«۲۶ خرداد، بمناسبت صدو بیست وهشتمین سالگرد تولد دکتر محمد مصدق» زندگینامه دکتر محمد مصدق (۱۷)

 

 

mosadegh_767

جمال صفری

 

ما همه شیران ولی شیر علم

 

حمله مان از باد باشد دَم به دَم

"مولانا "  

مقدمه

قبل از اینکه نگارنده به  شرح زندگی تیمورتاش  بپردازد،  ذکر این نکته را لازم می بیند  که  منش  و روش سیاسی تیمورتاش نمونه بارزی است از منش و روش اکثریت کارگزاران دولت  استبدادی.  اشخاص و افرادی که کارگزار آنند و یا از آن ارتزاق می کنند، زندگی انگلی پیدامی کنند. متاسفانه  کثیری از گروهها و نخبگان سیاسی به این زندگی، بشدت معتادند. منش و روش اینگونه نخبگان، در زمان پهلوی اول و از آن زمان تا به امروز، این بود که از طریق یک رهبر مقتدر برخوردار از حمایت قدرت سلطه گرخارجی، می توان دست به اصلاحات در جامعه ایران زد.  آنان سلطه بیگانه، یعنی سیاست آن روز انگلستان را در ایران، این سان توجیه می کردند. آنها این واقعیت را می دانستند که رضا خان یک فرد نظامی بی سواد و دارای انواع ضعفها می باشد. این نخبگان با دست خود مکانیزمی را ایجاد کردند که خود قربانی آن شدند.

بی اعتناء به  آزادیها و  نقض استقلال ایران، سر سپرده شخصی شدند که فرمانده قوای قزاق در  کودتای ۱۲۹۹ ، شد. او در کابینه سیاه ۱۰۰ روزه سید ضیاء طباطبائی، وزیر جنگ شد.  با حمایت دولت انگلیس و با « من حکم می کنم » - که  بیانگراقتدار گرائی قانون نشناس است - ،  لقب سردار سپهی و مقام  نخست وزیری یافت. هنوز هم تشنگان قدرت، بدون اینکه از تاریخ درس عبرت بگیرند، این طرز فکر و روش را دنبال می کنند.  مستبدی را می تراشند و خود خدمتگزار او می شوند و  از «امتیازات» بندگی  «رهبر» برخوردار می شوند. اینان، طرز فکر و رفتار خود را از تربیتی دارند که در خانواده و محیط اجتماعی یافته اند. آمریت ((Authority در بکار بردن زور، فروکاسته می شود و ارزش اول می گردد.  بنیاد خانواده و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ودینی  همه بر اساس آمریت سازمان یافته اند.  در استبداد، نگرش های پندارگونه و خرافاتی و "عقده ها و گره های روانی " ذهنیت و عنیت (subject-object) جامعه می شوند. بدون نقد و ارزیابی ،آنچه  را که راهنمای عمل می کنند، به حکم آمریت قدرت،  می پذیرند.  این «نخبه ها» بی آنکه در فراگرد رهائی و  آزادی  خود و جامعه شوند، درچنبرۀ این جبرها و موانع رشد اجتماعی در می غلطند و تقلا می کنند با قدرت اینهمانی بیابند. جان کلام اینکه ، نگرش و روش آنها معطوف به قدرت و غفلت از آزادی خود و انسان حقوق مدار و زندگی آنها ترجمان " تراژدی" و تکرار "کمدی طنز آلود" (Satiric Comedy) ذهنیت جامعه زیسته در استبداد می باشد.

این منش و روش، در دوران پهلوی دوم، بویژه، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیسی – امریکائی بر ضد حکومت ملی مصدق، منش و روش کارگزاران آن رژیم شد. پس از آن، در رژیم « سلسله جلیله روحانیت شیعه»، همین منش و روش، رژیم مافیائی ولایت فقیه  را پدید آورد و این رژیم سبب تداوم آن شد. دو نظام مستبد شاهنشاهی و «ملاشاهی»، ساز و کار های غارت و تاراج  ثروت و سرمایه ملی توسط  غارتگران، رشوه خواران، رانت خواران و دزدان و در رأس آنها شاه سابق و خاندانش و اینکه در دولت اسلام مداران ولایی و سران حکومتگر نظام فاسد ولائی،  تکمیل شدند. چنانکه که غارت کردن و به غارت دادن ثروتهای ملی روشی مستمر گشته است و پول و سرمایه ملی ایرانیان، توسط آنها و کارگزاران آنها، به بانکهای مطمئن کشورهای غربی و بانکهای اسمی و رسمی، ویژه  مؤسسه های پولشوئی در این و آننقطه از دنیآ  انتقال  می یابد. از بخت بد ملت ایران، این بیداد و غارتگری هم، در این برهه از تاریخ نیز، بدتر از آنچه در دوره شاه سابق بود،  ادامه دارد !

بیانات ارسلان خلعتبری، وکیل ورثه سردار اسعد، در دیوانعالی جنایی کشور پس از  شهریور ۱۳۲۰ در محاکمه پزشک احمدی روشن است.  در طول این ۶۸ سال، بخشی از نخبگان، سازمانها و گروهها و مردم همچنان از آن آموزش غفلت می کنند.  نزد نخبگان قدرت دوست منش و روشی  همچنان مورد قبول و عمل است که منافع شخصی و گروهی  و.... را  مقدم می شناشد و با اعمال استبداد سیاسی و اشاعه فرهنگ سیاسی آمریت ، زور و قهر  را روش کار در بنیادهای جامعه می کند و تسلیم پذیری در مقابل قدرت برتر را قاعده ای  می شناسد و می کند که بی چون و چرا باید از آن پیروی کرد، . درچنین فرهنگی، فرد می کوشد تا به هر نحو ممکن در شبکۀ تارهای عنکبوتی قدرت ، رضایت  حاکم  مستبد را با واسطه  یا بی واسطه بدست آورد و به مدار و حریم او نزدیک شود .  تا از از راه اتصال با قدرت سیاسی، با چپاول کشور به ثروت و مکنت برسد. و بدین سبب، فرصت طلبی، دوگانگی ،  چاپلوسی... و هرهری  مسلکی سیاسی و اجتماعی شیوع می یابد. این منش و روش با توقعات  استبداد  داخلی و سلطه خارجی سازگار است اما با  آزادی و استقلال و رشد، همراه با عدالت و حقوق شهروندی و حقوق ملی  ایرانیان  سخت نازسازگار است.

ارسلان خلعتبری در دادگاه گفت: « شما می گوئید یک حکومت دیکتاتوری، یا قلدری با اصل اولدورم و بولدورم در این مملکت تأسیس شده، و همۀ اختیارات را به دست گرفت، و همه را مجبور نمود، برخلاف میل و ارادۀ آزاد خود، مرتکب اعمال زشت خلاف قانونی شوند. و از آن جمله اشخاصی مورد تعقیب هستند که ارادۀ آزاد نداشتند. و چون مطیع آن حکومت بودند، آنها هم یک جزئی از آن کل هستند. و چون دیگران مجازات نشده اند، آنها نباید مجازات شوند.اما مسئولیت مسئولین ازکجا شروع می شود، به کجا منتهی می شود و اشخاص مورد تعقیب ما تا چه حد مسئولند؟. ممکن است این اصل عدم مسئولیت را تا روز سوم  اسفند  ۱۲۹۹ برگردانند. و از روزی که « حکم می کنم» به در و دیوار شهر تهران نوشته شد، تا روز بیست و پنجم شهریورکه حکم کننده از قدرت افتاد، کسی خود را مسئول نداند، و همه کاری  را به  آمر غیر قانونی، نسبت دهد. آیا این چنین ادعا و حرفی صحیح است؟

