جمال صفری:

چهاربار نبش قبر كلنل محمد تقي خان پسيان ، توسط قوام السلطنه و پهلوی ها

 

26خرداد، بمناسبت صد و بیست ونهمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق «زندگینامه دکتر محمد

مصدق»  47

mosadegh 798

 

درگزارش اسناد كنسولگري انگلستان امیر پنجه حسین آقا (سرلشگر خزاعي) که ازیاران رضا خان وزیر جنگ وقت بود به دستوراو آمده است: درشهر مشهد امیر پنجه حسین آقا (خزاعی ) فرماندۀ قزاق های اعزامی ازتهران در31 اکتبر وارد مشهد شد. امیر پنجه در2 نوامبرمترجم هندی مرا به حضور پذیرفت وی به مترجم گفته بود که دستور دارد با ما روابط نزدیک برقرار کند وبه توصیه های کنسولگری عمل نماید، ولی تا زمانی که کلیۀ شورشیان دستگیرنشده اند ازحضوردرمحل کنسولگری و اظهاردوستی علنی با ما خوداری خواهد کرد.(1 )

حسین مکی می نویسد: پس ازبازگشت کلنل گلروپ وسایرهمراهانش ازخراسان دراثرسوابق تیرۀ سردارسپه وزیر جنگ درهمدان (موقعی که رئیس آتریاد همدان بود، بین او وکلنل محمد تقی خان نزاعی در می گیرد و درنتیجه کلنل محمد تقی خان با 65 نفر ژاندارم رضاخان میر پنج را محاصره می نماید و با آنکه سردارسپه ارشد بوده ازطرف کلنل به او اهانت می شود) وخاطرات خود رئیس الوزراء درموقع توقیف ودستگیرمشارالیه به امرسیدضیاءالدین وزیرجنگ زمینه را مساعد دیده ، جداً به جنگ تصمیم می گیرد وچون کارمازندران خاتمه یافته بود، یک اردوی منظم قزاق ازتهران ومازندران به سرکردگی حسین آقا خان خزاعی بصوب خراسان اعزام می شود.(2 )

اولین واحد این اردو در روز نهم سنبله 1300 خورشیدی از تهران حرکت می کند.

خاطره ای که از رشادت و تهورکلنل محمد تقی خان درذهن سردار سپه باقی بود، برای قوام السلطنه مفید واقع گردید؛ ازروزهشتم محرم(22 برج اسد) کابینۀ قوام السلطنه گرفتار تزلزل شد. عده ای می خواستند کابینه را ساقط کنند، مشاورالملک را روی کاربیاورند؛ ولی سردار سپه علیرغم کلنل محمد تقی خان و برای آنکه ازهمدستی قوام السلطنه وهمفکری او درسرکوبی کلنل استفاده کننند، از قوام السلطنه پشتیبانی کرد ونفوذ خود را برای بقای کابینه بکار برده و بالنتیجه کابینه موفق به جلب موافقت مجلس گردید و از سقوط نجات یافت.

سردارسپه با کلنل محمد تقی خان خرده حساب شخصی داشت. افسر رشید ژاندامری را شناخته بود که چقدر کله شق و متهور و سخت گیر است. موقعی که سردارسپه فرماندۀ قسمتی از«آتریاد همدان» بود و کلنل نیز فرماندهی ژاندارمری آنجا را بعهده داشت؛ میان سردارسپه وکلنل مشاجره ای رخ داده بود. کلنل با 65 نفرژاندارم سردار سپه را محاصره می کند و با آنکه سردارسپه از لحاظ رتبۀ نظامی نسبت به او ارشد بود به او اهانت می نماید . کلنل با آن عمل خود را به سردار سپه معرفی کرده بود و سردارسپه که افکاری بلند و نقشه های وسیع داشت، می دانست نمی تواند با کلنل همکاری کند. عجالتاً موقع را مناسب یافته وخصومت شخص قوام السلطنه نسبت به کلنل را که ناشی از توقیف او بدست کلنل بود، مغتنم شمرده و میل داشت با همکاری قوام السلطنه غائله خراسان را مرتفع وکلنل را سرکوب کند.

اتفاقاً درآن روزها عده ای از نیروی قزاق که از شمال بازگشته برای مأموریت جدید حاضر بودند. رئیس الوزراء وسردار سپه تصمیم می گیرند برای خاتمه دادن به قضیۀ خراسان متوسل به قوۀ قهریه شوند. و چنانکه گفتیم یک اردوی 1000 نفری قزاق به فرماندهی حسین آقای خزاعی مأمور خراسان می گردد. قوام السلطنه هم که مانند اغلب رجال قدیمی دربند و بست کردن و انتریک و اشخاص را رو در روی یکدیگر وا داشتن مهارت کامل داشت، جداگانه دست بکار می شود وفعالیت سیاسی قوام السلطنه نیز به موازات فعالیت نظامی سردار سپه شروع می گردد. قوام السلطنه که سالها والی خراسان بود معاریف خراسان و رؤسای طوایف و عشایرآن سامان را می شناخته است، بوسیلۀ تلگراف و نامه و قاصد مخصوص عده ای از متنفذین خراسان را بر ضد کلنل تحریک می کند و به یکی دو نفری که خود را مأمور دولت می دانسته اند ، امر رسمی می دهد وخلاصه آنکه چند نفر از خوانین متنفذ مشرق خراسان را برضد کلنل تجهیز می کند تا کلنل را گرفتار جنگ در چند جبهه سازد. در نتیجۀ تحریکات واوامر قوام السطنه خوانین ذیل :

سالارخان بلوچ، سید حیدرخان بربری، سالار شجاع، رئیس ایل تیموری ، ایل بیگی گودانی با یکدیگر متحد می شوند. عده ای که شجاع الملک حکمران «با خرز» تجهیزکرده بود درآغاز کار بیش ازهزار نفر نبود، ولی تدریجاً تعدادشان بیشترشد و شروع به فعالیت برضد ژاندارمهای کلنل نمودند، کلنل که با روحیۀ قوام السلطنه وسماجت وکینه توزی اوآشنا بود و میدانست تا وقتی او را مغلوب نکند راحت نتواند نشست و از طرفی نیزیقین داشت نمی تواند با رؤسای عشایری که بازیچۀ قوام السطنه شده و به وعده های او دلبسته اند سازش نماید؛ ناچارتصمیم به جنگ می گیرد وخود را حاضر برای جلوگیری از تجاوز عشایر می نماید. ظاهراً نقشۀ کلنل این بوده است که در جبهه ها حالت دفاعی بگیرد و فقط در یک جبهه حمله کند. وقتی که یک جبهه را بپایان برد، بسراغ چبهۀ دیگر رود؛ ولی در ضمن اینکه برای اجرای تصمیم خود مهیا می شد از مبارزه های سیاسی غافل نبود ..» (3 )

همانطور که قبلا به نوشته آوردم کلنل به حکومت قوام پیشنهاداتی داد که موادی از پیشنهادات مقبول حکومت قرار نگرفت وکلنل درهمان زمان به حسین کاظم زاد ایرانشهر( 4) که در برلن بود نامه ای می نویسد که « آئینه سرتا پا نمای روحیات » او است. ایرانشهردربارۀ این نامه می گوید:« (کلنل محمد تقی خان ) درآخرین مرقومۀ خود که از مشهد برای من فرستاده بود شهادت خود را پیش بینی کرده و گفته بود که این آخرین مکتوب وی خواهد بود. قسمت عمدۀ مراسلۀ مزبور را عیناً درج می کنم:

