علی شفیعی :

اسلام، محل عقده گشائی

وانشناسی سیر تحول خشونت در جوامع بشری و ایجاد نفرت نسبت به اسلام و مسلمانان (5)

به سبب افزایش روز افزون خشونت بنام اسلام و انقلاب اسلامی در سطح جهان و بخصوص بجهت ایجاد نفرت و دشمنی با اسلام و مسلمانان در غرب، در نوشتۀ کنونی با مراجعه به پژوهشهای جدید در علم روانشناسی، سیر تحول قهر و خشونت را در جوامع انسانی بررسی خواهم کرد. در کنار این کار، چگونگی ایجاد کینه و دشمنی نسبت به اسلام و مسلمانان را نیز چه در جوامع مسلمان نشین و خواه در کشورهای غربی توضیح می دهم و تشریح میکنم. ابتدا به نظر روانشناس آمریکائی، روبرت ج. اشترن برگ Robert J. Sternberg استاد در دانشگاه Yale بپردازیم. اشترن برگ معتقد است:

" روانشناسان مسئولیت دارند، به دلائل و علتها، که بخصوص به پیامدهای کینه و نفرت پی ببرنند، آنها را شناسائی کنند و بدیگران نیز بشناسانند. از این مهمتر، نوع مبارزۀ با خشونت و آموختن و آموزش این امر بسیار مهم است: چگونه میتوان فرهنگ آشتی و صلح را در جوامع انسانی ایجاد و مستقر نمود؟." (1)

مردم وطن ما درایران، بیش از سی سال است اسیر در پنجۀ استبدادی خونریز و تبهکار، قهر و خشونت را بطور روزمره تجربه میکند. خشونتهائی بس ویرانگر و لجام گسیخته که تحت پوشش دین اسلام و انقلاب اسلامی به مردم مسلمان و غیر مسلمان وطن ما روا میرود. وطن ما و مردم آن، مدتهای مدیدی است نیازی حیاتی به سلم و صلح، به زبان ابوالحسن بنی صدر، "قهر زدائی"، دارند. وجود قهر و خشونت در هر جمع و جامعۀ انسانی بیانگر مبتلاء بودن آن جمع و جامعه به نوعی بیماری بس خطرناک و مهلک است. بیماری که ریشه ها و علّل روانی - اجتماعی دارد. شبیه به تمامی دیگر بیماریها و امراض طبیعی و یا اجتماعی، تشخیص و شناخت دقیق و صحیح از خود مرض، اهمیتی بسزا دارد. زیرا تا زمانیکه ما تنها علائم بیماری، یعنی رواج قهر و خشونت را نظاره کنیم، ولی دلائل و علتهای ایجاد آن، پیامدهایش، بخصوص شیوۀ مبارزه با آن و ارائۀ بدیل صلح و دوستی را بررسی علمی و عملی نکنیم، کینه ها و دشمنیها همچنان باقی خواهند ماند. و طبیعتاً مرض خشونت لاعلاج و درمانش نیز امکان ناپذیر بنظر خواهد رسید.

نتایج تحقیقات روانشناختی که در سالهای اخیر صورت گرفته اند، درک و فهم روان بیماری خشونتگری را برای ما آسانتر میکنند. بهمین منظور در ذیل به شرح و تفصیل کوتاه این پژوهشها میپردازم.

در سال 2005 مسیحی اشترنبرگ روانشناسی که در بالا از او نقل قول آوردم، در "اتحادیۀ روانشناسی آمریکا" American Psychological Association کتابی تحت عنوان "روانشناسی نفرت" The psychology of Hate را بمثابه ناشر، انتشار داد. در این کتاب مهمترین نظریه ها و مدلهای توضیحی پیرامون خشونت و دشمنی از قلم روانشناسان متعددی جمع آوری شده اند.

تمامی محققینی که در این کتاب نظرات خویش را برشتۀ تحریر درآورده اند، در یک امر متفق القولند: نفرت دسته جمعی و یا گروهی که بنام عقیده و یا مرامی اعمال شود، فوق العاده خطرناکتر و ویرانگرتر از تنها یک احساس کینه ورزی است.

