جمال صفری :

شکست جنبش جنگل و شهادت میرزا کوچک خان

 

26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین

سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامه دکترمحمّد مصدّق» (60)

811-jamale-safari  

 
 
حاصل درس تجربه و آموخته ها ازجنبش جنگل وشکست این جنبش ازاینقرارند: شرکت دادن ‏عناصروابسته به ‏روسیۀ شوروی، منطقه ای ماندن این جنبش، قدرت طلبی، هژمونی طلبی وتشبث ‏بعضی ‏ازرهبران آن، امکان دادن به مداخله وتحریکات روسیۀ شوروی ‏وانگلستان دردرون جنبش ‏وبکاربردن خواستگاه طبقاتی، قومی ومنافع فردی وایده ئولوژیک اعضاء... وسرانجام تجزیه و ‏انشعاب ها در ‏درون.‏

‏ سرنوشت احمد کسمائی ها، احسان الله خان ها وخالوقربان ها و...بیانگر ‏ضعف وناهمگونی و ‏کاستی ها ی هستۀ اولیۀ در رهبری جنبش وعدم وجود وحدت تشکیلاتی و ‏ضعف نظری و عملی ‏جنبش بود.‏ اصول مشترک از سوی همه یکسان تنظیم کننده نظر و عمل نبودند.‏

   وجه المصالحه قرار دادن بخشی ازمبارزان جنبش جنگل به سرکردگی  احسان الله خان، توسّط  ‏‏روسیۀ شوروی، بهنگام سازش با انگلیستان وحکومت مرکزی درسی سخت کارآ بود. اما ، پس از ‏آن، متأسّفانه، پیشه وری و دیگر رهبران ‏فرقۀ دمکرات آذربایجان، حزب توده و...ازآن آزمون درس ‏عبرت نگرفتند و نوکری وسرسپردگی به ‏ارباب را پیشه ی خود کردند. هنوزهم بعضی ازسازمان ها ‏وگروهها و اشخاص این رویه را در قبال ‏قدرتهای مسلّط خارجی و بیگانگان ادامه می دهند. ناگفته ‏نماند که برخی از این  گروهها با تکیه و ‏تآکید بر"حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و"جنبش ‏رهایی‌بخش ملت..."، "یکپارچگی ملی "و« استقلال وتمامیٌت ارضی ایران» است که خدشه دار می ‏کنند و ‏زیر سئوال می برند و در نهایت،  اهدافی ‏همچون تجزیه  ایران را تعقیب می کنند

   دیگراینکه، علی رغم برخی ساده انگاری های ميرزا کوچک ‌خان ونظر خوشبینانه اش نسبت به ‏‏سیاست روسیۀ شوروی وشخص لنین، اوهمچنان براصول استقلال ايران و آزادي مردم ایران پایدارو ‏استوار ماند ‏ودراین راه جان خود را ازدست ‌داد.‏

‏   چگونگی شهادت میرزا وسرانجام جنبش جنگل اینگونه بود: ‏

 

 از منظرابراهیم  فخرایی : واقعه  ی ملّاسرا طلیعه ی یک جنگ هفت روزه  بین جنگلیها از یکسوو کردها و روس ها  از سوی  دیگر گردید.نورمحمّد خان  تهمتن ( یکی از سردسته های  جنگل)  به رشت حمله برد  و تا قرق کارگذار که محلّ ثبت اسناد حالیه پیش راند وکریم خان کُرد و اتباعش را که در خانه ی قوام زاده سکنی  داشتند بیرون کرد.

 نفرات علی دیلمی وعبّاس نیکوئی ( بهادرنظام) و نایب علی آقا خان شهیدی واحمد علی خان و سید ابراهیم خان مشیری همراه چریک های صادق خان کوچکی  و درویش خان درقسمت چمار سرا  و پسیخان با قوای مخالف می جنگیدند خالو قربان که عرصه را بخود تنگ دید همراه حاجی محمّد جعفر کنگاوری نزد سردارسپه ( وزیر جنگ) رفته سلاح کمریش را بازو تسلیم شد وزیرجنگ ماژورش را باو رد کرد ودرجۀ سرهنگی بوی  داد واو تمام همرانش را به آینده ای درخشان نو ید داد.

  سخن را دراینمورد به کلنل سالارنظام (سرلشکرکوپال منوفی) می دهیم  که آنزمان  آجودان سردار  سپه وتحت عنوان چگونه انقلاب گیلان خاموش شد  یادداشت های روزانه اش  را در مجلّه ی ژاندارمری  انتشار داد  که بعداً در مجلّۀ خواندنیها  از شماره 68  الی 74  سال  دهم  نقل شده است.

 

چهارشنبه 19 میزان-  جمعی  از رشت  آمده منتظر  تشریف  فرمائی  حضرت  اشرف ( مقصود سردارسپه است)  بودند که اجازه  تحصیل  کنند  خالو قربان  که سرپرستی  اکراد  را داشت  شرفیاب  شد... بنده ازطرف حضرت اشرف مأمور پذیرائی بو دم حاجی  محمّد  جعفر کنکاوری که جزء  وزراء  خالوقربان بودند صحبت می کردند واجازه  برای خالو قربان  گرفتند  بعد از مدّتی خالو قربان  با پنج  درشکه  که نزدیکان  خود وچند نفر  اهل  رشت  در آنها  بودند وارد امام زاده هاشم شدند خالو قربان شرفیاب  شد و ماژور  خود را  تقدیم  حضرت  اشرف  نمود  حضرت  ماژور   را گرفت  و دوباره  پس داد و فرمود من  این ماژور  را به شما  میدهم  که بیگانه  از شما نگیرد.

جمعه  31 میزان -  ساعت ده حضرت اشرف از امام زاده  هاشم  به « دوشنبه بازار »  تشریف  فرما شدندمیرپنج  محمود خان وکلانتر اف  اتاشه  نظامی سفارت شوروی همراه بودند  گزارش  خود را مبسوطاً  بعرض  رساندم  میرپنج و کلانتراف  مأمورشدند  برشت  بروند وخالو را وادار به تأمل  کنند تا  اردو  به شهر داخل  شود مأمورین دو بعد از ظهربهمراهی قونسول شوروی  مراجعت کردند.(1 )

 

شاهپور رواسانی  شرح می دهد: به میرزا اطّلاع داده شده بود که توطئه‌ای برای درهم‌ کوبیدنش در جریان است و به حیدرخان هم گفته شده بود که به‌ فرماندهی ارتش سرخ دستور تلگرافی رسیده که وی را فورا دستگیر نموده و به روسیه بازگشت دهند. اندک زمانی پیش‌ از آن،میرزا در معرض ترور قرار گرفته بود.حیدرخان، خالو قربان و تنی چند از اعضای کمیته که از یاران میرزا کوچک‌ بودند در ملّاسرا(6 مهر 1300،6 محرّم 1340،29 سپتامبر 1921)مورد حملۀ مسلّحانه شماری از اعضای نهضت جنگل‌ قرارگرفتند.میرزا کوچک در این نشست شرکت نداشت و وقتی به محّل حادثه رسید که«کار از کار گذشه و مجال هرگونه‌ ممانعت یا توضیح و یا رفع سوء تفاهم فوت شده بود.» یکی از وابستگان حسن معین الرّعایا(یکی ازشرکت‌کنندگان دراین‌ حملۀ مسلّحانه) دربارۀ تهیّۀ مقدّمات و چگونگی واقعۀ ملّاسرا می‌نویسد:

 

«میرزا به عکس العمل متقابل راضی نبود و معتقد بود ما شرکت نمی‌کنیم.معین الرّعایا به غافلگیر کردن آنان عقیده‌ داشت لذا بی‌مشورت میرزا و با صحبت پنهانی با کائوک و دیگران اقدام کرد»خالو قربان توانست پس از فراربه‌ جنگل‌های اطراف خود رابه رشت برساند، امّا حیدرخان که‌ ابتدا موفّق به فرارشده بود در محّل پسیخان بوسیلۀ جنگلی‌ها دستگیروبه کسما فرستاده شد و پس ازچند روز که جنگ میان‌ جنگلی‌ها و کردهای جانبدار خالو قربان شدّت یافت به زیده‌ (محلّ اقامت حسن‌خان آلیانی)اعزام و در آنجا نزد طالشی‌های‌ آلیانی از اتباع معین الرّعایا زندانی شد. براثرواقعۀ ملّاسرا آتش‌ جنگ داخلی در نهضت، میان نیروهای جنگی، یاران میرزا کوچک، با کردهای طرفدارخالو قربان و یاران حیدرخان و احسان اللّه‌ خان آغاز شد و دامنه و شدّت گرفت و این درحالی‌ بود که نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنجه با حمله‌های پیوسته به سوی رشت پس می‌رفتند. به نوشتۀ دوتن از شخصیّت‌های نهضت جنگل (ابراهیم فخرائی منشی‌ مخصوص میرزا کوچک ومحمّد علی گیلک (کمیسر فوائد عامه) در روابط میرزا کوچک وحیدرخان بر اثربدگویی‌ها و تهمت‌ها، بدبینی شدید حاکم بود. می‌توان گفت که‌ برخورد و ایدئولوژی و در نتیجۀ آن برخورد تحلیل‌های‌ سیاسی و اقتصادی متفاوت دربارۀ چگونگی ادامه یافتن تهضت‌ جنگل و انقلاب گیلان و در پیش گرفته شدن استراتژی‌های‌ متفاوت در باب مراحل پیشرفت نهضت، زمینه را برای‌ اختلاف، رقابت و بدبینی‌های شدید که مورد بهره‌ برداری‌ آگاهانۀ عوامل نفوذی و جاسوسان دولتهای انگلستان و شوروی و حکومت مرکزی ایران قرار گرفت، آماده ساخته‌ بود. به هررو با حادثۀ ملّاسرا حکومت انقلابی و می‌توان‌ گفت انقلاب گیلان و نهضت جنگل از درون فرو پاشید و راه‌ برای پیروزی همپیمانان سه‌گانۀ (قزاق‌های دولتی، ارتش‌ سرخ، نیروهای انگلیسی) باز شد. ناگفته نماند که طبقات‌ متوسّط و مرفّه در گیلان بویژه بازرگانان و مالکان گیلانی و رشتی‌ که بر اثر برخوردهای نظامی، منافع خود را از دست رفته‌ می‌دیدند از انقلاب و نهضت فاصله گرفتند و نه تنها از آن‌ پشتیبانی نمی‌کردند بلکه خواستار برقراری آرامش و بدین‌ سبب سلطۀ دولت مرکزی بودند و از ورود قزاق‌ها استقبال‌ می‌کردند.

 

در 22 مهر 1300(15 اکتبر 1921،12 صفر 1340) رضاخان که سردارسپه لقب گرفته و فرماندهی نیروهای قزاق‌ را در تهاجم به گیلان به عهده داشت وارد رشت شد. « انگلیسیها به نحو فعّالی از رضاخان درلشگرکشیهای وی حمایت نموده و طرح عملیّات نظامی باتّفاق وابسته  ی نظامی سفارت بریتانیا تهیّه‌ می‌گردید

 

کلانتراف وابستۀ نظامی سفارت شوروی از سوی سفارت‌ روسیه درتهران همراه رضاخان بود. کلانتر اف توانست‌ مقدّمات تسلیم شدن وپیوستن خالو قربان وقوای نظامی او وگروهی دیگر از انقلابیون را به نیروهای قزاق رضاخان فراهم‌ کند. با پادرمیانی کلانتر اف قرار شد احسان اللّه‌خان با همراهان از انزلی به روسیۀ شوروی (باکو)عزیمت کند و هزینۀ این سفر را فرماندهی نیروهای قزاق پرداخت ‌(5 آبان‌ 1300). بر اثر فشار شدید نیروهای قزاق، که از سوی نیروهای‌ مسلّح خالو قربان و ارتش سرخ و بقایای حزب کمونیست ایران‌ تقویت می‌شد،در جریان هجوم قزاقان به رشت و دیگر پایگاههای جنگلی‌ها، مکاتباتی میان میرزا کوچک و سردار سپه رضاخان انجام گرفت امّا این مکاتبات را تنها می‌توان ابزاری‌ برای وقت کشی و به دست آوردن موقعیّت بهتر از سوی طرفین‌ دانست بی‌آنکه درهدف اصلی خود تغییری داده باشند. اگر میرزا کوچک قصد تسلیم شدن به نیروهای دولتی را داشت‌ می‌توانست این خواست را ابراز و با رضاخان دیدار کند.امّا حقیقت این است که نیروهای مهاجم و رهبری جنگل هردو برمواضع خود ایستاده بودند.سردارسپه به هنگام حرکت به‌ رشت گفته بود « تا کارجنگل را خاتمه ندهم از این سفر مراجعت نمی‌کنم

رضاخان همچنین به رتشتین سفیر شوروی در تهران‌ اطمینان داده بود که «مسئلۀ گیلان را از طریق اعزام نیروی‌ نظامی به مازندران حل خواهد کرد» و یک منبع دیگر تأیید می‌کند که «...رضاخان از خود بیتابی نشان می‌دهد و بیش از پیش حکومت مرکزی را برای صدور اجازۀ حمله و خاتمه دادن به غائلۀ کوچک‌ خان تحت فشار گذاشته است.» و دیگر اینکه«پیدا بودن دست انگلیسیها در کودتا ی(سوّم اسفند 1299) و وزارت جنگ عامل آن...چیزی نبود که میرزا کوچک به آن رضا دهد و با چنین کابینه و این وزیر جنگ سر تسلیم پیش آورد.»  نکتۀ تاریخی اینکه پیش قراولان‌ نیروهای قزّاق کسانی بودند که خود را انقلابی می‌دانستند و اکنون وارد قشون دولتی شده و از رفتن به شوروی چشم پوشیده‌ بودند و بر ضّد میرزا کوچک فعّالیت می‌کردند. همکاری‌ خالو قربان با رضاخان ضربۀ سنگینی به سازمان نظامی نهضت‌ جنگل زد زیرا نیروهای خالو قربان همۀ زوایای جنگل و پایگاههای جنگلی‌ها را می‌شناختند و قزّاق‌های دولتی را راهنمایی می‌کردند.

 

درچنین شرایطی که میرزا کوچک و یارانش درحال جنگ‌ و گریز بودند و حکومت مرکزی برای زنده دستگیرکردن او ده‌ هزارتومان و برای تحویل جسد مرده‌اش پنج هزار تومان جایزه‌ تعیین کرده بود و قدم به قدم میرزا و یارانش را تعقیب می‌کرد، حیدرخان عمو اغلی که در دست رعایای معین الرّعایا در زیده‌ زندانی بود کشته شد. میرزا کوچک به هنگام عقب‌نشینی و جنگ و گریز به معین الرّعایا (حسن‌خان آلیانی) دستور داده بود همۀ زندانیان جنگل را آزاد کند.«...نامبرده بجای آنکه آنان را آزاد کند تمام را که از آن جمله حیدرخان عمو اغلی و جمعی از فدائیان بود کشت و بوسیلۀ کلانتر اف آتاشۀ سفارت شوروی... تسلیم دولت گردید.» به نظر گیلک «تفنگداران طالشی‌ ( اتباع معین الرّعایا)به امر این شخص، مرحوم حیدرخان را به‌ قتل رسانیدند. البتّه این امر بدون دستور سران سپاه دولتی‌ نمی‌توانست انجام پذیردمعین الرّعایا پس از تسلیم شدن به نیروهای دولتی،به صف نزدیکان سردار سپه پیوست و حکومت همۀ صفحات فومن و کسگر و ماسوله به او واگذار شد. کوچک‌خان از شنیدن خبر(کشته شدن حیدرخان‌ عمو اغلی) بسختی آزرده شد و با تأثّر شدید اظهار داشت او به‌ تقاضای من به ایران مراجعت کرده بود....قاتلین حیدرخان‌ بعضاً از سردسته‌های جنگل مانند حسن‌خان معین الرّعایا بودند....»

 

ابراهیم فخرائی منشی مخصوص میرزا به نقل مستقیم از حسن آلیانی (معین الرّعایا) که شخصاً با وی گفتگو کرده است‌ می‌نویسد:«...جنگل،تصمیم داشت به مجرّد آرام شدن‌ اوضاع حیدرخان را به محاکمه فراخواند....افراد ایل(مقصود ایل آلیانی رعایای حسن آلیانی است.ش.ر)همین که‌ بشکست ما پی بردند...بعلّت آنکه در معرض خطر قرار نگیرند حیدرخان را خفه کردند و در همان قریۀ مسجد پیش‌ بخاک سپردند

سیّد محمّد تقی میرزا میر ابو القاسمی (پژوهشگر گیلانی) با بازماندگان دو تن از کسانی که در واقعۀ ملّاسرا شرکت داشتند و خود شاهد عینی سرانجام زندگی حیدر بودند گفتگو کرده‌ است به نقل از این دو تن می‌نویسد:«...ما راضی به کشتن او نبودیم و اطمینان داریم که میرزا کوچک حتّی از دستگیری‌ حیدر تاآنزمان که او کشته شد اطّلاعی نداشت و سرانجام‌ حسن آلیانی و ملاّ جعفر آلیانی از ما خواستند که به زندگی او پایان دهیم. بناچار من و شعبان او رابه داخل جنگل میان رز برده و در کنار رودخانه تیرباران نمودیم. جسدش را درجنگل‌ رها کردیم و پایان زندگی حیدر را اطّلاع دادیم. اگر کسانی پیدا شوند و بگویند که حیدر را جائی دفن کرده‌اند حقیقت ندارد چون ما پس از کشتن او جسد را در جنگل انداختیم که طعمۀ حیوانات شد

میرزا کوچک همراه با گائوک و معین الرّعایا در پی یافتن‌ متّحد و برای خروج از محاصرۀ نیروهای دولت به سوی‌ خلخال حرکت کردند.در میان راه، معین الرّعایا با واسطۀ کبلانقره پسرعمویش با سردار سپه ارتباط برقرار کرد و حاضر به تسلیم و تحویل همۀ قورخانۀ جنگل به نیروهای دولتی شد. «این تقاضا بی‌درنگ مورد قبول سردار سپه واقع شد و آلیانی‌ تمام قورخانۀ جنگل را که تنها او می‌دانست کجاست بی‌کم و کاست تحویل نمود

میرزا و گائوک (هوشنگ)به راه خود ادامه دادند امّا در گدوک‌ گیلوان دچار طوفان شدند و به علّت سرمای شدید قدرت‌ حرکت خود را از دست دادند.گائوک در همان محل و میان‌ برف‌ها جان سپرد.