متن مراسلۀ کلنل

مشهد لیلۀ هفتم سنبله 1300 خورشیدی

دوست عزیز من، کارت مورخۀ 16 و مراسلۀ 22 ژوئن زیارت گردید از سلامتی خرسند گردیدم. از13حمل تا 13 جوزا حاکم نظامی ایالت خراسان و ریاست کلیۀ قوای این ایالت را داشتم؛ پس از تغییرکابینه ازحکومت منفصل، لیکن مجبوراً بریاست قوای نظامی بر قرار شدم، مایل خدمت نبودم، یعنی کسی طالب خدمت نمی دیدم، بالاخره در 5 اسد مجدداً به خواهش اهالی و به امر وجدان خود امورات حکومتی را نیز عهده دار شدم؛ لیکن بغرض رئیس الوزراء و دولت تقاضای اهالی را تاکنون قبول نکرده و آقای صمصام السلطنه را به ایالت تعیین کرده اند که در تهران هستنئد و ایشان بنده را کفیل فرموده اند. خلاصه به امر مرکز کفیل و رئیس کل قوا و بخیال اهالی و خودم فرمانفرمای ایالت خراسان و عهده دار امورات لشگری و کشوری می باشم و دیشب آخرین تلگراف اتمام حجت را به مجلس و وزرای مختار و تمام جراید مخابره کرده ام و انشاء الله همانطوری که یک نسخه از« رد دادخواهی » فرستاده ام و البته تا وصول این مراسله خواهد رسید، یک نسخۀ دیگرنیز از مخابرات که عنقریب بطبع خواهم رسانید، ارسال می دارم. همسایۀ جنوبی و دولت فشار می آورند که من بخارجه مسافرت کنم؛ لیکن من تا ممکن است دست از وطنم نخواهم کشید و در همینجا بگور خواهم رفت. این بود مختصر از تفضیل و انشاءالله اگرسلامتی باقی ماند (چیزی که گمان نمی کنم) مشروحاً صحبت خواهم کرد و در غیر این صورت این آخرین یادگار من خواهد بود...

بنده فعلاً برای خاراندن سرهم وقت ندارم؛ یک اردوی چهارهزار نفری بدون کمک وتنهای تنها اداره کرده، ضمناً حکومت ایالتی را نیزعهده دار می باشم و اقلا روزی یک صد کاغذ و لایحه می نویسم و دویست مراسله خوانده جواب می دهم؛ رجز خوانی نیست، حقیقت دارد و این فقط محبت شماست که مرا در این وقت تنها در میان تل کاغذها به آن وا می دارد که به این تفضیل چیز می نویسم بجان خودت شق القمراست و باید قدر این دوست را بدانید که خیلی نادر است، بلکه هیچ نیست

خدمت آقای تقی زاده سلام رسانده عرض کنید کمک کنید ایران را از تحت نفوذ هسمایۀ جنوبی خلاص کرده ریشۀ اشراف پوسیده را از بیخ و بن بکنیم؛ اگر حالا استفاده نکنیم کی استفاده خواهیم کرد.

به همۀ ایرانیها سلام برسانید و بگوئید خواهش دارم، اولا پس از شنیدن خبرکشته شدن من در راه وطن هر کدام یک کاغذ تبریک به مادرم عزت الحاجیه در تبریز و یک تبریک نامۀ دیگر به عمویم ژنرال حمزه خان در تهران بنویسید؛ خوب می فهیمد تبریک نه تعزیت.

دورکاغذ نباید سیاه باشد، بلکه گلی رنگ. خوب، حال دو باره خواندن را ندارم؛ امیدوارم بتوانید بخوانید و اگر کلمات افتاده و عبارات نامفهوم داشته باشد عفو فرمائید؛ خدمت آقای طاهرزاده سلام دارم

قربانت محمد تقی (5 )

حسین مکی در ادامه شرح قیام کلنل محمد تقی خان با اشاره به اینکه: « درهمان روزها « ژنرال حمزۀ پسیان» ( ژنرال آجودان مظفرالدین شاه – والد سر تیپ حیدر قلی خان پسیان) عموی کلنل محمد تقی خان ملاقاتی از سلطان احمد شاه نمود عریضه ای که عیناً رونوشت آن ذیلاً درج می شود به شاه نگاشت و رونوشت آن را به روزنامۀ طوفان داد که در شمارۀ هفتم سال اول آن روزنامه منتشر گردید.

بعرض خاکپای اقدس همایونی می رساند

دوچیز تیرۀ عقل است ، دم فرو بستن           بوقت گفتن، گفتن بوقت خاموشی

بعدازآنکه ازتشرف به خاکپای همایونی وتظلمات حضوری (بتوسط شاهزاده شهاب الدوله رئیس تشریفات درخواست کرده منوط به امراجازۀ شخص اول داشتند) مأیوس شدم؛ برای حفظ شرافت سربازی اسلاف و اخلاف و افتخاربه شغل سربازی پنجاه سالۀ خود بوسیلۀ قلب پاک و امیدواری به حقگذاری اقدس ملوکانه بعرض تظلم و داد خواهی مبادرت می نماید.

اعلیحضرتا، کلنل محمد تقی خان که از پدران باسارت رفته، در مرو جانبازی کرده در واقعات ایران درجنگ روسیه و هرات و تمام سرحدات برای دولت یادگار ماند ؛ درمقابل وظیفه شناسی و اجرا و امر دولت (درکابینۀ سابق) دچارمشکلات گردیده و می خواهند او را متمرد و متکی به اجانب معرفی نمایند؛ اعلحضرتا، این هتک ناموسی که از یکنفرسرباز ایرانی می شود یک توهین معنوی از نوامیس مقدسۀ اسلام است.

اعلیحضرتا، کلنل محمد تقی خان برای تثبیت عرایض حقۀ خود در پیشگاه اقدس به اشخاص درجه اول مملکت از قبیل آقایان مستوفی الممالک ومشیرالدوله ومؤ تمن الملک وغیرهم متوسل گردید؛ اهالی ایالت خراسان هم خدمات وایرانیت وصداقت سربازی کلنل محمد تقی خان را درخاکپای همایونی بوسیلۀ همان اشخاص وآقایان علماء تصدیق نمودند، مذالک مورد هیچگونه توجه واقع نشده اند.

اعلیحضرتا، خدمات کلنل محمد تقی خان از قزوین وهمدان وبروجرد وکرمانشاهان تا اسلامبول و برلن ممتد و روزنامجات تیمس لندن و نویه رومیای پطروگراد ناظر است.

اعلیحضرتا، کلنل محمد تقی خان فرزند پدران مهاجراست که بنام اسلام و ایران به دولت علیه جانبازیها کرده، درهرات ومرو و فتنۀ سالار و زنجان همه جا کشته شده اند، هرگاه رضایت خاطرو ترفیه حال عامۀ اهالی نسل خراسان ایالت مهمی بصداقت وخدمتگزاری کلنل محمد تقی خان مدخلیت نداشته وصلاح دولت واستقلال مملکت مقتضی قتل و اضمحلال یک نفر سرباز مهاجرخانه زاد باشد، در مذهب خانه زادان سروجان را نتوان گفت که مقداری هست ایکاش امرملوکانه صادر و این چاکرپنجاه سال سربازی کرده مأمورمی شدم پسریا برادرزادۀ خود را برای تصدق خاکپای همایونی حاضر و به خود می بالیدم که خدمت وصداقت را بپایان رسانیده و اگر اجدادم در راه دولت کشته شده و یا فرزند سیمی را به امر ولی نعمت تاجدارم سرمی بریدم تا دولت قوی شوکت درچنین روزی امربه سوق الجیشی و حملۀ عشایر و ایلات سرحدی ایالت معظم خراسان ننموده، ابناء وطن مقدس و برادران اسلامی دچار خسارت جانی و مالی نشوند.

اعلیحضرتا، به حقوق سربازی چاکرت بنظررحم وعنایت نگریسته خدمات دویست سالۀ فدویان را الغاء شبهات دیگران محو و نابود نفرمایند.

برتست پاس خاطر بیچارگان شکر       برما و برخدای جهان آفرین جزا

سرباز 50 سالۀ واقعی ایران

ژنرال حمزۀ پسیان

چنانکه گفتیم مذاکرات صلح بجائی منتهی نگردید ودولت جداً تصمیم به جنگ داشت وچنانکه گفته شد، اردوی نسبتاً مهمی از قزاقها را بطرف خراسان اعزام کرد و اردوی نامبرده روز 29 سنبله 1300 خورشیدی ازدامغان بطرف شاهرود حرکت کرده و دائماً هم قوای نظامی بطرف خراسان فرستاده می شد. بعلاوه به حکام شهرستانهای خراسان حکم شد که برای جنگ با کلنل تهیۀ قوای نظامی نمایند. در بجنورد سردار معزز بجنوردی به کمک ایل زعفران لو و ایل شادلو قوای مسلحی از عشایر وایلات آن حدود بدستور مرکز نیروئی تشکیل داده با کنل محمد تقی خان وارد جنگ گردیدند. برای تأئید این موضوع حکم تلگراف رئیس دولت به رؤسای خراسان کافی است.