در نوشتۀ پیشین به کارهای اروین اشتاب اشاره کردم. در اینجا بار دیگر خلاصۀ نظرات و دستاوردهای تحقیقات او را میآورم. چرا که با قهر و خشونتی که بنام اسلام و یا در ستیز با اسلام و مسلمانان بکار برده میشود، خوانائی تمام دارد. سپس آنها را با نظریه های اشترنبرگ مقایسه میکنم. خلاصۀ بسیار کوتاه نظر اروین اشتاب اینست:

نفرت گروهی و یا دسته جمعی حاصل عقده های مزمنی هستند که بصورت مخلوطی از پیش داوریهای غلط، آمیخته با باورها و اعتقادات دینی و یا مرامی، در شکل مواضع سیاسی و اجتماعی، با محتوائی پُر از احساس کینه و دشمنی، خود را بروز میدهند.

اروین اشتاب در پژوهشهای خویش به این نتیجه میرسد: وقتی نفرت و کینه با احساس تمایل به ویرانگری ترکیب یافت، خود را اینطور نمایان میکند: "احساس بیزاری، ترس و وحشت، خشم و غضب همراه با دشمنی ورزیدن."

بنابر نظر این محقق: مواضع سیاسی، اجتماعی و یا اندیشه های دینی و مرامی هر زمان به کینه و نفرت و دشمنی آلوده شوند، دارای محتوی و کیفیتی با این خصوصیات خواهند شد:

بی قدر و منزلت و بی ارزش قلمداد نمودن موضوع و یا فرد و افراد مورد تنفر، یا بطور عمومی، نظری منفی نسبت به آنها داشتن. از این منظر منفی، آنان را عمیقاً بد و خبیث، فاقد هر گونه اخلاق، بیرحم و خطرناک دیدن. علاوه بر این صفات، طبق نوشتۀ اشتاب: "دیگران، (موضوع نفرت) را برای خویش بمثابه تهدیدی جدّی درک و احساس کردن."

اروین اشتاب معتقد است: یکی از عناصر فوق العاده مهم و خطرناک در کینه و نفرت ورزیدن، احساس حق داشتن، بر حق بودن و طبق حق عمل کردن است. حاصل این احساس چنین خواهد شد: هر زمان کینه ورزان به فرد و یا گروه مورد تنفر خویش، می خواهند آسیب برسانند، زجر شدید و بس دردآوری را به آنها می دهند، خسارات مالی و اخلاقی (آبرو ریزی، ترور اخلاقی) به آنان وارد می کنند، از همۀ اینها بیشتر و بدتر، آنها را سر به نیست و نابود می کنند. اروین اشتاب مینویسد:

" کینه توزان تمامی این اعمال و رفتارها را عمیقآ ارضاء کننده و خشنودی آور، احساس میکنند." (2)

روبرت. ج. اشترنبرگ، ناشر کتاب "روانشناسی نفرت" بر خلاف اروین اشتاب، کینه و نفرت را بیشتر بمثابه شکل مخالف و در تضاد با عشق و محبت و دوستی، می بیند. اشترنبرگ خود یکی از نظریه پردازان سرشناس عشق و دوست داشتن از جنبۀ روانشناسی است. تحقیقات روانشناختی او پیرامون عشق و محبت شهرت جهانی دارند.(3)

از دید او، دو پدیدۀ انسانی عشق و نفرت، عناصر و نکات مشترکی با هم دارند. اشترنبرگ مینویسد: کینه و نفرت شبیه عشق و دوست داشتن، از سه جزء اصلی تشکیل یافته است. این سه جزء و یا بخش، خود را بدین صورت بروز داده و آشکار میکنند:

الف. جزء اوّل: بنابر نظریۀ اشترنبرگ، دوست داشتن و عشق ورزیدن خود را در "نزدیکی، صمیمیت و اعتمادintimacy " نشان میدهند. در نفرت و کینه، بر خلاف عشق، جهت و مسیر عوض میشوند. بجای نزدیکی و صمیمیت و اعتماد، دوری جستن، بیزاری و انزجار، نمایان میشوند. نفرت ورزان بمعنای واقعی کلمه از کسانیکه نفرت دارند، فاصله میگیرند. افراد و گروههای منفور را غیر انسان، مادون انسان، زیردست و پست، قلمداد میکنند. بنا بر نوشتۀ اشترنبرگ:

"بهر حال منفورین از دید کینه ورزان بمثابه موجوداتی دیده میشوند که ارزش آن را ندارند که، احساس گرمی و لطف و همدردی، احترام قائل شدن و منزلت یافتن را پیدا کنند."

غالبآً نیز در درون کینه توزان نسبت به افراد و گروههای مورد تنفر خویش، احساس انزجار و اشمئزاز، بوجود میآید. این احساس نیز دلیل دیگری جهت دوری جستن و کناره گیری از منفورین خویش است.