 

اهالی قریۀ خانقاه پیکر میرزا رابه مسجد محل بردند. «...بیست ساعت پس از یخ زدنش سر او را بریدند و وقت بریدن‌ سرش گویا خون زیادی جاری شد مثل اینکه آدم زنده را سر بریدند....همراه او مهر اسم و یک جلد قرآن و یک سکۀ کهنۀ نقره‌ چیز دیگری نداشته....» (2 دسامبر 1921،3 ربیع الثّانی‌ 1340،11 آذر 1300 هـ.ش.) گیلک می‌نویسد:«...پس از رسیدن به نعش نیمه نفس کوچک‌خان سربریدن او نیز بدون‌ دستور مقامات دولتی انجام نگرفت...» بنا به گزارشی، سر میرزا به دست یکی از اتباع خوانین طالش بریده شده‌ و بر پایۀ گزارش تایمز لندن قزاق‌ّهای ایرانی....سر او را بریده...و به رشت آوردند.» با شهادت میرزا،نهضت جنگل و نخستین جمهوری شورایی در ایران از نظر نظامی و سیاسی به‌ پایان رسید،امّا از دید اجتماعی به حیات خود ادامه داد.

 

آخرین نامۀ میرزا(5 آبان 1300،16 صفر 1340،28 اکتبر 1921)چنین بود«...اتکّاء بنده و همراهان به خداوند دادگری است که در بسیاری از اتّفاقات ما را در پرتو توجّهات‌ خود محافظت کرده است.بجز خدا به هیچکس مستظهر نبوده‌ و امیدوارم توجّهات کامله‌اش حال و یار و معین ما باشد.افسوس‌ می‌خورم که مردم ایران پس از محو ما خواهند فهمید ما که‌ بودیم،چه می‌خواستیم و چه کردیم....بلی آقای من،امروز دشمنان ما را دزد و غارتگر خطاب می‌کنند در صورتیکه هیچ‌ قدمی جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال وجان و ناموس آنها برنداشتیم...»

 

خالو قربان سر میرزا را زیر پای سردار سپه انداخت.سر میرزا در حسن‌آباد (تهران) دفن شد.جسد میرزا در سال‌ 1321 به رشت منتقل شد و به سر او که چند سال پس از شهادتش مخفیانه از تهران(حسن‌آباد) به رشت منتقل و در مقابل بقعۀ سلیمان داراب به خاک سپرده شده بود پیوست؛ و بدین‌سان،پس از سالها، سری پرشور به تنی رنجور پیوست؛ سری که چیزی جز عشق به ایران،به محرومان ایران،آزادی و استقلال ایران و ایران دوستی و اسلامخواهی بر پایۀ احترام به‌ حقّ حیات بشر در آن موج نمی‌زد. ( 2)   

 

اعلامیۀ سردار مقتدر

 

ایرج  افشار  در یادداشتی می نویسد:  اصل این ورقۀ چاپی متعلّق به آقای محمود نیکویه است که  دراختیاراینجانب  برای چاپ گذاشتند در کنارۀ آن به خط  نستعلیق  دستی آمده است.

« امروز  شنیدم  سر مردۀ  میرزا کوچک خان را از بدن جدا کرده برای اثبات معدومیت اوحمل  به مرکزکرده اند. به عقیدۀ من با شهامت ملّی ایران منافی  است.  همان قدرعکس  مردۀ  او را برداشته و انتشار می دادند گویا  کافی بود

ورقه  در تهران  بطور « فوق العاده »  چاپ شده.

 

‏فوت کوچک خان

 

11 ربیع الاول / 1340

 آستان مقدّس بندگان حضرت اشرف اقدس عالی آقا ی رئیس الوزراء  و وزارت جنگ روحی  فداه

در تعقیب دستخط  تلگرافی برای گرفتاری کوچک خان خود چاکر از  طالش دولاب حرکت  به حدود  فومن نمود.  بلافاصله  خبر آمد کوچک را از طرف  ماسوله  تعاقب  کرده اند طرف کوه ماسوله و خلخال آمده. عدۀ دویست  نفر به سرکردگی سالار رشید  و سالار  شجاع  اعزام داشته گوهها را گشته  استقبال کوچک خان را به کوه خلخال . همین الان  که روز شنبه 4 ربیع الثانی خبر رسید ازروی  صحّت کوچک  و کارک  روس در گدوک  مرده اند و نعش  آنها  را هم  به خلخال  کلاوان برده اند.  فرستاده شد نعش او را بیاورند. حسن خان هم گویا خلخال رفته هنوز معلوم نیست که مرده  یا زنده است . داماد حسن خان در موقع  فراربا گلوله  مقتول  شده.

الحمدالله اولیای دولت از این مسئله به اقبال بی زوال  اعلیحضرت شهریاری ارواحنا فداه آسوده شدند. چاکرهم خدمات  خود را تمام کرده منتظراوامر مطاعه هستماستدعا  دارم موقّر السلطنه – گیلانی – را چاکر رابطۀ معنوی داشته  او را به چاکر مرحمت  فرمائید. مخصوصاً مرحمةً  نزد چاکربفرستند.  به سرمبارک حضرت اشرف  آدم پاک و در موقع  لزوم  با چاکر متّحد بوده – نمرۀ 33.

چاکر بی مقدار – سردار مقتدر طالشی.(3 )   

 

سر میرزا کوچک‌خان در دفتر قزاق‌‌ها!

 

مقام منیع وزارت جلیله جنگ و ریاست کل دیویزیون مدّظلّه‌العالی حسب‌الامر تلگرافی مبارک نمره 965 فوری برای تعقیب و دستگیری میرزا کوچک عدّه ی فرستاده چهار روز متوالی مشغول تعاقب بودند.

 بالأخره ازشدت تعاقب قزّاقان میرزا کوچک‌ ازهر طرف عرصه را برخود تنگ دیده خود را به کوه‎‎های ماسال کشیده بود، عدۀ قزّاق هم در تعاقب مشارالیه حرکت کرده در بین راه هم یک تصادفاتی واقع شده میرزا نعمة‌الله داماد حسنخان کیش درّه مقتول و باقی باز فرار میکنند.

 از طرف دیگر طالش‎‎ها هم برای جلوگیری از فرار میرزا کوچک‌ عدّه فرستاده بودند، بالاخره میرزا کوچک و گائوک بهطرف گردنه گیلوان متواری شده در آنجا از شدّت سرما تلف شده‌اند.

 قبل ازاینکه قزّاقهای تعاقب کننده برسند، مابین طالش‎‎ها و طارمی‎‎ها در سرنعش گفتوگو شده طالشی‌‎‎ها سر نعش را بریده بودند که قزاق‌‎‎ها رسیده و سر را گرفته حمل به شهر مینمایند.

 

 اینک سر بریده در دفتر حاضر است هر طور دستور میفرمایید، اطاعت میشود نعش گائوک هم در همان گردنه افتاده است.

 نمره 210 برج قوس [آذرماه] رییس قوای گیلان امیرپنجه محمّد‌علی فرمانفرمایان ایالات و حکام ولایات در نتیجۀ تعقیب قوای دولتی میرزا کوچک‌ خان که در کوه‎‎های طالش و طارم فراری بوده در گردنه گیلوان تلف شده و غائله ی چندین ساله ی گیلان بهطور قطعی خاتمه یافت بحمدالله دیگر اثری از متمرّدین در آن صحنه باقی نیست، قدغن فرمایید این خبر را به اطّلاع عموم برسانند.( 4 )

 

سر ميرزا كوچك‌خان را من از تن جدا كردم

 

روزنامه اطّلاعات در شمارۀ سوّم ارديبهشت 1342، متن گفت و گوي خبرنگار اين روزنامه با كسي كه سر ميرزا كوچك جنگلي را از بدن جدا كرده منتشر نموده است. گزارش روزنامۀ اطّلاعات اين گونه آغاز مي‌شود:

مردي كه چند سال پيش سر ميرزاكوچك‌ خان را بريده وبه تهران آورده بود ديروزازطرف ژاندارمري مركز دستگير شد. خبرنگار ما براي گفتگو با اين مرد به ناحيه ی يك ژاندارمري رفت و در اطاق آقاي سرهنگ منوچهر اسعدي معاون ناحيه ی يك با اين شخص صحبت كرد.

ابتدا خبرنگار ما از آقاي سرهنگ اسعدي معاون ناحيه علّت دستگيري اين مرد را پرسيد.

معاون ناحيه ی يك گفت: چند روز پيش ناشناسي تلفني به تيمسار خسرواني فرماندۀ ناحيه ی يك اطّلاع داد آقاي علي‌اصغر رضائي در خانه‌اش ترياك نگهداري مي‌كند.

مأمورين ناحيه ی يك به خانه ی اين مرد رفتند، ولي هر چه گشتند چيزي نيافتند، در همين موقع چشم يكي از مأمورين به آجرهاي كف زيرزمين افتاد، آجرها را برداشتند و در زير آجرها محفظه‌اي پيدا شد كه در داخل آن در حدود پنج كيلوترياك به دست آمد وعلي‌اصغررضائي را دستگير كردند و با ترياك مكشوفه به اينجا آوردند تا پس از بازجويي به دادسرا فرستاده شود.

 

از ترس دولت

 

خبرنگار ما سپس با علي‌اصغر رضائي صحبت كرد، به قول خودش 85 سال دارد، او مردي است مؤدّب و فهميده و خيلي خوب صحبت مي‌كند.

علي‌اصغر در پاسخ به سئوالهاي خبرنگار ما گفت: درست است اين ترياك مال من است من آن را در زيرزمين مخفي كرده بودم ولي نه قصد فروش آن را داشتم و نه خودم معتاد هستم. نگهداري اين ترياك‌ها فقط از ترس دولت بود.

هشت، نه سال پيش موقعي كه هنوزكشت خشخاص ممنوع نشده بود يكي ازدوستان من كه در مازندران زندگي مي‌كند اين ترياكها را برايم سوقات (سوغات) آورد، من آن را لول كردم و چون براي مصرف آن محلّي نداشتم چند سال اين ترياك در خانه ی من بود تا اينكه دولت كشت خشخاش را ممنوع كرد و خريد و فروش ترياك جرم شد، آن وقت من از ترس اينكه مبادا دستگيرشوم ترياكها را در زير آجرهاي زيرزمين مخفي كردم ولي هميشه مي‌ترسيدم.

يك روز مي‌خواستم ترياكها را آتش بزنم ولي ترسيدم دود ترياك خانه همسايه را بگيرد و سر وصداي آنها بلند شود، يك بارمي‌خواستم ترياك را به دولت تحويل بدهم ترسيدم كه ميان راه مرا بگيرند و هرچه قسم وآيه بخورم كه مي‌خواستم ترياك را به دولت بدهم بگويند دروغ ميگويي ترياك درخانه ماند تا كار به دستم داد.

خبرنگار ما از پيرمرد پرسيد كه آيا كسي در خانه او زندگي مي‌كند؟

پيرمرد جواب داد سالها است كه خودم تنها زندگي ميكنم و اگر مايل باشيد حاضرم علّت تنهايي خودم را برايتان شرح بدهم.

علي‌اصغر وقتي خبرنگار ما را براي شنيدن زندگي‌اش آماده ديد شروع به صحبت كرد و گفت: 65 سال پيش در آن هنگام كه دولت وقت يك افسراطريشي براي تشكيل صنف توپخانه در ارتش ايران از فرنگ استخدام كرده بود من وارد ارتش شدم و به عنوان وكيل توپخانه مشغول به كار شدم. مدّتها در توپخانه ی مركز كار مي‌كردم، توپهاي ما آن وقت توپ ورشوئي انگليسي بود و جز در ماه رمضان و موقع افطار و سحر به صدا درنمي‌آمد.

ولي در زمان محمّدعليشاه يك بار ما دست به كارشديم و به فرمان او مجلس را به توپ بستيم و از آنوقت مجاهدين مخالف ما توپچي‌ها شدند ولي در هر حال از ما مي‌ترسيدند.

 

سر ميرزا كوچك‌خان را آوردم

 

ازاين ماجرا چند سال گذشت كه يك روز خبر آوردند اسمعيل آقا سيميتقو و ميرزاكوچك‌خان جنگلي ياغي شده‌اند. دولت ما را مأمور سركوبي ميرزاكوچك‌خان كرد، ما توپها را با قاطربه گيلان برديم، نمي‌دانيد چه مرارت‌هايي كشيديم تا توپها را روي كوهها نصب كرديم ومراكزهواداران ميرزا كوچك ‌خان را گلوله ‌باران كرديم ولي چون ميرزاكوچك‌خان همه‌اش در حال جنگ و گريز بود توپخانه ی ما كاري از پيش نبرد.

به ناچار با تفنگ به جنگ او رفتيم و در فومنات او را محاصره كرديم و پس از آتش زدن جنگل او را دستگير كرديم و كشتيم ولي كسي باور نمي‌كرد كه ما بتوانيم ميرزاكوچك‌خان را بكشيم.

در نتيجه من شبانه سر ميرزاكوچك‌خان را از تنش جدا كردم و آن را به ترك اسبم بستم ابتدا به رشت رفتم وسرميرزاكوچك‌خان را به معرض نمايش گذاشتم و سپس آن را به تهران آوردم ميرزاكوچك‌خان ريشي بلند و سري طاس و موئي بور داشت.

علي‌اصغرگفت: پس ازاين پيروزي درخشان به من مرخصي دادند. آن روزها تهراني‌ها براي خوشگذراني به باغهاي شهريارمي‌رفتند من نيز براي استفاده از ايّام مرخصي به شهريار رفتم. در آنجا دختر كشاورزي به نام زهرا را ديدم و ديوانه ‌وارعاشق او شدم و با هزار زحمت توانستم موافقت بستگان او را جلب كنم و با او ازدواج كنم. در مراسم عروسي ما افراد فوج بهادر، بچّه‌هاي دباغ‌خانه و سرهنگ محمّدخان و حسن‌آقا سرتيپ شركت داشتند. ازعروسي ما چند ماه گذشت و قرار بود مرا فرماندهی توپخانه بكنند كه ناگهان زنم فوت كرد. پس از مرگ زنم دنيا بر من تيره شد، ازارتش استعفا كردم و از آن تاريخ تاكنون درهمين خانه كه روزگاري زنم در آن سكونت داشت يكّه و تنها زندگي مي‌‌كنم.

خبرنگار ما مي‌نويسد: علي‌اصغر رضائي امروز به اتهام نگهداري ترياك به دادسرا اعزام شد!( 5)

 

 

 

 

 

 *  آخرین نامه ی میرزا ـ نامه ای به دوست

 

میرزا که حصول موفّقیت را ناممکن می دید برای جلوگیری از خونریزی بیش تر به جنگلیهای باقیمانده گوشزد کرد که از جنگل خارج شوند و هرجا می خواهند عزیمت کنند ـ خود نیز به سوی خلخال رفت. آخرین نامه ای که از میرزا به دست آمد نامه ای است که به تاریخ پنجم آبان 1300 به دوست خود نوشته است. سی و چند روز پس از نوشتن این نامه، میرزا در دامنه کوه گیلوان خلخال، دچار بوران و برف شدید شد و در شنبه یازدهم آذر 1300ش. از پا درآمد:

هوالحق

 

لیله شنبه 5عقرب 1300

 

آقای میرآقا ـ دام اقباله العالی!