از روزی که «حکم می کنم» از دهان و قلم  آن شخص (رضا خان) جاری شد، همانطوری که عده ای از آن حرف و آن مرد نفرت پیدا کردند، عده ای هم به استقبال آن حرف و آن مرد و گفتند این حرف آخرین دوا، و این مرد نجات دهنده است. این دسته خودشان می دانستند که دردل سودای ترقی مملکت ندارند، بلکه قصد ترقی خود را مقدم بر ترقی مملکت در سر می پرورانند. لذا از آنروز مملکت به دو دسته شد. دسته ای در زیر آن علم رفتند و دسته ای در خارج ماندند، یا مخالفت کردند یا زیر علم نرفتند. جنایات و اعمال زشتی که در این مملکت در این بیست سال واقع شده، از طرف آنهایی است که زیر علم آن رفته اند. این دسته عبارت بودند از امرا و رجال سیاسیون و وکلای مجلس و منورالفکرهای آن روز و رؤسای احزاب و قسمتی از صاحبان جراید. امروز که « آقای »  آنها رفته است، می گویند ما اشتباه کردیم و راه غلط را انتخاب کردیم زیرا امیدوار بودیم مملکت به دست آن مرد نجات پیدا کند. اینها دروغ می گویند و اشتباه نکرده اند. یک دسته وزارت می خواستند، یک دسته ریاست، یک دسته سفارت، یک دسته وکالت مجلس، یک دسته پول و ملک و مال و همۀ اینها عالماً و عامداً و قاصداً به آن شخص کمک کردند و نفع و مقام و موقعیت خود را بر همه چیز ترجیح دادند. زیرا اینها  می دانستند کسی که کاریر حکومت ملی خود را با «حکم می کنم» و شلاق زدن مدیران و روزنامه ها، و حبس و تبعید بدون جهت آزادیخواهان، و ترور کردن نویسندگان آزاد، و توسل به ترور و طپانچه برای کشتن عقاید شروع کند، هر گز نخواهد  توانست طبق قانون اساسی و مطابق  قانون بر جامعه حکومت کند. پس آنهایی که از او حمایت کردند، اصل عدم رعایت قانون را استقبال کردند. زیرا دیدند وقتی قانون رعایت نشود، خود آنها زودتر از همه موفق به رسیدن به مقاصد خود  می شوند. مراحل ترقی را در مدت کمی، و به ارادۀ یک نفر خواهند پیمود. آنها قانون و جامعه را به رأی  شخصی خود تسلیم نمودند. یک دسته از اینها پول گرفتند، یک دسته مقام وزارت و کرسی وکالت، و دستۀ دیگر  دیدند، جمع آوری مال و پول در زیر سایۀ  قائد توانا ممکن است. این بود که  قانون و مملکت را به او فروختند، یا تقدیم و تسلیم او گردیدند.» 

وقتی سردار سپه شاه شد، مرحوم فروغی خواست از کسی که در ایجاد تغییرات، آن روز، رل مهمی  را بازی کرده و مورد بی مرحمتی واقع شده بود، شفاعتی کند، شاه از او پرسید هرگز جوان بوده ای؟، و از جوانی برخوردار شده ای؟ چون من به شخصی که تو صحبت از او میکنی  پول داده ام، او دیگر نزد من قربی ندارد. 

آیا کسانی که خود را با پول فروختند، و بعد ما و قانون و آزادی ما را در مقابل پول فروختند، می توانند بگویند اشتباه کرده ایم و مسئول نیستیم؟ مرحوم داور وزیر عدلیه وقت، و مرحوم تیمورتاش و امثال آنها  آیا می توانستند بگویند که ما گول سردار سپه را خوردیم؟ آیا مرحوم داور که یک مرد تحصیل کرده بود، نمی دانست که اروپای بعد از جنگ، مدیرانی از قبیل  للوید جرج و کلمانسو دارد، و در ایران، اشخاص عالم به اوضاع زمان می توانند موفق به اصلاحات  شوند، و اشخاصی  که سواد خواندن و نوشتن به سختی دارند فکری نخواهند داشت که بتوانند آن فکر را اعمال کنند، دنیای غرب را ندیده اند، و ازمزایای علوم امروزه بهره هستند؟ آیا شما  تصور می کنید که داور و تیمورتاش و امثال آنها نمی دانستند که سردار سپه نابغه نیست؟ آیا آنها نمی دانستند که سردارسپه که فقط به زور  مشت  اتکاء دارد و در اولین فرصت، قانون و همه چیز را زیر پا می گذارد؟ آنها می دانستند که سردار سپه نابغه نیست، و کسی که سواد ندارد در قرن بیستم، موقعی که دنیا آنطور رو به ترقی علمی می رود، نخواهد توانست کشوری عقب  مانده را که احتیاج به معلومات دنیای مدرن دارد را اداره کند و می دانستند این مرد زورمند است و به قانون اعتنا ندارد. با این وصف عالماً و عامداً همکاری او را قبول کردند و با او در محو قانون و آزادی شریک شدند. وکلاء مجلس مگر نمی دانستند که وقتی خود آنها  در دورۀ پنجم به زور انتخاب  شدند، در دوره ششم ممکن است اشخاص  دیگری به زور انتخاب شوند؟ 

چرا می دانستند. اما به تصور اینکه هر قدر تملق  بگویند، نزدیکتر خواهند شد، و اگر با آن رژیم کار کنند، همیشه در آن دستگاه سمتی خواهند داشت، مملکت را به دیکتاتوری  فروختند. بعضی هاشان در ازاء پول، بعضی دیگر در ازاء مقام وکالت و وزارت و غیره، و دیدید  که  تا به آخر هم روی  آن تخته های تابوت درگورستان آن روز  بهارستان، برقرار ماندند. مگر سوسیالیستها نمی دانستند کسی که حکومتش با « حکم می کنم» شروع  می شود و عملاً و مسلکاً مخالف آزادی است، نمی  تواند آمال  توده های رنجبر را برآورد؟ پس چرا با دیکتاتور سازش کردند؟ مگر مدیران جرایدی که می دیدند عشقی، برای انتقاد ترورمی شود، آزادی قلم و فکر از بین می رود،  نمی دانستند این رژیمی که او را تقویت می کنند، مخالف آزادی و قانون و حکومت ملی است؟ پس چرا از او حمایت  می کردند؟ زیرا در انتخاب آنها به نمایندگی  مجلس کمک می کرد و به آنها پول  می داد و زیر سایۀ او برای خود آیندۀ بهتری می دیدند؟  آن وقتی که درنهم آبان ۱۳۰۴، دکتر مصدق در مجلس سینۀ خود را چاک می زد و می گفت، ای وکلا اشتباه می کنید، با این عمل قانون اساسی  را از بین  نبرید، و مملکت را تسلیم نکنید، و داور  از طرف  دولت و عده ای از  وکلا بر او حمله می کردند، مگر داور در دل خود نمی دانست مصدق راست می گوید، آن وکلا مگر تظاهرشان مصنوعی نبود؟ چرا، هم داور می دانست، و هم وکلا می دانستند که مصدق راست می گوید. اما آنها خود را به آن حکومت، دانسته و فهمیده تسلیم کرده بودند....» و مکانیزه کردن ایران هم در ماههای اول سلطنت رضاشاه، شروع گردید. و مرکز این عمل، دربار شاه شد، و ایادی و عوامل مخصوص این کار هم، کسانی بودند که در ایجاد زمینه سلطنت و قدرت شاه، چه در مجلس و چه در خارج، کمک هائی کرده بودند. از این جا رجال دو دسته شدند: یک دسته از قبیل مرحوم مدرس، و دکتر مصدق، و مشیرالدوله، و مؤتمن الملک، و عده ای از دیگران جدا شدند، وکیل شدند رد کردند، بکار دعوت شدند، قبول نکردند. دسته دیگر، از عوامل اجرای این نقشه شدند. از قبیل تیمورتاش و داور  و  غیرهم. حبس و تبعید مدرس، در واقع برای این بود، که برای اجرای نقشه مکانیزه کردن ایرانی ها، مانعی در بین نباشد. کشتن ارانی و فرخی، در سال های بعد و سخت گیری به آزادیخواهان و اتخاذ رویه بی رحمانه نسبت به اصلاح طلبان، تماما برای اجرا و تکمیل این نقشه خائنانه فاشیستی بود. هنوز مدت کمی از سلطنت رضاشاه نگذشته بود، که در پشت مسجد سپهسالار، مأمورین پلیس روز روشن به روی مرحوم مدرس شلیک کردند، ولی او نمرد و سالم ماند. همان روز همه، بزرگ و کوچک، وکیل و وزیر فهمیدند که این عمل از ناحیه پلیس است، که درگاهی در رأس آن قرار داشت، مرحوم مدرس هم به دوستان خود  گفت و در مجلس هم قیل و قال برخاست، ولی چون موضوع مربوط به مقامات بالاتر بود، حتی داور قانونی اعتراض نکرد!

