علی شفیعی

 

جنون استبداد و انقلاب مردم (-43)

 

محیط زیست سیاسی اجتماعی نسلی انقلابی

در نوشته های پیشین ابتدا جنون استبداد را تشریح کرده، خصایص آنرا برشمردم. سپس وضعیتهای عینی و ذهنی و یا بیرونی و درونی نسلی انقلابی را در حاکمیت حنون استبداد شرح دادم. در نوشته کنونی در پی شناسائی محیط زیست سیاسی - اجتماعی هستم که در آن نسلی انقلابی بوجود میآید. در واقع شناخت محیط زیست سیاسی - اجتماعی هر نسل انقلابی در عصر فعالیتهای حیاتی او، از جنبه روانشناسی اجتماعی بسیار با اهمیت است:

زیرا محیط زیست سیاسی - اجتماعی که نتیجه و حاصل حاکمیت جنون استبداد است، علائم و نشانه های خاصی دارد. این علائم و نشانه ها بطرق گوناگون بر روانشناسی فردی و جمعی ایرانیان، خاصه نسل نو جوان و جوان ایرانی تأثیراتی ماندنی از خود بجای میگذارند. نتایج این تأثیرات سبب میشوند که نسل جوان کشور در برابر دو انتخاب و تصمیم بزرگ و سرنوشت ساز قرار گیرد. انتخاب و تصمیم اوّل، سکوت و یا سازش با جنون استبداد است. این امر بمعنای هم جنس و هم شکل شدن با این جنون است. و طبیعتاً نتیجۀ منطقی این سکوت و سازش، هم تباهی کامل شخصیت افراد است و هم به ویران گشتن میهن شان منجر خواهد شد. انتخاب و تصمیم دومّی نیز وجود دارد و آن زدودن جنون استبداد از محیط ریست سیاسی و اجتماعی خویش بوسیله دست یازیدن به جنبش و انقلاب است. این انتخاب بطور منطقی همراه خواهد بود با در انداختن طرحی نو برای آینده ای روشن و بهتر، هم برای خود و هم برای میهن خویش. انتخاب دوّم شیوۀ پندار و کردار و گفتار نسل انقلابی را از پایه و اساس تغیر خواهد داد. اگر انتخاب اوّل حاصلش تسلیم جنون استبداد شدن و شریک او در تخریب مبانی حیات خود و وطن کهن سال خویش گشتن است. انتخاب دوّم، انتخابی است اصلح. در نتیجه این انتخاب، سه نسل، نسل ملی شدن نفت، نسل انقلاب بهمن 57 و نسل امروز، دست در دست هم، مصمم و پایدار به جنبش و انقلاب خویش ادامه میدهند، مشکلات و مصائب آنرا بهیچ میگیرد و با شادی و امید و استقامت، جنون استبداد منفور حاکم را ساقط نموده، بجای آن نظام سیاسی - اجتماعی محبوب و آرمانی خویش را خواهند نشاند.

یکی از شگفتی های جنون استبداد اینستکه علائم و نشانه های محیط زیست سیاسی و اجتماعی که تحت حاکمیت این جنون قرار دارند، در طول صد سال گذشته، در عصر هر چهار نسل انقلابی، از نظر محتوی هیچ تغیری نکرده اند. بدینصورت که انواع جنون استبدادی که در یک قرن پیش تا کنون بر میهن ما ایران حاکم بوده اند، هر کدامشان در شکل و هیئت و صورت با یکدیگر تفاوتهائی داشته اند. باصطلاح یکی تاج کیانی بر سر میگذاشته، دیگری عمامه ولایت فقیهی. ولی در محتوی، کیفیت و شیوه های پندار و کردار و حتی گفتار خویش دقیقاً شبیه به یکدیگرند. این امر بسیار حائز اهمیت است.چرا که در طی گذشت بیش از یک قرن، با وجود انجام سه انقلاب بدست نسلهای انقلابی ملت ایران، ماهیت جنون استبداد هنوز هیچگونه تعیری را نپذیرفته است. حتی میتوان گفت در ابعاد وسیع خیانت و جنایت و فساد، که کار اصلی و اساسی آنهاست، بدتر نیز شده است. با وجودیکه بقول بنی صدر مقایسه بد و بدتر آنهم در امور جنایت، خیانت و فساد، کاری غلط است. زیرا که همه این اعمال و رفتار بدترین هستند. در حقیقت جنایت و خیانت و فساد بد و یا بدتر وجود ندارد. این اعمال همگی جزء بدترین اعمال انسانی هستند. اعمالی که تنها از تن مستبدینی دیوانه، جانی و خائن بر میآید.

با آوردن چند مثال تاریخی، سعی میکنم امر بالا را روشن تر کنم. یعنی عدم تغیر در کیفیت پندار و کردار و گفتار جنون استبداد طی صد سال گذشته را تنها در آنچه مربوط به رأی و نظر مردم، در واقع حق مشارکت آنها در امور میهن و کشور خودشان، ایران، میشود، نشان دهم. تا خوانندگان گرامی مشاهده کنند که هیجگونه تغیری ما بین جنون استبداد محمد علی شاه قاجار، رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی و بالاخره "ولی های مطلقه فقیه" خمینی و سید علی خامنه ای، صورت نگرفته اند. همۀ این مستبدین از مشارکت مردم در امور جامعۀ خودشان، وحشتی بیکران داشته اند  و دارند.

از صد سال گذشته شروع کنیم تا بامروز و جایگاه رأی و نظر مردم را نزد جنون استبداد کاوش کنیم: ملک الشعراء بهار در مقدمه کتاب "تاریخ مختصر احزاب سیاسی" جلد اوّل مینویسد:

" در سنۀ 1326 محمّد علی شاه پسر مظفرالدین شاه بمساعدت معنوی دولت تزاری روس و سکوت دولت بریتانیا بتاریخ 23 جمادی الاول توسط قزاقها که یکدسته گارد مخصوص سلطنتی و از یک بریگاد تشکیل شده بودند و رئیس آنها "لیاخف" نام داشت، مجلس شورای ملی را بتوپ بست و جمعی از وکلا را تبعید کرد و چند روزنامه نویس و ناطق را کشت و گروهی را حبس کرد و مشروطه را موقوف داشت."

پس از مدتها مبارزه و تلاش جانبداران احترام به رأی و نظر مردم و مشارکت آنها در امور کشورشان، محمد علی شاه قاجار قبول کرد که مجلس شورای ملی بار دیگر گشوده شود، ولی با یک شرط. شرط محمد علی شاه، این مستبد دیوانه، اینبود: " مجلس باشد ولی در سیاست دخالت نکند."

