. چنانکه  درهمان مقاله، ایران  نوشت:

 عموماً این نوع قضایا ، مجلس  آراء مّلت را در نظرمی گیرد، بعضی مطابق اصول عمومی ، رفراندم  را لازم  می  دانند ؛  ولی این مسآله در صورتی است که دریک موضوع  بین افراد ملّت اختلاف باشد و دراطراف قضیّه عقاید متشتتی ظاهر شود و اکثریت  آراء  ملّت معلوم  نباشدموضوع جمهوریت  اینطورنیست و تاکنون نه در مرکز و نه  در ولایات  صوت  مخالفی  شنیده نشده است. همه یک صدا دارند ویک عقیده اظهارمی کنند و نمی توان این عقیده را که جنوبی  و شمالی  بدون مواضعه  و اطّلاع  از منویات یکدیگراظهار می دارند ، مبنی بر اساسی  غیر از عقیدۀ  عموم تصوّر کرد...اکثریت  که در دست فراکسیون تجدّد بود بقدری بخود اعتماد داشت که می خواست قبل ازعید نوروز  1303  اکثریتی ازهمفکران خود را با گذارنیدن اعتبارنامه آماده  کند واعتبارنامه های  اقلیت  را که مدرّس وآشتیانی  و رفقای دیگراو بودند  یا رد  کند،  یا به کمیسیون تحقیق محوّل دارد ؛  زیرا قبل از وقت ، دولت  سردار سپه این معنی  را پیش بینی کرده بودبدین طریق  که در نتیجۀ  شکایاتی که جراید دراغتشاش  انتخاب « کن و سولقان»  مربوط  به انتخاب  تهران  کرده بودند،  عدلیه جمعی  را توقیف و بازجویی  کرده بود و دوسیۀ  بزرگی  که دلالت  بر فساد  انتخابات  کن و سولقان  بود ترتیت  داده  و آن  پرونده در وزارت  دادگستری  آماده و مهیّا  بود. امّا  شعبه های پارلمانی ،  مخصوصاً شعبۀ  ششم که مخبرش  داور بود،  به این پرونده  اهمیت نداده بودند، زیرا  آراء  زیادی در کن و سولقان  داده نشده  بود که  در اکثریّت  آراء  تهران تأثیر ببخشید.

 امّا در جلسۀ 26 اسفند ، آقای تدّین با اعتبار نامۀ آقای  اشتیانی مخالف کرد و حکایت پروندۀ مذکور  را در جلسۀ 29 همان ماه عنوان نمود و پیشنهاد کرد که کمیسیون تحقیقی تشکیل گردد که به این دوسیه  که مربوط به انتخابات تهران است رسیدگی نماید ودرخاتمه گفت: « مخالفت من از نقطه نظر جنایی است.»

 اگر چه ما این قسمت را بطورمختصر درفصول پیشین ذکرکردیم ،  لکن برای آنکه به ما اعتراض  نشود که  شما می خواهید  مطلب  را درز بگیرید  وتاریخ را سرو دست شکسته بنویسید، ما عین واقعه را بر طبق آنچه  در روزنامۀ  ایران ( که یکی از جراید  اکثریت وهوادار جمهوری وحزب تجدّد بودنوشته شده است ، باردیگر نقل می کنیم و یک شهادت تاریخی هم از خود برای مقدّمۀ  فهم  قضایا  می آوریم  و آن اینست  که اکثریت  مصمّم بود اعتبار نامۀ  مرحوم مدرّس و آشتیانی و بهبهانی ، وکلای  تهران ،  را تحقیقاً  و اگر شد چند تن دیگر را هم رد کند ( لیدرحزب تجدّد به خود من  گفت، یعنی شور  کرد که چطوراست  اگر ما  مدرّس و اشتیانی و چند وکیل  تهران  را از مجلس  رد کنیم ؟  من اشکال  کار را برایش شرح دادم ، ولی متقاعد نشد.) و این معنی را متّکی به دوسیۀ کن وسولقان و غیره می کردند و پیگیری عدلیه  در قضیۀ  کن – سولقان – بالخصوص با آنهمه افتضاحاتی  که در انتخابات ایران از طرف  دولت وقت رخ داده بود- دلیل روشن این مطلب  بود. در واقع  باید گفت این تصمیم سابقۀ  دو سه ماهه داشت و یکی  از اشتباهات  بزرگ  حزب تجدّد بشمار می رفت.