«اشخاصی که از آن روز به بعد با آن حکومت همکاری کردند، می دانستند، با حکومتی همکاری می کنند، که نقشه اش ترور کردن آزادی خواهان و فکر آزادی است. لذا همه آنها مسئولیت دارند. حکومت دیکتاتوری از آن زمان به بعد، علنا و بدون پروا نقشه کشتن آزادی و حقوق فردی و مکانیزه کردن افراد را اجراء و تکمیل نمود. چون در مقابل، قوه مجریه و قوه ای که حافظ آزادی و شخصیت فردی در مقابل ماشین غلام سازی بودند، وجود داشت، لذا اول می بایستی این دو قوه را از بین برد، و ضعیف ساخت. قوه مقننه اگر آزاد گذاشته می شد و مردم به میل خود، نمایندگان مجلس را انتخاب می کردند، ممکن بود اشخاصی انتخاب شوند، که مخالفت با نقشه اطاعت غلامانه و تبدیل افراد آزاد به غلام و بنده می نمود. لذا حکومت وقت، آزادی مردم را در انتخاب کردن وکلای خود سلب نمود، و در صورتی که طرف باب میل و توجه دولت بود، به فرمانداران و شهربانی ها اطلاع داده و وکلاء دوره هفتم مجلس، حسب الامر و سفارشی تعیین شده اند، البته معلوم است، چنین وکلائی که انتخاب خود را مدیون عمل دیگری، می دانستند، نماینده مردم نبودند که  برای مردم  کار کنند، و یکی از آنها که مرد منصفی است و وکیل رشت بود. بعد از شهریور، گفته بود مردم انتظار عجیبی از ما داشتند ما را کسی معین کرده بود، و ما هم برای او کار می کردیم. نقشه مکانیزه کردن مملکت، از مجلس، یعنی مرکز ثقل کشور شروع شد، و وقتی سر کشور فاسد شد، مسلم بود، فساد به بدنه سرایت خواهد نمود. برای مجلس رئیسی انتخاب شد که به ماشین بیشتر شباهت داشت تا یک رئیس آزاد، مجلس شورای ملی، هیئت دولت نیز این اعمال را می دیدند، ولی نه فقط سکوت اختیار می کردند، بلکه خودشان مجری این نقشه هم بودند. پس آن اعضای دولتی که بعد از نابود شدن، قوه مقننه را پذیرفتند، و اگر نمی خواستند با آن حکومت و در طریق اجرای آن نقشه کار کنند، می بایستی بلافاصله استعفا بدهند و کنار بروند، با قبول اصل بندگی و غلامی بود، که یک دولت با ریاست پیرمرد محافظه کاری، هفت سال دوام نمود.»(۱ )

timor_tash_767

زندگینامه تیمور تاش

«عبدالحسین تیمورتاش » «سردار معظم خراسانی»، ملقب به «معززالممالک» فرزند« کریم ­ دادخان نردینی بجنوردی» بود. امیرمعظم درحدود سال ۱۲۶۰شمسی در«نردین» ازتوابع خراسان، چشم به جهان گشود. پس ازگذراندن تحصیلات مقدماتی در زادگاه خود و یادگیری سوار  کاری و تیراندازی،برای فراگیری زبان روسی، باحمایت پرنس«میرزا رضاخان ارفع الدوله» وزیر مختار ایران در روسیه، عازم عشق‌آباد شد و در یکی از مدارس درجه ‌یک روسیه تحصیل کرد.» هنگام مراجعت به ایران در وزارت خارجه شروع به کارکرد. در دوره دوم مجلس ازخراسان انتخاب وپس ازکودتای ناصرالملک و تعطیل مجلس به ریاست قشون خراسان منصوب ودرمشهد مشغول کار شد.  درکابینه وثوق الدوله در سال ۱۲۹۷ تیمورتاش چند ماهی حاکم گیلان گردید(۲ ) ، اما به سبب ناخشنودی عمومی و به ویژه موضوع اعدام شماری از جنگلیها از جمله دکتر حشمت، یار وفادار  میرزا  کوچک خان، مورد  اعتراض اهالی رشت قرار گرفت سر انجام کناره‌گیری کرد( ۳)، در دوره چهارم و در دوره بعد تا روز  آخر خدمت در وزارت دربار از خراسان انتخاب می شد. در دوره چهارم و پنجم جزو سران مجلس بود و درکابینه مشیرالدوله به وزارت عدلیه و درنخست وزیری سردار سپه با سمت والی کرمان و وزیر فواید عامه ازخود شایستکی و لیاقت نشان داد. در دوره چهارم مجلس به سردارسپه نزدیک»  ( ۴) و همراه با فروغی، داور ونصرت الدوله فیروز، یکی از پایه گذاران سلطنت رضاخان و استبداد رضا خانی بود. انتخابات دورۀ پنجم مجلس شوراى ملى، در تابستان ۱۳۰۲برگزار شد و تیمورتاش- که در آن دوره والى کرمان بود- ازنیشابوربه وکالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. در آن دوره، رضاخان سمت رئیس ا لوزرائى داشت و احمدشاه، به اروپا مسافرت کرده بود. او، در مجلس پنجم نه در  فکر  نایب رئیسى بود و نه نطق کردن! ولى هرجا احساس مى کرد که سردارسپه احتیاج به دفاع یا فعالیت و دوندگى دارد، در حق او دریغ نمى کرد و چون ریاست کمیسیون نظام مجلس با وی بود و سردار سپه بیشتر از همه  کمیسیون ها با این کمیسیون سروکار داشت، خود به خود  آن دو به هم نزدیک شدند، على ا لخصوص به او، بیش از پیش مشوق وی در اطلاق عنوان« سردار» از کارهای وی بود . (۵ )

زنده یاد دکتر مصدق در باره دخالت درباره  در  انتخابات دوره هفتم  تقنینه، مجلس شورای ملی  می گوید: « وقتی انتخابات دوره هفتم شروع شده بود بوسیله تیمور تاش از شاه وقت ملاقات خواستم وقت شرفیاب  شدم به شاه اظهار نمودم که اگر دولت می خواهد برخلاف  مصالح مملکت قرار دادی منعقد سازد( مثل وثوق الدوله که در انتخابت دوره چهارم کرد) البته انتخابات دوره هفتم نباید آزاد  باشد ولی اگر مقصود غیر از صلاح مملکت نمی باشد، خوبست که در انتخابات دخالتی نشود  تا  نمایندگان حقیقی ملت به مجلس  وارد شده از مصالح مملکت دفاع کنند. شاه تیمور تاش را خواست و پرسید مگر در انتخابات دخالت می کنند؟  او هم گفت نه:  شاه گفت: دکتر مصدق  را  قانع کنید که  جعلیات  را تکذیب کند. تیمور تاش در اتاق خود   بمن گفت در حضور اعلیحضرت غیر از آن  مطلبی که گفتم نمی توانستم بگویم( تیمور تاش برای آقای  دکتر مصدق به قرآن قسم  خورده بود که من در حضور شاه شاه راست نگفتم) بیائید باهم صلح کنیم.  لیست مشترکی باشد ۶ نفر از دولت و ۶ نفر از ملت ( مدرس ، مشیرالدوله، مستوفی ممالک ، تقی زاده ، دکتر مصدق) و قضیه را به این ترتیب حل کنیم. چون راه حل تیمور تاش با ازادی  انتخابات تطبیق نمی کرد قبول نکردیم و انتخابات به صورتی که دولت می خواست برگزار شد.) ( ۶ )

در شهریور ماه ۱۳۰۳- که سردار سپه کابینه خود را از نو تشکیل داد - تیمورتاش را به وزارت فواید عامه و تجارت منصوب کرد و فروغى را به سمت وزیر مالیه برگزید. از میان وزیران، تیمورتاش رابط بین سفارت شوروى و فروغى، رابط سفارت انگلیس با رضاخان بود. این دو نفر، مى کوشیدند تا رضایت انگلستان و شوروى را نسبت به سلطنت رضاخان جلب کنند. به اتفاق« داور و نصرت الدوله فیروز جلسه نهم آبانماه ۱۳۰۴ و انقراض  سلسله  قاجاریه را اداره  و پایه  دستگاهی  را  گذارد که هر سه را  به دیار  نیستی فرستاد»( ۷ )