 

دوست عزیزم! در این موقع که پاره[ای] از دوستان ما امتحان بی وفائی خود را داده، محرمانه و آشکار تسلیم دشمن شده و با مقاصد آنان همراهی می نمایند، مراسلۀ شما را زیارت کرده، فوق العاده مسرور و خوشحال گردیدم. آری آقای من، دوستان را در مواقع سخت باید امتحان نمود. من از این مسئله مسرورم که رفقای همراه به هیچ وجه لغزشی در افکار آنها راه نیافته و باکمال قوّت قلب، مصمّم [به] دفاع و فداکاری هستند. عجالتاً بارویه ای که دشمنان ما پیش گرفته اند و شما بخوبی مسبوق هستید، شاید به طور موقّت یا دائم توانستند موفّقیت حاصل نمایند؛ ولی اتکای بنده و همراهان به خداوند دادگری است که در بسیاری از این اتّفاقات ما را در پرتو توجّهات خود محافظت کرده است. بجز از خداوند، به هیچکس مستظهر نبوده و امیدوارم که توجّهات کامله اش شامل حال و یار و معین ما باشد. افسوس می خورم که مردم ایران پس از محو ما خواهند فهمید ما که بودیم؛ چه می خواستیم و چه کردیم! معروف است: النعمه اذا فقدت عرفت. مردم همه منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیّت ما اثری به میان نباشد. پس از آنکه نتایج تلخی از سوءافکار و انتظار خود دیدند، آن وقت دو دست ندامت به سر کوفته، قدر و هویت ما را می فهمند. بلی آقای من، امروز دشمنان، ما هرگونه اتهاماتی را که به ما نسبت می دهند، می شنویم و حکمیّت را به خداوند قادر و حاکم علی الاطلاق واگذار می کنیم. عجالتاً تحت تقدیرات الهی هستیم تا ببینیم کار، به کجا منتهی خواهد گردید.

 

در خاتمه، سلامتی و دوام شما را از خداوند مسئلت داشته، ادعیۀ خالصانۀ خود را تقدیم می دارد.

 

کوچک جنگلی

 

 

 

 

 

آخرین بیانیه ی سیاسی نظامی میرزا کوچک خان

 

« توضیح: سند بسیار ارزنده و تاکنون منتشر نشده‌ای که مشاهده می‌کنید،توسّط استاد ابراهیم فخرایی برای ارائه در اختیار کیهان فرهنگی قرار گرفته است.با تشکر از ایشان،نخست توضیحاتی را که در مورد موقع و شرایط نوشتن آن اظهار کرده‌اند، می‌آوریم.

 

استاد فخرایی:این بیانیه به تقریر و امضای میرزا کوچک خان و به خط من‌ است که در آن زمان منشی و محرّر مخصوص آن مرحوم بودم و گمان می‌کنم‌ بعد از این دیگر بیانیه‌ای از سوی میرزا منتشر نشد.این بیانیه در آن روزهای‌ پایانی و بحرانی بعد از آن همه ماجراها نوشته شده است.

طرز تقریر هم نشان می‌دهد که خیلی‌ خودمانی و صمیمی و ساده و حرفهای دل‌ آن مرحوم است.

این سند اگر چه یک بیانیه است ولی‌ تمام امیال و اغراض و همچنین طرز آمدن‌ کمونیستها و مطالب بسیار دیگر را به‌ روشنی توضیح داده و ثبت کرده است‌ و در مورد وقایع نهضت جنگل سند بسیار ارزنده‌ای است.

هوالحق

 

خطاب به برادران مجاهدین

 

شش سال است هر یک از آن برادران غیور متعاقب یکدیگر زحمت اقامت جنگل و مجاهدت در ترقّی ایران و ایرانی را اختیار کرده با من در طریق سعادت وطن همقدم شدید.

 

در این مدّت صدماتی را که خودتان بهتر می دانید تحمّل کردیم، با قشون امپراطوری روس، با قوای استبداد دولت ایران، با اردوی انگلیس، با منافقین داخلی جنگ نمودیم. انواع مرارتها، گرسنگیها، برهنگیها، در به دریها دیده ایم، به این امید که روزی موفّق شویم ایران را از وجود خائنین و مستبدّین تصفیه کرده قشون بیگانه را خارج نمائیم. پایه های عدالت را محکم کنیم. با این حال امرار حیات می کردیم تا چندی قبل قشون سویت روسیه، انزلی را بمبارده [بمباران] کرده تصرّف نمودند، قشون انگلیس به رشت عقب نشست. نمایندگان بلشویک مرا به انزلی خواستند، رفتم با آنها ملاقات و مذاکرات کردم، قرار شد با ما به دو چیز مساعدت کنند. یکی اینکه به ما اسلحه بدهند، قیمت بگیرند، آنها اسلحه دادن را قبول کردند ولی قیمت نخواستند.

 

دیگر اینکه نفرات هرقدر لازم داشتیم و تعیین کردیم روانه کنند. خود سر نفرات نیاورند و به امورات داخلی مملکت ما مداخله نکنند. همه را قبول کردند ما هم بعد از این قرار داد، آنها را با احترام پذیرفتیم. پس از ورود ایشان به رشت چند نفر اشخاص مجهول به اسم ایرانی و به عنوان فرقه ی عدالت بدواً در انزلی بعد در رشت آمدند که زمام امورات مملکتی را در دست بگیرند، از اینکه مردمانی بودند از عادات ایرانیت بی اطّلاع و دارای مذاق افراطی و دخالتشان موجب ضرر بود، با براهین صحیحیه ایشان را متقاعد کردم. چند روزی گذشت همین عدّه به اسم کمونیست با تحریک آبوکف که یک نفر نمایندۀ ریاست طلبی است، بنای فساد و خودسری گذاشته، شروع به مداخله در امورات واردات کرند. هرروز تحکّمات نموده تقاضاهای غیر مشروع کرده، اشکال تراشیهای مختلف نموده، قشون و نفرات بی اجازه و اطلاع حکومت جمهوری وارد کرده و دو نفر از رفقای نااهل ما را که شماها بخوبی از حال آنها مسبوقید به طمع ریاست با خود همراه کردند. حواس و اوقات ما و حکومت جمهوری را صرف مفسده و فتنه انگیزی خودشان کردند. هرقدر نصیحت نمودیم و سختی موقع را به ایشان نشان دادیم، مخاطرات نفاق را گفتیم، متنبّه نشدند.

 

در وقتی که نفرات و مجاهدین وژاندارمهای ملّی مشغول جنگ بودند و یک قسمت از مجاهدین در طالش مقابل ضرغام السلطنه توقیف داشتند و عده ای در پسیخان مشغول به عملیات بودند کمونیستها با دستور آبوکف مقداری عدّه به اسم فرستادن «فرونت» بی اطّلاع ماها به رشت وارد کردند. به سردستگی آن دونفر رفیق منافق، در رشت و انزلی ریخته شلیک کردند، دوایر را تصرّف کردند، خواستند امرا و رؤسای دوایر جمهوری را دستگیر کنند، من که مسبوق قضایا بودم دیدم در رشت بمانم باید جنگ کنم و جنگ هم دشمن راقوّت داده باعث خانه خرابی است. ناچار آمدم فومن. رؤسای دوایر جمهوری و مجاهدین هم شهر را تخلیه کرده آمدند. آن وقت کمونیستهای خودسر با عدّۀ مکفی در پسیخان به مجاهدین هجوم نموده شلّیک کردند. چند نفر راکشتند. مجاهدین ناچار به مدافعه حاضر شدند. من ملتفت شده با تلفن آنها را فرمان عقب نشینی دادم. آنها نیز به سمت فومن آمدند و مخالفین به این مقدار قناعت نکرده به تعاقب ماها و مجاهدین به فومن و لولمان و صومعه سرا آمده ما هم برای اینکه به آنها نزدیک نباشیم که شاید مصادمه شود آمدیم در کوهپایه های جنگل منزوی شدیم. آنها بعد از دخالت در دوایر رشت و انزلی به غارت خانه ها و اموال مردم مشغول شده با چوب و شکنجه و حبس از مردم شروع به گرفتن پول نموده، ادارۀ ارزاق را که به آنها آذوقه می داد با سایر دوایر چاپیده، معین الرعایا، حاج شیخ محمّدحسن و فتحعلی خان و جمعی دیگر از کارکنان و مجاهدین را گرفته در جاهای کثیف حبس کردند. اجزای اداری ارزاق را به اسم اسیر در شهر گردش دادند. با بیان نامه ها و نطقهائی در مجامع به من هتّاکی و فحّاشی نموده خیانت و سازش با شاه و انگلیسها را به من نسبت دادند. در حالیکه جاسوسان انگلیس در میان آنها مشغول کارند و حرکات آنها دشمن را قوّت می دهد. بعد خودشان رؤسای دوایر معیّن کردند. جمعی از خودشان را با آن دو نفر رفیق منافق ما ضمیمه کرده و آن دو نفر را مغلوب اکثریت خود نموده، آلت قرار دادند که به اسم آنها و دست آنها شاید شماها و مردم را ساکت کرده ولی مقاصد خودشان را انجام دهند.

اهالی را به وحشت انداختند طوری که بازار و دکاکین تعطیل شد، هرشب به خانه های مردم بیچاره می ریزند اموالشان راغارت می کنند. آن قتل و غارتهایی که در بادکوبه نمودند مخصوصاً علاوه از 20 میلیون تومان مال ایرانی را بردند مکرر قول شرفی دادند رد کنند نکردند. در گیلان و سایر جاهای ایران می خواهند همانطور معامله کنند. این مختصری از وضعیّات این مدّت بود که برای اطّلاع شما نوشتم. اینک به تشریح حالات آنها به اختصار می پردازم.

این کمونیستها که هستند و چه می گویند؟ محرّکشان کیست؟ امّا کمونیستهای  حالیه ی رشت یک عدّه قوچی ها و آدم کشهای قفقازاند که بعضی از آنها خود را ایرانی نژاد می خوانند، از تمام عادات و اخلاق و شعائر ایرانیّت بی اطّلاع و دور بلکه ضدّ هستند. در مجامع بی ملاحظه از قوانین مزدک تعریف می کنند. در قفقازیه شغلشان پول گرفتن و مزدور شدن برای آدمکشی بوده. اخیراً برای اینکه آسانتر و بیشتر مردم را بکشند و غارت کنند، مسلک کمونیستی را به خود بستند. معنی کمونیستی اشتراکی را از آنهایی که می دانند بپرسید. ما از شرحش اغماض می کنیم، زیرا در تصدیق و تکذیب آن برای حفظ بی غرضی خودمان لزوماً ساکتیم. همین قدر می گوییم: اجرای یک همچه عقیدۀ مفرط تند فعلاً محال است. امّا محرّک آنها کیست؟

آبوکف و دو نفر از هم خیالان او که می خواهند به این دسایس با دست این چند نفر ایرانیان صوری و دو نفر رفیق منافق ما، زمام امورات ایران را به عنوان انقلاب در دست بگیرند. کمونیستهای فعلی خودسر را داخل عملیات نموده و هرقدر نمایندگان سویت روسیه از حرکات آنها جلوگیری نمودند مفید نشد بلکه به دسایس خودش یکی دو نفر از آنها را متّهم نمود، آنها برای کشف قضایا به مسکو رفته حالا که اینها معرّفی شدند وضعیات مملکت را با وجود این حوادث می نویسیم. حال گیلان و اختلافات داخلی او را به دست این حضرات که می بینید. امّا خارج از گیلان، انگلیسها با ما دشمن و به محو ما کمر بسته اند.

دولت ایران و مستبدّین از هرطرف مشغول مهاجمه به ما هستند. آقامیرزاعلی اکبر مجتهد اردبیلی و سایر علمای اردبیلی برای حرکات افراطی کمونیستها اعلان جهاد به آذربایجان و شاهسونها داده و آنها تا حدود ماسوله آمدند که به ماها بتازند. وضع طالش را که خودتان بهتر می دانید، با این همه بلیّات و هجوم دشمنان، کمونیستها هم در رشت شروع به این عملیّات خصمانه نموده که فعلاً ماها از طرفی در فشار دشمنان و از طرفی در فشار کمونیستها هستیم. در این صورت آنها به دشمن تقویت می کنند یا ما؟ آنها خیانت می کنند یا ما؟ فردا وقتی که دشمن به خانه ی ما وارد شد این عدّه ی منافق با اموال غارت شده ی گیلان فرار می کنند. اهل عیال و زندگانی شماها باید به دست دشمن بیفتد و آن دو نفر رفیق جاهل نتیجه ای که می برند فقط روسیاهی است. امّا عقاید من و رفقا در مقابل همه ی اینها گفته و می گویم باید استقلال ایران محفوظ باشد. باید ملّت ایران آزاد باشد، باید رشته ی انقلاب و زمام حکومت ایران در دست ایرانی باشد. بایدمقدّرات ایران در عهده ی ایرانی باشد. چنانکه لنین و تروتسکی و براوین و نمایندگان صحیح العمل سویت روسیه همین عقیدۀ مرا داشته و دارند. کمونیستها حقّ دخالت ندارند. عقاید و مسالک آزاد است ولی نه بطوریکه مخالف انتظامات اجتماعی باشد. با انگلیسها چرا طرفیم؟ برای اینکه در ایران آمدند دخالت در امورات ما کردند. هرچه گفتیم نرفتند. با دولت ایران چرا طرفیم؟ برای اینکه ظلم می کند و به جان و مال مردم تعدّی و تجاوز می کند. کمونیستها وقتی که دخالت در امور داخلی ما کردند، قتل و غارت و تعدّی نمودند آنها هم مثل انگلیسها به دولت ایران و مستبدّین ضرر خواهند داشت. بلکه چون اینها به اسم دوستی آمدند ضررشان مؤثّرتر خواهد بود. بر فرض اینکه این عدّه ایرانی باشند با بی اطّلاعی از اوضاع وطن با این اخلاق و عادات افراطی با این مسلک و عقیدۀ حاضره در مقابل کرورها ایرانی نمی توانند حاکم ما یُرید باشند در این صورت تکلیف شماها چیست؟ بیدار باشید فریب نخورید، در تحت لوای کلمۀ اتّحاد و اتّفاق همه چیز خودتان را در خود سری و افراط این آقایان حفظ کنید هر که مداخله در امور داخلی شما کرد او را دشمن بدانید. هرکه بی طمع و صمیمانه با شما مساعدت کرد آنها را دوست فرض کنید. آنهایی که تخم نفاق کاشتند از جامعۀ ملّیت خود اخراج کنید و این نکته را به خاطرهای خود بسپارید که هیچوقت سویت روسیه و نمایندگان درستکار آنها را به حرکات و هرزگیهای آبوکف و این چند نفر راضی نیستند.

سویت روسیه اگر مطّلع بشوند، بلاشبهه جلوگیری خواهند کرد. اگر بعد از اطّلاع قادر به جلوگیری نشدند آن وقت تکلیف ما این است:

کمونیستها ـ انگلیسها ـ دولت مستبدّ ایران را در یک ردیف حساب کرده به نام حفظ وطن و حفظ ایرانیت و محافظت حقوق اجتماعی از همه دفاع کنیم و یقین داریم که خدا یار و مددکار ما خواهد بود.

زنده باد جمهوری ایران         مرده باد انگلیس وخائنین        پست باد منافقین

کوچک جنگلی

مهر کوچک جنگلی( 6 )

  

توضیحات و مآخذ:

 

 1  -   ابراهیم فخرائی – « سردار جنگل» ، انتشارات امیرکبیر، تهران - 1344،   صص – – 373 – 371

  2- شاهپور رواسانی «نهضت جنگل و بنیانگذار آن میرزا کوچک جنگلی (بخش دوم)»نشریه: اقتصاد » اطلاعات سیاسی - اقتصادی » آذر و دی 1384 - شماره 219 و 220 - (صص 95 -  93)

 3  -   (برگهای جنگل (نامه های رشت و اسناد نهضت جنگل)، به کوشش ایرج افشار، فرزان روز، تهران 1378. ( صص 325 – 324

 4 -   منبع خبر: ماهنامه گزارش تاریخ، شماره 3، ص 57

 5   - : «سر ميرزا كوچك‌خان را من از تن جدا كردم» - روزنامه اطّلاعات در شمارۀ سوّم ارديبهشت 1342 -  http://www.dowran.ir

 6 -  فخرایی، ابراهیم -  نشریه«  کیهان فرهنگی » آذر 1364 - شماره 21 - صص 21 - 20

 

گائوک ( معروف  به هوشنگ )

 

 به روایت شاکری:  گائوک ( با نام مستعار هوشنگ )  که به اشتباه تصوّرمی رفت  یکی از اسرای جنگی آلمانی بوده باشد که درواپسین مرحلۀ جنگ ]  اوّل[  به جنگلیان کمک می کردند ، یک چهرۀ  سئوال برانگیز است. هویّت وی ، دلائل اش برای پیوستن به جنگلیان ، شیفتگی  کامل  وی نسبت  به کوچک خان ، هنوز  درپردۀ اسرار باقی مانده است. تاریخ نگاران شوروی به شکل توجیه ناپذیری درمورد گائوک سکوت  اختیارکرده اند. تنها منبع ایرانی که اطّلاعاتی  در بارۀ  او داده، یقیکیان  است،  که می گوید وی یک شهروند روس - « ولگا آلمانی » - بود که بیش ازآن درسفارت روسیه درتهران خدمت می کرد.  مطابق یک یادداشت انگلیسیان، گائوک  مسئول  بایگانی سفارت بود و  با یک زن یهودی زندگی می کرد.

 

گائوک که پیش از1917 ( 1296 )  متّهم  به فعّالیت  های غیرقانونی شده بود ، بنا برگزارش هایی دستگیر وبه باکوفرستاده شد و پس از انقلاب ]  بلشویکی [   آزاد  شد.  وی به  ایران بازگشت و ظاهراً  به تبلیغات ضدّ انگلیسی وطرفداری از آلمان پرداخت. انگلیسیان او را باز داشت و به هند تبعید  کردند.  وی سپس به شوروی  ها  در اودسا  تحویل  داه شد.  گائوک  خود را به حزب  بلشویک  نزدیک  و  از این طریق  راه بازگشت  دو باره به ایران  را برای  خود هموار کرد. وی  ظاهراً با ناوگان شوروی  و در سِمت مترجم  فرمانده راسکو لینکف  وارد ایران  شد. امّا ممکن است  زودتر وارد شده باشد، چنان که یک گزارش  انگلیسیان  از دستگیری  زنی به نام  نیومن ( یا نویمن در مه 1918 ( اردیبهشت 1297 )  در انزلی  خبر می داد  که گفته می شد با گائوک در تماس  بود.  فقط سفارت  فرانسه  در تهران این هویّت را برای گائوک تأیید کرده  است. تعصّب ضدّ آلمانی  یقیکیان  ازاعتباراین گزارش می کاهد.