ب. جزء دوّم: اشترنبرگ حاصل عشق و دوستی را پُر شدن درون انسان از احساس شور و شوق و هیجان Passion می داند. منظور او احساسات گرم شدیدی هستند که بهنگام عشق ورزیدن، دوست داشتن، دوستی و صمیمیت، در انسانها بطور خود انگیخته بوجود می آید. پیامدهای این احساسات فرد را در درون مملو از شادی و شعف، خشنودی و رضایت میکند. انسان عاشق، انسانی که دوست میدارد و توان دوست داشتن دارد، مدام احساس خوشبختی میکند.

حال آنکه در کینه و نفرت برخلاف عشق و دوستی، جهت و کیفیت احساسات عوض میشوند. در نفرت ورزیدن و کینه توزی، احساس شدیدی از خشم و غضب، همراه با ترس و دلهره، در کینه ورزان بوجود میآید. از نظر اشترنبرگ، بیم و دلهره، نتیجه و پاسخی هستند به احساس تهدید شدن از جانب منفورین. این حس خود را بشکل هراس و اضطراب نمایان میکند. اشترنبرگ مینویسد:

"خشم و غضب کینه توزان را برمی انگیزد، بسوی قربانیان نفرت خویش حمله ور شوند، به آنها خسارات جانی و مالی و یا ترور اخلاقی ... وارد کنند. در صورتیکه ترس و دلهره بر عکس سبب میشوند، از منفوران خویش دوری جسته، به آنان نزدیک نشوند."

ج. جزء سوّم: در نظریۀ اشترنبرگ، بخش سوّم عشق و دوستی، "الزام به اظهار"، (بزبان آلمانی، verbindliche Bekenntnis ) عشق و دوستی است. توضیح اینکه در هر عشق و دوستی نیاز کاملاً طبیعی به اقرار، اعتراف و اظهار عشق و دوستی نسبت به معشوق و محبوب خویش، وجود دارد. در حقیقت هر نوع از انواع عشق و دوستی که مابین انسانها برقرار میشود، همیشه با اظهار و بیان دوستی و صمیمیت، یکرنگی و یگانگی، و محبت ورزیدن، همراه است. بهمین خاطر نیز در تمامی فرهنگهای موجود در این جهان، ادبیات و شعر و موسیقی و بطور کلِّی هنر و هنرمندی و هنرورزی، بخش عمده و اصلی اش از ملزم بودن انسانها به بیان و اظهار عشق و دوستی خویش، تشکیل یافته است. در ادیان گوناگون نیز بخش عمدۀ رابطه انسان معتقد با پروردگاری که می پرستد، در اظهار و اقرار به عشق و دوستی نسبت به او، بیان میگردد. بهمین دلیل نیز عرفان شرق و غرب، هر دو سراسر پُر از هنر بیان و اظهار عشق و دوستی نسبت به خالق است.

در کینه و نفرت نیز، بنا بر نظر اشترنبرگ، "الزام به اظهار" دشمنی و کینه ورزیدن نسبت به منفوران، "غیره خودیها"، وجود دارد. اظهار و بیان دشمنی در کینه و نفرت، در اشکال گونان مثل بی قدر و منزلت و بی اعتبار کردن خصم، بی آبرو کردن او، ترور اخلاقی افراد و گروههای مورد خصومت، نمایان میشود. در حقیقت هر گونه فحش و ناسزا گویی، برچسب زدن و افتراء و اتهام و ....، تماماً علائم بروز "الزام به اظهار" کینه و نفرت و دشمنی هستند.

در این صورت هیچ جای شگفتی و تعجب نیست، وقتی ما مشاهده میکنیم، بخش عمدۀ و در واقع تمامی "ادبیات و هنر" همۀ استبدادها و مستبدین، از فحش و ناسزا، تهمت و برچسب زدن، القاب نفرت انگیز برای این و آن مخالف خویش ساختن، خلاصه میشود. کینه ورزان افراد و گروههای مورد هدف دشمنی خویش را اصلاً بمثایه انسان و دارای شأن و مقام انسانی نمی بینند و نمیدانند. به آنان صفاتی را نسبت میدهند و یا القاب و پسوندهائی را به نامهای آنان می چسبانند (در شکل سیاسی، خائن، جاسوس، آمریکائی، دشمن ملت، در امور اجتماعی، پست، بی شعور، نفهم، دزد، کثیف و ..) تا با بیان این تهمتها و ناسزا ها، فرد و یا گروه منفور خویش را بی قدر و منزلت کنند.