پس از انقراض سلسله قاجار، وقتی رضا جان قزاق ( که جزء همان قزاقها بود که مجلس را بتوپ بستند.)، شاه ایران شد و سلسله پهلوی را تأسیس نمود. او نیز در طی انتخابات مجلس هفتم دست به  چنان تقلب بزرگی زد (مثل امروز در عصر خامنه ای) که مدرس نماینده مجلس در دوره های پیشین مجلس شورای ملی، در مجلس فریاد زد: " آن یک رأی که من بخودم دادم، بگویید چه شد و کجا رفت." رضا خان قلدر که بعدها "رضا شاه کبیر" سلسله پهلوی شد، نمایندگان واقعی و سرشناس ملت یعنی مدرس را بقتل رساند و محمّد مصدق را به تبعید فرستاد. جنون استبداد رضا خانی با بی ارزش شمردن و دشمنی با رأی و نظر مردم و پا فشاری در عدم مشارکت ملت در امور کشورشان، بمساعدت قدرتهای سلطه گر خارجی، تاریخ سیاه بیست سالۀ جنون استبداد خویش را بر ایران حاکم گردانید.

 در دوران محمد رضا شاه، فرزند آن مستبد پیشین، پس آنکه آن شاه جوان "تجارب بسیار تلخی" را از وجود مشارکت مردم در امور میهن شان حاصل نمود. یعنی دکتر محمّد مصدق بنمایندگی از طرف مردم پایتخت، ابتدا با عنوان رهبر نمایندگان اقلیت مجلس در چند دوره و سپس در مقام نخست وزیر ایران همراه با مردم دست به انقلاب دوّم، یعنی ملی کردن نفت ایران و خلع ید از عاملان انگلیس زد. محمّد رضا شاه، این شاه جوان، وقتی مشارکت فعال ملت در سرنوشت خودشان را ملاحظه کرد، از کشورخود فرار کرد. او نیز بار دیگر بمساعدت روس و انگلیس و اینبار سازمان CIA آمریکا در پی کوتای شرم آور بیست و هشت مرداد 1332، به ایران بازگشت. کودتا در حقیقت علیه مصدق و یاران و همفکران او نبود، کودتا ضد رأی و نظر مردم ایران و دفع مشارکت آنها در امور کشورشان بود. البته بکمک و مساعدت مشتی ایرانی خائن  و نیروهای سلطه گرخارجی، در رأس آنها ایالات متحده آمریکا. در اثر از کار انداختن رأی مردم، محمد رضا پهلوی "شاه شاهان و شاهنشاه ایران" گردید. ایشان نیز پس از کشتن و بزندان انداختن و تبعید نمایندگان و سخنگویان واقعی مردم، یعنی جانبداران مشارکت ملت ایران در امور خودشان، مجلس های "شورای ملی" و "سنا" درست کرد. با نمایندگانی دست چین و منصوب و کاملاً دست نشانده خویش، که تنها وظیفۀ مهم شان پیروی از "منویات اعلاحضرت همایونی" محمّد رضا شاه پهلوی بود. در حقیقت مجلس بود، نماینده هم داشت، ولی بقول محمد علی شاه " در سیاست دخالت نمیکردند."

پس از گذشت این دوره و پیروزی انقلاب بزرگ مردم ایران برای سوّمین بار طی هشتاد سال، جنون استبداد نوپای دیگری اینبار به رهبری "امام " خمینی برقرار گردید. او نیز ابتدا در مقام رهبر انقلاب در پاریس بزبان گفت: "میزان رأی مردم است." ولی در عمل، وقتی جنون استبداد او بتدریج استقرار میافت، ترس و وحشت او نیز از رأی مردم و مشارکت ملت در امور میهن شان شدت میگرفت. طوریکه خمینی  تا پایان عمر خویش هر از چندی این ترس را از خود بروز میداد. نفرت خمینی از رأی و نظر مردم و مشارکت آنها در امور جامعه شان، در تارخ جنون استبدادها در ایران بی نظیر بود. من در اینجا تنها به دو نمونه از آنها اشاره میکنم:

 پس از آنکه ابوالحسن بنی صدر در ایران آزاد پس از انقلاب و آسوده از جنون استبداد پهلویها، در انتخابات اولین ریاست جمهوری بیش از یازده میلیون رأی، یعنی 76 در صد از کل آراء مردم ایران را بدست آورد. خمینی و ملاتاریا بوحشت افتادند. چرا که اولاً حسن حبیبی نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوری اسلامی، تنها چهار درصد از کلّ  آراء را کسب کرده بود. این نشان میداد که اولاً مردم ایران برای وجود "مقدس روحانیان" انقلاب نکرده بودند. ثانیاً هم خمینی و هم ملاتاریای مستبد بخوبی میدانستند که ابوالحسن بنی صدر از تبار راه مصدق، رهبر آزادیخواهان ایران، می آید. یعنی به آزادی و استقلال کشورش، دقیقتر بگویم، به مشارکت مردم ایران در سرنوشت خود و میهنشان "حساسیت صد در صد" دارد. (این اصطلاح از خود بنی صدر است). خمینی در خفا ابتدا به ملاتاریا که جملگی در حزب جمهوری اسلامی عضو بودند، "دستور فرمودند، حالا که ریاست جمهوری از آن آنها (یعنی آزادیخواهان) شد، شما بروید تلاش کنید مجلس را در دست گیرید." ( این دستور خمینی را بعدها هاشمی رفسنجانی بر ملاء کرد.) مستبدین نیز با تقلبهای بیشرمانه، اکثریت نمایندگان مجلس دورۀ اوّل را از آن خود کردند. در حقیقت خویشتن را برای "عزل بنی صدر از ریاست جمهوری"، آماده و مهیا کردند. زمانیکه ملاتاریا علیه ریاست جمهور بنی صدر کودتای سی خرداد سال 1360 را بانجام رسانید. بطور عینی و واقعی، "عزل" بنی صدر، عزل رأی و نظر مردمی بود که در اکثریت بالائی  به او رأی  داده بودند. با این کودتا و جلوگیری از مشارکت مردم در امور جامه شان، دوبارۀ جنون استبدادی بر ایران حاکم شد بغایت جانی و خائن و فاسد که تا امروز نیز ادامه دارد.