 از سوی دیگر ، گائوک  ممکن است  یکی از « 23 شرق شناس  آلمانی ]  و کذا [  ... که ]  در پاییز 1919[  ازمسکو  برای تبلیغ  به سراسر آسیا  فرستاده بود» باشد. مقصد  آنان چین ( 8 تن ) ، ژاپن (4 )، هند ( 4 تن )، افغانستان (2 تن) ، ایران ( 3 تن ) و ترکستان ( 2 تن ) اعلام شده  بود. این گزارش را سِرویلفرید مَلِسون براساس اطّلاعاتی  دادکه  ازتاشکند دریافت کرده  بودم.ج. طاهری  می نویسد که گائوک  یکی از چهارنمایندۀ  شوروی  بود که ]  تحت هدایت راسکولینکف[  به انزلی  آمدند تا جهازات  جنگی دنیکین را جمع آوری کنند.

بنا بر گزارش ها، هوشنگ چنان « مجذوب شخصیّت کوچک خان شد» که ازبازگشت به روسیه  خود داری کرد ودر شماریکی ازمحارم رهبرجنگلی درآمد. کوچک خان او و یک ایرانی همراه دیگررا در اوت  1920( مرداد 1299 ) به مسکو فرستاد تا با لنین دربارۀ  اختلاف با رهبران حزب کمونیست  ایران مذاکره  کند وی تا واپسین لحظات درکنارکوچک  خان  ماند و همراه  او بر اثر سرما  یخ زد و  جان سپرد.

 منبع: دکترخسروشاکری – "ميلاد زخم"‎ ‎يا"جنبش جنگل وجمهوري شوروي سوسياليستي ايران"- مترجم:‏‎ ‎شهريارخواجيان - ناشر:‎ ‎اختران - چاپ:‏‎ ‎اوّل 86‏13-  صص  550 – 549

 

 2 - گائوک و  مير صالح مظفّرزاده  به نمایندگی  از طرف کوچک خان را در اوت 1920 (مرداد 1299) به مسکو فرستاد تا با لنين در بارۀ  اختلاف با سران  حزب کمونيست ايران مذاکره کند. در آن زمان گائوک شرح مذاکرات را هر روز يادداشت مي‌کرد. گائوک  و میر صالح مظفّرزاده  از اعضای « شوراي جمهوري انقلابي ايران» بودند که  گائوک  پس ازانتخاب شدن در شورا ،  اسم خود را به هوشنگ تغيير داد.

 

نقش زنان در جنبش جنگل

 

غلامرضا گلى‏زواره‏ درمقالۀ «پگاه پايداري (در بزرگداشت سالروز شهادت ميرزاكوچك خان جنگلي)» ، «نقش زنان  را در جنبش جنگل»  بدینگونه بررسی می کند: زنان نواحى شمالى اگر چه در وضع نگران کننده اى زندگى مى کردند امّا تمایل داشتند میرزاکوچک خان و نیروهاى طرفدار او، آتش قیام را پرحرارت نگه دارند و به بساط ظلم و تجاوز پایان دهند. یکى از افراد وى در کسالت به سر مى بُرد و در یکى از آبادى هاى شمال استراحت مى کرد. زنى از وى عیادت به عمل آورد و او را خطاب قرار داد و گفت: آیا عیب نیست در این موقع که باید کشور را با فداکارى خود از فتنۀ اجانب برهانید این گونه خود را از رزمندگان کنار کشیده اید و تسلیم بیمارى شده اید.

زن دیگرى که میرزاکوچک خان را مى شناخت در جلوى جمعیّت وى را مخاطب قرار داد و گفت: بنگرید بهار شادمانى فرا رسیده است و همۀ گیاهان و پرندگان به تحرّک افتاده اند، بلبل ها به نغمه سرایى مشغولند. چرا مردان که باید جامعه را به سوى سعادت سوق دهند از خود جنبش تأثیرگذارى نشان نمى دهند و علیه اشغالگران اقدام نمى نمایند.

از این نکات برمى آید که در آن زمان افکار قابل تقدیرى بین زنان رواج داشته و آنان نیز آماده ی قیام فراگیر بوده اند.(1)

در ایّامى که قواى جنگل با دشمنان درگیر بودند، آذوقه ها در انبارهاى خصم بود، این وضع حیات مبارزان قیام جنگل را تهدید مى کرد. با این وضع زنان بر سر راه آنان ایستاده و هر یک به فراخور وضع و توانایى خود، به آنان هدایایى تقدیم مى کردند. وقتى برخى از محتکران و دولتمردان انبارها را روى مردم گشودند، زنان انواع خوردنى ها به دست گرفتند و به خطوط و خندق هاى قواى کوچک جنگلى رفته و به آنها آذوقه رسانیدند.

جنگ در کوچه ها و گذرها جریان داشت. قحطى و بیمارى و جنایات دشمن وضع ناگوارى به وجود آورده بود. یک روز زنى صفوف مجاهدان مسلّح را شکافت و تا جایى که اقامتگاه میرزا بود پیش رفت، در آنجا تمامى رؤسا و سران نهضت جنگل را با دقّت نگریست و چون میرزا را شناخت، به وى گفت: آمده ام به شما بگویم راضى نشو از این به بعد خون مردم ریخته شود.

میرزا از رشادت زن شگفت زده شد و چون مقدارى آرام گرفت، به او گفت: آیا مى دانى مبارزان تمام شان گرسنه و تشنه اند. زن در دم رفت و طولى نکشید که چندین مشک دوغ آورد، تشنگان در اطرافش جمع شدند و پس از آنکه گلویى تر کردند، میرزا روى به زن نمود و گفت: طبق اندرز تو عمل مى کنم، سپس به قواى خود دستور داد شهر را تخلیه کرده و به خطوط خود (که در آن حوالى بود) برگردند.(2)

هنگامى که نیروهاى میرزا، قشون دولتى را در هم کوبیدند و به سوى رشت حرکت کردند، زنان با شادى خاصّى به پیشواز آمده بودند. آنان «زنده باد کوچک خان» مى گفتند و متّصل دست مى زدند و گل هایى نثار مجاهدان مى کردند. تا آن زمان شهر رشت چنین گرامیداشتى در هنگام ورود کسى به عمل نیاورده بود.(3)

کمونیست ها که در قیام جنگل نفوذ کرده بودند، بر ضدّ دین و قرآن تبلیغ مى کردند و خواهان برداشتن فورى چادر زنان و رفع حجاب بودند امّا میرزا با اعتقادات مذهبى که داشت، نمى توانست با اقدامات چپ روانه موافق باشد.(4) کمونیست ها کار را به جاهاى بحرانى کشانیدند، در برخى مساجد را بستند و رفع حجاب از زنان را اجبارى کردند، همین وضع موجب گردید بین آنان و میرزاکوچک خان اختلافات شدیدى بروز کند. میرزا به اتّفاق دسته هاى مسلّح خود شهر رشت را ترک گفت و به جنگل هاى فومن رفت تا آنکه بر اثر این حرکت تندروانه و بالا گرفتن اختلاف بین سران نهضت جنگل، جنبش مزبور تا مرز فروپاشى پیش رفت.(5)

 

  همسر وفادارِ میرزا کوچک خان

 

یکى از عواملى که تا حدودى از دردها و آزردگى هاى میرزاکوچک خان مى کاست، وجود همسر وفادار، مقاوم و صبورش مى باشد. در آخرین دیدار با همسرش هنگام وداع گفت: اوضاع ما از همه جهت مغشوش و نامعلوم است. خطر از هر سو تهدیدمان مى کند و در معرض طوفان حوادث هستیم. تو جرمى ندارى جز اینکه همسر من هستى و سزاوار نیست بى سرپرست و بلاتکلیف بمانى و زندگى ات سیاه و تباه گردد. حیف است هنوز از گلستان زندگى گلى نچیده، دچار خزان حوادث شوى و از طراوت بى بهره بمانى در حالى که طلاق حلاّل این مشکلات است و تو پس از طلاق به حکم شرع مجاز خواهى بود زندگى نوینى براى خود تدارک ببینى.

همسرش گفت: من این پیشنهاد را نمى پذیرم زیرا مایل نمى باشم به پیمان شکنى و بى وفایى متّهم شوم. قبول این تکلیف به معناى تن دادن به ملامت هاى مردم است. آیا نمى گویند هنگام اقبال روزگار با شوهرش بود امّا زمان مصایب ناساز گشته است؟! نه، تسلیم چنین امرى برایم گوارا نمى باشد. من هنوز تو را روى پلّه هاى شهرت و افتخار مى بینم. من که به مراتب فرزانگى ات آگاهم از آنچه گذشته است، تأسّفى ندارم و به آنچه وارد مى شود راضى ام و به خداى عادل رئوف توکّل دارم و همه پستى ها و بلندى ها و تحوّلات را از سرچشمه ی مشیّت او مى نگرم.

سپس افزود: من با زندگى ساده امّا شرافتمندانه و توأم با قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته به ریا و تصنّع نمى باشد، آن را محبوب و لذّت بخش مى شمارم. اگر زنده بمانى خداى را سپاسگزارم و اگر از پاى در آیى که طلاق خود به خود جارى است. با این همه محال است به پیوند دیگرى در آیم و عهد خود را تا لب گور ادامه مى دهم.

این را بگفت و بناى گریستن نهاد. میرزا از حالت همسرش منقلب گردید و از او پوزش خواست و به دلجویى وى پرداخت و شخصیّت و نجابتش را ستود و گفت:

درس انسانیت را باید از شما بانوان آموخت زیرا روح و قلب تان از درک حقایق زندگى سرشار است. با اینکه روستازاده اى بیش نیستى ولى مى بینم سلامت نفس، قدرت فهم و درایت فوق العاده اى دارى. از اینکه وضع مادّى ام اجازه نداد زندگى آرامى مطابق شأنت فراهم کنم، شرمنده ام و از اینکه در شداید روزگار همچون کوه پایدار مانده اى و ذرّه اى از مهر و محبّت تو نکاسته است، سپاسگزارم. تو را به عنوان زنى شرافتمند مى ستایم و از داشتن چنین همسرى بر خود مى بالم. از تو راضى ام که هیچ گاه مرا در مورد آنچه نداشته ام مؤآخذه و سرزنش نکرده اى و از خداى بزرگ خواهانم از بزرگوارى تو که مظهر فضیلت است راضى باشد.

میرزا افزود: تنها چیزى که از دارایى دنیا دارم یک ساعت طلاست که یادگار و هدیه «انورپاشاى» عثمانى است، اینک آن را به تو مى بخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته مراجعه کنى و همسر آزرده خویش را به یاد آورى.

این را بگفت و با چشمانى اشکبار از همسرش خداحافظى نمود. زن صدیق و باوفایش به همان نحو که گفته بود به عهدش وفا کرد و تمامى پیشنهادهاى ازدواج را که به وى مى شد رد نمود در حالى که یادگار عزیز و فراموش نشدنى میرزاکوچک خان تا آخرین دقایق زندگى او، بالاى سرش زنگ مى زد.(6)

میرزاکوچک خان متوجّه شهر خلخال گردید تا به بانویى شجاع پناهنده گردد؛ عظمت خانم فولادلو خواهر «امیر عشایر شاطرانلو»، به محض شنیدن این خبر که میرزا آهنگ خلخال نموده است و قصد دارد نزد وى بیاید، به رغم همۀ خطراتى که پیش بینى مى کرد حاضر شد چند صد تن سوار به سرکردگى «قلیچ خان شاهسون» به پیشوازش بفرستد تا آن مبارز فرزانه را به سلامت و عزّت تمام به مقصد برسانند ولى دیگر دیر شده بود و میرزا دچار خشم طبیعت و برف و بوران گردید و زیر ضربات سرماى شدید در تاریخ 11 آذرماه سال 1300ه••• .ش به شهادت رسید.(7)

پى نوشتها:

1 ـ رقابت روس و انگلیس در ایران، منشور گرکانى، ص66.

2 ـ سردار جنگل، ص206؛ قیام جنگل، ص105 ـ 104.

3 ـ رقابت روس و انگلیس در ایران.

4 ـ اوضاع ایران در دورۀ معاصر، ص38؛ سرزمین میرزاکوچک خان، دکتر احمد کتابى، ص128 ـ 127.

5 ـ فصولى از تاریخ مبارزات سیاسى و اجتماعى ایران، ضیاءالدین الموتى، ص154، 229، 230؛ تاریخ تحوّلات اجتماعى ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدیّن، ص298 ـ 297.

6 ـ سخنرانى هاى اجلاسیۀ کنگرۀ بزرگداشت میرزاکوچک خان، ص94؛ سردار جنگل، ص38؛ ماه در محاق، ص218.

7 ـ سردار جنگل، ص387؛ میراث ماندگار، ج اوّل، ص149؛ زندگینامۀ رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج5، ص309؛ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص336.

 

* منبع: غلامرضا گلي زواره   مقالۀ «پگاه پايداري ( در بزرگداشت سالروز شهادت ميرزاكوچك خان جنگلي ) »  ماهنامۀ پيام زن ، سال چهاردهم، شماره 9 (پياپي 165)

 

 

 

 

«26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین

سالگرد تولد دکتر محمد مصدق »

زندگینامه دکتر محمد مصدق (59)

 

 

جمال صفری

 

حیدرخان عمواوغلى  و واقعۀ ملّاسرا

 

به روایت خسرو شاکری: پس از باز گشت حیدرخان به ایران و امضای دو قرارداد با رهبر جنگلیان درماههای اردیبهشت و مرداد 1300، که نقطۀ اوج آن اعلام جمهوری جدید شوروی ایران بود، روابط بین جنگلیان و متّحدان  پیشین کمونیست شان کاملاً تنش آلود شد و بدگمانی متقابل پس ازآغاز مذاکره بین کوچک خان ودولت تهران و بین کوچک خان و روتشتاین، به عنوان میانجی تهران، شدت گرفت. پیشنهاد شوروی ها، که عملاً به منزلۀ تسلیم به رضاخان بود، به دشواری توانست اطمینان کوچک خان را نسبت به صداقت متّحدان سابقش جلب کند. ازاین رو، صفوف انقلابیون دچارسوء تفاهمات و مخالفت های جدّی نسبت به اهداف انقلاب و نیز نفوذ مشخّص حیدرخان عمواوغلی وکوچک خان شد. این وضع با حادثۀ  ملّاسرا  به نقطۀ اوج خود رسید. ستارۀ ایران، درتهران، با اطلاعات جمع آوری شده از منابع نزدیک به سفارت شوروی، شرح زیر را از حادثه  به دست داد.

  وقتی نمایندگان دیپلماتیک شوروی درسپتامبر 1921( شهریور 1300 ) به رشت رسیدند، شهر در کنترل نیروهای خالوقربان، حیدرخان وکُردها بود (خالوبه تازگی ازکوچک خان، بریده و به حیدرخان پیوسته بود، « که نفوذ فراوانی » به هم زده بود). کوچک خان، که هنوز در جنگل به سرمی برد، از خالو خواست که امور مالیۀ گیلان را به وی بسپارد، امری که در قرارداد اخیرشان مقرّر شده بود. اماّ احسان، خالو و حیدرخان از این کار سرباز زدند.

 

 


گروه کوچک خان متّهم به این شد که برای ازبین بردن سلطۀ حیدرخان و بازگرداندن نفوذ فراگیرخود، تصمیم گرفته بودند برخی ازدیگر رهبران گروه حیدرخان و خالو قربان - را حذف و دست به « عملیات تروریستی » بزنند. در نتیجه، گفته می شد که نیّر دیوان زخمی، محمد خان کُرد، شهردار انزلی و منصوب خالو قربان، کشته شد، و تلاش نافرجامی برای سوءقصد به جان کریم خان  در رشت  صورت گرفت.

 در6مهر، کوچک خان ازحیدرخان عمواوغلی و خالوقربان خواست که برای مذاکره دربارۀ  پیشنهادهای روتشتاین در مقرّخودش در ملّا سرا حاضر شوند. در حین مذاکرات، خانۀ محلّ  ملاقات آتش گرفت و به حیدرخان تیر اندازی شد.. حیدرخان و خالو از مهلکه  گریختند و به رشت باز گشتند.

ستارۀ ایران در ادامۀ گزارش خود نوشت درشب 9 مهر نیروهای  کوچک خان  به رشت حمله بردند، رویدادی که تلفاتی ازهرسو برجای گذاشت. در همان شب چند تن از افراد  کوچک خان  به مقرّ حزب کمونیست، آنجا که حیدرخان، سرخوش، میربا قر، شیخُف تبریزی و ارباب  زاده خوابیده بودند، حمله کردند. سه نفر آخری درجا کشته  شدند، و حیدرخان  و سرخوش دستگیر و به جنگل  برده شدند. روز بعد ، نیروهای خالو و احسان به رشت حمله بردند و افراد  را از رشت بیرون  راندند، امّا  وی فردای آن روز رشت  را باز پس گرفت. بنابرگزارش هایی، حدود 600 تن ازمردم  در این درگیری ها  کشته  شدند. میرزا کوچک خان در همایشی در میدان مرکزی رشت ( که منابع دیگری آن را نقل نکرده اند ، ازآزاد کردن شهررشت از دست کمونیست ها ابراز شادمانی  کرد. وی از مرگ رفقای حیدرخان اظهار تأسّف کرد، به رسم احترام  برجنازۀ  آنها بوسه  زد و این درگیری را یک  سوء تفاهم خواند.