زنده یاد یحیی دولت آبادی در باره  کارهای تیمورتاش می نویسد:  « تیمورتاش در بار باشکوهی  برای  پهلوی  مرتب  می کند و طولی نمی کشد که مرجع کل امور  مملکت  و واسطۀ میان همه با شاه  واقع  می گردد، غیر نظامیان و کارهای  مربوط  به نظام، چه شاه پهلوی  در کارهای  نظامی  مانند ایام وزارت جنگ خود دخالت تام کرده به هیچکس  هیچگونه رخنه نمی دهد و اگر رسم  وزارت جنگ  را بر سر  کسی  بگذارند صورتی  است به معنی  و ابداً اختیاری  به او داده نمی شود... اما در کارهای  غیر نظامی  شاه پهلوی حاجتمند وجود چنین شخصی  است مخصوصاً در مسائل مربوط  به خارجه و بلاخص به کار روس بلشویک که از آنها  اندیشه  دارد  و در دست داشتن  شخصی را که زبان آنها  را بداند و با چرب زبانی  بتواند آنان را  به مصلحت اغفال  نماید مغتنم می شمارد. به هر صورت جای  تیمورتاش  در دربار پهلوی  خالی است و  او جای  خود را  می گیرد، در صورتی  که معلوم نیست آیا  تیمورتاش  با آن  تلون مزاج که دارد  و تجاوز از حدی لازمۀ هر متلون المزاج است آیا  خواهد توانست  خود را در مقابل شاه پهلوی طوری نگاه دارد که تا آخر عمر دوام کند یا نه؟ و در سیاست  خارجی آیا  خواهد  توانست روس و انگلیس  هر دو را راضی  نگاه دارد تا به واسطۀ نارضائی  یک طرف   از او  و یا  نارضائی  هر دو طرف  از دو جانب  لطمه نخورد، و آیا  بعد از آنکه  شاه پهلوی  احتیاجش بر طرف  شد باز هم او  این تقرب  را خواهد داشت یا نه  و بلاخره با  بی بند و باری  شدیدکه  در کار خرج، بلکه  ولخرجیها و زیاده رویها دارد عاقبت زندگانی  او چه خواهد شد، خصوصاً با رفیق  ناقلائی  که دقیقه ای  دست از او بر نمی دارد، یعنی  فیروز میرزا نصرت الدوله، اینها مسائلی  است که (جواب آنرا) در آینده باید انتظار کسید. به هر صورت اکنون  این شخص ،  شخص دوم مملکت شمرده می شود و هر کس به اسم  رئیس دولت باشد ناچار  باید  مطیع اوامر تیمور تاش  که حکایت کننده از امر شاه است بوده باشد...» ( ۸)

تیمورتاش فردی خبره، صاحب قلم و ناطقی زبر دست و به  زبانهای  روسی ، فرانسه  و انگلیسی  مسلط بود. آثار ترجمه و مقالات او در جراید تهران دیده می شود. مخبر السلطنه هدایت  تاکید می کند که: در هوش، فراست، پشتکار، مجلس آرائی ،چاره جوئی، نکته سنجی،  تیمورتاش انگشت ایراد نمی توان گذاست. بی پروائی، بآب زنی، هوس رانی هم بافراط داشت.  خشونتش بیش از ملاطفت بود و اواخر  بی غروری  نمی نمود. دچار عاداتی هم بود که گاه آنهمه معلومات را در پرده می افکند، چه بحث بر کسی در حالی که نداند چه می گوید و چه می کند....» (۹)

همچنین  دکتر قاسم عنی در باره فساد  اخلاقی و زنبارگی  تیمور تاش می نویسد:  تیمور تاش دو سه ضعف داشت؛  فوق العاده عیاش و شهوتران بود، شهوتران به حد افراط  و چون چشمش به زنی می افتاد گوئی  تمام وجود و حواسش متوجه به چنگ آوردن آن زن بود و به چنگ هم  می آورد، زیرا تمام عوامل فتح زن در او جمع بود... در عالم مستی  از هیچ زنی نمی گذشت و سیاه و سفید و خوب  و بد برای او یکسان بود... دیگر از ضعف های تیمورتاش اعتیاد شدید بود به الکل، به حد افراط  مشروب  می خورد.  دیگر آنکه قمار باز قهاری بود...» (۱۰ )

رضا خان پس از جلوس به سلطنت او را مأمور  وزارت دربار کرد و تا روزی که ازخدمت معاف  شد یکی از متنفذ ترین مردان کشوربود و بدون دستور و اداره او کوچکترین کاری صورت نمی گرفت. با بررسى شواهد و مدارک، مى توان گفت که بجز تلاش تیمورتاش در رساندن رضاشاه به سلطنت، چندین عامل دیگر نیز در این انتخاب دخیل بوده است: از جمله این که، رضاشاه وزیر دربارى مى خواست که شایسته دربار  پهلوى باشد. (۱۱) رضاشاه، مى خواست دربارش را تا حد دربارهای اروپائى ارتقا دهد و براى این کار، کسى جز تیمورتاش را - که هم تحصیل کرده و هم باهوش و سخن دان بود و همچنین به چندین زبان خارجى تسلط داشت - مناسب ندید. از سوى دیگر، از آن جا که رضاشاه تربیت قزاقى داشت و تمام عمر خود را در سربازخانه گذرانده بود، در ابتدا آگاهى چندانى از امور سیاسى و کشورى نداشت. بنابراین، در دربار خود به کسى نیاز داشت تا امور کشورى را اداره کند و براى این کار، تیمورتاش را از همه مناسبت تر دید. زیرا او، هم با شوروى ها و هم با انگلیسى ها مراوده و روابط حسنه داشت. این دلیل، در سخن خود رضاشاه کاملاً مشخص است که در ابتداى سلطنتش به تیمورتاش گفته بود که :« از امروز به بعد ما دو نفر  ایران را اداره خواهیم کرد.  کارهاى  نظامى ا ش با من و کارهاى سیاسى  اش با  تو .(۱۲ )

متحدالشکل کردن لباس، توسعه بهداشت، اصلاحات کشاورزی، لغو کاپیتولاسیون و حق نشر اسکناس ـ که در دست یک مؤسسه خارجی بود، اعزام دانشجو به خارج نیز از ابتکارات تیمورتاش و داور بود.)۱۳(به گفته مخبرالسلطنه هدایت رئیس الوزرای وقت: 

« تیمورتاش وزیر دربار ماست و رافع بین شاه و هیئت  و نافذ در هر کار ،طرف اعتماد شاه  است و از سیاست آگاه ، روزی در هیئت دولت  شاه فرمودند قول تیمورقول من است.» ( ۱۴)

سیف پور فاطمی در باره سقوط تیمورتاش و زندان و مرگش می گوید:

« از آنچه اغلب نزدیکان و آشنایان او نقل کرده اند، درجه اول غرور و جاه طلبی و اعتماد او به حرفهای ظاهری شاه و در درجه دوم سوء ظن و خوی دیکتاتوری و استبدادی شاه و تمامی حسودان و جاسوسان و مخالفین بوده است. نزدیکان تیمور می گویند که در نتیجه پیشرفت های سیاسی و قدرت زیاد در همه امور، تیمور گاهی از مراجعه و گرفتن اجازه از شاه غفلت می کرد و این عمل، رضا شاه را کم کم به او ظنین و بدبین و راه را برای نابودی او  هموار کرد.

این غرور به جایی رسیدکه به گفتۀ مخبرالسلطنه«تیمور روزی در افسردگی درهیا ت دولت این ادبیات را برخواند: 

یکی ز  ابلهی  شب چراغی بجست       که با وی بدی عقد  پروین درست 

فزون تر زماه و زخورشید  بود          سزاوار بازوی  جمشید بود

خری داشت آن ابله کور دل                به جانش بدی جان خر متصل

چنین شبچراغی که ناید به دست          شنیدم  که بر گردن خر ببست

من آن شب چراغ سحر گاهیم             که روشن کن از ماه تا ماییم

ولیکن مرا بخت ابله شعار                          ببستست بر گردن روزگار

(۱۵)  

سوءظن رضاخان نسبت به تیمورتاش بعد از ماجرای نفت و لغو قرارداد دارسی بیشتر گردید و تقی زاده در قسمتی ازخاطرات خود درباره این ماجرا می نویسد:

« رضا شاه با مرحوم فروغی سر و سر داشتند. یعنی به او همه چیز را می گفت.... قبل از آن حرکت که امتیازنامه را انداخت توی بخاری، فروغی را خواسته بود. قدری با او صحبت کرده وگفته بود من امروز می آیم به هیئت وزرا و اشتلم می کنم و به شما هم شاید بد بگویم. به او قبلا گفته بود که دلگیر نشود. گفته بود به فلانی هم بگویید( یعنی به من ). از من این ملاحظه را داشت. می دانست اگرحرف تندی می زد که اینها در این کار تاخیر کردند، من جواب می دهم... آمد و همین تئاتر را بازی کرد. گفت که به من می گویند وزیر خارجه بیاید. وزیر خارجه داخل چه آدمی است؟ وقتی که رفت ( بعد از انداختن قرارداد دارسی در بخاری ) بدبخت تیمورتاش بدنش می لرزید. تیمورتاش گفت آقایان تشویش نداشته باشید، این تغییر و اوقات تلخی که شد به من بود و به فلان کس (یعنی من).......... وقتی که امتیازنامه نفت را پاره کرد و انداخت توی بخاری گفت بردارید بنویسید ما این امتیازنامه را فسخ کردیم... تیمورتاش خیلی مضطرب بود... گفت باید امشب از این جا نرویم و این کار را بکنیم والا اسباب زحمت می شود. ما همان شب فسخ امتیازنامه را نوشتیم...»