نمونۀ دوّم ترس و وحشت خمینی از رأی مردم باین شرح بود: هنوز یکسال و چند ماهی از ریاست جمهوری بنی صدر نگذشته بود که او میبایستی در دو جبهۀ فوق العاده خطرناک برای میهن، سخت تلاش و مبارزه میکرد. یکی در مرزهای جنوبی کشور بود که زیر حملات ارتش صدام قرار گرفته بود. و دیگری در مرکز کشور، در مجلس و دیگر ارگانهای دولتی بود که بتدریج زیر یوغ استبداد ملاتاریا میرفت و از کارائی آنها روز به روز کاسته میشد. بنی صدر جهت یافتن راه حلی برای این مخمصۀ دشوار و خطرناک برای ایران، اعلام و تقاضای همه پرسی از مردم، یعنی مشارکت مستقیم آنها بقصد سروسامان دادن به اوضاع کشور را کرد. مردم میبایستی در همه پرسی میان رئیس جمهور منتخب خویش و آمران و عاملان حزب جمهور، ملاتاریا، که بتدریج در همه جای کشور بساط حاکمیت خویش را میگستراند و پی در پی جنایت و خیانت و فساد میکرد، انتخاب میکردند. خمینی وقتی تقاضای بنی  صدر را شنید با عصبانیتی غیر قابل وصف فریاد زد: " اگر سی و شش میلیون بگویند آری، من میگویم، نه". در گمان خمینی کلّ جمعیت ایران در آنزمان 36 میلیون بود. یعنی اگر تمام مردم ایران جانبدار امری باشند، من (خمینی) با آن  مخالفت میکنم.

 البته باید گفت که این تنها یک ادعاء خشک و خالی این مستبد دیوانه نبود. برای مثال پس از میان رفتن خطر تجاوز صدام، یعنی همان زمان که بنی صدر در پی تدارک صلح با گرفتن خسارت برای ایران بود. مردم ایران در کلیت خویش مخالف ادامه جنگ با عراق بودند. چرا که هیچکس جانبدار ادامۀ این احمقانه ترین جنگ در تاریخ بشریت نبود. ولی خمینی و دیگر مستبدین دیوانه طرفدار او، یعنی همین حاکمان دیروز و امروز  ایران، جنگ را بنفع استقرار استبداد خویش میدانستند و موافق با ادامۀ آن بودند. این جنگ خانمانسوز، با وجودیکه تمامی مردم ایران مخالف ادامۀ آن بودند، بمدت هشت سال با خسارات جانی و مالی بی حدّ و اندازه و بدون کوچکترین دخالت رأی و نظر مردم، ادامه یافت. البته هزینه های ویرانی  آن را هنوز نیز همین مردم میبایستی بدوش کشند.

این سالها و روزها نوبت به جنون استبداد علی خامنه ای و محمود احمدی نژاد رسیده است. کوس رسوائی ترس و وحشت این دو از رأی و نظر مردم و مشارکت آنها در امور جامعه شان، بمدد اعتراض همگانی مردم ایران نسبت به تقلب بزرگ ولی فقیه و نهضت غرور آفرین ملت، گوش جهانیان را کر کرده است. در حقیقت بعد از انتخاب اولین رئیس جمهور ایران، ابوالحسن بنی صدر، بغیر از یک استثناء آنهم در انتخاب خاتمی، که مستبدین گمان آنرا نمی بردند. در تمامی دوران استبداد ولایت مطلقه فقیه باب تقلب در رأی مردم و جلوگیری از مشارکت ملت ایران در سرنوشت خودشان گشوده بود. اینبار ولی مردم ایران به صحنه آمدند و مثل مدرس این آزادۀ تاریخ مردم سالاری  ایران، فریاد زدنند، "رأی من کجا رفت". سید علی خامنه ای، این "ولی مطلقه فقیه" نیز کاملاً شبیه به محمّد علی شاه قاجار، ولی با زبانی دیگر ابتدا گفت: "تمامی ملت بایستی بطور فعال در دادن رأی جهت استهکام و مشروعیت دادن به این نظام مقدس شرکت کنند." ولی در عمل و با تقلب بزرگ خویش، بتمامی ملت ایران و جهان گفت: در ایران یک انتخاب کننده هست، و آنهم منم. مردم ایران بایستی پای صندوقهای رأی بیایند و رأی خود را به آن نامزدها که صلاحیت شان را نیز خود من تشخیص داده ام، رأی دهند. "ولی مردم اجازه ندارند در سیاست دخالت کنند."

حال که بکمک چند مثال از تاریخ صد سالۀ استبداد، یکی از علائم محیط زیست سیاسی - اجتماعی چهار نسل انقلابی را شناسائی کردیم، بپردازیم به دادن پاسخ به دو سئوالی که در نوشته پیشین طرح کردم. آن دو سئوال اینها بودند:

 الف: چه رابطه و پیوندی میان سه انقلاب مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی سال 57 وجود داشت؟ بخصوص ربط آن سه انقلاب با انقلاب سال 88، یعنی انقلاب کنونی، در ایران چیست؟ کدام تحولات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مشترکی را آن سه انقلاب با هم تعقیب میکردند؟ آیا انقلاب کنونی مردم ایران در تلاش جهت تحقق همان تحولات و آرمانهای مشترک است؟

ب: آیا نزد جوان ایرانی، چه در گذشته و خواه در حال حاضر، انگیزۀ ایجاد تعیرات اساسی در مناسبات و تناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میهنش امری آگاهانه و از روی شناخت است؟ یعنی هر نسلی میداند چه چیزهائی را میخواهد و چه چیزها را نمی خواهد؟ یا اینکه نه، جوش و خروش انقلابی او نا خود آگاه بوده و از روی "هوی و هوس جوانی" است؟

پاسخ به هر دو پرسش بالا را میتوان از مثالهای بسیار مختصر تاریخی که دربالا آمد، بدست آورد: مهمترین رابطه و پیوندی که میان سه انقلاب مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی سال 57 وجود داشت، یعنی آن تحولات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مشترکی را که آن سه انقلاب با هم تعقیب میکردند، مستقر نمودن آزادی و استقلال، بمعنای مشارکت مردم در سرنوشت میهنشان بود. امروز نیز چنین است. مردم ایران در انقلاب کنونی خود با صدای رسا فریاد میزند، من "احمدی نژاد و خامنه ای را نمیخواهم"، من "آزادی و استقلال و جمهوری ایرانی" (شعار آنها در خیابانها) میخواهم. آزادی و استقلال هیچ معنای دیگری جز مشارکت جمهور مردم در ادارۀ امور جامعه شان نداشته و ندارد. بگفته زیبا و فصیح بنی صدر:

 "آزادی یعنی، هیچکس در  درون مرزهای کشور در حاکمیت شریک مردم ایران نیست. استقلال یعنی، هیچ قدرت خارجی بیرون از مرزهای ایران، شریک مردم در حاکمیت آنها نیست. "