تلگراف رئیس دولت ( قوام السلطنه )

ازتهران به یبرجند:

جناب مستطاب اجل آقای امیرشوکت الملک حکمران قاینات وسیستان دام اقبالۀ، البته از رفتار اخیر کلنل محمد تقی خان مطلع شده و می دانید با وجود مساعی دولت در اینکه مشارالیه از طریق اطاعت خارج نشود وحرکات بی رویه و مجنونانۀ خود را دوام داده بنای خودسری وتمرد گذارده اسباب اختلال اوضاع خراسان گردیده است؛ برحسب امر قدر قدرت بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی ارواحناه، اردوی قزاق مرکب از پنج هزار نفر رهسپار خراسان است، بدیهی است در این موقع وظیفۀ دولتخواهی و شاه پرستی سرکردگان و رؤسای خراسان وسیستان جزاین نیست که با تمام قوا برضد محمد تقی خان متمرد اقدام و خدمات صادقانۀ خود را بمنصۀ ظهور برسانند.

لهذا حسب الامر به جنابعالی مقرر می شود که محمد تقی خان نایب سرهنگ را متمرد شناخته و بهیچوجه به اقدامات و اظهارات او اعتبار ندهید و قوای خود را هرچه ممکن شود حاضر، عملیات خودسرانۀ او را قویاً جلوگیری نمائید و مراقبت کامل نمائید که عمال محمد تقی خان بهیچوجه در عایدات مالیاتی حوزۀ حکومتی جنابعالی مداخله نکرده و نگذارید دیناری از نقد و جنس عایدات دولتی به مشهد ارسال گردد؛ باید اردوی کامل از سوار وسرباز و توپخانه تهیه نموده حقوق آنها را بموجب این تلگراف ازعواید مالیاتی و غیره مأخوذ داشته ویک عدۀ کافی به خواف فرستاده از تجاوزات ژاندارم به آن حدود قویاً جلوگیری نمائید؛ ازافراد ژاندارم و صاحبمنصبان هرکدام به اردوی جنابعالی ملتجی شوند، به آنها تأمین بدهید والا در قلع وقمع آنها اقدام نمائید، سواد این تلگراف را با سوار مخصوص بفوریت برای جناب حاجی شجاع الملک ارسال دارید

5 سنبله نمرۀ8425 – قوام السلطنه رئیس الوزراء

در اینجا یک خبط کوچکی نیز از طرف احمد شاه شد و آن عبارت از این بود، عده ای ازخیرخواهان که برادرکشی را جایز نمی دانستند و ضمناً معتقد بودند که ممکن است قضایا بدون تصادم وخونرزی بطور مسالمت تصفیه شود، نزد احمد شاه رفته پیشنهاد کردند که چون کلنل محمد تقی خان سرباز مطیع شاه می باشد، اگر اعلیحضرت همایونی شخصاً تلگرافی به مشارالیه بنمایند که سرباز من بفوریت به مرکز حرکت کن و در امان خواهی بود، مسلماً کلنل محمد تقی خان بدون اندک تأملی خواهد آمد.

ولی چون رئیس الوزراء و سردار سپه و سایر مخالفین کلنل محمد تقی خان، احمد شاه را ترسانیده بودند و مشارالیه هم پادشاه قانونی بوده و همواره می خواست که هرکار از مجرای خود در جریان باَشد، در اینمورد اندکی قصور نمود و این موضوع را به هیئت وزراء محول وکسب تکلیف نمود.

رئیس دولت هم با سوابقی که در بین بود در پاسخ شاه اظهارکرده بود که پیشنهاد دهندگان را به هیئت وزراء بفرستید تا در آنجا با حضور وزیرجنگ دراین موضوع مذاکره نمائیم، این بود که شاه چنین تلگرافی را مخابره نکرد وسرانجام به جنگ منتهی گردید.

ازطرفی هم هیچکس تصور نمی کرد که جنگ به آن زودی خاتمه یابد و بقتل کلنل محمد تقی خان تمام شود؛ زیرا با تجهیزاتی که طرفین پیش بینی و تهیه دیده بودند، بیم آن می رفت که جنگ مدتها دوام یابد.

 

آغازجنگ

جنگ ازچند جبهه آغاز گردید به آن معنی که اردوی ژاندارم تحت امرکلنل محمد تقی خان درسبزوار بودند و با قشون اعزامی قزاق که به سرپرستی و ریاست حسین آقا خزاعی اعزام شده بود، نیز از عباس آباد بطرف سبزوار حرکت کردند.

ازطرف قوای ژاندام درشهرسبزوارحکومت نظامی اعلام گردید و پیشقراول دو طرف با یکدیگرتلاقی کردند.

از طرف دیگر در قوچان و بجنورد بین قوای محلی دولت و اردوی ژاندارم که تحت امرکلنل محمد تقی خان بودند، زد وخورد آغاز گردید؛ بعلاوه درسرحد «با خرز» وجام نیز قوای محلی دولت با قوای ژاندارم بمصادمه مبادرت ورزیدند.

کلنل محمد تقی خان درآن روزها فعالیت عجیبی از خود نشان می داد؛ دائماً کار می کرد؛ بمحض آنکه ازکارهای نظامی فراغت می یافت مشغول انجام کارهای کشوری می شد. نامه هائی که از آن روزها به یادگار مانده شایان دقت و مطالعه است؛ چون روحیات این مرد رشید را که درعین حال واجد جنبۀ شاعری بود، نشان می دهد، ذیلاً یکی از نامه های او را که معرف احوال اواست، برای ضبط در تاریخ نقل می کنیم. این نامه درهمان روزهائی نوشته شده که اردوی دولتی و عشایرمخالف کلنل از چند جهت بر او فشار وارد آورده بودند.

رونوشت مراسله ایست که کلنل محمد تقی خان پسیان درموقع جنگ «با خرز» از مشهد به سلطان علیرضا خان شمشیر در جواب نامه اش نوشته است:

والخیل واللیل والبیداء تعرفنا                   السیف والضیف والقرطاس والقلمی

برادرعزیزم، بدت مباد وگزندت مباد و درد مباد، ساعت 10 بعد از ظهر 26 برج است، درمیان تودۀ کاغذ های متفرقه سرشک چشمم را که از اثرعبارات مکتوب خصوصی شما روان شده بود پاک کرده می خواهم جواب بگویم؛ آه چقدر ناگوار است که نمی توانم عملیات نظامی پاره های قلب خود را به رأی العین مشاهده کرده و در پهلوی همقطاران باشرفم روی زمینهای لم یزرع خراب درازکشیده و به هر صدای آخ که از اصابت گلولۀ دشمن غارتگر تولید می شود، شاید یکی هم بالاخره مردانگی کرده به من مصادف شود؛ افسوس که مشهد و طبقۀ ممتازۀ آن مانع نیل این آرزو است .

چنانچه اگرچند ساعت دیر رسیده بودم دیگرکار از کار گذشته بود، رسیدم و به مثل معجزه سحرها را باطل نمودم و شکرالله ثم شکرالله علی ماهدانا لشکراً لنعم .