 اینست  خلاصه و قسمت  متمّم آن جلسه  که آتش  جنگ را یک مرتبه  در مجلس  بیرون مشتعل  کرد:

 آقای مدرّس بعد از تعقیب و جدّ کردن آقای تدّین درارجاع دوسیۀ آشتیانی و وکلای تهران به کمیسیون  تحقیق خاص و نسبت جنبۀ جزایی دادن، از جمله  تهدید وتطمیع وغیره ، پشت تریبون رفته ، پس از دفاع از پروندۀ  انتخابات آشتیانی  و اینکه  برفرض وضع کردن آرائ کن و سولقان ازمجموع  آراء  باز آشتیانی  صاحب  اکثریت ، چنین گفت: 

من خیال میکردم بعد از بیانات‌ کافی که آقای مخبر فرمودند که الحقّ و الانصاف‌ چون سررشته از مطالب قانونی دارند ازین‌ جهت هرچه میفرمایند ما باید تصدیق کنیم‌ دیگر هیچگونه صحبت هم باقی نماند لیکن‌ متأسّفانه آقای تدّین یک اظهاراتی فرمودند که‌ میتوانم عرض کنم « وانّ الحرب اولها کلام». جنگ بیرونی را میخواهند بیندازند توی‌ مجلس!

تدّین-اشتباه میکنید

مدرّس-اشتباه نمیکنم.

تدیّن- حرفتانرا پس بگیرید.

مدّرس-پس نمیگیرم.شما میخواهید جنگ بیرون را توی مجلس‌ بیندازید و من حاضر نیستم..

تدّین-چه جنگی؟

مدرّس- حالا عرض میکنم.تنها مسئله انتخابات تهران نیست تهران یک‌ دوسیه دارد...

تدّین- به خودتان هم میرسد.

مدرّس- برسد بنده و آشتیانی و صد امثال بنده و آشتیانی فدای این جنگهای‌ بیرونی میشویم.بنده همانم که در مقابل شما مخالفت با قرارداد کردم..

تدّین- شما همان هستید که به حضرت‌ عبد العظیم رفتید.حرف خصوصی نزن.

مدرّس- حرف خصوصی را شما میزنید..

تدّین- مطالب خصوصی را چه حق‌ داری در مجلس مذاکره میکنی من حاضر نیستم اینها را بشنوم.

درین موقع  صدای زنگ  رئیس  مداومت  داشت.

 آقای تدّین برخاسته ، خواستند  خارج شوند. دم درب  خروج ایستاده و صدا کردند: « فراکسیون تجدّد !  با شما هستم ، باز نشسته اید ؟ »درینموقع  آقایان اکثریت  برخاسته ، خارج شدند. ( روزنامۀ  ایران  شماره 1566 ، مورّخۀ 13 شعیان ،  29 حوت  1302 ، منطبعۀ تهران ) و در بیرون  وقایع  سیلی و تشنجات  سیاسی به وقوع پیوست.

بعد از داستان  دوّم حمل  و وقایع  مذکور ، اکثریت  مجلس  از قبضۀ  حزب  تجدّد بیرون آمد و دانستند که جمهوری مخالف دارد واکثریت مردم تهران ( طبقۀ اوّل، قسمتی ازطبقۀ  دوّم و تمام طبقۀ سوّم ) با این جمهوری مخالف می باشند! اینجا یکمرتبه ورق برگشت. صحبت رفراندوم وجمهوری تقریباً  همه از بین رفت، و اکثریت مجلس متزلزل شد . فراکسیون تجدید زمام اکثریت را دردست داشت و می  خواست اقلیت را از مجلس رد کند ، به زمین خورد. اعتبارنامۀ افراد اقلیت همه قبول شد و درعوض ، اعتبارنامۀ  چند تن از اکثریت  را رد کردند و چنانکه  بیاید ، ازطرف سردارسپه  لایحه ای برضدّ جمهوری انتشار یافت و این صحبت ازبین رفت.» (6 )  

 

توضیحات و مآخذ:‏

‏‏1‏ - یحیی دولت آبادی « حیات یحیی»  جلد چهارم – انتشارات – عطّار صص 300 – 298 

2- عبدالله مستوفی «شرح زندگانی من » – جلد سوّم – چاپ چهارم -  1377 – ‏انتشارات زوّار   صص 564 – 563    ‏

3 - نصرالله سيف پور فاطمي، آينه عبرت، خاطرات و رويدادهاي تاريخ معاصر ‏ايران، لندن، جبهه ملّيون ايران، 1370   – صص  340 – 338 

4 - محمّد تقي ملك الشعرا بهار «تاريخ مختصر احزاب سياسي» جلد دوّم  - ‏ناشر: امير كبير-1363 ‏‏

 –  صص 39 – 27 ‏

‏‏5 –‏ ( نگاه  کنید  به مشروح مذاکرات مجلس  پنجم  شورای  ملّی –  جلسۀ چهارم - روز  شنبه 25 حوت ‏‏1302 ‏ 

‏6 - محمّد تقي ملك الشعرا بهار «تاريخ مختصر احزاب سياسي» جلد دوّم  – صص 58 – 39