 حال جنون استبداد نه تنها ادعای حاکمیت مطلق بر مردم را دارد، بلکه خود را قیم آنها میداند. یعنی  تمامی ملت ایران را در حکم افراد صغیر میداند. و این فقط یک ادعاء سادۀ زبانی نیست، رفتار مستبدین با مردم را در نظر آورید. در حقیقت نزد هر جوان ایرانی که دست به انقلاب میزند، چه در گذشته، یعنی آن سه انقلاب، و خواه در حال حاضر، انگیزۀ ایجاد تعیرات اساسی در مناسبات و تناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میهنش امری آگاهانه و از روی شناخت است. یعنی هر نسلی بخوبی میداند چه چیز میخواهد و چه چیز  نمی خواهد: او میخواهد در سرنوشت خود و کشورش مشارکت فعال داشته باشد. و دقیقاً میداند، چه چیز و یا چیزها را نمی خواهد؟ او استبداد را نمیخواهد. جوان ایرانی میخواهد با جنبش و انقلاب خود، جنون استبدادی را که بر سرنوشت فردی و جمعی او چنگ انداخته، مهار کند و از پای در آورد. جوش و خروش انقلابی او هرگز  نا خود آگاه نبوده و نیست. از روی "هوی و هوس جوانی" نیز دست به انقلاب نمی زند، او میخواهد خود آزاد و مستقل انتخاب کند. و با انتخاب خویش بهترین، مستعدترین و صالح ترین انسانها در رأس امور کشورش قرار گیرند و نه افرادی از قماش احمدی نژادها. بهترین دلیل و استدلال در مورد امر بالا را انتخابهای ملت ایران در گذشته، یعنی در دوره های کوتاه تاریخی که  ایران از وجود جنون استبداد آسوده شده و کم و بیش آزادیهای سیاسی در جامعه برقرار گشته بودند، نشان میدهد:

 برای مثال به بعد از انقلاب مشروطه نظر افکنید، مدرس و مصدق، منتخبین ملت و سرکردۀ نمایندگان آزادیخواه ایران میشوند. به بعد از انقلاب اسلامی سال 57 توجه کنید، در انتخابات اولین مجلس خبرگان در آوردن تعداد رأی بترتیب آیت الله طالقانی نفر اوّل و ابوالحسن بنی صدر نفر دوّم شدند. پس از آن  مردم ایران، یعنی نسل انقلابی آن دوره،  در اکثریت عظیم خویش، بنی صدر را به مقام اولین رئیس جمهور تاریخ  ایران رسانید. حال مقایسه کنید، منتخبین واقعی مردم یعنی مدرس، مصدق و بنی صدر را در  ایرانی آزاد با مستبدین دیوانه ای که از مشارکت مردم در اداره امور جامعه شان هراس و وحشت دارند. در همان حال از خود بپرسیم، مدرس، مصدق و بنی صدر چه صفات و خصلتهائی داشتند و دارند که مردم هم آنها را در آزادیها انتخاب میکنند و هم تا پایان عمر بر این انتخاب خویش مفتخرند:

مدرس، مصدق و بنی صدر نمایندگان استمرار مبارزه ملت ایران برای آزادی و استقلال، و مشارکت خود در امور حیاتی کشورشان هستند. اینها در حقیقت وارثین سنتهای قیام و انقلاب و کوشش در جهت ترقی ملت خویش اند. کار اصلی و اساسی آنان انتقال این سنتها در شکلی نو و بدیع و در خور زمان به نسلهای بعدی است. این سه، بهترین فرزندان ملت ایرانند، ملتی پر توان و پر طاقت که بیش از یک قرن است از قرار و آرام بریده و به جنبش و انقلاب پیوسته است. چرا و چگونه مدرس، مصدق و بنی صدر، منتخبین و مظاهر آزادی و استقلال ایران شده اند؟ زیرا که آنها در فراز و هم در نشیب از مردم ایران جدا نشدند و نمیشوند. باصطلاح "از خشم شاه و شیخ اندیشه نکردند و نمیکنند." طی بیش از یک قرن، همواره رخ در رخ دشمنان خارجی و داخلی مردم دارند و یک دل و یک زبان مقاومتی خستگی ناپذیر کردند و میکنند. این است انتخاب درست ملتی در آزادی و استقلال.

این نوشته را با آوردن نطقی از دکتر محمّد مصدق، به پایان رسانم. نطق ذیل سیاست کلّی راه آزادی و استقلال و آنچه مربوط به مشارکت ملت در سرنوشت خویش میشود را نشان اهل خرد خواهد داد:

" برای مزید توضیح معروض میدارد که برای استقرار حکومت ملی و تأمین آزادیهای فردی و اجتماعی، شأن مجلس شورای ملی اینست که چند لایحه مهم و اساسی یعنی لایحه قانون انتخابات و قانون محاکمات مطبوعاتی و اصلاح قانون حکومت نظامی پیش از اقدام به هر امر دیگری بتصویب برسد..." ( انتشارات مصدق، شماره 2 ، چاپ اروپا صفحات 26 و 27 )

 

 

 

 

 

جنون استبداد و انقلاب مردم (4)

روانشناسی امید در انقلاب

در نوشته پیشین در پی شناسائی علائم و نشانه های محیط زیست سیاسی - اجتماعی نسلهای انقلابی در طی یک قرن گذشته، به امر مستمر ترس و وحشت جنون استبداد از رأی و نظر مردم و مشارکت آنها در امور کشورشان پرداختم. در نوشته کنونی یکی دیگر از علائم بارز و بسیار مهم محیط زیست سیاسی - اجتماعی نسلهای انقلابی را مورد شناسائی قرار خواهم داد. این علامت که نزد غالب مبارزین آزادیخواه وجود دارد، امید در انقلاب و چیرگی قطعی بر جنون استبداد است. در ذیل تلاش خواهم کرد، امید در انقلاب را ابتدا از جنبه فلسفه سیاسی و سپس از دید روانشناسی فردی و اجتماعی مورد مطالعه و شناسائی قرار دهم.

در بحبوحۀ مبارزه و انقلابی نوین که هم اکنون در میهن ما ایران بدست توانای نسل جوان کشور انجام میگیرد، هیچ سلاحی مهمتر و ضروری تر از سلاح امید جهت پیروزی انقلاب و غلبه کردن بر استبداد نیست. در اینصورت شناخت فلسه سیاسی امید و روانشناسی رفتاری امیدوار برای نیل به چیرگی بر مشکلات، اهمیتی بسزا دارند. زیرا که بقول روانشناسان، امید تنها نیروئی است که بکمک آن میتوان آینده ای بهتر و نیکوتر از حال را ممکن گردانید. از این جهت شناخت فلسفه سیاسی امید و روانشناسی امید و امیدواری، خاصه دانستن این امر که تفاوت ما بین انسانهای پُرامید با انسانهای کم امید در چیست؟ و بالاخره معرفت بر این امر که چگونه میتوان امید را نزد خود و دیگران ایجاد و تقویت کرد، موضوعاتی هستند که این نوشته سعی در توضیح آنها دارد.