در حقیقت سخنگویان و نویسندگان گروهها و نظامهای استبدادی همگی، بدون استثناء، مبلغین و معلمین کینه ورزیدن و دشمنی کردن هستند. بهمین دلیل نیز جهت عوام فریبی های خویش، بقول اشترنبرگ، "ملزم به اظهار" کینه و نفرت و دشمنی نسبت به مخالفین خود میشوند. پس هیچ تعجب آور نیست که تمامی مستبدین، با هر اسم و شکل و مرام و عقیده ای که دم از داشتنش میزنند، مدام از سلاح افتراء و اتهام و برچسب زنی به مخالفین خویش، بخصوص آزادیخواهان استفاده میکنند. مستبدین درصددند کینه توزی و دشمنی را همانند ویروسی خطرناک و کشنده در جوامع انسانی و مابین انسانها سرایت دهند. هدف نهائی آنها از اینکار اینستکه شاید موفق شوند، همه را مثل خود، مبتلاء به این بیماری روانی - اجتماعی ویرانگر کنند.

اشترنبرگ مینویسد: "مردم فریبان و عوام فریبان، Demagogen تلاش میکنند، روند فکری و شیوۀ اندیشیدن انسانها را آنطور تغییر دهند که فرد یا گروه مورد هدف خصومت آنان، تنها و فقط در شکل و شمایلی بی ارزش و بی قدر و منزلت گشته، در اذهان و افکار عمومی جلوه کنند. برای مثال در کشور روآندا، افراد قبیلۀ هوتوها، به قربانیان جنایات خویش، یعنی افراد قوم توسی ها، لقب "سوسکها" را داده بودند."

پیامد دهشتناک بیان این کینه ورزیها آن شد که،چند سال پیش، افراد قبیلۀ هوتوها بیش از نیم میلیون از افراد قوم توسی ها را قتل عام کردند.

اشترنبرگ معتقد است: اشکال متعدد و گوناگون کینه ورزی و دشمن تراشی، همگی این سه جزء را دارا هستند. البته هر چقدر در روابط ما بین انسانها سه جزء کینه و دشمنی بیشتر و شدیدتر حاکم شوند، خطر بروز و اوج گیری قهر و خشونت فردی و جمعی، بیشتر میشود.

از سه جزء نفرت که در بالا شرح شدند، اشترنبرگ هفت شکل از اشکال نفرت و دشمنی را برشمرده است. او این هفت شکل مختلف از نفرت و کینه را با درجۀ گرما و حرارت تشبیه کرده است. هدف او از اینکار معلوم کردن مقدار، نوع و شدت و حدت دشمنی و خشونت است. هفت شکل گوناگون کینه و نفرت از دید او بدین قرارند:

1- نفرت سرد: این نوع کینه خود را در دوری جستن و کناره گیری از موضوع نفرت نشان میدهد. بدین صورت که خصومت ورزان نمیخواهند هیچگونه رابطه ای با فرد و یا گروه مورد دشمنی خویش داشته باشند. بهمین خاطر نیز تا جائیکه ممکن است از آنها دوری جسته و گریزان می شوند. اشترنبرگ بر این نظر است که: انواع گوناگون پیش داوریهای غلط در مورد دیگران، "غیره خودیها" خود را در شکل و شمایل نفرت سرد، نشان میدهند.

2- نفرت داغ: در این شکل از نفرت و دشمنی، احساسات شدید و رو به افزایشی از خشم و نفرت و یا ترس و دلهره حاکم اند. شعله ور شدن ناگهانی و غیره مترقبۀ خشم، برای مثال، در برخوردهای خیابانی که به جار و جنجال و بعضی مواقع اعمال خشونت سر باز میکنند، علامت نفرت و دشمنی داغ هستند.

3- نفرت منجمد: در این حالت کینه ورزان گروه مورد عداوت خویش را بی ارزش و بی منزلت میکنند. (ترور اخلاقی) آنها را بد و خبیث، حقه باز و شارلاتان و ... میشمارند. یکی از علائم مهم این نوع دشمنی، برچسب زدن دائمی، ساختن القاب زشت و قبیح برای فرد و یا گروه منفور خویش است. (محصولات و فرآورده های فکری و "ادبیات" همۀ مستبدین بیانگر نفرت منجمد هستند.)