قربانت شوم،

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور

بلی شرافت وسعادت دیریا زود برمی گردد، ایرانی نمی میرد و محو نمی شود؛ اگرما هم نبینیم اخلاف ما خواهند دید؛ بر ما است که آنها را از ننگ ذلت خلاص نمائیم؛ آری ما باید جانبازی کنیم ما باید با هر کس که خائن وطن است بجنگیم ولو اکثریت تامه داشته باشند؛ بی شبهه ما در این راه به موانع سهمگین برخواهیم خورد، ما بایست ریشه های سنگین خیانت را از جا کنده اصول آریستو کراسی را از مملکت نابود سازیم لیکن امیدوارم عزم آهنین ما سلاسل و قیودات ارتجاعی را ازهم گسسته وتمام موانع و عوائق را برهم شکند، اتکال و ابتکارما بیاری خدا و ائمه اطهاراست و بس، اما عزیزم شما نخواهید مرد نه دزدان «با خرزی» را قدرت و یا رای آن است که تو را هدف گلولۀ خود قرار دهند و نه گلوله را آن اجازه است که خط سیرخود را بسمت وجود نازنینت امتداد دهد؛ نه، نه، فقدان تو بر من خیلی خیلی دشوار و ناگواراست و جبرانش غیرممکن. توبمان ای آنکه جزتو پاک نیست. خواهشمندم قبول زحمت نموده ازکلیۀ افراد من و از زخمیها خصوصاً از طرف من دلجوئی و احوال پرسی نمائید.

محمد تقی پسیان

kolonel taghikhan 798خاتمۀ کار کلنل محمد تقی خان

بالاخره معلوم شد که حکمیت قطعی بعهدۀ شمشیر محول شده و درهای آشتی و صلح یکباره بسته اند. قوام السلطنه ولوآنکه کلنل حاضر به تسلیم و استعفاء از مأموریت خراسان و یا حاضر به مسافرت به خارجه می شد و روی موافقت نشان نمی داد. قوام السلطنه مخصوصاً وقتی کینۀ سردارسپه را نسبت به کلنل مشاهده کرد در تصمیم خود راسختر شد و راه آشتی را مسدود نمود.

مؤید این نظرهمان پیشنهاد کلنل است که حاضرشد از ایران برود وفقط تقاضا داشت حقوق دوسالۀ او و یکی دو نفر دیگر پرداخته گردد. همۀ شرایط صلح کلنل در این تقاضای مختصرخلاصه می شد.

مجموع پولی که دولت در این مصالحه بعهده میگرفت بپردازد از مخارج یک روز اردوکشی کمتر، ولی تقدیر بر نیستی کلنل صادر شده بود.

ناچارجنگ شروع شد، عدۀ زیردست شجاع الملک بسوی مشهد حمله کرد و سربازان منظم و آزموزدۀ ژاندارم در جنگی که روی داد عدۀ شجاع الملک را مغلوب ومتواری ساختند.

چند روز بعد کردهای اطراف قوچان و بجنورد شروع به پیشروی بسوی مشهد نمودند، کلنل عدۀ مختصری ژاندارم برای جلوگیری از آنها به قوجان فرستاد. ولی بمحض ورود بعلت برتری نیروی آنان ژاندارمها را خلع سلاح کردند و این خبر فوراً به گوش کلنل محمد تقی خان رسیده با شتاب شخصاً با نه گاری ژاندارم پیاده و یکصد نفرسوار بطرف قوچان حرکت کرد وخود را به جعفرآباد دو فرسخی قوچان رسانید. تپه ای را که موسوم به تپۀ نادری است مورد حمله قرار داد و با یک مسلسل که همراه داشت مشغول شلیک شدند. اکراد ازچهارطرف تپه را محاصره کردند، در نتیجۀ ادامۀ جنگ فشنگ تمام شد. کلنل محمد تقی خان عدۀ خود را هفت قسمت کرده اطراف تپه گماشت؛ بالاخره فشنگ آنها هم تمام شد وجمعی فرارکردند؛ فقط کلنل محمد تقی خان با سه نفردر وسط تپه باقی ماندند. اکراد خود را به تپه رسانده آن سه نفر را هدف گلوله قرارداده آنها را کشتند؛ فقط کلنل زنده ماند و با تفنگ شلیک می کرد؛ در این اثنا از اطراف هفت گلوله به مشارالیه اصابت کرد که در اثر جراحات وارده کلنل محمد تقی خان بی تاب شده به پشت افتاد و اکراد دور وی جمع شده مسلسل و سایر اسلحه های قوای کلنل ضبط و سرکلنل را با چند ضربت جدا نمودند( غرۀ صفر 1340 هجری قمری ).

می گویند موقعی که سرکلنل را با شمشیر و در چند ضربت جدا میکردند در ضربت اول که هنوز جان داشت گفته بود: وطن، وطن، ایران و در ضربت دوم گفته بود اسماعیل خان ( مقصودش اسماعیل خان بهادر بوده است)

در این جنگ تلفات اردوی کلنل متجاوز از یکصد نفر ژاندارم بوده است، بقیه اردوی وی نیز بدست اکراد اسیر می شوند.

پس از آنکه اکراد سرکلنل محمد تقی خان را جدا کردند، برای اولین مرتبه به تلگرافخانه قوچاق برده ازآنجا روز صفر به منزل تاج محمد خان که بهمین لحاظ چند روز بعد از این واقعه لقب سطوت الملکی گرفت برده به درخت آویزان نمودند و بدنش را نیز به منزل حبیب الله خان که بعدها ناصرلشگر لقب یافت، برده دو روزانداختند و چند نفردیگراز قاتلین کلنل محمد تقی خان به لقبهای ضغیم الملک وضقیم السطان ملقب گردیدند، ابراهیم خان زعفران لو هم به مظفرالملک ملقب گردید.

این خبربه مشهد رسیده یوم جمعه 5 صفرسه ساعت به غروب مانده جنازه را با تجلیل مخصوصی وارد شهرمشهد کردند.

روزشنبه ششم صفر اهالی مشهد از پیر وجوان کلیۀ بازارها را تعطیل و شاگردان مدارس اجتماع نموده دسته های گل بدست گرفته عقب جنازۀ کلنل محمد تقی خان حرکت می کردند.

نعش را روی توپ گذارده بودند و موزیک نوای عزا را می نواخت. سپس نعش را بطرف مقبرۀ نادری برده درآنجا مدفون کردند. از ابتدای حرکت دادن نعش، شلیک توپ تا موقع دفن دوام داشت.

تقریباً متجاوز از یکماه از دفن کلنل محمد تقی خان در مقبرۀ نادری گذشته بود که قوای قزاق وارد شهر مشهد گردید و عده ای را دستگیر نمود، سکوت و آرامش در شهر برقرار گردید. سپس با وجود اینکه نبش قبر در مذهب اسلام حرام است برحسب امر مرکز یک کلاه شرعی برای این عمل شنیع تراشیده در لیلۀ 13 عقرب 1300 خورشیدی شبانه قبرکلنل محمد تقی خان را نبش نموده جنازه را از مقبرۀ نادری بیرون آوردند و در یکی از قبرستانهای معمولی موسوم به قبرستان سراب بدون هیچ آثاری مدفون نمودند.

پس ازچندی که از این جریان گذشته بود، مردم نظر به علاقه ای که نسبت به کلنل داشتند؛ قبر وی را پیدا کرده سنگ بزرگی بر روی آن گذاشتند وبصورت قبری ساختند که مزارآزادیخواهان و صاحبدلان بود. یکی دوسال هم روز قتل کلنل عده زیادی از مردم خراسان به زیارت قبر کلنل می رفتند و خطابه هائی ایراد می شد که در روزنامه های آن دوره مندرج است.

ولی چند سال بعد که دست دیکتاتورآثارگذشتگان و مخالفین سابق خود را محور می کرد و سلاطین قاجار را از جبهۀ عمارتها و آثار قدیم برمی داشت و حک می کرد. چون پهلوی می دانست که قبرکلنل روزی زیارتگه آزادیخواهان ایران و جهان خواهد شد، امر به محو آن داد و مأمورین محلی، ایجاد باغ ملی را بهانه کردند، قبرستان سراب را زیر و رو نمودند تا ضمناً آن کانون وطن پرستی و مهد شجاعت و ایمان ویران گردد. امروز دیگرنمی توان محل قبرکلنل را تعیین کرد و بقعه شایان این سرباز رشید را بناء نمود. (6 )

ترس قوام و پهلوی ها از محبوبیت كلنل محمد تقي خان پسيان و نبش قبر

 

رضا سلیمان نوری می نویسد: قرار گرفتن آرامگاه كلنل محمد تقي خان در كنار آرامگاه نادر شاه افشار كه مورد توجه اقشار مختلف مردم و بر سر راه زائران بارگاه امام علي بن موسي الرضا (ع) بود، نمي توانست براي قوام السلطنه و طرفدارانش كه قاتل اصلي كلنل شمرده مي شدند خوشايند باشد به ويژه كه اين مكان كم كم داشت به محلي براي ابراز مخالفت با دولت تبديل مي شد.