انقلاب خود ذاتاً نوعی امید است. امیدی اجتماعی، ملی و مشترک که جهت عمل آن آنیده است. آینده ای نیکوتر و بهتر از زمان حال. هر امیدی دارای هدف و مقصود خاصی است. هدف امید در انقلاب ساختن آینده ای رها از حاکمیت جنون استبداد برای آحاد ملت است. آنچه بیش از همه در روانشناسی امید در انقلاب چشمگیر است، دو امر بسیار مهم هستند:

اوّل آنکه: امید در انقلاب، بمعنای مبارزه برای کسب آزادی، دیگر امیدی فردی و شخصی نیست. امید در انقلاب کاراکتری جمعی، اجتماعی و ملی دارد. ملتی که دست به جنبش و انقلاب میزند، ملتی است امیدوار، یعنی خوشبین نسبت به آیندۀ خود و کشورخویش.

دوّم آنکه: امید در انقلاب، امیدی کوتاه زمان و گذرا نیست. این امید خصلتی دراز مدت و طولانی دارد. عمر امیدها و انتظارات نسلی انقلابی تا آینده های بسیار دور و عمر نسلهائی که در پی هم میآیند، ادامه خواهد داشت. باصطلاح روانشناسی، امید در انقلاب، ریختن طرحها و برنامه هائی هستند با خصلت آرمانی. بدین معنی که تا پایان عمر چندین و چند نسل طول خواهند کشید. نسلهائی که پشت سر هم می آیند و کار و کوشش و اهداف باقی مانده از نسلهای گذشته را پیگیری خواهند داد.

از جانب دیگر امید در انقلاب، سّم مهلکی است برای جنون استبداد و مستبدین، آنهم در سراسر جهان. چرا که هر انقلابی یک پدیدۀ جهانی است. بخصوص انقلاب در ایران و ساختن نظامی مردمسالار در این کشور، که بگفته صاحبنظران "چهار راه حوادث در جهان" است، پیامدهای مرگ آوری برای مستبدین دنیا خواهد داشت. بهمین خاطر نیز جنون استبداد با همکاری و همیاری دیگر مستبدین دنیا، تمامی توان خویش را بکار خواهند گرفت تا شاید بمدد ابزار سرکوب و خفقان خویش، همراه با وسائل تبلیغاتی خود امید در انقلاب، این امید ملی را تبدیل به ناامیدی ویأس کنند. چرا که مستبدین خوب میدانند، عدم قطع امید انقلابیون، پیام مرگ محتوم آنها را در بر دارد.

پرداختن به موضوع امید در فلسفه و دین، یدی طولانی دارد. در صورتیکه در علم روانشناسی، ابتدا در طی دو دهۀ گذشته روانشناسان پدیدۀ امید را بمثابه موضوع تحقیقی خویش کشف نمودند. در طی این دو دهه در علم روانشناسی، خاصه روانشناسی مثبت،(مکتبی در علم روانشناسی که بیشتر به نکات مثبت و باصطلاح نیروهای محرکه در سلامتی روان توجه میکند.) امید یکی از مهمترین موضوعاتی گشت که به طور فعال به آن می پردازند.

 در دین امید و ایمان از یک مقوله اند. انسان مؤمن به دین و خدا، انسانی امیدوار و خوشبین است. چرا که ایمان بخدا بطور طبیعی در درون انسان ایجاد امید میکند. در اینصورت ناامیدی برابر است با سُستی ایمان و معنی کاهش اعتقاد به پروردگار را میدهد. در فلسفه، خاصه فلسفۀ سیاسی نیز امید جایگاهی بس بالا و با اهمیت را دارد.

در اینجا بطور کوتاه و خلاصه به فلسفه سیاسی که جهت تغیر و بهبود اوضاع جهان ارائه میشوند، می پر دازم. زیرا آثار این فلسفه سیاسی را در ایران کنونی نیز بصورت گفتمان های سیاسی گونان مشاهده میکنیم. این گفتمان ها که غالباً دست ساخت فیلسوفان غرب هستند، گاهاً با تغیراتی در محتوی آنان، دستمایه جنون استبداد جهت ادامه حیات خویش میشوند. البته باب طبع "عقلهای توجیه گر" (این اصطلاح عمیقاً رسا و پُر معنی از ابولحسن بنی صدر است.) نیز هستند. کوتاه سخن اینکه، مدتهای مدیدی است  سه "اصل" جهت تغیر و بهبود اوضاع  انسانها، میهنشان و بطور کلّی جهان در غرب عنوان میشوند. این سه اصل، اولی "اصل مسئولیت" بزبان آلمانی Das Prinzip Verantwortung، دوّمی "اصل واقعیتها" Realitätsprinzip و  سوّمی "اصل امید" Das Prinzip Hoffnung هستند. اصل مسئولیت بنا را بر مسئولیت همۀ انسانها در بهتر کردن اوضاع خود و جهان میگذارد. این اصل معتقد است: اگر همۀ انسانها قبول مسئولیت کنند و در هر جا و مقامی که در جامعه دارند، با احساس مسئولیت کار و کوشش کنند، اوضاع جهان بهتر و نیکوتر از حال خواهد شد. به این اصل این ایراد گرفته میشود: چگونه میتوان قبول مسئولیت کرد، درصورتیکه تمامی تصمیمات مهم و بزرگ سیاسی و اقتصادی در دست صاحبان قدرت و سرمایه است. و آنان نیز هیچگونه احساس مسئولیتی نه در قبال انسانهای دیگر و نه در  قبال محیط زیست دارند. در حقیقت تا زمانیکه تمامی انسانها بطور مستقیم در تصمیمات مهم و اساسی خویش و میهنشان دخالت و مشارکت جمعی نداشته باشند. "اصل مسئولیت" فریبی بیش نیست.