زمانی که خاوین (Khavin  )، کنسول شوروی و کلانتروف به رشت رسیدند، آرامش تا اندازه ای  به شهر باز گشته بود. پس ازآنکه خاوین درجای خود مستقر شد،  احسان وخالو به دیدار وی رفتند، و آمادگی خود را برای تحقّق خواست های روتشتاین- پایان فعّالیت های انقلابی اعلام کردند. کلانتروف  ازآنان پرسید که آیا چیزی دربارۀ قرارداد پیشنهادی بین وزیر مختار شوروی و رهبرجنگلیان می دانستند؛ پاسخ ایشان منفی بود. وی سپس نامه ای به کوچک خان نوشت و به وی 24  ساعت مهلت  داد (  تا اکتبر - 11 مهر)  تا با پیشنهاد شوروی ها موافقت  کند. دو انقلابی موافقت کردند که انزلی را ترک  کند، و نیروهای شوروی  بدون خونریزی  دو باره وارد رشت  شدند.

حیدرخان به رغم « کوشش ها» ی رفقایش برای نجات جان وی و سرخوش، کشته شد، کم وکیف مرگ  وی کماکان در هاله ای از رمز و راز باقی مانده، هرچند گزارش های گوناگونی در این باره  به دست  داده شده است. ایران در18 مهر 1300 ( 10 اکتبر 1921 ) گزارش داد که حیدرخان را نیروهای  کوچک خان هنگام فرار از زندان کشتند. منابع کمونیست معولاً این جنایت را (  بدون هیچ مدرکی )  به خود کوچک خان نسبت می دهند. همکاران کوچک خان، همچون فخرائی و اسماعیل جنگلی، در حالی  که این اتّهام به کوچک خان را رد می کنند، اظهار میدارند که حیدرخان پس از شکست  جنبش به دست گاردهای  گروه  حسن خان معین الرعایا ، از یاران  رهبر جنگلیان، کشته شد.

 روایت دیگری ازحادثۀ ملّاسرا ، که در زیرانبوهی از تعبیر و تفسیرهای تاریخی استالینستی  مدفون  شده ، از این قرار است که احسان ، حسابی  و پارتونف گرجی جلسه ای برای قتل کوچک خان  ترتیب  دادند زمانی که کوچک خان از طریق دو تن از یاران سابقش،  شاه غلام و شاه رضا، از این  خبر آگاه  شد، به پسیخان رفت. نقشۀ آنان به هم خورد ، و توطئه گران برسراین که آیا همکاری با کوچک خان  را ادامه  دهند یا نه  دچار اختلاف  نظر  شدند. جلسۀ  دیگری  در انزلی  بین حیدر خان ، احسان ، حسابی ، ذرّه و شخصی به نام داداش (از محارم  رهبر کمونیس ، آخواند زاده)  برگزار شد تا نقشۀ  قتل دیگری را بریزند. داداش نتوانست این توطئه را تاب بیاورد وکوچک خان را از آن  آگاه کرد. وقتی که میهمانان، ظاهراً برای دیدار با رهبرجنگلیان، وارد شدند، وی ساختمان محل دیدار را به آتش کشید.

 همه به جزحیدرخان، فرارکردند. وی دستگیرو سپس توسّط حسن معین الرعایا و بدون آگاهی کوچک خان کشته شد. این گزارش با روایت سپهرهمخوانی دارد. البته همۀ روایت های این حادثه ممکن است  فقط شایعه بوده باشد. شگفت انگیز، و درعین حال رسوایی برانگیز، این است که شوروی ها هرگز خاطرات حسابی و ذرّه ،و  دوتن از بازماندگان حادثۀ مذکور را منتشرنکردند- البتّه اگراین دوجرئت می کردند خاطرات خود را بنویسند!

 خاطرات خواجوی، یکی از وزرای احسان، ازجمله، گزارش به قرار دست اوّلی ازحادثۀ ملّاسرا به دست می دهد. بنابراین روایت، قراربود جلسه ای با شرکت 6 رهبر دولت جدید در مقرّ آن برگزار شود. یکی ازیاران کوچک به حالت فرار از ساختمان بیرون آمد و ساختمان آتش  گرفت.  سرخوش در آتش کشته شد، اما حیدر خان و خالو قربان موفّق به فرار شدند.  امّا اسماعیل جنگلی، برادرزادۀ  کوچک خان، حیدر خان را دستگیر و  به قتل رساند. امّا این شرح  دست دوّم  از حادثه  را نیز باید با تردید نگریست، زیرا خالو بیش از یک سال بود که با کوچک خان دشمنی  می ورزید  و به تازگی نیز با  وی اختلاف  شدید پیدا کرده بود. به علاوه، آماده  می شد که  تسلیم  دولت تهران شود.

جودت، کمیسر فرهنگ در دولت احسان  - کمونیست ها شرح باز هم متفاوتی ازحادثۀ ملّا سرا به دست می دهد. در  سراسیمگی حاصله، عده ای  فرار کردند و بقیّه  در آتـش  جان باختن .  حیدرخان  دستگیر و سپس توسّط افراد کوچک خان کشته شد. روایت  جودت  پرسش  مهمّی  را در بارۀ  اصل حادثه  بر می انگیزد. اظهارات وی  در بارۀ  آنچه « ظاهر »  حادثه  می نامد،  تردید  انگیز  است.

 این مجموعه گزارش ها بدون شرح گزارش مقامات انگلیسی کا مل نخواهد شد.  بنابراین روایت، پس  از دعوای 22 سپتامبر ( 41  شهریور)  بر سر مسائل مالی و  تسلیحات، کوچک خان  از خالو قربان  خواست  که در 28 سپتامبر ( 7 مهر ) برای شرکت در یک جلسه به مقرّ  وی در کسما برود.  خالو قربان هنگام ورود دستگیرشد.  در 2 اکتبر ( 10 مهر) 400 تن از افراد کوچک خان به رشت حمله  کردند و 18 ساعت  آنجا را در کنترل خود داشتند. حین حمله ، جنگ  کنان  به مقرّ  خالو قربان  در خانۀ سردار  متعمد وارد شدند، 13 تن  در این میان  کشته  شدند و افراد  کوچک خان  پول و مهمّات  موجود در آنجا راضبط کردند. در این در گیری ها 100 تن،  از جمله سرخوش ، کمیسر  دادگستری ، و فرضی، کمیسرمالیه ، کشته شدند. به گزارش انگلیسیان، حیدرخان درهمین درگیری ها « زخمی شد و سپس جان سپرد. »  افزون برآن، حدود 300  تن  نیز از  میان جمعیّت محلّی کشته شدند. در شامگاه  3 اکتبر ( 11 مهر) ، کوچک خان رشت را تخلیه  و خالو قربان را آزاد  کرد. روز بعد خالو قربان نمایندگانی به مقرّنیروهای  دولتی درمنجیل اعزام داشت و آمادگی  خود را تسلیم  اعلام  کرد.  رضا خان ، پس از دریافت این خبر ، تهران  را در 10 اکتبر ( 18 مهر) به مقصد  شمال ترک  کرد.

تازه ترین افشاگری در خاطرات کوچک پور ، یک نظامی بسیارنزدیک به کوچک خان ،  دیده می شود. وی چیز تازه ای  به معلومات  ما در بارۀ  حادثه ملا سرا  نمی افزاید، امّا از  کودتایی سخن  می گوید  که کوچک خان قصد داشت  با همدستی  شوروی ها علیه  حزب  کمونیست انجام دهد.  بنا به گزارش کوتاه کوچک پور ، روتشتاین ( از طریق وابستۀ نظامی  خود  کلانتروف ) به رهبر جنگلیان  اطّلاع داده بود که شوروی ها به این نتجه رسیده بودند که ایرانیان خود بایستی  برای انقلاب شان  می جنگیدند و شوروی ها در این راه  از آنان حمایت  می کردند . از این رو  قرارشد  در ظهر 17  اکتبر ( کذا)  ( 25 مهر)  طرح کودتا  را به اجرا  گذارد . با چنین  تفاهمی  کوچک خان  دستور انجام یک کودتا  در انزلی  را به کوچک پور داد تا  دو کار گزار  مهمّ کمونیست ، مشیری  رئیس  امور مالیه و محمّد کُرد را بکشد.  کوچک خان همچنین به وی گفت  که ، درصورت درخواست وی ، سلاح بیشتری ازکشتی های شوروی  دربندرتأمین خواهد شد.  کوچک پورافراد خود را  برای کشتن  مشیری  فرستاد، امّا  گفته  شد که  وی عازم  رشت شده  بود.  به علاوه ، معلوم شد که دشمنان  کوچک خان   نیز از کشتی ها ی  شوروی  سلاح دریافت می کردند، چیزی که با دستورات کوچک خان  نمی خواند. 

 کوچک خان پس ازشنیدن گزارش کوچک پور  کاملاً  سردرگم شد و حادثۀ ملّا سرا  را به  خاطر آورد. ظاهراً، این گزارش به بازی دو طرفۀ شوروی ها  اشاره دارد: برانگیختن جنگلیان  و کمونیست ها  به حمله به یکدیگر  و وارد  آوردن  صدمات  جبران ناپذیر به  مناسبات  دو گروه.

حقیقت حادثۀ  ملّاسرا  و رشت هر چه بوده  باشد، در اصل  مسئله  تغییری  نمی دهد،  این که ، این  رویدادها  در برهه ای  تعیین کننده روی دادند و تأثیری  فوری  بر رویدادهای  آتی  گذاشتند و نیز مهر  و نشانی  تاریحی برهمۀ  ارزیابی ها از جنبش  و رهبر  آن زدند. ( 1

 

ناصرعظیمی درمقالۀ پژوهشی خود بنام «کوچک خان، واقعۀ ملّاسرا و دستگیری حیدرعمواوغلی»  بطور مفصّل توضیح می دهد: روايتي كه شاهپور آلياني از واقعه ي ملّاسرا به دست مي دهد مي تواند شاهدي براين واقعيّت باشد .

 

واقعه ملّاسرا : جنون یا توطئه؟

 

  روايت ها وتفسيرهاي گوناگوني ازواقعه ي ملّاسرا درروز7 مهرماه سال 1300 خورشیدی ازجانب افراد گوناگون به دست داده شده است. ما دراينجا واقعه ي ملّاسرا را اززبان شاهدان عيني بدون هيچ دخالتي بازگو و قضاوت آن را به خوانندگان فرهيخته واگذارمي كنيم.از ياد نبريم كه اين واقعه كه در ظهر يك روز پنجشنبه ي آفتابي در اوايل پاييز روي داد، هنوز سايه هاي آن از روشنايي آن بيشتر است.درمورد اين واقعه در ميان نويسندگان انقلاب جنگل، بيش ازهرموضوعي اختلاف نظر وجود دارد.درسايه ماندن حقيقتِ واقعه كه ما آن رانقطه ي پايان خود خوانده ي انقلاب گفته ايم ،ازعوامل گوناگوني سرچشمه مي گيرد ليكن  اثراتِ زمانه ي تدوين تاريخي(زمانه ا ی که تاریخ نویسی درایران زیر تاثیر شدید جزمیّت ایدئولوژیک قرار داشت)،يكي از عوامل مهمّی است كه مهمتراز ديگر عوامل به وارونه سازي وقایع ملّاسرا منجرشده است. زیرا نگاه ايدئولوژيك به وقايع تاريخي وجزميّت متأ ثّر از آن می تواند به وارونه کردن حقیقت بیانجامد. براي فراتر رفتن ازنگاه ايدئولوژيك و ارائه ي بي طرفانه‌ي وقايع، ما ترجيح مي دهيم گزارش این واقعه را از زبان شاهدان مستقيم ،همان گونه كه خود نقل كرده اند، بازگو كنيم .بدون اين كه داوري ارزشي نماييم. بر اين باوريم كه اگر موفّق به اين كار شده باشيم، خوانندگان فرهيخته خود بهترين داوران اين روايت ها خواهند بود. 

  يكي از شاهدان مستقيم واقعه ي ملّاسرا محمّد علي گيلك (خمامي)بود .او كه در دولت اوّل انقلاب جنگل به عنوان كميسر فوائد عامّه واز نزديكان كوچك خان محسوب مي شد،يكي از افرادي بود كه به نمايندگي از طرف جنگلي ها درخانه ي ملّاسرا برای رایزنی کمیته ی پنج نفری انقلاب درهمان روز در محل حضور داشت و خود شاهد تمام واقعه اي‌ بوده که در آن روز درآنجا اتّفاق افتاده و او به چشم خود دیده است‌. او‌ در کتاب خود(انقلاب جنگل) مي ‌نويسد:«كميته ی ‌پنج‌ نفري [ انقلاب] در هر هفته يك روز درمحلِ معروف به ملّاسرا دريك فرسخ و نيمي جنوب غربي رشت در يك خانۀ دهاتي حاضر شده وآنجا مذاكرات لازمه را بعمل آورده و پس از ختم جلسه هريك پي كارخود ميرفتند.آخرين جلسۀكميته در روز پنجشنبه 26محرّم الحرام سال1340هجري قمري[7مهر1300خورشيدي] در محلّ مذكور تشكيل گرديد .در آن روز حيدرعمواوغلي، خالوقربان با چندنفر از نفرات كرد، سرخوش شاعر رشتي و سه نفر از افراد جنگل(ميرزامحمّدكُردمحلّه اي، آقاحسام و  نويسنده[گيلك])كه هيچيك از جريان امر اطّلاع نداشتند حاضر شدند. مرحوم كوچك خان و ميرزا محمّد مهدي انشايي[دونفر از اعضای کمیته ی پنج نفری] نيامده بودند. برای آنکه درجه  ی سوء ظنّ افراد وارد در انقلاب معلوم شود ومخصوصاً واضح گردد که چطور دو نفر رفیق نسبت به یکدیگر با روح عدم اعتماد مواجهه میشدند ناچار به ایراد این نکته مبادرت میورزد. درآن روز جمعی از افراد جنگل با هم از رشت حرکت کرده و با آنکه بعضی از آنها کم و بیش به جریان واقعه آشنا بودند مع الوصف نه تنها موضوع را به رفقای سه گانه خود اظهار نکرده بلکه لااقل آنها را از رفتن در خانه ای که باید در معرض جریان حوادث نامطلوبی واقع گردد منع ننمودند.وقتي بعد از خاتمۀ قضايا علّت اين امر پرسش شد جواب دادند آنها نيز بي خبر بوده اند. بهرحال اينطوراستنباط ميشد كه سه نفر افراد جنگل براي آنكه رفع شبهه از سايرين بعمل آيد بايد قرباني شوند.

    يك ساعت به ظهر مانده بود حاضرين همه كسل ونميدانستند براي چه ميرزا ديركرده است. هريك درگوشه اي دراز كشيده مشغول صحبت كردن بودند. ناگهان صداي چند تير بلند شد.كم كم باران گلوله بطرف خانه باريدن گرفت. ازبروز اين واقعه در هريك از حاضرين حالت بهت پديدآمد. هيچكس نميتوانست بفهمد موضوع چيست. تير از كجا و براي چه اين خانه را بمباردمان ميكنند.درعرض چند دقيقه معلوم شد خانه محاصره و تير براي اهل خانه انداخته ميشود.دراين نقطه دو خانۀ پوشالي[با شیروانی پوشيده از كاه برنج]به يكديگرمتّصل   واطراف آن خالي ومملو ازدرخت بود.صداي تيركه به درب وديوارخانه ميخورد كاملا معلوم ولي اشخاصي كه تير ميانداختند ديده نميشدند.يكي بعدازديگري خود را به زمين پرت كردند.

    ..عمواوغلي بدون آنكه به گلوله اعتناء كند یا اندكي فكركرده وتصميم بگيرد، طرفي از راه جنگل را انتخاب كرده واز همان طرف بناي دويدن گذاشت. وقتي جنگل راتمام كرده به جادّه رسيد،كنارجاده پُستي‌از افراد جنگل را مشاهده نمود بازهم بدون آنكه فكركند بطرف پُست رفت واز افراد پست اسب خواست تا به رشت برود.آنجا اورا شناخته دستگيرش نمودند.خالوقربان ويك نفر كُرد مسلّح وسه نفر اعضاء جنگل درهمانجا ماندند.اين كُردشجاع با نهايت متانت با موزري كه داشت شروع به جنگ نمود و از جلو آمدن مهاجمين جلوگيري ميكرد. افراد جنگل كوچكترين اسلحه‌اي باخود نداشتند و درحالت بهت وحيرت بودند.زيرا از دو طرف به مرگ تهديد ميشدند...سرخوش شاعر از اين خانه به خانۀ ديگر فراركرد و در آنجا درگوشه اي خود را مخفي كرد. مهاجمين پس از يك ساعت تيرانداختن هردو خانه را آتش زدند واين وقتي بودكه محصورين فراركرده بودند.فقط سرخوش بعلّت ماندن درخانه آتش گرفته بود وسوخت...خالو قربان سالماً از معركه جان بدربرد وچون راه را ميدانست از بيراهه به رشت آمد»(محمدعلي گيلك1371صص493- 494تاکید ازماست). در نقشه ی 2 موقعیّت خانه ای در روستای ملّاسرا که افراد کمیته ی انقلاب درآن مورد حمله قرارگرفتند، نشان داده شده است.