به همين دليل و قبل از برگزاري مراسم چهلمين روز قتل كلنل، قوام السلطنه تصميم گرفت با زيرپا گذاشتن احكام ديني، دستور انتقال قبر كلنل را به مكان نامعلوم و يا كم اهميتي صادر كند. وي دستورات لازم را در اين خصوص به حسين آقا خزاعي كه اينك به مقام فرماندهي لشكر شرق رسيده بود، داد. خزاعي نيز در همان نخستين روزهاي حضورش در مشهد كريش خان ارمني رئيس جديد پليس مشهد را مأمور اين كار كرد.

با توجه به احتمال واكنش افكار عمومي و همچنين جايز نبودن اين عمل از نظر شرع مقدس اسلام، كريش خان از زير بار اين مسئوليت شانه خالي كرد اما شخصي به نام رضا رفعت نظام كه قبلاً از محبت هاي كلنل بهره مند شده بود اجراي اين مأموريت شبانه را پذيرفت.

كراهت اين عمل تا آن اندازه بود كه گوركن قبرستان عمومي مشهد نيز حاضر به همكاري با رفعت نظام نشد و لذا خود او مجبور شد شبانه و در شب 13 آبان 1300 قبر را بشكافد و پيكر كلنل را كه در صندوق آهنيني قرارداشت درهمان شب به گورستان بيرون دروازه سراب منتقل ودرآنجا به خاك سپرد. هواداران كلنل كه از اين قضيه آگاه شده بودند در اولين فرصت سنگ قبري را كه در بردارنده اسم و رسم و تاريخ و محل شهادت كلنل بود بر روي سومين قبر او گذاشتند. اين سنگ قبركه ظاهراً از جنس سفال بوده و به هنگام انتقال، از روي گاري افتاده و به دو قسمت شده بود. ياران كلنل اين سنگ را هم مانند سر و پيكر كلنل به يكديگر الصاق كرده و بر روي قبر او قرار دادند.

هواداران كلنل به رغم سخت گيري هاي حكومت نظامي حسين آقا خزاعي مراسم چهلم او را با شور و هيجاني زياد در كنار اين آرامگاه جديد برگزار كردند. قبر كلنل در قبرستان دروازه سراب كه مدتها مورد توجه هواداران كلنل بود و در دو سه سال اول سالگرد درگذشت او عده اي بر سر قبرش تجمع مي كردند. اما با به قدرت رسيدن رضا شاه مأموران او مانع از برگزاري اين مراسم شدند.

در اواسط دوران سلطنت رضا شاه شهرداري مشهد كه قصد عريض كردن خيابان پهلوي (امام خميني كنوني) را داشت بخشي از قبرستان سراب را داخل خيابان كرد و در نتيجه عمليات خاك برداري سنگ قبر كلنل از بين رفت و خود قبر هم عمداً و يا سهواً هموار و در واقع گم گرديد. بعد از شهريور 1320 و هنگامي كه جمعيت ميهن پرستان ايراني مركب از اساتيد دانشگاه و دانشجويان به عنوان يك گروه سياسي اعلام موجوديت كرد، اولين اعلاميه خود را با عنوان "همه با هم در راه ميهن" و در ارتباط با بزرگداشت كلنل كه در آن زمان قبرش نامشخص بود، صادر كرد.

در سال 1331 خورشيدي و به ويژه در تظاهراتي كه به حمايت از دكتر محمد مصدق و عليه قوام السلطنه انجام شد مردم مشهد يك بار ديگر به ياد مظالم قوام در زمان حكومتش بر خراسان و به ويژه داستان برخورد او با كلنل محمد تقي خان افتادند. آنها در جريان تظاهرات خود و ضمن سردادن شعارهايي به نفع دكتر مصدق و عليه قوام السلطنه خواهان شناسايي قبر كلنل و بازگردانيدن پيكر او به باغ نادر شدند. چند ماه بعد از اين جريان و در زمستان همان سال و به دنبال پي كني ساختمان حمام عمومي سناباد به طور اتفاقي صندوق آهني محتوي جسد پيدا شد. به دنبال تصديق چندتن از افراد مطلع مبني بر اينكه صندوق دربرگيرنده پيكر كلنل است، مردم و مسئولين مشهد از دكتر مصدق اجازه برگرداندن اين تابوت آهني به باغ نادري را خواستند. دكتر مصدق هم با هماهنگي آيت الله كاشاني با اين كار موافقت كرد و در نتيجه با پيگيري كساني مانند حسينعلي پسيان (برادرزاده كلنل)، اسمعيل خان بهادر و نايب آقا خان خوش كيش، پيكر يك بار ديگر با شكوه تمام و با انجام مراسم كامل نظامي و با شركت گروههاي زيادي از مردم مشهد به سوي باغ نادري تشييع و بار ديگر در كنار مقبره نادر شاه به خاك سپرده شد. با پيروزي كودتاي امريكايي 28 مرداد 1332 و سپس قلع و قمع آزاديخواهان ايراني، بار ديگر اراده مستبدين بر آن قرار گرفت تا جنازه كلنل از كنار قبر نادر به جاي ديگر منتقل شود و البته اين بار توسعه و بازسازي مقبره نادر بهانه قرار گرفت و در سال 1336 جنازه كلنل را براي چهارمين بار از قبر بيرون كشيده و در مقبره پنجم و در فاصله اي دورتر و خارج از بناي اصلي آرامگاه نادر شاه و در بخش شمالي محوطه باغ نادري به خاك سپردند. بر روي اين قبر بسيار كوچك كه بعضاً در ميان چمن كاري باغ گم مي شد، سنگ قبري معمولي قرار دادند و در نوشته هاي آن از درج عنوان كلنل كه محمد تقي خان با اين عنوان در تاريخ ايران معروف است خودداري كردند و به جاي آن سرهنگ محمد تقي خان پسيان نوشتند.

ني سنگ و ني خاك و ني قبه اي بزرگ                     بل سينه هزار هزار عاشق بيدل مزار ماست. (7)

دکتریوسف متولی حقیقی استاد تاریخ در گفتگوئی در رابطه اینکه چرا «جندین مرتبه قبر کلنل را نبش قبر» نموده اند؟ می گوید: «یکی از شگفتی های تاریخ زندگی کلنل البته تاریخ بعد از مرگ کلنل، مساله جابجایی پیکر کلنل در 4 یا 5 مورد است. وقتی کلنل را در 10 مهر 1300 در قوچان میکشند و سرش را از تنش جدا کردند. سرش را به تلگراف خانه قوچان بردند که خبر بدهند به قوام السلطنه و مژدگانی بگیرند. پیکرش را با پیکر چند نفر از ژاندارمها در روستای داودلی نزدیک جعفرآباد قوچان دفن کرند. بعداً وقتی خبر به مشهد رسید مردم مشهد شورش کردند حتی قصد حرکت به قوچان را داشتند که حداقل بروند جنازه کلنل را بیاورند. خلاصه که سر را فرستادند و تن را بالاخره هم نبش قبر کردند و نخستین نبش قبر کلنل در همان سه یا چهار روز اول درگذشت وی می باشد. پیکرش را به مشهد آوردند و در کنار قبر نادر در همان باغ نادری دفن کردند با یک تشییع جنازه باشکوهی که شاید در تاریخ مشهد همچین تشییع جنازه ای کمتر سابقه داشته باشد. چون کلنل طرفدار زیادی داشت. سروصداها که خوابید بعد میدیدند که قبر کلنل شده مرکز تجمع مخالفین قوام السلطنه و دولت مرکزی ایران. به همین خاطر قوام دستور داد که قبر کلنل را از اینجا منتقل کنند، خلاصه نیمه شب یک شخصی از حسین آقا خزاعی پول گرفت ونبش قبر شد و قبر را به قبرستان سراب بردند. حالا قبرستان سراب کجاست؟ حدود فلکه سراب امروزی. آنجا دفن کردند. طرفداران کلنل حتی مراسم چهلم را در این قبر سوم و حتی چند سالی هم سالگرد وی را می گرفتند. خب این قبرستان همین جا بود تا اینکه رضاخان آمد و بر اوضاع مسلط شد اصلاً کلنل به فراموشی سپرده شد و در ضمن میخواستند فلکه سراب را تا خیابا ن دانشگاه توسعه بدهند. آنجا قبرستان قرار داشت بنابراین قبرستان را هموار کردند برای توسعه فلکه سراب. یک بخش از قبرستان وارد فلکه سراب شد قبر کلنل هم اینجا گم شد تا سال 1331 در زمان حکومت دکتر مصدق اولاً که آزادی خواهان جان گرفتند و در ثانی قوام السلطنه یک اشتباه سیاسی مرتکب شد که بار دیگر نام قوام السلطنه در مطبوعات پیدا شد و به سوابق او پرداختند. در همین روزگاران در حاشیه میدان سراب یک شخصی میخواست یک حمامی تاسیس کند (مربوط به گرمابه سناباد که بعدها بنا شد این اواخر هم اسمش بود گرمابه پارس). هم اکنون ساختمانش موجود است ولی تبدیل به یک مکان دیگری شده.