 "اصل واقعیتها"، این اصل اساس را میگذارد بر دیدن "واقعیتهای" جهانی که ما در آن زندگی میکنیم. غالباً نیز "واقعیتهای جهان" از دریچۀ تعادل قوا و این حکم و قضاوت که هر که قدرت و زور بیشتری را داراست، در نتیجه او تصمیم گیرنده اصلی است، دیده میشود. برای مثال "واقعیت" این استکه در حال حاضر در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، نظام سرمایه داری نه دیگر رقیبی دارد و نه بدیل و آلترناتیوی. در میهن خود ما ایران نیز تا چندی پیش و شاید هم اکنون نیز برای بعضی افراد و گروههای سیاسی، وجود "ولایت مطلقه فقیه" و "قدرت لایزال" ایشان، واقعیتی محض تلقی میشد.  در اینصورت معنای قبول "اصل واقعیتهای" این جهان، یعنی گردن گذاردن و تسلیم شدن در برابر تمامی قوائد و قوانینی است که صاحبان قدرت و سرمایه برای ما انسانها مقرر میکنند. در حقیقت قبول "اصل واقعیتها"، قبول "اصل" زور و اصالت دادن به قدرت زور و سرمایه معنی میدهد.  هیکو ٍارنست، سردبیر مجلۀ علمی "روانشناسی امروز" Psychologie Heute ، "اصل" فوق را با تمسخر و انتقاد اینگونه بیان میکند:

"این درست است که طرحهای بزرگ سیاسی تا بحال همگی بی اعتبار از کار درآمده اند و یا در آسیاب واقعیتهای جهان خُرد و خمیر گشته اند. بخصوص سوسیالیسم. اما سرمایه داریِ پُرعمر وپا برجا مانده، با تمامی بازیهای رنگارنگش، در میان دیگر مدلهای جهانی، بیانگر  اصل واقعیتها است. واقعیتهای سرمایه داری اینها هستند: سرمایه داری اصولاً ناعادلانه است، عالباً بیرحم و خشن است و مدام  بحران ایجاد میکند. اما ظاهراً نیز هیچگونه بدیل و آلترناتیوی ندارد..."    

اصل سوّمی که بحث اصلی این نوشته است، "اصل امید" است. امید برای تغیر اوضاع خود، میهن خویش و  جهان. این اصل را مبارزان راه آزادی و استقلال ایران بیش از یک قرن است که در سرها و دلهای خویش پاس میدارند. در فراز و هم در نشیب پیکارشان با استبداد داخلی و همزادش سلطۀ خارجی لحظه ای این اصل را رها نکردند. در این ایام نیز بیش هر چیز اعبقادی راسخ به اصل امید جهت چیره گی بر جنون استبداد و ساختن نظامی مردمسالار دارند.

در فلسفه، فیلسوف سرشناس آلمانی Ernst Bloch کتابی در سه جلد با نام "اصل امید" (به زبان آلمانی "Das Prinzip Hoffnung ") نوشته است. او امید را بمثابه "اصلی" معتبر از اصول نظم انسانی میداند و معتقد است: تنها راه تغیر و بهبود جهان داشتن "اصل امید" است. ارنست بولوخ، امید را "رؤیای رشد و پیشرفت" میداند. از دید او، امید در ذات انسانها نهفته است. زیرا که از همان اوان کودکی امید جلوه ای خاص در ذهن کودکان دارد. بگفتۀ او، امید "جریان گرمی" است در احساس انسانی. امید "رؤیای انسانها برای طرحی عظیم و نو، و آرمانی از جهانی بهتر برای آینده است".

 بولوخ در نوشته خود صحبت از اوتوپی ها Utopien میکند. در زبان فارسی اوتوپیا را "نا کجا آباد"، "جامعه آرمانی" و یا "مدینه فاضله" معنی کرده اند. بسیاری از انسانها اوتوپی را خواب و خیالی کودکانه میدانند، ولی نظر بولوخ این نیست.  در ذیل بطور خیلی کوتاه و خلاصه اوتوپیا یا "جامعه آرمانی" را از دید بولوخ تشریح میکنم:

بنظر بولوخ، اوتوپیها و یا جامعه آرمانی طرحهای خواستنی و مطلوب از جامعه ای نو و عادلانه  هستند. طرحهائی که شاید هنوز در این جهان ساخته نشده اند. ولی میتوانند ساخته شوند. بشرط اینکه آنچه امروز بمثابه جامعه وجود دارد، قدم به قدم تغیر کند. تا جائیکه آیندۀ مطلوب ما، جامعۀ آرمانی ما تحقق یابد. بولوخ معتقد است: اوتوپی یا جامعه آرمانی، در حقیقت توان امید و امیدواری ما را بسیج میکند. در ضمن به ما یادآوری میکند و بخاطرمان میآورد که ساختن جامعه ای آرمانی بستگی به خود ما و ارادۀ ما دارد. بستگی به امید تک تک ما ها دارد. زیرا این ما هستیم که میتوانیم نیروهای خودمان را جمع کرده و یکی کنیم و جامعه ای دگر، جامعه ای نو بسازیم. جامعه ای عادل و رشد یاب، تا درد و رنج موجود در جامعه کنونی خود را کم و کمتر کنیم.

آنچه از قول بولوخ بطور خیلی مختصر آمد، بنظر من چیزی بجز امید در انقلاب جهت ساختن جامعه ای نو، جامعه ای عادل و رشد یاب، بدون وجود نکبت بار جنون استبداد، نیست. جامعه ای که در آن به انسان و شأن و مقام او احترام گذارند، مانع و مزاحم رشد او و کشورش نشوند تا جامعه ای صلح آمیز و مستقل بنا کند. حال امید را از جنبه روانشناسی مطالعه کنیم:

 تحقیقات روانشناسی که بتازگی صورت گرفته اند، در ابتدا امر جملگی پی دریافت این امر بودند، تأثیر امید را در درون انسان کاوش کنند. آنگاه سبب و سیر تحولات و دگر گونیهائی را که امید در فرد ایجاد میکند، شناسائی کنند. در واقع پی ببرند، تفاوت مابین انسانی امیدوار با انسانی کم امید و یا ناامید در چیست؟ و این تفاوتها در چه زمینه هائی بوجود می آیند. من در اینجا به تک تک این تحقیقات نمی پردازم، بلکه حاصل دستاوردهای آنان را ذکر خواهم کرد. این تحقیقات همگی متفق القولند که:

 امید مهمترین عامل جهت تندرستی و سلامت تن و روان انسان است. انسانی امیدوار و آرزومند، کمتر ترس و دلهره به خود راه میدهد. بندرت دچار افسردگی و کزکردگی میشود. درجۀ پیشرفت و موفقیت او در بخشهای متعدد زندگی اش، خیلی زیاد است. آدم امیدوار، آدمی است پُر استقامت و شکیبا، طوریکه پایداری و مقاومت او بهنگام نبرد با سختیها فوق العاده چشمگیر است. انسانهای پُر امید و امیدوار، اعتماد بنفسی فوق العاده زیاد دارند. آنها سخت بخود و توانائیهای خویش باور دارند. بقول حافظ، غزلسرای نامی ایران، آدم امیدوار مدام بخود میگوید:

دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش                که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

 تمرکز حواس و افکارانسانهای امیدوار بهنگام کار و فعالیت، بنا بر دستاوردهای پژوهشهای روانشناسان، نسبت به انسانهای نا امید و یا کم امید خیلی بیشتر است. برای مثال این تحقیقات نشان میدهند که دانشجویان پُر امید نسبت به کم امیدوارها نتایج امتحاناتشان بهتر است. در ورزش و مسابقاب ورزشی نیز ورزشکاران امیدوار غالباً سکوی پیروزی را از آن خود میکنند.