تقی زاده سپس  شرح می دهد که:« بعد از فسخ امتیاز  و ابلاغ آن به شرکت نفت انگلیس و ایران، او به وسیله سهیلی که با مصطفی فاتح ( عضو ارشد ایرانی شرکت نفت ) دوست بوده مطلع می شود که انگلیسیها از تمام جزئیات، یعنی حرفهای رضا شاه در هئیت دولت و انداختن پرونده نفت در بخاری خبر دارند. تقی زاده به تیمورتاش می گوید که این هیئت وزیران ما سوراخی دارد که خبرها از آن به بیرون درز می کند و تیمورتاش هم پیش از این که این مطلب از طریق فروغی یا تقی زاده به گوش رضا شاه برسد، موضوع را به رضا شاه می گوید و عین حرف تقی زاده را هم نقل می کند. رضا شاه به آیرم رئیس شهربانی وقت دستور تعقیب قضیه را می دهد و آیرم پس از ملاقات و مذاکره با تقی زاده و سهیلی، نتیجه تحقیقات خود را، که احتمالا سوءظن را متوجه خود تیمورتاش میکرده است به رضا شاه می دهد. تقی زاده پس از اشاره به این مطلب می گوید« بیچاره تیمورتاش تقصیری نداشت، ولی رضا شاه می گفت سوراخ خود تیمورتاش است و ازطریق اوست که آنها مطلع شده اند. این شدکه همان روزجمعه که دفتر هم نبود به اوکاغذ نوشت که از وزارت دربارمعاف است. فردا ما رفتیم دیدیم تیمورتاش نیست...» (۱۶)

تقی زاده ضمن اشاره به وقایعی که بعد از برکناری تیمورتاش رخ داد می گوید: « سوءظن شاه نسبت به تیمورتاش مثل مرض بود. دائما ازاوحرف می زد. به پیشخدمت هم که چایی می آورد می گفت. فروغی دل به دلش میداد، به من هم همیشه می گفت، من جواب نمی دادم... یک روز به من گفت چطور                می شود آدم این قدربی شرف میشود. جواب ندادم. حوصله اش سرآمد وگفت شما چه می گوئید؟ گفتم هر چه بود از اول همین طور بود! این حرف خیلی بهش برخورد..... گفته بود تیمورتاش می خواهد پسر مرا از بین ببرد. یکی از دوستان من گفت رضا شاه خودش به او گفته بود نمی دانی این پدرسوخته چه خیالاتی داشته....ولی ما از این نیت او آثاری ندیدیم. او غافلگیر شد. اگر به خاطرش خطور کرده بود که چنین روزی در انتظار اوست، تدبیری می کرد.....»  (۱۷ )

تیمورتاش بر آن بود تا در امتیاز دارسی، متناسب با منافع ایران تجدیدنظر شود. اگرچه مذاکرات او با سر‌جان کدمن، رئیس هیئت‌ مدیرۀ شرکت نفت ایران وانگلیس ۴ سال به طول انجامید، اما حاصلی نداشت و تیمورتاش سرانجام به این نتیجه رسید که بهترین راه برای ایران، سیاست صبر و تأمل است تا زمان این امتیازنامه به سر رسد. آن‌گاه برای استیفای حداقل حقوق ایران، مندرج در امتیازنامه که شرکت مذکور آن را نادیده می‌گرفت، از طریق ارجاع مسئله به دادگاه بین‌المللی، اقدام کرد ( ۱۸ ) طولانی شدن مذاکرات نفت، بدگمانی رضاشاه را به تیمورتاش تشدید کرد و شاه سرانجام تصمیم به لغو امتیاز دارسی گرفت. ( ۱۹ )  اگرچه تیمورتاش قصد داشت به شیوه‌های گوناگون و اتلاف وقت، تصمیم رضاشاه را به تعویق افکند، اما سودی نداشت. ( ۲۰) از سوی دیگر، سرسختی تیمورتاش در مذاکره با شرکت نفت و انتقاد از سیاستهای انگلیس در قبال ایران موجب شد تا انگلیسیها وجود تیمورتاش را مانع حل مسئله بدانند. چنین به نظر می‌رسد که با الغای امتیاز دارسی در ۶ آذرماه ۱۳۱۱، زندگی سیاسی تیمورتاش نیز به پایان رسید و سرانجام وی در ۳ دی ماه ۱۳۱۱ از کار برکنار شد.  ( ۲۱ ) البته در سقوط تیمورتاش، گذشته از این موضوع، عواملی دیگر نیز نقش داشت؛ از جمله سوءظن شدید رضاشاه به او و اینکه اساساً وجود رجال توانمند را برای خود و به‌ ویژه ولیعهد نوجوان، خطرناک می‌دانست. (۲۲ ) ناخشنودی و دسیسۀ رجال سیاسی( ۲۳)  و آنچه به عنوان نزدیکی به روسها برای مقابله با انگلیس عنوان شده، نیز در مجموعۀ عوامل، قابل تأمل و بررسی است(۲۴)

تیمورتاش و پسرش مهرپور، در سفر تحصیلی محمدرضا پهلوی (ولیعهد) به سویس در ۱۵ شهریور ۱۳۱۰، جزو همراهان وی بودند. تیمورتاش ضمناً مأموریت داشت که از سویس به آلمان، فرانسه، ایتالیا و سپس به انگلیس برود و با مقامات کشورها در باره مسائل فی مابین مذاکره کند. وی در لندن با سرجان کدمن، رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت نفت ایران و انگلیس، در خصوص افزایش سهم ایران از درآمدهای نفت، مذاکره کرد و پس از یک ماه اقامت بی نتیجه، به سوئیس بازگشت. تیمورتاش در راه بازگشت به ایران، در مسکو با مارشال وروشیلوف، وزیر جنگ، ملاقات خصوصی کرد. خبر این ملاقات را فتح اللّه پاکروان، سفیر ایران در مسکو، به اطلاع رضاشاه رساند و مأموران اطلاعاتی انگلیس نیز به سرتیپ آیرم، رئیس شهربانی، گزارش دادند. بعداً شایع شد که در این سفر کیف محتوی نامه های تیمورتاش به سرقت رفته است. تیمورتاش پس از بازگشت، با بی میلی و سرزنش شاه مواجه شد؛ ازینرو، از شاه تقاضای مرخصی کرد و برای استراحت و رفع کسالت عازم بندر چمخاله در لنگرود شد. رفتار شاه پس از آن نیز تغییری نکرد.  تیمورتاش به رغم نفوذ و قدرت فراوان ، به طور ناگهانی در ۳ دی ۱۳۱۱ بازداشت و از وزارت دربار عزل گردید .( ۲۵)

« بلوشر »  وزیر مختار  آلمان که از دوستان نزدیک تیمورتاش  بوده، در یادداشت هایش  نوشته است: « در اوایل باز گشت وزیر دربار از سفر اروپا، هنوز صداهای مخالف مجال و جسارت خود نمایی  نداشتند، اما در تابستان ۱۹۳۲ ( ۱۳۱۱ )  وضع صورت دیگری به خود گرفت. از اطراف و اکناف شایعاتی به گوش  می رسید. همه این صحبت ها مربوط  می شد به اتفاقاتی که در طول مسافرت روی داده بود و همه حاکی از این بود که وزیر دربار را از چشم شاه بیاندازند. یک بار شایع کردند که ولیعهد(  محمد  رضا شاه) را عقب  زده و همه جا  خود را به رخ کشیده  است. بار دیگر  انتشار دادند که  در لندن وظیفه داشته است با شرکت نفت  ایران و انگلیس مذاکراتی در باره از دیاد عواید سالانه ایران انجام دهد، اما مذاکرات را طوری با توقعات مالی شخصی توأم کرده که  سرانجام با ناکامی  و شکست روبروشده است و بالاخره او را به ارتکاب  این گناه متهم کردند که هنگام عبور از روسیه، با سران شوروی  گفت و گوهای مهمی داشته و در ضمن نطقی که در کرملین در سر میز  شام ایراد کرده حتی  یک کلمه هم از شاه اسم نبرده است. در همین احوال  باز شایع شد که تیمورتاش  مخارج پر زرق و برق خود را از طریق روابطی که با هیأت مدیره بانک ملی دارد تأمین می کند در آنجا  ارز خارجی را به قیمت رسمی  می گیرد و بعد آن  را در بازار سیاه می فروشد.»