زمان رضا شاه که میخواستند میدان سراب را توسعه دهند قبر کلنل گم شد، ماند تا زمان حکومت ملی دکتر محمد مصدق بعد از آن خطایی که قوام کرد و نخست وزیری را بعد از استعفای مصدق پذیرفت یک بار دیگر نام قوام السلطنه بر سرزبانها افتاد و مطبوعات. افکار عمومی به سوابق او مراجعه کردند. در همین زمان گرمابه سناباد را پی کنی میکردند در حاشیه همان میدان به یک تابوت آهنی برخوردند که برایشان عجیب بود البته یک عده ای از معمرین مشهدی هنوز بودند که از سال 1300 یادشان می آمد که می گفتند این متعلق به کلنل است و به خصوص هنگامی که صندوق را باز کردند و سر بریده کلنل را دیدند برایشان به یقین تبدیل شد که او خود کلنل است. در همان سال زمستان سال 1331 طی یک مراسم باشکوهی تشییع جنازه دیگری از کلنل صورت گرفت. این بار بغل دست قبر نادر یعنی قبر چهارم بردند. روزگار گذشت دولت مصدق ساقط شد و عده ای دیگر به قدرت رسیدند به خصوص امیراسدالله علم در دربار محمدرضا شاه پست و منصب داشت و چون به شکلی او و پدرش با کلنل مسائلی داشتند نامه ای به شاه نوشت که صلاح نیست قبر این سرباز در کنار این سردار باشد. و خلاصه به استانداری خراسان دستور داد که بایستی این قبر از این جا برود و باز دوباره برای چهارمین بار نبش قبر شد و این مرتبه100 متر آن طرفتر بردند. در گوشه ای از باغ نادر یک مقبرۀ معمولی برای کلنل ایجاد کردند و آن جا دفن کردند.این مقبرۀ آخری به گونه ای بود که اصلاً جلب توجه نمیکرد در لابه لای چمن های باغ نادر گم شده بود و فقط یک سنگ قبری از آرامگاه سرهنگ محمد تقی خان پسیان بود که خیلی ها آشنایی نداشتند اولاً به چشم نمی آمد و اگر به چشم می آمد فکر می کردند یک قبر معمولی است. تقریباً تا 15-10 سال پیش وجود داشت . بعد از انقلاب کتاب هایی نوشته شد سخنرانی هایی شد و همایش هایی برگزار شد و من نیز مقاله ای در روزنامه خراسان نوشتم. ظاهراً دیگر عوامل بشری دست به دست هم داد و هم قبر کلنل بازسازی شد و یادمانی گذاشتند.(8 )

 

روزدوازدهم میزان ابلاغیۀ ذیل در تهران انتشاریافت:

ابلاغیۀ ریاست وزراء

« بعد ازجنگ اخیرقوچان که بین قوای محلی دولتی و قوای متمردین واقع شده ودر نتیجه قوای دولتی قوچان را متصرف گردیدند، کلنل محمد تقی خان شخصاً با عدۀ کثیری از مشهد برای تقویت افراد متمرد بسمت قوچان حرکت نموده درجعفرآباد دو فرسخی قوچان بین مشارالیه و قوای دولت جنگ سختی واقع و پس از شکست قوای متمرد ، خود کلنل محمد تقی خان درجنگ مقتول گردید.

درنتیجه قضیۀ فوق الذکرصاحبمنصبان و افراد ژاندارم خراسان اطاعت وتمکین کامل خود را تلگرافاً اظهار داشته و از طرف دولت نیز به تمام آنها عفوعمومی داده شد و به سرکردگان خراسان تلگرافا اخطار شد که صاحبمنصبان و افراد ژاندارم را مطیع و خدمتگزار دولت شناخته بهیچوجه نسبت به آنها تعرضی و مزاحمتی نرسانند

12 میزان 1300 خورشید قوام السلطنه – رئیس الوزراء (9)

حسین مکی در ادامه نگارش قیام کلنل محمد تقی خان پسیان می نویسد: چون ضمن نگارش تاریخ قیام محمد تقی خان ونهضت خراسان آقای قدرت منصورکه یکی از افسران نزدیک کلنل محمد تقی خان بوده و کم و بیش ازاین حوادث اطلاعاتی دارند ازایشان خواستیم که اطلاعات خودشان را برای خدمت به تاریخ معاصرایران بنویسند؛ اینک شرح ذیل که مربوط به یک قسمت ازعملیات نظامی وغیر نظامی قضایای خراسان است بدون تدثیروتأثر از رویه ای را که ایشان درآن روزها اتخاذ کرده بودند و یا درمقام دفاع ازآن جریان برآمده باشند، نوشته که عیناً به نظرخوانندگان گرامی می رساند:

«.... آقای مکی

چون امر شما دیراجرا شده طلب عفومیکنم. به من فرمودید هرگونه اطلاع ازجریان حوادث خراسان مربوط به زمان مرحوم کلنل محمد تقی خان پسیان دارم، برای شما بنویسم.

من ازسربازی تا نایب دومی زیردست وتحت تعلیمات مرحوم کلنل محمدتقی خان ارتقاء یافتم و بواسطه مختصرذوقی که درکار نویسندگی داشتم، علاوه برخدمات سربازی، درهمان اوان به کارهای ادبی هم مشغول بودم وصرفنظرازمقالاتی که درجراید مشهد نوشتم، در اردوئی که عضوآن بودم، یک نامۀ منظم بنام:« حیوة سربازی» منتشرکردم که مدیری من برفرازنامه قید می شد، ولی چون اردو سیار بود و چاپخانه ای در دسترس نداشتیم، طبع اوراق این نامه با ژلاتین بود.

همین نامه بعدها باعث گرفتاری سخت برای من شد که چون این موضوع مربوط به شخص من است، درآن باب چیزی نمی گویم.

پس ازشهادت مرحوم کلنل نیزدرتهران به قلم و امضای من مقالاتی مخصوصا درروزنامۀ ستاره آن عهد « به مدیری مرحوم حسین صبا » راجع به حوادث خراسان و تذکارصفات عالیۀ مرحوم کلنل محمد تقی خان چاپ شده که آن مقالات نیزمصائبی متوجه می نمود.

اکنون به اجرای امر شما تا جائی که حافظه ام یاری کند حوادثی را که دانسته ام، شرح می دهم و در این کارتنها بصورت یک گواه به توضیح وقایع می پردازم و پیرو احساسات نیستم:

بعد ازآنکه کلنل محمد تقی خان بسمت ریاست ژاندارمری خراسان انتخاب شد و به مشهد آمد. تا زمانی که در مرکزحادثۀ« کودتا» وقوع یافت، رئیس یک ادارۀ نظامی بود و بعد از کودتا درروز 13 حمل 1300 « سیزده بدرمعروف» آقای قوام السلطنه والی خراسان و افرادی از طبقات عالیۀ محل را توقیف کرد.