از همه مهمتر اینکه امید بما انسانها یاری و مدد میرساند تا ما در وضعیتهای سخت و پرمشقت زندگی، مشکلات و مصائب آنرا براحتی تحمل کرده، آنها را از سر بگذرانیم. انسانی پُر امید در امتحان سخت زندگی و حیات خود به پیروزی و سربلندی قطعی خواهد رسید. چرا که احساس امید در درون او، این توانی را بوجود خواهد آورد تا او آن وضعیت سخت را خوب بتواند مدیریت کند.

   در اینصورت با در نظر گرفتن نتایج فوق بسبب داشتن امید، میتوان به ارزش و تأثیر آن در انقلاب کنونی میهنمان ایران نیز پی برد. راه امید و امیدواری نسل انقلابی را هموار کرد و از همۀ روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان، روحانیان، دانشجویان، یعنی تمامی سخنگویان انقلاب مردم ایران، تقاضا نمود: نه تنها امیدهای فردی و جمعی هموطنان خویش را تشویق و تمجید و تحسین کنند، بلکه به نتایج و پیامدهای نا امیدی فردی و جمعی سخت اخطار دهند. اخبار دروغ و نمایشات بیدادگاههای هیتلری و استالینی رژیم ولایت فقیه را افشاء کرده و توخالی و مضحک بودن این نمایشات را بمثابه شانس و اقبالی ببینند، جهت دادن امید به انقلابیون و پیروزی قطعی آنان را نوید و بشارت دهند. بقول حافظ:

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد                 بدست مرحمت یارم در امیدواران زد

در زمینه سیاست و روانشناسی سیاسی نیز، باراک اوباما رئیس جمهور کنونی آمریکا، معرفت به این امر که در سیاست کشور داری تا چه اندازه اعتماد و اعتقاد به آینده ای روشن و خوب مؤثر و پُرقوت است را گوشزده اهل خرد کرد. او در مسابقات تبلیغاتی ریاست جمهوری آمریکا جملۀ "آری ما میتوانیم" Yes we can را تبدیل به جمله ای جادوئی کرد. اوباما در بسیاری از سخنرانیهای انتخاباتی خود، روانشناسی امید را اساس کار خود قرار داد و با نتیجه ای کم نظیر و بیمانند، محبوب و منتخب اکثریت مردم آمریکا گشت. زیرا ملت آمریکا پس از تحمّل ویرانیهای مالی و جانی دو جنگ ابلهانه، یکی در عراق و دیگری در افغانستان، بعلاوه بحران و افتضاح مالی جهانی و بی اعتباری و بی آبرو شدن آمریکا در نظر افکار عمومی جهان - که همگی حاصل حاکمیت جورج بوش و حزب او بود - نیازی مبرم به امید و روانشناسی امید داشت.    

آیا مردم ایران پس از سه دهه حاکمیت مشتی ابله و خائن، تروریست بین الملّل و قاتل روشنفکران و اندیشه ورزان، به امیدی کار ساز و شادی بخش نیاز مبرم ندارند؟ هر ایرانی آزاده ای در هر گوشه از این جهان ساکن است باید بخود و هموطنان خود بگوید، "آری ما میتوانیم". ما میتوانیم جنون استبداد را در ایران مهار کرده و ساقط کنیم. "آری ما میتوانیم" ایرانی آزاد و مردمسالار بنا کنیم. این امید بایستی محتوی شعار و شعور همۀ ما ایرانیان را پُر کند و خواهد کرد.

یکی از وجه های بسیار مهم امید، طبیعت هدفداری و هدفمند بودن آن است. به این وجه از امید روانشناس اجتماعی، ریک سنیدر Rick Snyder تأکیدی فراوان دارد. نظریۀ او در مورد روانشناسی امید، بعنوان یکی از مؤثرترین نظریه ها در تحقیقات روانشناسی در مورد امید، اعتبار یافته است. نظریه این روانشناس اجتماعی که تا چندی پیش در دانشگاه کانزاس آمریکا تدریس میکرد، پایه و اساس تعداد زیادی از پژوهشهای بالینی جهت درک عملکرد امید نزد انسانها گشته است.

هستۀ عقلانی نظریه سنیدر اینست: امید در واقع نوع وشیوۀ خاصی از اندیشیدن در بارۀ اهداف مهم خویش در زندگی است. در این نوع و شیوۀ خاص از اندیشیدن، افکار و اندیشه های انسان دو جهت مختلف را طی میکنند:

 جهت اوّل اینستکه: انسان امیدوار مصمم میشود با عزم و اراده ای محکم و استوار به اهداف خود دسترسی پیدا کند. در کنار اینکار او شدیداً به این امر اعتقاد دارد که بطور حتم به مقصود خود خواهد رسید. اینطرز از اندیشیدن در درون فرد امیدوار نیروی اراده ای سخت قوی را بوجود میآورد. تأثیر این ارادۀ قوی در فکر او اینگونه تجلی میکند که فرد امیدوار مدام بخود میگوید: "من میتوانم به هدف خودم برسم." یا "من آمادگی انجام اینکار را دارم." و یا "من توان به سرانجام رساندن این هدف را دارم."

جهت دوّم اندیشۀ آدم امیدوار این مسیر را طی میکند: او در مورد این امر فکر و تأمل فراوان میکند که "چگونه" قادر خواهد شد، بهدف مورد نظر خود برسد؟  برای یافتن جوابی جهت این "چگونه"، فرد امیدوار شروع به ریختن برنامه های متعددی میکند. در کنار و یا همراه با این عمل، ابتکارات و ایده های زیادی از خود میسازد. در اصطلاح فلسفی ابولحسن بنی صدر "استعدادهای انس و رهبری و خلاقیت" آدم امیدوار بشدت فعال و خلاق میشوند. او علاقه ای وافر به هدف خویش دارد. در اینصورت در مسیر و جهت آن هدف، مدام دست به برنامه ریزیها و ابتکارات و خلاقیتهای جدیدی میزند. این خلاقیتها جهت و سمت و سویشان نزدیک شدن تدریجی بمقصود و سرانجام رسیدن بهدف کلی او را دارد. به این بخش از امید، سنیدر نام Waypower را داده است که معنی آن چیزی شبیه به "تقویت راه" و یا "هموار کردن جاده" است.