دکتر سیف پور فاطمی در یادداشت های خود می نویسد: و بعد ها معلوم شد که شخص شاه از کلیه تهمت هایی که به وزیر  دربارش زده  می شد مطلع بود و شاید هم بدستور  خود  او  شهر بانی دست به این کار  زده  بود. مخالفین دیگر  هم از این فرصت استفاده کرده و نقشه از  بین بردن حیثیت مردی که مدت  ده سال  همه چیز را فدای قدرت سردار سپه کرده بود کمک می کردند.»

در خاطرات  بلوشر  وز یر مختار آلمان در ایران، پایان سرنوشت تیمور تاش چنین  بیان شده است:

« در روز  پنجشنبه قبل از عید میلاد  مسیح  ۱۹۳۲ خبر  این که  تیمورتاش ساقط  شده است به سرعت  در سراسر  تهران منتشر  شد. شاه با سرعت و قاطعیتی که معمول  او بود، ضربه ای غافلگیر کننده به تیمور تاش  وارد  و  وی  را از کار  برکنار  کرد و در خانه اش  تحت نظر قرار داد. بازار  شایعات  عجیب  و غریب گرم شد و احدی  نمی توانست باور کند مردی که از هفت سال  پیش سر رشته کلیه امور را در دست داشته ناگهان کنار گذاشته شود.

وزیر  دربار  در منزل  تحت نظر بود و با تلفن  نیز نمی شد با او تماس گرفت. در برابر خانه، قوای  نظامی کشیک می داده و بر هیچ کس حتی نزدیکانش معلوم نبود که  در درون خانه چه می گذرد. چون این وضعیت چندین هفته دوام یافت، من ( وزیر  مختار آلمان) با یک مستخدم زن که می توانست آزادانه منزل او رفت و آمدکند، تماس برقرار کردم و از طریق او فهمیدم که شرایط توقیف هرهفته شدیدترمی شود و دیگر این که اعضای خانواده اجازه ترک منزل را ندارند و از بین بیست نفر خدمه خانه، فقط آشپز برای خرید اجازه رفتن به شهر دارد و آن هم در اواخر، همراه یک سرباز. وضع مزاجی تیمور تاش که به خودی خود هم علیل بود در اثر  تغییراتی که در زندگانی اش پدید آمده بود رو به وخامت گذاشت و از نظر روحی نیز از  پی بردن به این که دستی که گلوی  او را می فشارد روز  به روز  محکم تر و فشارش شدیدتر می شود، رنج می برد. او را پس از چند هفته از بیمارستان به زندان بردند، آن هم به قصر قجرکه دیوارهای رفیع و بی پنجره اش در کنارجاده تهران به شمیران با مهابت سرافراشته است. دراین جا ابتدا به وی امتیازهایی دادند. وی می توانست سلول خود را با اثاثیه خودش مبله کند و به آشپز خودش دستور بدهد برایش غذا بپزد، اما این امتیازات به نحو ظالمانه ای سلب شد. همین که آخرین قطعه فرش را هم از او گرفتند، این مرد بیمار ناز پرورده ناگزیر شد  روی سنگ مرطوب و برهنه کف اتاق بخوابد، غذای خصوصی را هم منع کردند و او مجبور  شد غذای زندان را که می ترسید مسموم  باشد بخورد. چند بار اظهار  علاقه کرد که تیربارانش کنند. بدین ترتیب  آن وزیر  قاهر قدرتمند به گناهکار بیچاره ای  بدل  شد که چشم به راه اعدام خود نشسته باشد. چندی بعد تیمور به فراست دریافت که غذایی که پیش روی او گذاشته شده مسموم  است و از خوردن ابا کرد و چندین روز را بدون غذا گذراند ولی آنگاه که گرسنگی زور آور شد خورد و همان شب با دردهای  وحشتناک روزگارش  به سر آمد. این اتفاق  در ۱۱ مهر ماه ۱۳۱۲ ( سوم اکتبر ۱۹۳۳ ) روی  داد. سپس  شاه خانواده تیمورتاش  را به خراسان تبعید کرد و به مردم هم ضمن چند خط  کوتاه اطلاع داده شد که تیمور تاش براثر  ابتلا به آنژین دپواترین درگذشت».

پایان کار تیمور تاش  چنین بود. وی  قربانی شاهی  شد که خود شخصاً بیش از هر کس  دیگربه قدرت رسیدن او سهیم بود.» (۲۶)

«تیمورتاش بعد از برکناری از وزارت دربار قریب به دو ماه در خانه اش تحت نظر بود تا اینکه در ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۱۱ بازداشت گردید و با وضع موهنی به زندان شهربانی انتقال یافت. تیمورتاش در اواخر اسفند ماه ۱۳۱۱ به اتهام تدلیس و سوءاستفاده از موقعیت، که شامل گرفتن مبالغی ارز از بانک ملی و فروش آن به قیمت آزاد بود به سه سال حبس مجرد محکوم گردید و در دومین محاکمه در تیرماه ۱۳۱۲ به جرم ارتشاء به پنج سال حبس مجرد محکوم گردید. تیمورتاش علاوه بر محکومیت زندان در دو محاکمه به پرداخت  ۵۸۵  /۹۲۰ ریال و ۱۰۷۱۲ لیره انگلیسی محکوم شد، که با تبدیل لیره به نرخ روز جمعاً به   ۱/ ۲۲۸ /۸۴۰ ریال بالغ می گردید. ااین مبلغ در آن زمان رقم هنگفتی به شمار می آمد و ارزش تمام اموال منقول و غیر منقول تیمورتاش بیش از این مبلغ نبود.»

تیمور تاش« در دوران محاکمه و زندان چنان ضعف و زبونی  از خود نشان داد، که سقوط او تا این مرحله برای ارضاء طبع کینه توز رضا شاه کفایت می کرد و ترجیح می داد  که وزیر در بار مقتدر پیشین، وکسی که وانمود می کرد شاه با زیچه ای در دست  اوست، با همان اتهام حقیر اختلاس و ارتشاء در گوشۀ  زندان بپوسد. تیمور تاش در جریان محاکمه عجز ولابۀ زیادی کرد و نامه های تضرع آمیز ی برای رضا شاه نوشت، که هیچکدام در دل سنگ او اثری  نبخشید. » (۲۷)

به نظر سیروس غنی: (رضا شاه) در حوالی ۱۳۱۰ از مردی پنجاه و چند ساله خیلی پیر تر مینمود.  هراس نزدیک شدن مرگ یا اجل ناگهانی او را به اطرافیان صاحب اقتدار بدگمان ساخت. طولی نکشیده او هم به درد بی درمان سلاطین قرن نوزدهم ایران گرفتار شد و به تهمت زدن و از بین بردن افراد قدرتمندی  پرداخت که رقیب خود  می انگا شت.

تیمورتاش به دلایل  آشکار فردی که رضا شاه بیش از  او واهمه داشت. موفقیت او در ادارۀ مملکت  با کاردانی و لیاقت به زودی بلای جانش شد.  ... آنچه  آتش بدگمانی  شاه را بیشتر دامن  زد  گزارشهای  رئیس پلیس وقت او – رقیب سر سخت تیمورتاش – بود که می گفت اعضای کابینه و دولتیان، تیمور تاش را دست کم همتراز  رضا شاه می شمردند. رضا شاه خود آنقدر اختیارات به تیمورتاش  داده بود که تمامی حکومت فرمانبردار او شده بود. بنابراین شگفت آور نبود که جراید خارجی هر گاه چیزی راجع  به ایران می نوشتند، نقش تیمورتاش را برجسته می کردند..... گرایش رضا شاه به استبداد البته هیچ وقت از میان نرفت، ولی در چند سال اول سلطنتش به اندیشه های گوناگون و دگرگون نسبتاً مجال خود نمایی داده بود. از حدود سال ۱۳۱۱ تا کناره گیری اش از سلطنت  در شهر یور ۱۳۲۰ خود کامه تر شد و حالت مطلق  اندیشی اش  بیشتر  بروز کرد.  دیکتاتوری  به تمام معنا شد. مشغله و وسواس فکری رضا شاه این بودکه پسرش به تاج  و تخت برسد و دودمانش ادامه یابد، رفته رفته ابعاد بیماری کژ خیالی به خود گرفت. خاصه که رؤسای متوالی پلیس نیز این آتش را دامن می زدند. وقتی تیمورتاش  را در دیماه ۱۳۱۱ از کار برداشت، وزارت دربار را به کل منحل کرد که تا آبان ۱۳۱۸  دو باره دائر نشد. اتهام و محکومیت رسمی تیمورتاش فساد و رشوه خواری و سوء استفاده از مقررات ارزی بود. رضا  شاه تهمت مشتی جرایم غیر رسمی از جمله نقشۀ براندازی  خود و محروم ساختن ولیعهد از تاج و تخت را نیز به او بست. رضا شاه ظاهراً باور داشت که مشتی از وزیران دیگر هم در توطئه دست دارند. تیمورتاش را در مهرماه ۱۳۱۲ در زندان کشتند. فیروز هم به اتهامات ساختگی مشابهی در  اردیبهشت ۱۳۰۹مجرم شناخته شده بود و در دیماه ۱۳۱۶ در زندان به قتل رسید. با خود کشی داور در بهمن ۱۳۱۵، گروه کوچکی که در موفقیتهای سالهای نخست سلطنت رضا شاه بسیار دخیل بودند همه از میان رفتند.......» (۲۸ )