ناگزیرم درهمینجا توضیح بدهم که تمام تحریرات من در این زمینه عبارت خواهد بود از تشریح جریان امور، درحدود اطلاع و نظری دیگر درکار نیست وچون می دانم توجه دقیق شما صرفاً معطوف بروشن ساختن صحایف تیرۀ تاریخ است، من نیزبهمین منظورآنچه درخاطرداشته باشم، می نویسم وپیروی ازاحساسات نمی کنم.

پس از دستگیرساختن قوام السلطنه کلنل حکمران نظامی خراسان شد و بر وسعت تشکیلات ژاندامری افزود.

چه گفتگوها بین او و مرکزیان بود، به گفتارکنونی من مربوط نیست. کلنل قوای تحت فرمان خود را به « اردوهائی » تقسیم وهر« اردو» را بجانبی مأمورکرد.

اولین و مهمترین اردوی او ، اردوی بهادر و تحت فرماندهی کلنل اسمعیل خان بهادر بود که در طریق منتهی به تهران به حرکت درآمد. من رئیس دفتر این اردو بودم. این اردو ازشهر مشهد حرکت کرد و درقریۀ طرق « دو فرسخی مشهد» توقف نمود. روزی کلنل محمد تقی خان به مقر این اردو آمده و ضمن مذاکره با کلنل بهادر چنین دستور داد:

« چون از مرکز، صاحبمنصبی برای بازدید قسمت می آید، سعی کنید این قسمت ازهرگونه نقص برکنار باشد.» البته این دستور نظامی، جزئیاتی در برداشت وتمام را ذکرنمود، حتی وضع قراردادن چادرهای سربازان را. روزبعد باز به مقر اردو آمده و با حضور من به فرماندۀ اردو چنین گفت: « من تصور میکردم که برای سرکشی می آیند ولی اکنون فهیمده ام نظری دیگر در کار نیست.» پس از این بیان، دقایقی چند با فرماندۀ اردو بخلوت صحبت کردند و خود به مشهد مراجعت نمود. فرمانده اردو بر اثر این مذاکرات در حدود یک اسواران، سرباز و افسر انتخاب کرد و بی صدا این عده عازم حرکت شد.

من نیزازآنان بودم. هیچ یک ازافراد، مقصد را نمی دانستند تا اینکه به « شریف آباد » رسیدیم، شریف آباد تقریباً در چهار فرسخی « طرق» مقر اردو، و شش فرسخی شهرمشهد و بطرف تهران واقع است. پس از ورود به شریف آباد ، سواران راحت کردند، فرماندۀ اردو « کلنل اسمعیل خان بهادر» درمیدان آبادی منتظربود تا افراد هیئت اعزامی ازمرکز رسیدند. آنقدرکه حافظه من یاری می کند، افراد این هیئت این آقایان بودند: کلنل گلروپ سوئدی رئیس کل ژاندارمری ایران، کلنل عزیز خان ضرغامی، کلنل سالار نظام، کلنل فتحعلیخان ثقفی، ماژور صادق خان و افسری که در آن زمان رتبۀ نایبی داشت و معروف به « شیخ حسین نمرۀ یک » بود. این آقایان که وارد شدند، کلنل گلروپ به کلنل بهادر دستور دادکه عدۀ ژاندارم را اینجا هرچه هست حاضرکنید بازدید کنیم.

کلنل بهادر با احترام نظامی توقع کرد: قدری راحت کنید تا عده حاضرشود. آقایان به منزلی که قبلاً تهیه شده بود راهنمائی شدند ودرآنجا کلنل بهادر پرسید که منظوراین هیئت ازاین مسافرت چیست؟

کلنل گلروپ برآشفته و گفته شد: معلوم می شود شما آئین خدمت و دیسپلین را فراموش کرده اید و نمی دانید که مادون حق ندارد از مافوق توضیح بخواهد!

بهادر در پاسخ گفت: مطابق همان آئین و دیسپلین، من سوگند یاد کرده ام که به ایران خیانت نکنم و امروز این روش شما را خیانت نسبت به ایران می دانم، زیرا در موقعی که مرکز کشور از هر طرف مورد تهدید است، تمام صاحبمنصبان ژاندارمری به یک منطقۀ امن آمده اند و اگر مقصود بازرسی بود یک صاحبمنصب کافی بود، به این دلائل بنام صیانت مصالح وطن و به امرکلنل محمدتقی خان، شما را توقیف می کنم.

بهادر این سحنان را گفت و دور شد و سپس صاحبمنصبانی نزدیک رفته و مطابق دستور، آقایان را خلع سلاح کردند. بعد از این حوادث، کلنل بهادربه من دستور داد که شخصاً به مشهد بروم وجریان اموررا بعرض کلنل محمد تقی خان برسانم. در این باب تأئید کرد که من نباید در مقر اردوی خودمان « قریۀ طرق» خود را به کسی نشان بدهم و نباید هیچکس از افراد اردو ازین ماجرا با خبر شود.

علت این بود که خبر محرمانه برسد، زیرا در اردوی ما افسرانی بودند که با افراد هیئت اعزامی از مرکزنسبتهای نزدیک داشتند و بیم آن میرفت که در صورت با خبرشدن آنان از ورود چنین هئیت، بند و بستهای مغایرمصلحت، صورت بگیرد. من تمام شش فرسخ راه را که درخم و پیچ کوهستان است ، سوار یورتمه و چهار نعل پیمودم، در« طرق » اسبم را عوض و پس از رفع خستگی، بدون اینکه کسی متوجه ورود وخروجم شود( جزگماشته ومهترکه مورد اعتماد بودند) بطرف مشهد حرکت کردم. چنان « برطبق دستور» درتاخت و تازشتاب داشتم که وقتی به مشهد رسیدم و مقابل بنای حکومتی «دارالایاله» ازاسب پیاده شدم. خود و مرکب بدشواری نفس می زدیم.

به اتاق کلنل محمد تقی خان که وارد شدم، عارف قزوینی شاعر معروف معاصر هم آنجا بود.

من پس ازسلام نظامی به کلنل، قدرت تکلم وایستادن نداشتم، تاخت وتازبه آن شتاب، با اسلحه و دوربین وتجهیزات کامل جنگی، بطوری ناتوانم کرده وازپایم درآورده بود که کلنل با دست به شانه ام فشار آورد ومرا برصندلی نشاند. در اینحال عارف برخاست و دستی برکتف من زد و چنین گفت:« امیدوارم خبرفتح تهران را بیاوری.» هنوز کلنل نمی دانست من چه خبر ی دارم و مجال داد تا قدرت تکلم پیدا کنم، آنگاه پرسید چه خبر آورده ای ؟

من شرح بازداشت هئیت اعزامی را گفتم. درآن موقع خیلی میل داشتم که یکی دو روز در شهر بمانم و بهمین واسطه ازکلنل توقع کردم اجازه دهد، دو یا یک روز راحت و سپس خود را به اردو معرفی کنم، اما موافقت نکرد و فرمود الساعه باهم به شریف آباد می رویم. اتومبیل کلنل حاضر بود و حرکت کردیم. در اتومبیل کلنل بود و بنده و آجودان کلنل و راننده و در تمام مدت عبور همه ساکت بودیم. بین راه ، چار پاداری بر روی قاطری نشسته و الاغهای خود را که باری نداشتند می راند. هرقدر رانندۀ ماشین بوق زد که چارپادار مالها را به کناری برد و راهی دهد، با اینکه کاملاً متوجه ما بود، تکانی نخورد تا ماشین آهسته به قاطری که چارپا دار سوار آن بود برخوردی کرد آنگاه بزمین جست و به قطار کردن مالها پرداخت.

کلنل در این موقع با این جمله سکوت را در هم شکست. « برای این ملت کار کردن مشکل است». به شریف آباد رسیدیم، افراد ژاندارم هورا کشیدند. دهقانان و کشاورزان و اهل محل، قربانیها نمودند و کلنل با این وضع بدیدار بازداشت شدگان شتافت.