    یادآوری کنیم که به گفته محمّدعلی گیلک در میان سه جنگلی حاضر در این خانه یعنی ميرزا محمّدكُرد محلّه اي،آقا حسام و محمّد علی گیلک(نویسنده کتاب انقلاب جنگل) ،کاس آقا حسام(خیاط )یعنی دوست و همرزم سابق کوچک خان نیز دراین خانه درموقع حمله حضور داشت. کا س آقا حسام همان کسی است که حمله کنندگان مدّعی شده اند که خبر توطئه از جانب حیدرخان را او به حسن خان آلیانی اطلاع داده است(به این نکته باز خواهیم گشت).

 نقشه ی 2- دراین نقشه موقعیّت روستای ملّاسرا در نقشه ی کوچک بالادر غرب رودخانه ی پسیخان و بین رشت و فومن نمایانده شده است.موقعیّت دقیق خانه ی مورد استفاده ی کمیته ی پنج نفره ی انقلاب برای جلسات هفتگی خود به صورت شماتیک با توجّه به جادّه های امروزی نمایانده است(ترسیم این نقشه با استفاده از کارمیدانی و بررسی از افراد محلّی توسّط نگارنده برای نخستین بار تهیّه شده است).

  گفته هاي يان كولارژ شاهد ديگر واقعه نيزگفته هاي «گيلك »را تاييد وتكميل مي كند.به رغم اين كه در اين زمان او جزو افراد جنگلي محسوب مي شد و در«كيش دره» ي آليان درنزديكي خانه ي حسن خان آلياني ساكن و زیر نظر حسن خان به جنگلیان خدمات فنّی نظامی ارائه می داد وتا حدود زيادي نيز ضدّ بلشويك بود ولي با اين حال گفته‌هاي اوخالي از آلودگيهاي ايدئولوژيك - سياسي بوده و مي تواند بي طرفانه باشد. ازاين رو اجازه بدهيد به تفصيلِ واقعه از زبان «يان كولارژ» بپردازيم كه همان روز در رشت حضور داشت و به دستور جنگلیان از رشت فراخوانده شده بود و در مسيرحركت خود چند دقيقه قبل از حمله به خانه ي مذكور، بدان پاي نهاده بود. لازم است يادآوري كنيم كه كولارژ به گفته ي خود هر15روز يك بار براي خريد و استراحت از کیش درّه ی آلیان به رشت مي رفت وسپس از مسير ملّاسرا- فومن به خانه ي خود،«كيش درّه» بر مي گشت:« اواخر سپتامبر[اوايل مهر]چند روزي را در رشت گذراندم .غلامرضا[پيشخدمت شخصي كولارژ كه جنگلي ها دراختياراوگذاشته بودند]را با وسايلي كه خريده بودم بااسب به خانه فرستادم وخودم درهتل ماندم .

    يك روز صبح زود بيدارم كردند،در راهرو يكي از افراد جنگل ايستاده بود.ظاهرا براي فروش تنباكو به بازار آمده بود،امّا دستور داشت مرا پيداكند وپيام كوچك خان را به من برساند:«بايد فورابه جنگل برگردم».درسرم جرقه زد:«جرياني در كار است». درعرض چند دقيقه آماده شدم. پيشخدمت هتل براي من به دنبال وسيله نقليه يا اسب مي گشت.درايران وقتي هنوزكسي از هيچ چيز خبرندارد، گاريچي ها در سرا از همه چيز خبردارند.اين بار هم همين طور بود. كسي ديگر حاضر نبود به جنگل برود. پس از چانه زدن زياد و پيشنهاد كردنِ كراية چند برابر، بالاخره ،سرايدار ،يك كُرد را راضي كرد تا مرا با خودش ببرد. ساعت هشت صبح بود كه از رشت خارج شدم...پس از چند لحظه رشت پشت سرمان بود و به طرف صومعه سرا مي رفتيم.راه از جنگل عبور مي كرد.از پسيخان وارد شديم.تقريبا درفاصلة يك كيلومتري ما كلبه اي چوبي قرارداشت. درجلوي آن دشت كوچكي با درختاني منحصر به فرد گسترده بود واز پشت، جنگل به آن چسبيده بود. جادۀ ما از ميان دشت وكناركلبه، درجنگل محو مي شد. دفعات بسياري از كنار اين كلبه رد شده بودم و هميشه به نظرم خالي و رها شده مي آمد. تعجّب كردم،چون دربالاخانه افرادي را ديدم واز كلاه شان شناختم كه ايراني وكُرد ها هستند. ايراني ها كلاه گرد كوچكي داشتند وكلاه كُردهاكمي بلندتر وشبيه سيلندر هاي خودمان امّا بدون لبه بود.

    دربين آنها حيدرخان هم بودكه مرا شناخت ودستور ايست داد ومرا به

 

 بالا نزد خود خواند.درجنگل بعضي مواقع با فومُف[یکی از یاران حیدر] وحيدرخان ملاقات هايي داشتم .رفتارشان هميشه مؤدّبانه بود. گاريچي به سايه رفت[روز آفتابي ]و من از پله ها به بالاخانه رفتم .روي حصير چند مرد نشسته بودند كه بسيار رسمي به من خوش آمد گفتند وحيدرخان مرا با آنها آشنا كرد.از بين آنها خالو قربان نماينده رضاخان[احتمالا كولارژ باتوجه به اين كه خالو قربان چند روزبعد به رضاخان پيوست ،او را اشتباهاً نماينده ي رضاخان مي نامد[ وكريم خان خالو كريم]از حزب كمونيست ايران را كه هردو كرد بودند به ياد دارم. بقية همراهان آنها را افراد ديگري تشكيل مي دادند. گفتند منتظر كوچك خان هستند و قرار است كه با او دراينجا ملاقات و مذاكره كنند.با يكديگر تقريبا درِگوشي حرف مي زدند و بسيار هيجان زده به نظر مي رسيدند. متوجّه شدم كه نگرانی از بی اعتمادی خاصّی در بين آنها وجود دارد. نا آرامی و بی طاقتی آنها را با دستور كوچك خان كه بايد برگردم،  به هم ربط دادم. هيجان زدگی آنها به من هم سرايت كرد.انتظار كشيدن برای كوچك خان درآنجا را قبول نكردم ،استكان چايم را سركشيدم و بعد از گفتگوی كوتاه ی به روسی با حيدرخان ،از همگي خداحافظی كردم وخارج شدم .همه چيزِ آن خانه آتش به وجودم مي زد.

   چهارصد متری از آنجا دورشده بوديم كه صدای انفجار چند نارنجك بلند شد. حدس ام به يقين پيوست:«آغاز جنگ جديد».علاقه ای به بازگشت به ميدان زد وخورد نداشتم وگاريچي هم همين طور رو به جلو پرواز مي كرديم .اندكي بعد به جمعه بازار[درنقشه 1مرجقل] رسيديم .دراينجا چند مجاهد از بين بوته ها بيرون پريدند وما رامتوقّف كردند.چندتايی از آنها مرا شناختند وراه باز كردند تا برويم. كمی دورتر كوچك خان وگائوك را ديدم كه با چند تن از مجاهدان درچهارراهی پخش شده و منتظر بودند كه جنگ درپسيخان به كجا می انجامد.درته دل ايمان داشتند كه همه چيز خوب پيش خواهد رفت. كوچك خان مرا درآغوش گرفت وصميمانه خوش آمد گفت. از اينكه پيش او بازگشته ام خوشحال بود....درگوراب زرميخ خبردار شدم كه درجنگل‌هاي اطراف پسيخان[نزديك ملاسرا] حسن خان كيش درّه اي با لشكري بزرگ مخفي بوده.بدون جلب توجّه چند لحظه قبل از ورود من به آنجا رسيده بودند.آمدن من سبب تاخير درحملۀ آنها شده بود.مرا شناخته وصبركرده بودند تا ازآنجا خارج شوم »(يان كولارژ1383صص158-160).

    دكتر شاهپورآلياني نوه ی حسن خان آلياني كه با  «ميرزا احمد واقعي» یعنی شاهد ماجرا و منشی کوچک خان که توسّط حسن خان جانشین  اسماعیل جنگلی شده بود دراین رابطه گفتگوکرده است. او از كساني بود كه با حسن خان آلياني درطرّاحی اين حمله همدست بوده و بنابراین روایت او می تواند بخشی از پازل این واقعه را تكميل نمايد.روايت نقل شده از او گويای اين است كه كوچك خان موافق حمله به خانه ی ملّاسرا نبوده است واز این رو سازماندهي وابتكار عمل اين جريان را حسن خان و احتمالاً تیمسار ثقفی به عهده داشته است.

     درهرحال در واقعه ی ملّاسرا همه چيز ازيك گردهم آيي درخانه ی حسن خان آلياني شروع مي شود که ظاهرا کشف توظئه ای را ازطریق کاس آقا حسام دریافته بود.دکتر آلیانی این واقعه را از زبان میرزا احمد واقعی یعنی کسی که در طرّاحی حمله شرکت داشت ودستگیر کننده ی حیدرخان بوده چنین نقل می کند :«كاس آقا[حسام] خيّاط كه دوست ميرزا وجاسوس جنگليان بود،خبر مي دهد كه حيدرخان نيّت شومي درسردارد وشركت شما دراين جلسه برابر با نابودي همة شماست. ميرزا به خبرهاي كاس آقا خيّاط اعتمادی نداشت و می گفت:«او به دوطرف مي زند».

     معين الر عايا[حسن‌خان‌آلياني]، ميرزا وگاوك وتيمسارثقفي وچند نفر ديگر را در منزل خود در«زيده»[دراين زمان حسن خان از روستاي كيش درّه به زيده نقل مكان كرده بود كه محلّي ها به آن عمارت حسن خان مي گفتند] گرد مي آورد[ و] جلسه اي تشكيل مي دهد.اين كه نويسندگان نوشته اند اين جلسه درفومن بوده، منظور همان زيده است.در اين جلسه تصميم مهمّی گرفته نمی شود.زيرا ميرزا به عكس العمل متقابل راضي نبود و معتقد بود ماشركت نمی كنيم[منظور کوچک خان این بوده که مادرجلسه ی ملّاسرا که گویا به گفته ی حسن خان وبنا به قول کاس آقا حسام توطئه ای در کار بوده ، شركت نمي كنيم]. معين‌الرعايا ‌به غافلگير‌كردن آنان عقيده داشت. لذا بي مشورت ميرزا و با صحبت پنهاني با گائوك وديگران ،اقدام كرد.چون معتقد بود اگر حيدرخان دراين جا موفّق نشود جای ديگر ضربۀ خودرا خواهد زد و ما نبايد اين فرصت را به او بدهيم .اگر جلسات ما نيز مكرّر گردد تا ميرزا متقاعد شود ،حيدرخان از قضيّه آگاه مي شود.

   درپي اين نظر ، معين الرعايا وگائوك وگروهي ديگربه همراه آلياني ها[اين آلياني ها همان افرادي هستندكه كولارژ آن ها را يك لشكر ارزیابی می کند]،عصر روز قبل از جلسه ،به طرف ملّاسرا حركت مي كنند و خود را در نزديكی آن خانه درباغ توتی ] این توتستان بعدها به باغِ چای ارباب رفیعی معروف شد و تا امروز باقی مانده است[ پنهان مي كنند تا ببينند كه نشانه‌های توطئه ديده می شود يا خير.افراد مسلّح بيشتري مي آورند يا نه؟.اگر اوضاع عادی بود ميرزا را فراخوانند و در جلسه شركت كنند وگرنه پيش دستي نموده ،حمله برند و نيرنگ آنان را به خودشان بازگردانند...

   پس از چندی افراد مسلّح بسياری گرد مي آيند وسنگر ميگيرند وهمانند ميدان جنگ خود را آماده می كنند. ازاين جا به درستی گفتار خبر دهنده [منظور کاس آقا حسام خیّاط] پي مي برند. حيدرخان بر تعداد نگهبانان افزوده بود وبجای كُردها كه با جنگليانِ آشنا بودند و ممكن بود نجنگند، گروهي ديگر كه احتمالاً لرها بودند[را] اجير كرده بود.جنگليان به سوي آن ها حمله ور شدند وجنگي سخت درگرفت. تعدادی از افراد حيدرخان كشته و زخمی شدند و ازجنگليان نيز تعدادی زخمي گشتند. حيدرخان وخالو قربان از بالكن منزل پايين پريدند.سرخوش كه دردكمر داشت خودرا درداخل بخاری پنهان كرد.وقتی كه خانه را آتش زدند او همان جا سوخت» ( شاهپور آلیانی، 1375، صص150-151 داخل قلّاب و تاکید از ماست).

   این روایتی است که احمد خان واقعی از واقعه به دست داده است. به گفته ی او خالو قربان راه ها را خوب مي شناخت وگريخت امّا حيدرخان درپسيخان دستگیر شد.

   واقعیّت این است که این روایت با روایت های دیگرشاهدان عینی تفاوتهایی دارد. درمورد آوردن افراد مسلّح توسّط حیدرخان برای حمله به جنگلیان ،نه گیلک ونه یان کولارژ هیچکدام این موضوع را تأیید نمی کنند وگیلک فقط از یک کَرد مسلّح درمیان حاضرین سخن گفته است.حضور خود کاس آقا حسام که ظاهراً هشدارداده بود که حیدرخان قصد حمله به جنگلیان را درآن خانه دارد، درمیان گروه سه نفری جنگلیان همان طور که گیلک گفته است نشان از بی خبری موضوع حتّا توسّط جنگلیان حاضر از حمله داشت.

    دراينجا لازم است به نكته اي اشاره كنيم كه دروقايع جنگل نبايد نقش آن را ناديده گرفت. همان طور كه «چپ نمايی» می توانست به قول يحيی دولت آبادی «بالشويك مصنوعی» خلق كند ،درنقطه ی مقابل سهل گيری ومسامحه ی بيش از اندازه درتشكيلات جنگل می توانست به نفوذ مأموران نظميه ی دولت مركزی وبه ويژه مأموران آموزش ديده ی انگليسی كمك‌كند تا درتار و پود تشكيلات جنگل نفوذ نمايند.ذکر دو نمونه می تواند به این بحث کمک بیشتری نماید وبدون این که گرفتار تئوری بسیار رایج توطئه شده باشیم ،این ایده را تقویت می نماید که شاید ممکن است طرّاح وبرنامه ریزان اصلی این واقعه درپشت این حادثه پنهان بوده اند.

   چنان که گفتیم يان كولارژ تکنیسین چکسواکی که دردستگاه نظامی جنگلیان نقش مهمّی به عهده داشت وبه سبب موقعیّتی که درتعمیر ونگهداری کارگاه اسلحله ی جنگلیان داشت وبه ویژه به سبب این که محلّ استقرار او در کیش درّه یعنی نزدیک خانه ی حسن خان بود ،عنصر مهمّی از نظر دسترسی به آمار و اطّلاعات این تشکیلات به حساب می آمد.با این حال او خود نقل می کند چگونه هنگامي كه هر دو هفته يك بار از« كيش درّه»درآليان يعني محلّ سكونت خود به رشت مي آمد، با اين كه از تمام جزئيات اسلحه واسرار نظامي جنگل باخبر بود ،درخانه‌ي ميرزا يوسف خان شفتي كه ازياران وياوران دولت مركزي بود ودرتعقيب جنگلي ها درشفت وفومن بعدها نقش محوري ايفاكرد، اقامت نموده وكسي متعرّض او نمي شد. هرچند بايد بلافاصله تاكيد كنيم كه كولارژ چنان كه از خاطراتش بر مي آيد انسان درستكاري بوده و در وفاداري وتعهّد او به جنگل نمي توان شكّ كرد.دست كم تا موقعي كه سندي معتبر دردست نداشته باشيم نمي توانيم چنين بينديشيم .مافراموش نمي كنيم درجايي كه حيثيّت انساني در ميان است بايد به غایت محتاط ومحافظه كارباشيم واز گمانه زنی بی پروا بپرهيزيم .با اين حال اين نكته را نيز با توجّه به نوشته ي يان كولارژ نمي توانيم  ناديده بگيريم :«مدّتي پس از ورودم [به جنگل] با غلامرضا [خدمتکاری که جنگلیان دراختیار او قرارداده بودند]براي خريد وسايل مورد نياز از كيش درّه به رشت رفتيم...دررشت نزد يوسف خان شفتي به سر بردم. اموالش بيشتر درشفت بود و فقط باغ بزرگي در رشت با خانه اي درآن داشت. سرايدار خانه خبر داشت كه ما مي آييم و هميشه مرا همانند مهمان آقاي خود خوش آمد مي گفت و بعدها هم چندي درآنجا زندگي كردم .بسيار كم به هتل مي رفتم ،مگر در موارد استثنايي»(كولارژ،ص153 تاکید از ماست). بديهي است يان كولارژ اساساً يك فردسیاسی و انقلابي نبود وچندان هم به اين امر اهميّت نمي داد كه ميرزا يوسف خان كيست وممكن است چه هدفي از دراختيار قرار دادن خانه‌ی خود به كسی كه درتشكيلات جنگل يكی از مسئولان تعمير و نگهداری اسلحه هاست، دارد بلكه اين رهبران جنگل بودند كه می بايد از درز كردن اخبار سرّی جنگل بيم به دل راه می دادند .ولی با آن كه غلامرضا پيشخدمت كولارژ به خوبی می دانست كه او درخانه ی يوسف خان شفتی اقامت مي كند هيچ عكس العملی از طرف رهبران جنگل تا پايان رفت وآمد كولارژ به خانه يوسف خان ديده نشد.