سیندر بر اساس نظریه خود یک درجه بندی یا نموداری Skala درست کرده است. او توسط این نمودار توانست هر دو جهت اندیشیدن را که در بالا آمد، بطور جدا از هم نزد انسانهای امیدوار اندازه گیری کند. درجه بندی او از کمترین امید، یعنی 4- شروع میشود تا بیشترین امیدها، یعنی 16+ میرسد. در سنجش میزان امید که سیندر در مجموع با  10000 فرد بعمل آورد، باین نتیجه رسید که میزان متوسط و یا بگفته او "معمولی" امید نزد افراد، 12+ است. بقول او این مقدار "پایه و اساس امیدی معقول و سالم" است. فردی که این درجه از امید را دارا باشد، در غالب وضعیتهای زندگی خویش باندازه کافی از خود ابتکار و ایده و نوآوری تولید خواهد کرد تا خود را بهدف مورد نظرش برسانند. این فرد با این مقدار امید باندازۀ کافی انرژی بدست خواهد آورد تا فعال و خلاق شده بمقصود خویش برسد. انسانهائی نیز وجود دارند که خیلی بیشتر از حّد معمول پُرامید و امیدوارند. این نوع از انسانها در بدترین شرایط و وضعیتها هنوز پُر از تخیلات اند و دست از زدن  ابتکارات جدید و خلاقیها بر نمیدارند. معمولاً نیز این تخیلات و ابتکارات جدید، آنها را بهدف مورد نظرشان خواهد رساند.

 در تاریخ مبارزات برای آزادی در ایران، ستارخان یک نمونه از این انسانهای بیش از حّد معمول امیدوار بود. او در بدترین شرایط جنگ، یعنی در حلقه تنگ و تنگتر شونده مشکلات عظیم جنگ مشروطه خواهان، زمانیکه همه مبارزان مشروطه خواهی قطع امید کرده بودند و گرفتار غرقاب یأس و نا امیدی شده بودند، گفته بود: " یک زور دیگر." و این "یک زور دیگر" سبب پیروزی مشروطه خواهان گشت. چرا که این آخرین تلاش او، پیروزی آورد و افقهای امید را به روی انقلابیون گشود.

البته انسانهای کم امید و یا نا امید نیز وجود دارند. ضعف در امید ویا کم امیدی و ناامیدی حالت روحی و روانی است که انسانها برای مدتی طولانی آنرا نمیتوانند تحمّل کنند. یا اینکه خویشتن را به آن عادت دهند. ناامیدی حالتی فوق العاده مضّر برای سلامتی تن و روان است. تمثیلی بسیار قدیمی وجود دارد بدین مضمون: سه "نعمت خدائی" در وجود هر انسانی نهفته است. 1- اعتقاد و عقیده، 2- عشق و محبت و 3- امید و امیدواری. حال این سئوال طرح میشود که از کدامین یک از این نعمات انسان میتواند زودتر و راحتر صرفنظر کند؟ جواب اینست: از عقیده و عشق شاید بتوان گذشت، ولی از امید مطمئناً نمیشود صرفنظر کرد. زیرا که از دست دادن کامل امید، معنایش سقوط و انحطاط است. بیهوده نیست که غالب خود کشی ها و یا حتی دگر کشی ها منشأشان از دست دادن امید و ناامیدی محض است.

سنیدر معتقد است، امیدوار شدن و امید ورزیدن را میتوان آموخت. او میگوید: " افکار و اندیشه های پُر امید را میتوان براحتی فراگرفت. بعضی از مواقع حتی تغیری بسیار کوچک در اندیشۀ، کافی است تا ما صاحب امید شویم." روشها و راهکارهای فکری که سنیدر پیشنهاد میکند، بطور خلاصه اینها هستند:

 الف: انسان باید مقصود و هدف خویش را برای خود کاملاً روشن و واضح کند. ابهام و وهم در هدف امری بسیار مضّر است. بایستی بطور دقیق دانست که چه میخواهیم و امید و آرزوی ما کدامها هستند. باصطلاح هدف و مقصود بایستی کاملاً روشن باشند.

 ب: هر هدف و یا مقصودی از چندین هدف و قصد جزئی و کوچکتری تشکیل یافته اند. رسیدن بهدف غائی ویا انتهائی پشت سرگذاردن اهداف کوچکتر را ضرور میسازد. در اینصورت جهت رسیدن بهدف انتهائی بهتر است ابتدا افکار و حواس خود را به قدم بعدی و قصد جزئی که در پیش ما قرار دارد، معطوف کنیم.

ج: جهت رسیدن بهر هدف و یا مقصود خویش ما نیازی مبرم به اراده ای قوی و استوار داریم. ارادۀ استوار و قوی را میتوان برای خویش بوجود آورد. بدینصورت ما تمرین کنیم، در گفتگو با خود، از بکار بردن صدائی مثبت استفاده کنیم. در اصطلاح روانشناسی محتوای "محاورۀ با خود" Selbstdialog بایستی مثبت و امیدوار کننده باشد. برای مثال باید دائم بخود بگوییم، "من میتوانم، من قادرم بمقصود خودم برسم."

د: در کنار و یا بهمراه روش بالا باید به موفقیتها و پیروزیهائی که در گذشته در زمینه های گونان بدست آورده ایم، فکر کنیم و آنها را هر بار بهنگام برخورد با سختیها بخاطر آوریم. زیرا این امر هم اعتماد بنفس را در درون ما تقویت میکند و هم بما خاطرنشان خواهد کرد، اگر اراده ای استوار داشته باشیم، مثل گذشته بر مشکلات و سختیها چیره خواهیم شد.

ه- و بالاخره ما بایستی در پیگیری هر هدف و مقصودی تمرین کنیم، راهکارها و راه حلهای مختلف و گوناگونی را مدّ نظر قرار دهیم. چرا که اینکار بما کمک میکند، بهنگام برخورد با مشکلی غیر قابل حل، از راهکارها و راه حلهای دیگرخود استفاده کنیم. در واقع در طی کردن راه برای رسیدن به امید و آرزوی خویش، استعدادهای رهبری، خلاقیت و علاقمندی و دوست داشتن (استعداد انس) خود را فعال و پُرکار نگاهداریم.

حال اگر خوانندگان گرامی سه جنبش و انقلابی که ملت ایران در طول هشتاد سال به نتیجه رساند، انقلاب مشروطه، جنبش ملی کردن نفت و انقلاب اسلامی سال 57، را مطالعه کرده باشند و یا مطالعه کنند، با شگفتی در خواهند یافت که پنج عامل بالا در هر سۀ آنها نقشی بسزا داشتند. بکار بردن پنج عامل بالا در انقلاب کنونی نیز، امید در انقلاب را به هدف َشعار مردم "آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی" خواهد رساند.

 در نوشته بعدی به دیگر نظریه ها و پژوهشهای روانشناسی امید خواهم پرداخت.