نیم ساعتی در اتاق آنان بود، با یکدیگرچه گفتند نمی دانم، زیرا درآن مجلس حضور نداشتم اما همینکه همه از اتاق خارج شدند، کلنل ضمن تودیع به ایشان چنین گفت:« امیداوارم ما در میدان جنگ با هم روبرو نشویم.» قرار بر این شده بود که آقایان از همانجا به تهران بازگشت کنند، آقای ضرغامی چنین توقع کرد که چون دراین مسافرت قصد زیارت هم داشته از این فیض محروم نشود، کلنل موافقت کرد.

بنابراین باقی افراد هئیت اعزامی از شریف آباد بسمت تهران بازگشتند وکلنل محمد تقی خان، کلنل بهادر، کلنل ضرغامی، آجودان کلنل محمد تقی خان، اینجانب با راننده ماشین در اتومبیل کلنل بطرف مشهد بازگشتیم.

بطرق « مقر اردوی بهادر » که رسیدیم، کلنل بهادر و من از ماشین پیاده شدیم و کلنل محمد تقی خان با ما خداحافظی نموده ضمناً به من چنین فرمود:« از طرف من در حکم از تمام افراد خدا حافظی و به همه خاطرنشان کنید که این اردو از فردا در خط آتش است، اما همه مطمئن باشید که من خود در هرخطری پیشقدم خواهم بود.» کلنل بهادرومن در طرق ماندیم وآقایان به مشهد رفتند و فردا اردو از طرق بطرف نیشابورحرکت کرد. هنگامی که اردو براه افتاد، اتومبیل کلنل ازدورنمایان شد، ما تصورکردیم خود او به اردو می آید، ولی جز راننده، درون ماشین کسی نبود و یادداشتی ارائه داد که مرا به شهراحضارکرده بودند. ماشین کلنل برای بردن من به شهرآمده بود وفوری به مشهد رفتم. احضاربه این جهت بود که من پاره ای حوادث را برای جراید می نوشتم و چون شرح بازگشت هیئت اعزامی را هم نوشته بودم، کلنل خواسته بود که در این باب پرسشی کند. پس از آنکه به شهررسیدیم و کلنل نظرخود را اعلام داشت، متوجه شدم که مایل نیست مدح و ثنای بی اندازه ازوی بشود. تفضیل این واقعه در همان موقع بقلم من در روزنامۀ بهار( مطبعۀ مشهد بمدیری آقای احمد بهار) مندرج و ذیل آن چنین امضاء شده:« مخبرنظامی بهار- قدرت منصوری» از شهربه اردو بازگشتم تا به نیشابوررسیدیم و مدتی درآنجا متوقف بودیم. بین مرکزوکلنل چه مطالبی رد وبدل می شد ما نمی دانستیم تا یکروزکه کلنل، فرمانده و افسران اردو را به تلگرافخانه احضار کرد . ضمن این مخابرات چنین گفت: تحت تأثیر امر ژنرال حمزه خان و بیانات دوستان، آمادۀ حرکت از ایران هستم نظر خود را بگوئید و هرکس عکس مرا به یادگار می خواهد بگوید.

این مطلب را به سایراردوها نیز مخابره کرده بود واردوی مأمورقوچان تحت فرماندهی کلنل محمود خان نوذری قبل از هر جا چنین پاسخ داده بود:

« صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادرگیتی چو تو فرزند بزاید»

و پس از شعر در حدود این معنی ابراز نظر شده بود که شما نباید از ایران بروید و اگر بروید دور از آئین فتوت است، ما زیردستان شما و جان نثاران شما هستیم. نظریۀ اردوی قوچان به ما هم اعلام شد و کلنل خواست که افراد این اردو نیز ابراز نظر کنند. تمام صحبمنصبان اردو که در تلگرافخانۀ نیشابور حضور داشتند گفتند: ما هم برهمین عقیده هستیم، مگرچه چیزما از افراد اردوی اعزامی به قوچان کمتر است. من نظر آقایان را نوشتم و برای همه خواندم، ناگهان یکی از افسران بر من با لحن خشن چنین گفت:« ما شنیده بودیم تو نویسنده هستی، این چه قسم نویسندگی است؟ طوری بنویس که کلنل بفهمد ما آماده ایم خون خودمان را در راه او نثار کنیم.» من همچنانکه اوگفت و دیگران تصدیق کردند، بهمین مضمون ، مطلبی نوشتم و مخابره شد وکلنل فوری جواب داد: « من تسلیم شما شدم، ولی امیدوارم این ساعت و دقیقه را فراموش نکنید همینکه ازتلگرافخانه بیرون آمدیم من به رئیس اردوگفتم:«متأسفانه بعضی آقایان از همین حالا گفتارخودشان را فراموش میکنند.» رئیس اردو به من گفت: تو خیلی بدبین هستی.

زمانی گذشت و برای شخص من حوادثی پیش آمد که مرا به دهلیز مرگ آورد، اما نجات یافتم ضمن جریان بسیارسخت زندگی شگفت انگیزم که خود داستانی مفصل است، روزی فهمیدم که همان افسر متعرض بر تحریر من نخستین کس بوده است که راه فراموشی می پیموده! بعدها نیز- چنانکه همه شنیده اند – شنیدیم کلنل محمد خان نوذری نخستین موافق با قیام کلنل محمد تقی خان سرپیچی از اوامر وی نموده. اکنون آقایان درگذشته اند و البته هرکس در خود اعمال و افعال پاداشی خواهد داشت.

بعدها درتهران روزی خدمت مرحوم ژنرال حمزه خان بودم وصحبت ازحوادث گذشته بود، مرحوم ژانرال با وضعی بسیارتأثرانگیز ولی دلیرانه با ابهت و شکوه یک سرباز پیر چنین گفت:

«ما برای ایران تا توانسته ایم و تا داشته ایم کشته داده ایم

   آقای مکی این بود مختصری از اطلاعات من، هرگاه بتوانید به روزنامه های آن ایام خراسان و روزنامه های ستارۀ ایران چاپ تهران تحت مدیری « مرحوم صبا» دسترس پیدا کنید آنطور که بنده در خاطر دارم به قلم و امضای من ، مطلب بتفضیل نوشته شده.

قدرت منصو ر (10)

توضیحات و مآخذ:  

1 - غلامحسین میرزا صالح - «فروپاشي قاجار و برآمدن پهلوي» انتشارات نگاه - 1387 - ص 242

2 - حسین مکی، «تاریخ بیست ساله ایران. جلد اول» – مؤسسه انتشارات‌های امیر کبیر - 1358 - ص 466

3 – همانجا

4 -   حسین کاظم زاده (۲۰ دی ۱۲۶۲ در تبریز - ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ در سوئیس) معروف به ایرانشهر از دانشمندان و نویسندگان نامدار ایرانی است. شهرت وی به «ایرانشهر»، به‌دلیل انتشار مجله‌ای به همین نام بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی است. کاظم‌زاده در برلین با همکاری ابراهیم پورداوود و چند تن دیگر مجلهٔ ایرانشهررا منتشر می‌کرد. شمارهٔ نخست این مجله در۲۲ ژوئن ۱۹۱۹ در ۱۶ صفحه انتشار یافت.

ایرانشهر در اواخر عمر در سوییس به عرفان روی آورد و مکتب عرفان باطنی را بنیان گذاشت. بسیار پرکار بود بیش از 140 کتاب به فارسی و آلمانی و فرانسه ازخود به یادگار گذاشت. ایرانشهر در سن 79 سالگی در سویس زندگی را بدرود می گوید

5 -   شرح حال کلنل محمد تقی خان پسیان بقلم چند نفرازدوستان وهواخواهان آنمرحوم – برلن 1306 – درچابخانۀ ایرانشهر - صص 13-12

6 - حسین مکی، «تاریخ بیست ساله ایران. جلد اول» صص 478 - 469 )

7 - رضا سلیمان نوری -« کلنل محمد تقی خان پسیان»- سایت روزنامه پارتی

http://rsnooori.persianblog.ir/post/151

8 - «آثار ونتایج قیام کلنل محمد تقی خان پسیان درگفتگو با استاد دکتر یوسف متولی حقیقی». وبلاگ تخصصی تاریخ شفاهی

http://azari.blogfa.com/post-79.aspx

9 - حسین مکی، «تاریخ بیست ساله ایران. جلد اول» - ص 478

10 -   همانجا - صص 494 – 486