Zone de Texte: ؟






 



 


 

  دوّمین نمونه، پیوستن پر راز و رمز کلنل فتحعلی خان ثقفی وعبدالحسین خان ثقفی بودکه جزو مقامات بالای ژاندارمری دولت مرکزی تا روزهای قبل ازپیروزی انقلاب جنگل در خرداد 1299خورشیدی بودند ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب جنگل به تشکیلات جنگلیان پیوستند.کلنل فتحعلی خان به هنگامی که اسرای جنگلی را پس از تسلیم شدنشان در واقعه ی تسلیم دکتر حشمت از رشت به تهران وسپس به سمنان تبعید کردند ،او رئیس ژاندارمری سمنان بود. محمّدحسن صبوری یکی از اسرای جنگلی که خاطرات خود را درکتابی به نام «نگاهی ازدرون به انقلاب مسلّحانۀ جنگل» به رشته ی تحریر در آورده دراین زمینه  اطلاعاتی از او دراین موقعیّت دولتی به دست داده که بیان آن بی فایده نیست. صبوری از برخورد مناسب تر او با اسرای جنگل نسبت به دیگر فرماندهان نظمیه سخن می گوید .امّا دریکجا می نویسد که او و همکاران او در سمنان برای روزهای متوالی از او و دیگر اسرای جنگلی بازجویی های دقیقی به منظور اطّلاع از موقعیّت نظامی واسلحه ی جنگلیان وکوچک خان به عمل آوردند.از جمله خود کلنل فتحعلی خان ثقفی او را به پرسش گرفته بود:«مدّت یک ماهی که از موضوع دعوت ما به ورود ژاندارمری می گذشت ،روزی کلنل فتحعلی خان درحیات کاروانسرا[محلّ نگهداری اسرا]به ژاندارمی گفت که چند روز پیش کسی با من صحبت کرده بود ،او را به نزد من بیاورید و من احضارشدم و رفتم خدمت کلنل. پس از سلام گفت سئوالی از تو دارم و به من راست بگو.گفتم چشم اگر اطّلاع داشته باشم خواهم گفت. محرمانه از من سوالی کرد که این عدّه [جنگلیان اسیر] چکاره بوده و صاحب منصبان آنان که ها بودند وچند دفعه با قزاقها جنگ کرده وکجا دستگیر شده اند. مطالب را فهمیدم که میخواهد از من اطلاعاتی [درباره ی جنگلیان]کسب کند..»(محمّد حسن صبوری دیلمی 1358، ص136). صبوری سپس نحوه ی بازجویی های طولانی اسرای جنگلی را توضیح می دهد و می نویسد که پس از اتمام بازجویی ها « کلنل فتحعلی خان تمام رونوشت استنطاقهای ما را برای تهران فرستاد»(همان،ص140).امّا صبوری، کلنل فتحعلی خان را بار دیگر زمانی ملاقات می کند که او در زمره ی انقلابیون برای حرکت از  پسیخان به رشت  و به دست گرفتن قدرت توسّط کوچک خان در خرداد سال   1299خورشیدی است :«شب را در باغ مزبور اقامت داشتیم و فردا در پسیخان خدمت میرزا کوچک خان رسیدم. دیدم جلسه دارند وخلوت کرده اند. ولی چون مطّلع شدند که من در بیرون منتظر هستم اجازه دادند داخل شوم. دیدم حوزۀ ایشان مرکّب از بیست و دو نفر میباشد وکلنل فتحعلی خان وسلطان عبدالحسین خان[ تیمسارثقفی] با یک عدّه ی دیگر از صاحب منصبان نظامی ژاندارمری که چند ماه قبل از طرف دولت مأمور تشکیل ادارۀ ژاندارمری رشت شده بودند دراین مذاکرات شرکت دارند .وقتی داخل اتاق شدم کلنل فتحعلی خان به محض دیدن من خجالت کشید. زیرا زمانی که درسمنان توقیف بودیم ایشان سمت فرماندهی ژاندارمری سمنان را داشت. من هم بادیدن این وضع ،ایشان را بوسیدم وگفتم ما در راه آزادی واستقلال ملّی جانفشانی میکنیم و ملاحظۀ گذشته را نباید کرد»(همان ،ص153).

  محمّدعلی گیلک درباره ی کلنل فتحعلی خان وسلطان عبدالحسین خان[ تیمسار ثقفی] می نویسد:« حکومت انقلابی [جنگل]بمجرّد صدور بیانیّه ومعرّفی کمیسرها[ درخرداد1299 یعنی پس از پیروزی انقلاب جنگل] شروع به تحویل گرفتن ادارات نمود. از روسأی دوائر دولتی[ در رشت] ...فقط کلنل فتحعلی خان ثقفی رئیس ژاندارمری گیلان به کار پذیرفته شد»( گیلک ،ص،279). در باره ی سلطان عبدالحسین خان(تیمسار ثقفی)نیز او می نویسد:«سلطان عبدالحسین خان ثقفی خواهرزاده ی کلنل فتحعلی خان ثقفی از جمله صاحب منصبانی بودکه دربدو ورود بلشویکها جزو اداره ی ژاندرمری گیلان به انقلابیون پیوسته و بعداًبا کوچک خان به جنگل آمد وبه ریاست قوا منصوب شد و بعد از ختم غائله ی گیلان مجدّداً داخل قشون دولتی گردید »(همان ،ص489). محمّد علی گیلک سپس در واقعه ی ملّاسرا انگشت اتّهام را به سوی عبدالحسین خان ثقفی معروف به تیمسار ثقفی می گیرد و او را تلویحا در به راه انداختن حمله به خانه ی ملّاسرا مقصّر می داند(نگاه کنید: گیلک1371 صص489-490). یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی می نویسد که پس از خاموشی جنگل، حسن خان آلیانی بازهم به این دلیل که تیمسار ثقفی و محمّد حسین آیرم (سپهبد آیرم بعدی) از افسران مخالف انگلیس بودند با آن ها رابطه بر قرار کرده بود تا کودتایی علیه رضا شاه ترتیب دهند !

   بدین ترتیب هنوز این پرسشی که درآغاز طرح شد می تواند به قوّت خود باقی بماند که آیا این واقعه ناشی از جنون ونفرت ایدئولوژیک بوده است یا توطئه ای به تحریک عناصر نفوذی دولت مرکزی وبه ویژه سازمان جاسوسی انگلیس؟با توجّه به این که بررسی بیشتر رابطه ی کوچک خان با این واقعه شاید بتواند به پاسخ این پرسش کمکی کرده باشد،روی آن اندکی مکث می کنیم.

 

کوچک خان و واقعۀ ملّاسرا

 

درمورد رابطه ی بین واقعه ی ملّاسرا وکوچک خان تا کنون هواداران ومخالفان ایدئولوژیک او مواضع گوناگون و اغلب درون ایدئولوژیک متفاوتی اتّخاذکرده اند و به نظر می رسدکمتر به هدف پژوهش بی طرفانه و برای کشف حقیقت کوششی به عمل آمده باشد.این مواضع بیشتر بردو مطلبی استوار بوده است که فخرایی در سردار جنگل که تقریباً تنها منبع جنبش وانقلاب جنگل در پیش از انقلاب در ایران محسوب می شد، استوار بوده است. فخرایی در ارتباط با این واقعه می گوید که درمصاحبه با حسن خان آلیانی پس ازشکست جنگل ازاوشنیده است که «چنانچه ما باین کار[یعنی حمله به ملّاسرا ودستگیری حیدرخان] دست نمیزدیم آنها یعنی عمواوغلی و احسان و خالو و دیگران سبقت میکردند و مانند دفعۀ پیش یا همۀ ماها را میکشتند و یا بخفّت وخواری همه را بزنجیر میکشیدند» (فخرایی1357،ص420). فخرایی همچنین درجایی دیگری از کتاب سردارجنگل خود نیز می نویسد که «مکرّر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» (فخرایی، ص369).این دو مطلب به اندازه ی کافی درشرایط بی خبری از تناقضات درون تشکیلات جنگل و فضایی که پس از حمله به خانه ی ملّاسرا خلق شده بود می تواند به این نتیجه ی کلّی بیانجامد که جنگلی ها به صورت کلیّتی یکپارچه و متّحد به رهبری کوچک خان تصمیم به دستگیری و نهایتاً کشتن حیدرعمواوغلی گرفتند والبتّه این نتیجه گیری به غایت نادرست است. اجازه بدهید دراین زمینه مکث بیشتری کنیم و دلایل خود را ارائه نماییم.

   درجایی از این نوشته گفته ایم که اطّلاعات یاران رشتی میرزا پس از انتقال مقرّ اصلی تشکیلات جنگل به زیده وآلیان از درون این تشکیلات و به ویژه تصمیماتی که در نشست های رهبران آن پس از ییرزوی انقلاب جنگل و زمانی  که جنگلیان دوباره از رشت در اثر اختلاف با جناح بلشویکی انقلاب به فومنات و آلیان برگشتند،  دست کم در بسیاری موارد به هیچوجه دست اوّل نبود. زیرا آنها به درون این تشکیلات به دلیل موانعی که حسن خان در پیش پای آنها گذاشته بود، دسترسی نداشتند. به ویژه از زمانی که میرزا احمد واقعی با برنامه ریزی حسن خان به عنوان منشی کوچک خان جای خواهر زاده ی او اسماعیل جنگلی را گرفت، دسترسی به اطّلاعات درون تشکیلات جنگل برای آنها بسیاردشوار شده بود. روایت ناقص و دست دوّمی همین واقعه ی مهمّ ملّاسرا از جانب فخرایی یکی از این دلایل می تواند باشد که فخرایی آن را درمصاحبه با حسن خان، فقط در یکی دو جمله نقل می کند وخود چیز قابل توجّهی به آن نمی افزاید. محمّد علی گیلک نیز تنها ناظر واقعه است ودر کتاب خود چیز زیادی دست کم در باره ی حمله کنندگان و دلایل آن به ما نمی گوید.گیلک حتّا هنگامی که به دنبال کشف حقیقت ماجراست تنها به این اکتفا می کند که «وقتي بعد از خاتمۀ قضايا علّت اين امرپرسش شد جواب دادند آنها نيز بي خبر بوده اند. بهرحال اينطوراستنباط ميشد كه سه نفر افراد جنگل براي آنكه رفع شبهه از سايرين بعمل آيد بايد قرباني شوند». به عبارت دیگر گیلک به اشاره ای مبهم می گوید که حمله گنندگان(که ماهیت آنان را روشن نمی کند) می خواستند سه نفر از جنگلیان شرکت کننده در کمیته را به عنوان قربانی رفع سوء ظنّ به قربانگاه بفرستند.

 

 

     چنانکه پیشتر گقته شد منبع اصلی نوشته ی فخرایی حسن خان آلیانی بوده است.امّا حسن خان تمام داستان را به فخرایی نگفته است.روایتی که دکتر شاهپور آلیانی از واقعه به نقل از میرزا احمد واقعی ارائه می کند به نظر ازصداقت بیشتری برخوردار است. یادآوری کنیم که دکتر شاهپور آلیانی علاوه براین که نوه ی حسن خان است، منابع او برای نوشتن کتاب نیز همگی دست اوّل واز کسانی بوده است که به طور مستقیم دررابطه با تشکیلات جنگل بوده اند واو آنها را درصفحه ی 12کتاب خود به طور کامل معرّفی کرده است. همچنین اودرخانواده ای بزرگ شده که مادراوهمسرمیرزا نعمت الله یکی از فرماندهان خوشنام جنگلی از قوم آلیان بودکه تا آخرین لحظه ی زندگی درکنار میرزا وفادارانه باقی ماند.

  ما بخشی از روایتی را که دکتر آلیانی از واقعه ی ملّاسرا ارائه کرده و در بالاذکر  کرده ایم ،نیازی به تکرار مجدّدآن نمی بینیم امّا تاکید بر برخی نکات برای ارتباط کوچک خان با این حادثه روشن کننده است. درآن گفته ها از قول دکتر آلیانی دیدیم که کوچک خان به توطئه ای که حسن خان آن را به خبر کاس آقا حسام مربوط می کرد باور نداشت ودر جلسه ای که حسن خان با اصرار درخانه ی خود تشکیل داده بود به گفته ی آلیانی «تصمیم مهمّی گرفته نمی شود زیرا میرزا به عکس العمل متقابل راضی نبود ومعتقد بود ما شرکت نمی کنیم» (ص150) . همچنین ظاهراً درجلسه ی دیگری که باز هم حسن خان پی گیر برای کشاندن پای میرزا به این واقعه بوده با عدم شرکت میرزا روبرو می شود و او بازهم اقدامات خشونت بار را نفی می کند و به گفته ی دکتر آلیانی هنگامی که حسن خان توطئه را«درمنزل خود در زیده به گوش دیگر زعما و همکاران می رساند بازهم میرزا تحت تاثیر دیگران قرارمی گیرد وبا شرکت نکردن دراین جلسه می خواهد قضیّه را منتفی کندکه معین الرعایا با گاوک تماس می گیرد ومی گوید که باید علاج واقعه راقبل از وقوع کرد«(شاهپورآلیانی ،ص188). به نظر می رسد که حسن خان به تدریج به مواضع کوچک خان مظنون می شود که ممکن است از طرف او یا طرفدارانش در تشکیلات جنگل خبر حمله  به بیرون درز کند و به گوش حیدر برسد. زیرا دکتر آلیانی می نویسد که حسن خان معتقد بود که «اگر جلسات ما مکرّرگردد تا میرزا متقاعد شود ،حیدرخان از قضیه آگاه می شود،(همان ،ص150).از این رو آنها بدون اطّلاع میرزا به همراه تیمسار ثقفی رهبری این عملیات را به عهده می گیرند و درنتیجه با افراد مسلّح زیادی «روز قبل از جلسه به طرف ملّاسرا حرکت می کنند»(همان،ص150). یاد آوری کنیم که دکتر آلیانی می گوید که گاوک نیز همراه آنها بوده است ولی این گفته با گفته ی یان کولارژ مطابفت ندارد زیرا کولارژ گفته است که  او گاوک را پس از واقعه در نزدیکی جمعه بازار دیده است که همراه کوچک خان به محل رسیده بودند. درهرحال آنها که ظاهراً نتوانسته بودند میرزا را از رفتن به جلسه ی ملّاسرا منصرف کنند با تسلّطی که بر تشکیلات جنگل داشتندچنان ترتیب داده بودند که میرزا پس ازحمله در مقابل عمل انجام شده قرارگیرد. اسماعیل جنگلی که حمله کنندگان را «افراطیون جنگل »می نامد در خاطرات خودمی نویسد که:«برای اجرای این تصمیم به لطایف الحیل از رسیدن بموقع کوچک خان به جلسه ممانعت بعمل آوردند و با دستجاتی که از پیش نامزد کرده بودند به محلّ جلسۀ ملاسرا تاختند...کوچک خان موقعی به محلّ واقعه رسیده بود که کار از کار گذشته بود»(خاطرات اسماعیل جنگلی به کوشش اسماعیل رائین ،ص240) .این گفته ی اسماعیل جنگلی توسّط یان کولارژ نیز تایید می شود که  پس از حمله درحوالی جمعه بازار(مرجقل) به کوچک خان وگاوک برخورد می کند:«كمي دورتر[ از جمعه بازار] كوچك خان وگائوك را ديدم كه با چند تن از مجاهدان درچهار راهي پخش شده و منتظر بودند كه جنگ در پسيخان به كجا مي انجامد»(همان ،ص160). لازم است یادآوری کنیم که از مرجقل(جمعه بازار) تا ملاسرا هفت کیلومتر فاصله است که در آن زمان فاصله ی کمی نبود و با پای پیاده بیش از یک ساعت و نیم فاصله ی زمانی  محسوب می شد.