مستند ترین نوشته در بارۀ  چگونگی مرگ  تیمورتاش ، یادداشتهای  عباسقلی  گلشائیان است که در آن زمان مدعی العموم دیوان جزای عمال دولت (دادستان دیوان کیفر ) بوده است. گلشائیان دربارۀ  این واقعه  اینگونه به قلم می آورد:

« مهرماه ۱۳۱۲ – مدعی العموم دیوان جزای  عمال دولت هستم. چند روزی  است وزیر محبوب ما آقای داور به وزارت دارائی  منصوب  شده اند. خیلی  از پیش  آمد ملولم. گرچه دو روز بعد مرا خواستند و اظهار کردند تو را به وزارت دارائی منتقل خواهم کرد.  خبر  تازه و مهمی که امروز دارم این بود که  آقای صدرالاشراف  وزیر عدلیه  با تلفن  به من گفت آقای تیمور تاش  در محبس فوت کرده اند، با طبیب قانونی برویم برای معاینۀ جنازه و تنظیم صورتمجلس. گفتم در مردن اشخاص معمول نبوده مدعی العموم برود خود طبیب قانونی کافی است . اظهار کردند که آقای  آیرم رئیس نظمیه تقاضا دارند مدعی العموم هم حاضر باشد. در این بین صدای تلفن بلند شد. آقای بهرامی  رئیس تأمینات موضوع را باز با تلفن یادآوری کرده و گفتند اتومبیل هم فرستادیم. اتومبیل تأمینات آمد. آقای دکتر قزل ایاغ طبیب قانونی هم آمدند. با هم به محبس قصر که مکرر دیده بودم رفتیم. در محبس  آقای رئیس تأمینات  و آقای سید مصطفی خان راسخ رئیس  محبس  و دکتر  علیم الدوله طبیب  قانونی و آقای سرهنگ  سرداری رئیس پلیس حاضر بودند. در راهروئی  که اطاق  محبوسین مخصوص  بود رفتیم. در اطاقی  که بعد گفتند نصرت الدوله در موقع حسبش  بوده وارد شدیم. روی تختخواب  تیمورتاش خوابیده بود. بیجامۀ ابریشم سفید که روی سینه اش  به حروف  فرانسه الف  و تا ( A.T ) برو دری شده بود بر تن داشت. رنگ بدن که سرد بود بکلی زرد و ناخن ها کبود بود. معاینه طبی به عمل آمد. مذاکراتی  هم بین دکتر علیم الدوله و دکتر قزل ایاغ شد و ترتیب حملۀ قلبی که مدعی  بودند عارض  شده و در چه ساعت شب  به آنها  خبر رسیده  و وقتی  دکتر آمده تیمورتاش مرده بود نیز مذاکره شد و انفرمیۀ کشیک هم سئوالاتی کردند.  د راین گیرو دار  آقای راسخ  می گفت بلی   چند روز بود مبتلی به آنژین دوپواترین بوده، بیچاره نمی دانست آنژین دوپواترین چیست یک چیزی یاد گرفته بود. در هر حال  صورتمجلس  نوشته شد.  از آنجا بیرون آمدیم. وقتی به دیوان جزا رسیدیم دیدم دکتر قزل ایاغ به قدری ناراحت است که روی صندلی افتاد. قند داغ خواست. خورد و بعد از مدتی مکث و تأمل  گفت: یک چیزی می گویم اما قسم بخور که به کسی نگوئی. گفتم : چیست؟ گفت: تیمورتاش نمرده بلکه او را مسموم کرده اند. این حرف در نظر من  غریب آمد. بعد گفت: اشتباه نکرده ام ، مسلم است او را کشته اند. گفتم: پس چرا تصدیق کردید که به مرگ طبیعی مرد؟  گفت: می خواهی من هم مثل  او بشوم؟. خداحافظی کرد و رفت. عصر بیچاره دچار  حملۀ سختی  شده بود . فردا که به عیادت او رفتم التماس کرد مبادا این حرف به جائی گفته شود که  دودمان من بر باد  خواهد رفت. معلوم می شود با حبس و بی ابروئی آتش کینۀ شاه خاموش نشده و این روزها که  کاراخان کفیل وزارت خارجۀ روسیه در تهران است حدس  می زنند وساطتی  از تیمورتاش  کرده  که در مرگ او عجله کردند.» (۲۹)

قتل تیمورتاش روز نهم مهرماه ۱۳۱۲، فردای سفر کاراخان معاون وزارت امورخارجه شوروی به تهران، اتفاق افتاد. مخبرالسلطنه هدایت نخست وزیر وقت ایران، ارتباط سفر کاراخان را با زندانی شدن تیمورتاش در "خاطرات و خطرات" خود تایید کرده و مهدی بامداد شرح مفصل تری در این مورد داده و می نویسد « در هشتم مهرماه ۱۳۱۲ کاراخان قائم مقام کمیسر امور خارجه شوروی ایران آمد و دولت تشریفات مفصلی برای پذیرایی از وی به عمل آورد و چند جلسه مذاکرات بین او و نخست وزیر و وزیر امورخارجه راجع به امور تجاری-اقتصادی و امور سرحدی صورت گرفت. ظاهر قضیه برای حسن تفاهم و ارتباط حسنه بین دو همسایه و امور مذکوره در بالا بود، لکن باطن امر و علت آمدن کاراخان به ایران فقط برای آزادی و رهایی تیمورتاش از بند بود و حتی این موضوع یعنی بخشایش و عفو تیمورتاش را هنگام ملاقات با شاه عنوان کرد، ولی شاه چون قبلا موضوع مورد بحث را کاملا درک کرده بود، موقعی که کاراخان موضوع تیمورتاش را پیش کشید و از شاه عفو و بخشایش او را تقاضا کرد، جواب داد از قرار معلوم حال مزاجی او خوب نیست ولی فکری در این باب می کنم....... بعد خود کاراخان برای تماشای زندان قصر رفت و نظرش از رفتن به قصر این بود که تیمورتاش را ملاقات کند، اما وقتی که از او جویا شد و جای او را پرسید، زندانبانها به وی گفتند: « چند روز است که در گذشته است....»(۳۰)

«درباره چگونگی قتل تیمورتاش در روز نهم مهرماه ۱۳۱۲،  دکتر جلال عبده دادستان دیوان کیفر در جریان محاکمه مختاری آخرین رئیس شهربانی رضا شاه وهمدستان او روایتی دارد و براساس پرونده های موجود می نویسد:« پزشک احمدی، تیمورتاش را برحسب دستور رئیس کل شهربانی وقت و رئیس زندان، با تزریق استرکنین مسموم می کند، ولی چون مختصر حیاتی داشته، به شهادت دکتر محمد خروش و  اظهارات معین طبیب ابوالقاسم حائری، برای این که کار وی زودتر تمام شود، بالش و پتو را بر دهان وی گذارده و خفه می کنند....»  دکتر عبده    می گوید  : «در تعقیب این شکایت ها به سمت دادستان دیوان کیفر احساس وظیفه کردم؛ البته دست زدن به چنین اقدامی خالی از اشکال نبود که بتوان دادگاه انقلابی تشکیل داد، دادگاهی که طبعا همراه با اختیارات بیشتری می توانست باشد تا کلیه کسانی را که دست خود را به خون دیگران آلوده کرده­اند و یا به ترتیب دیگری به آزار مردم پرداخته بودند مورد تعقیب و مجازات قرار بگیرند و این را باید بیفزایم که شاه وقت با هیچ اقدامی که خاطرات دوران اختناق پدرش را به یاد آورد موافق نبود. » ( ۳۱)   محاکمه مختاری و عوامل او در شهربانی از پرسر و  صداترین محاکمات بعد از شهریور ۲۰ بود که دکتر عبده طی ادعانامه مفصلی ۴۰ مورد اتهام بازداشت غیرقانونی و مباشرت در قتل و اعمال خلاف قانون دیگر به مختاری نسبت داد و مختاری و وکیل مدافع او نیز ضمن مدافعات خود بیشتر روی این نکته تاکید داشتند که بیشتر آن­چه واقع شده در اجرای اوامر شفاهی پادشاه وقت بوده و در واقع مختاری حکم مامور معذور را داشته است. دکتر عبده در پاسخ به این مدافعات نطق مفصلی در دادگاه ایراد کرد که موجب شهرت او گردید و در نتیجه در انتخابات دوره ۱۴ مجلس به نمایندگی تهران انتخاب شد. قسمتی از نطق این گونه است: در اینجا سعی خواهم کرد دستگاه مهیب شهربانی دیروز و چرخ های شیطانی آن را که بی گناهان بی شماری را در دم پره های خود گرفته و آنها را نابود کرده، نشان بدهم تا معلوم شود آقای مختاری که امروز مظلومانه بر روی صندلی اتهام قرار گرفته دیروز چه کاره بوده است و به دست او چه سیئاتی انجام گرفته است... هیئت محترم دادگاه به قیافه های رنگ پریده متهمین حاضر نگاه نکنید، در این موقع ارفاق روا مدارید، همان­طور که این آقایان در موقع فرمانروایی خود به هیچ کس ترحم نکردند...».( ۳۲)