    پس از دستگیری حیدرخان توسّط میرزا احمد واقعی نیز بلافاصله«آلیانی ها اورا به زیده بردند که حتّی میرزا فرصت صحبت با او را پیدا نکرد»(دکتر شاهپورآلیانی ،همان،ص15). به عبارت دیگر در حالی که کوچک خان در جمعه بازار حضور داشت و دستگیر کنندگان نیز حیدر را از همین راه به زیده و آلیان بردند ولی او را به کوچک خان نشان ندادند.به باور نگارنده این که فخرایی بدون ذکر منبع می گوید که «مکرّر از میرزا شنیده شد که میگفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» به هیچوجه تأیید اعمال به قول اسماعیل جنگلی «افراطیون جنگل» نبوده است. در صورت صحّت گفته ی کوچک خان، اگر گفته ی او را از متن واقعه و از فضایی که افراطیون خلق کرده بودند انتزاع کنیم بی تردید این مفهوم ازگفته های کوچک خان برداشت می شود که باید کار حمله کنندگان  را با محاکمه ی حیدرخان تکمیل کرد. امّا اگر به فضای جزمیّت وخشونتی که افراطیون پیش و پس از واقعه بوجود آورده بودند توجّه کنیم این جمله ی کوچک خان بی تردید به این معنی بوده است که نباید به اقدامات جنون آمیزی در باره ی حیدرخان دست زد بلکه لازم است که مطابق قانون به اتّهام واردشده به او درچارچوب موازین قضایی بررسی کرد. درآن فضای رعب وخشونت وکارزار نفرت انگیزی که امروزه به خوبی می شناسیم توسّط افراطیون به طور آگاهانه به منظور ایجاد شرایط نفرت وانتقام جویی بدوی وغیرمتمدّنانه ترتیب داده بودند، فقط با چنین موضعی می شد به آرام کردن اوضاع دست زد و از اقدام جنون آمیز جلوگیری به عمل آورد.او دریافته بود که تنها شاید از این طریق بتوان رفتار عقلانی تری را به جای رفتار افراطیون جایگزین کرد.شاید او رفتار جنون آمیزی را که بعدها اتّفاق افتاد پیش بینی کرده بود . یادآوری کنیم که درمیان تمام طرف های اصلی این واقعه تنها کوچک خان و حیدرعمواوغلی دارای سابقه و وجوه مشترک مبارزاتی از انقلاب  مشروطه تا آن زمان بودند . از این رو در این زمان نام وآوازه ی آنها برای هرانگیزش سیاسی در سراسر ایران کافی بود. آن دو برخلاف دیگران عمیقاً آرمانخواه و برای صرفاً به روزی مردم و پیشرفت ایران پای به میدان گذاشته بودند و به صداقت راه خود به جدِّ اعتقاد داشتند در حالیکه به مقاصد آرمانخواهی طرف های دیگر در گیر در این ماجرا نمی توان چندان مطمئن بود.ازاین رو موضع کوچک خان دراین واقعه به رغم این که به نظر می رسد نفوذ و اقتدارش در اواخر انقلاب بر تشکیلات جنگل بیش از هرزمانی تحلیل رفته بود، قابل درک است. 

     واقعیّت آن است که درمهر ماه1300 یعنی زمانی که دیگر هیچکدام از یاران اولیّه ی کوچک خان درتشکیلات جنگل درکنار او در زیده وآلیان حضورنداشتند ومهمتر این که همه چیزگواه آن بود که سرنوشت جنگل رو به پایان دارد، او بیش از هرزمانی تسلّط خود را بر تشکیلات جنگل از دست داده واین حسن خان ،تیمسار ثقفی و...بودند که در خفا همه چیز را هدایت می کردند.چنان که شاهپور آلیانی از قول میرزا احمد واقعی که درمحور این ماجرا قرارداشت نقل می کند که کوچک خان به اقدامات حسن خان و همدستان او دراین واقعه مظنون شده بود وهمین امر موجب شد تا آنها نتوانند پای کوچک خان را به این ماجرا بکشانند.

    پس از حمله به ملّاسرا نیز روند حادثه به گونه ای که افراطیون طراحی و سازمان داده بودند پیش رفت . زیرا بلافاصله پس از حمله به خانه ی ملّاسرا ودستگیری حیدر ،حمله به رشت که در دست خالوقربان بود شروع شد وجنگی درگرفت که 16 روز مداوم و بی وقفه(به گفته ای 17روز)طول کشید تا آن که خالوقربان خود را در 23مهر ماه به سردارسپه تسلیم کرد وپس از آن بود که بنا به گفته ی اسناد سفارت انگلیس نیروهای دولتی در15اکتبر(25مهر) وارد رشت شدند(به کوشش غلامحسین میرزا صالح ،ص55) و جنگلیان که نیمی از شهر رشت را اشغال کرده بودند به عقب نشینی سریع وادار شدند و با شتاب به پسیخان بازگشته ودرآنجا سنگرگرفتند.  اوضاع چنان به سرعت پیش رفت که هیچ کس پیش بینی نمی کرد. زیرا اکنون نه فقط قوای دولتی سردارسپه به دنبال جنگلیان برای حمله به فومن وآلیان روان بودند بلکه قوای خالوقربان(که اکنون توسّط سردارسپه، سالارمنصور نامیده می شد) وجلال چمنی (که به سبب سابقه ی جنگلی بودن مواضع جنگلیان را با جزئیات می شناختند)،قوای سردار مقتدر تالش ، برهان السلطنه تارمی ومیرزا یوسف خان شفتی از هرسو درتعقیب شبح کوچک خان به سوی زیده وآلیان روان بودند.(2 ) 

                                           

 بازنگری  واقعۀ  ملّا سرا : توطئۀ چه کسی ؟

 

شاکری  می نویسد : تاریخ نگاران استالینیست مرتباً کوچک خان را مسئول مرگ حیدرخان، رهبر « میانه رو»  کمونیست، درواقعۀ ملّا سرا می دانند. با این حال، اسناد برفرضیۀ  دیگری دلالت دارند. فرضیه ای که پرتو قابل  ملاحظه ای برپیچید گی های مربوط به برچیدن بساط جنبش انقلابی وقربانی کردن آن در پیشگاه  منافع  ملّی ( Pa raison d etat) می افکند.

ویکتورسرژ(Victor Serge)، یک کمونیست برجستۀ فرانسوی مطّلع ازقضایای درونی ، که تا اواخر دهۀ 1920 از نزدیک  در امورکمینترن با تروتسکی همکاری داشت، شرح زیررا به دست می دهد:

در 1919حزبی [عدالت] با آرمان های انقلابی روسیه شکل گرفت... هستۀ مرکزی این حزب جدید را انقلابیون اصیل باکو و رزمندگان مسلمان جنگ داخلی [روسیه] تشکیل می دادند که دربین شان  ماجراجویان طبعاً پرشماربودند. این حزب  تا 1920 حیات  کم رنگی داشت. در این مرحله در مناطق  ساحلی  خزر و عمدتاً درگیلان ، یک جنبش  شورشی  را به راه انداخت که با موفّقیّت  های چندی نیز روبه رو شد وروزنامه های مسکو از آن با نام  انقلاب یاد کردند. در این که وضعیّت اجتماعی ایران برای این جنبش مساعد  بود، شکی نیست. رژیم  قدیم، که  هم پدر سالار و هم غیرانسانی  بود،  با فقر و فساد دست وپنجه نرم می کرد. با این حال، ابتکارعمل و بخش مهمّی ازنیروهای فعاّل[ جنبش شورشی] از ناحیۀ روسیه تأمین می شد. یک روشنفکر ایرانی  به نام  کوچک خان ، رهبر ملّی جنبش  بود. تصویر وی سال ها در موزۀ  انقلاب [ درمسکو] باقی  بود... من  دلایل زیادی دارم که  او را یک آرمانخواه و مبارزصادق بدانم. دو تا سه  هزار پارتیزان نخبه از زمرۀ کسانی که در جنگ داخلی  روسیه شرکت کرده بودند و بسیاری از آنان  زبان این کشور را نمی دانستند. ارتش  انقلابی را تشکیل  می دادند. این ارتش تحت فرماندهی رفیق من ، یاکف بلومکین، قرار داشت، همان کسی که سفیر آلمان  در مسکو، میرباخ، راکشته بود وبعدها نخستین ارتش جمهوری خلق مغولستان را سازمان داد و سرانجام  به خاطر ملاقات با تروتسکی در استانبول  در1929 تیر باران شد.

بلومکین وکمیسرهایش تحت فرمان مستقیم مسکوبودند و نه کمیتۀ اجرایی کمینترن، که به لحاظ  تئوریک  تنها قدرت صلاحیّت داربه شمارمی رفت. آنان به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست روسیه وفادار بودند.  به همین منوال بود که یک روز در گرما گرم رزم  دستور یافتند « که جنبش را متوقّف و منحل  کنند.» [ چون] کمیتۀ مرکزی  لنین متقاعد شده بود پیچید گی های وضعیّت بین المللی رو به فزونی داشت، وی  خط مشی آشتی جویانه ای نسبت به انگلیس و فرانسه درپیش گرفت ودر این اوضاع « انقلاب  ایران» امری زائد - خجالت آور می نمود. کوچک خان و رفقایش ازاین تصمیم سرپیچی کردند،  و از این رو تصمیم به نابودی آنان  گرفته شد.

من نمی دانم چگونه کار کوچک خان را تمام کردند، فقط ازدهان بلومکین شنیدم  که تصمیم گرفته شد،  چنانچه  وی  به سرپیچی خود ادامه دهد و جنبش  را منحل  نکند، اورا بکشند.

Zone de Texte: ؟






 



 


 

حال بیاییم، به طور خلاصه ، « دستورات سرّی» پاولوفسکی و نیز « طرح  روسیه» را که  یکی از همکاران  روتشتاین  دراوایل آوریل 1921 ( اواسط  فروردین  1300 ) برای دیپلمات  ایرانی مقیم  باکو تعریف کرد، مورد بررسی قرار دهیم. این طرح شامل  برپایی « کمیتۀ آزادیبخش ایران»  می شد که به جنگل یعنی مرکز عملیات کوچک خان - عقب نشینی می کرد. انقلابیون ایرانی و قفقازی  نیز به آنجا می رفتند و سلاح و مهمّات  آنان تأمین  می شد. چند  افسر روس هم تعیین شدند  تا نیروهای  نظامی کمیتۀ آزادی بخش ایران را سازمان دهند.« طرح روسیه» در « زمان مناسب» به اجرا گذاشته  می شد. کدام عملیات و توسّط چه کسانی ؟ ظاهراً  توسّط مأموران شوروی همچون  شاپور ( گار کالتسکی)، بلومکین و فرمف ( والدین) که در خدمت  کمیتۀ آزادی بخش ایران بودند، یا  با حیدرخان، کوچک خان  و احسان همکاری می کردند. این که حیدر خان  از این طرح  آگاه بود  یانه ،  اهمیّتی ندارد.  اسناد موجود اشاره ای به دخالت آگاهانه  ی او ندارند. در واقع ، یک سناریوی کامل تر  او را ازشرکت آگاهانه در این طرح برکنار می داشت. در پرتو طرح گزارش شدۀ روسیان « دستورات سرٌی » پاولوفسکی و« خیانت»  تفنگچیان شوروی درخدمت احسان، شرح بلومکین از ما وقع  را کاملاً  باور کردنی می نماید. در واقع، تنها  مانع  بر سر راه اجرای چنین طرحی ظاهراً بدگمانی شدید  کوچک خان ، به ویژه پس از تجربیات تلخ دوران پر آشوب فعّالیت سیاسی اش، بود. به یاد داشته باشیم که وی در1296 ، 1297 ( 1917 و 1918) هرگزبه چند افسر آلمانی درخدمت خود آنقدر اعتماد  نداشت که اطّلاعات دقیقی در بارۀ میزان سلاح و مهمّات خود به ایشان بدهد. برای او طبیعی تر بود که خود نقشه هایی اضطراری برای[ دفع] حملات غافلگیرانه به مقرّش تهیّه ببیند. همین بیانگر خود داری وی از آمدن به رشت  پس ازآشتی  مجدّد  با کمیتۀ آزادی بخش است.

شکست چنان طرحی ظاهراً مسکو را از طرح اولیّۀ اعلام شده به بلومکین باز نداشت. پس با توجّه به احتیاط  فوق العادۀ کوچک خان، واقعۀ ملّاسرا ظاهراً به جای طرح اولیّه شکل گرفت.

 

مأموریّت کامو در گیلان

 

درتابستان1921(1300)، لنین یک تروریست بلشویک با تجربه و مورد علاقۀ خود را به نام تِرپِتروسیان ، که نام مستعارش کامو بود، به عنوان « نمایندۀ تجاری » روسیۀ شوروی درایران منصوب کرد. این انتصاب، دراوج تلاش های روتشتاین برای پایان دادن به جنبش انقلابی، حکایت از آن داشت که یک طرح نابودی دیگردرشرف تکوین است.

کاموبه خاطرعملیات متهوّرانۀ موفّق خود شناخته شده بود، و لنین همیشه وی را به سرّی ترین  مأموریت های تروریستی اعزام می کرد. لنین درنامه ای به اسکیلیانسکی و میگلا در1919 ، یعنی در زمانی که جنگ داخلی هنوزبیداد می کرد، از« رفیق ویژه ای کامو نام برد که « کاملاً» اورا می شناخت ومردی با« وفا داری مطلقاً استثنایی، شجاعت وانرژی ( به ویژه درارتباط با عملیات  انفجاری وحملات جسورانه)» بود. وی مسئول سازماندهی یک « جوخۀ ویژۀ تخریبی وغیره برای انجام عملیات درپشت خطوط دشمن» بود. لنین در دسامبر1919 ( دی ماه 1298) به ی . استاسووا  دستورداد که « هیچ کس درهیچ جا هرگز نباید ازنام مستعارکامواستفاده کندوباید بلافاصله نامی دیگر،نامی جدید ، جایگزین نامش شود،وشهری که کامو درآن حضور دارد نیز فقط باید با نام  رمز ذکر  شود.»

   در پایان جنگ داخلی ، کامو در تسخیر باکو  توسّط  نیروهای  شوروی  شرکت داشت . از آن پس ، به توصیۀ  لنین  به یک آکادمی  نظامی  فرستاده  شد.  امّا در ژوئن  1921 ( خرداد  ÷1300 )  وی درخواست کرد که ازدرس خواندن معاف شود و به کارعملی انقلابی بپردازد. لنین رضایت داد و کامو وارد کمیساریای ملّی تجارت خارجی و به ایران اعزام شد، ودراوت 1921 ( مرداد 1300 )  به ایران  رسید. وی چند صباحی پس ازمرگ کوچک خان ، ظاهراً درژانویه 1922 ( دی ماه 1300 ) ایران  را ترک گفت. در 14 ژوئیه  1922 ( 23  تیر 1301 )  سوار بر دوچرخه  با یک اتومبیل  تصادف  کرد و روز بعد جان سپرد. این موجب کنجکاوی است که تاریخ نگار شوروی آروتونیان باید  تصویری از دوچرخۀ داغان شده وی را منتشر کند.  گویی وضعیت  مرگ یک تروریست درجه یک که دریک حادثۀ سادۀ رانندگی کشته شده ممکن است سئوال براگیز شود. مسئلۀ دیگری که کمتر  پرسش برانگیز نیست لنین است که ، برخلاف احسان و یارانش، واسیلی کارکالتسلی، افسر پیشین  تزاری که بلشویک شده بود ومأموریت یافت با نیروهای کوچک خان همکاری کند، به همراه 5  عضوخانوده اش ، پس ازشکست جنبش ازبازگشت به روسیه سرباز زدند و « ترجیح دادند» که در زندان های ایران بمانند. آیا او از عاقبت کار کامو برای خود بیم  داشت؟ دانسته نیست. این پرسش ها به طور طبیعی مطرح می شود : چرا بایستی شخصی که مطلقاً چیزی از تجارت  خارجی نمی دانست، ازدروس دانشگاهی خسته شده و خواستار« کارعملی انقلابی » بود، برای  مآموریت تجاری به شمال ایران اعزام  شد، یعنی دقیقاً به جایی که هرتلاشی به عمل  می آمد تا جنبش انقلابی آن متوقف شود؟ چرا هیچ اشاره یا پاسخی درکارهای منتشرشدۀ لنین به نامۀ کامو ذکری از پیشنهاد لنین به وی در گرفتن یک « شغل  پاک» درهیئت تجاری شوروی در ایران وجود ندارد؟ آیا  نام او  دوباره به صورت رمزآمده بود؟ آیا لنین یک اسم رمزدیگر برای وی در نظر گرفته بود؟  مادامی که بایگانی های شوروی به روی تاریخ نگاران باز نشود ، نمی توانیم به این پرسش ها پاسخ دهیم. با این حال ، برپایۀ  قرائن و نشانه های موجود می توان در بارۀ  آنها گمانه زنی  کرد.

البتّه  مهم ترین عنصر این معمّا این است که هر دو طرف در گیر در واقعۀ ملّاسرا ادّعا می کردند که در زمان برگزاری جلسه ای دریک خانه مورد حمله قرارگرفته بودند.  هر دو طرف متّهم  به توطئه  علیه دیگری می شدند. با توجّه به شرح بلومکین، و نیز« طرح روسیه»  در ایجاد  کمیتۀ  آزادی  بخش ایران ، شرایط غیرعادی حضور کامو درایران در آن زمان ، خروج  وی پس از مرگ  کوچک خان ، و پایان کار اسرار  آمیز خود او ، منطقی است پرسیده  شود که  آیا  وی عملاً  به ایران  اعزام شده بود تا نقشه ای را مشابه  آنچه  به بلومکین  داده شده  بود به اجرا گذارد.

اگر پاسخ مثبت  باشد، توضیح  آن ساده خواهد بود  که چرا هر دو  طرف دیگری را به  نابودی خود متّهم می کردند. آنان ناآگاه از « طرح روسیه»  که در بالا ذکر آن رفت ، احتمالاً زیر آتش طرف  سوّمی قرار گرفتند و نادانسته طرف مذاکرۀ  خود را به بازی کثیفی متّهم کردند.( 3)

 

توضیح:  بعلت محدود بودن جا در نشریه انقلاب اسلامی، توضیحات و مآخذ این بخش در سایت انقلاب اسلامی همراه با متن خواهد آمد.