ارسلان خلعتبری بعنوان وکیل ورثه سردار اسعد ، اعمال ددمنشانه پزشک احمدی، جلاد رضا خان که  بدستور دیکتاتور؛  تیمورتاش، ارباب کیخسرو شاهرخ، سردار اسعد و محمد فرخی یزدی و...را  به قتل رساند و نگرش «رژیم استبدادی رضا شاه » نسبت به ایرانی و در کل انسان را، اینگونه بیان کرد :  «می گویند و حقیقت هم دارد. و دوسیه ها نشان میدهد که احمدی برای هر قتل،انعامی  می گرفت. اگر مقتول از کله گنده ها مثل  سردار اسعد و تیمورتاش بود ، انعامش از صد تومان و همین حدودها بود، و اگر ازخرده پاها و اشخاص غیر معروف گمنام درتهران و زندان بودند، نفری ده الی پانزده تومان می گرفت، همان طوری که پاسبانها و مأمورین شهر داری برای سگ کشی از قرار سگی پنج قران یا یک تومان می گرفتند، این احمدی هم مقاطعه برای  آدمکشی داشت، و محبوسین بی گناه را از روی مقاطعه مثل سگ می کشت، وقتی بین انسان و سگ در جامعه از لحاظ ارزش فرقی وجود نداشته باشد- برای کشتن سک و انسان یک مقدار" استرکنین "لازم است- احمدی هم آدم می کشت اما با نرخ بیشتری و این اضافه نرخ خون انسان بر سگ نه از این جهت است که در نظر  احمدی و دستگاهی ( رژیم رضا شاه )   که او در پناه آن کار می کرد، سگ با انسان فرق داشته، بلکه اضافه را در واقع برای آن تصدیق( گواهی فوت) می گرفت که دادن چنان تصدیق ها به غیر از  او از عهدۀ دیگری  بر  نمی  آمد.»  (۳۳ )

پی نوشت :

۱ -  خسرو معتضد – پلیس سیاسی – نشر البرز – ۱۳۸۸ ،  جلد ۱ -– صص ۳۴۶ – ۳۴۳

۲ - ا سناد و مکاتبات تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، تهران، ۱۳۸۳ش؛ - ص ۲۳

۳ -  ـ محسن صدر، خاطرات صدرالاشرف (محسن صدر)، چاپ اول، تهران، وحید، ۱۳۶۴- ص  ۲۳۶-۲۴۱

۴ - نصرت‌الله سیف پور فاطمی-« آیینه عبرت، خاطرات دکتر نصرت‌الله سیف پورفاطمی» ، به کوشش علی دهباشی، چاپ اول، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸. ص ۷۱۹

۵ - باقر عاقلى ، روزشمار تاریخ ایران ، از مشروطه تا انقلاب ، جلد ۲، تهران نشر گفتار  - ۱۳۷۲  - صص  ۲۰۳

۶ -  مرتضی مشیر - « دکتر مصدق در دوره قاجار و پهلوی »-  نشر هنر – ۱۳۷۸ -  صص  ۱۳ – ۱۲

۷ - دکتر مرتضی مشیر – گوشه ای  از خاطرات من در پنجاه سال اخیر – نشر گندم – ۱۳۷۷ – صص – ۲۴۹

۸ - یحیی دولت آبادی-  حیات یحیی، چاپ دوم ،تهران، عطار   ۱۳۷۱، جلد ۴ – صص  ۳۹۱ – ۳۹۰

۹ -  هدایت ، مهدیقلی ، (مخبرالسلطنه) ، خاطرات و  خطرات، چاپ چهارم ، تهران ، زوار ، ۱۳۶۳– ص   ۳۹۶

۱۰ -  یادداشتهای  دکتر قاسم غنی  - به اهتمام سیروس  غنی -  جلد اول – صفحات ۱۶۸ – ۱۶۷.

۱۱-  خواجه نوری، ابراهیم؛ بازیگران عصر طلایی، تهران، نشر جاویدان، ۱۳۵۷- ص ۴۲

۱۲-  صعود و سقوط تیمورتاش، دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، انتشارات توس، ۱۳۷۹، ، ص ۹

۱۳- تقی‌زاده، حسن، زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۲ -  ص ۲۳۱

۱۴- هدایت ، مهدیقلی ، (مخبرالسلطنه) ، خاطرات و  خطرات، چاپ چهارم ، تهران ، زوار ، ۱۳۶۳ -  ص ۳۷۱

۱۵- نصرت‌الله سیف پور فاطمی، آیینه عبرت، خاطرات دکتر نصرت‌الله سیف پورفاطمی- ص ۷۲۱ – ۷۲۰

۱۶- تقی­زاده، سید حسن؛ زندگی طوفانی (خاطرات سید حسن تقی­زاده) -  ص ۲۳۰.

۱۷- همانجا، ص ۲۳۲

۱۸- دکتر جواد شیخ‌الاسلامی -  صعود وسقوط تیمورتاش، -  صص   ۲۰۹- ۲۰۸

۱۹-   مصطفی فاتح  «   پنجاه سال نفت ایران»  - انتشارات پیام – ۱۳۵۸ - ص ۲۸۵

۲۰ - تقی‌زاده، حسن، زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، - ۱۳۷۲ – صص  ۲۳۱-۲۳۲).

۲۱ -  هدایت مهدیقلی ، (مخبرالسلطنه) ، خاطرات و  خطرات- ص ۳۹۵

۲۲ - تقی‌زاده، حسن، زندگی طوفانی، ص ۲۳۴ – و نگاه کنید به  هدایت، مهدیقلی، (مخبرالسلطنه)،  « خاطرات و  خطرات» ص -  ۳۹۷

۲۳ - ویپرت بلوشر، سفرنامه بلوشر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران : شرکت سهامی انتشارات خوارزمی – ص ۱۹۹

۲۴ -   خاطرات ابوالحسن ابتهاج ناشر : علمی چاپ : اول سال انتشار : ۱۳۷۱- جلد یک – ص ۳۶

۲۵ - باقر عاقلی ، تیمورتاش در صحنه سیاست ایران ، تهران ۱۳۷۱ش، ص ۲۵۸ـ ۲۷۰، ۲۸۲

۲۶ -  دکتر مرتضی مشیر– « گوشه ای از خاطرات من در پنجاه سال اخیر»  صص -  ۲۵۳ -  ۲۵۱

۲۷ -  محمود طلوعی - «پدر و پسر: ناگفته ها از زندگی و روزگار پهلویها» - نشر علم – ۱۳۷۲ – ص ۳۰۴

۲۸ - سیروس غنی «ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها»، حسن کامشاد (مترجم)-  نشر نیلوقر – ۱۳۸۵ –  صص  ۴۲۲ - ۴۲۳

۳۹ -  به نقل از خاطرات عباسقلی گلشائیان – تیمورتاش  در صحنۀ سیاست ایران تألیف باقر  عاقی – صص ۳۳۲ – ۳۳۱

۳۰ -  مخبرالسلطنه) ، خاطرات و  خطرات، - ص ۳۹۵

۳۱ - دکترجلال عبده - «چهل سال درصحنه قضایی سیاسی و دیپلماسی ایران»، تهران؛ رسا، ۱۳۶۸، ج۱، - ص۱۶۳.

۳۲ -  جلال عبده، - همانجا -  ص۱۵۶ـ۱۶۰.

۳۳ -   خسرو معتضد –« پلیس سیاسی »- صص ۳۱۷ – ۳۱۶