4- نفرت پزاننده: در این شیوه از کینه ورزی، دوری جستن (نفرت سرد) و احساس نفرت شدید (نفرت داغ) با یکدیگر مخلوط میشوند. فرد یا گروه مورد دشمنی، هم موجوداتی ضد بشر و دون انسان شمرده میشوند، و هم خطر و تهدید دائمی، قلمداد میگردند. بهمین دلیل نیز کینه توزان در اندیشه و گفتار خویش بطور مکرّر هشدار میدهند، باید دست بکاری زد تا این تهدید خطرناک ضعیف و یا کاملاً دفع و حذف شود.

5- نفرت گدازنده: در این نوع از کینه و دشمنی دیگر احساسی وجود ندارد. آنچه وجود دارد، طرد و دفع و حذف مستقیم و یا پوشیده است. در نظر کینه توزان فرد و یا گروه مورد نفرت، دیگر قابلیت و شایستگی آن را ندارد که خویشتن را زمانی تغییر دهد، باصطلاح آنها "آدم شود."

6- نفرت جوشاننده: این نوع از نفرت خود را در فحش و ناسزا گفتن و بد گفتن و بدگوئی علنی "غیره خودیها"، نشان میدهد. فرد و یا گروه مورد تخاصم، تهدیدی مخاطره انگیز باور و باورانده میشود. چماقداریهای خیابانی و یا حمله به اجتماعات مخالفان که از قبل سازماندهی و برنامه ریزی شده اند، بعلاوه سخنرانیهای شدیدالحن و آتشین که در آنها غالباً تهدید به عقوبت میکنند، علامتهای مشخصۀ اینگونه کینه توزی هستند. و بالاخره

7- نفرت سوزاننده: فرد یا گروه منفور در این شیوه از نفرت بایستی محو و نابود، سر به نیست و حذف شود. ترور و اعدام علامت این آخرین حدّ از خشونت است. اشترنبرگ مینویسد:

" نفرت سوزاننده شکل بسیار افراطی و بی نهایت ویرانگر کینه و نفرت است. کینه ای که در آن فرد و یا گروه مورد خصومت، بطور رسمی دشمن جانی قلمداد گشته و اعلام میشوند. دشمنانی که بایستی سر به نیست، نابود و حذف گردند."

شعارهای "مرگ بر مخالف ولایت فقیه، و فلان شخص و یا گروه، "اعدام باید گردد"، چماقداران ولی فقیه، در اوایل بازسازی استبداد در ایران بعد از انقلاب، مثالهای روشن جهت شناخت این نوع از نفرت هستند. این آخرین حدّ از کینه ورزی ابتدا بیان و سپس در سراسر ایران در اوایل سال شصت ( و تا همین امروز) نیز عملی گشت و میگردد.

حال برویم بسراغ نفرت برانگیزان نسبت به اسلام و مسلمانان: چه آنان که تحت نام و پوشش جانبداری از اسلام و انقلاب اسلامی، در همه جای دنیا، خاصه وطن ما، ایران، مبلغ و مروّج ویروس خطرناک و کشندۀ کینه ورزی و دشمنی و خشونت گشته اند و کار و فعالیت اصلی شان این گشته، بطور مدام احساس مخرب و ویرانگر دشمنی و کینه توزی را بنام اسلام و انقلاب تبلیغ و ترویج کنند. خواه "منتقدین اسلام" در غرب، و متأسفانه بعضی از هموطنان خودمان، که عمدۀ فعالیتها شان صرف ایجاد نفرت و دشمنی نسبت به دین اسلام و مسلمان گشته است. این هر دو جماعت تا هم اکنون احساس کینه و نفرت را در بعضی از ساده اندیشان و سبک سران غربی بجائی رسانده اند که هر از چندی، اینان جنایاتی وحشتناک تحت لوای دشمنی با اسلام و مسلمانان، در اینجا و آنجای غرب، صورت میدهند.

ابتدا از وطن خود، ایران، شروع کنیم. ابوالحسن بنی صدر در کتاب "انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن" به درستی مینویسد، قرن بیستم،:

"قرنی بود که خشونت را روش و تنها روش رسیدن به حقوق می شمرد. نتیجه اینست که امروز، این پرسش محل پیدا کرده است: میزان ویرانگری در قرن بیستم، چند برابر ویرانگری انسان در طول تاریخ است؟ استثناء، انقلاب ایران است. در آن انقلاب که تمامی یک ملت شرکت جست، به اینخاطر که تمامی یک ملت شرکت جست، نیاز به خشونت پیدا نشد و گل بر گلوله پیروز گشت. می توان گفت: اگر رهبری دینی کینه و نفرت و خشونت را ارزش و بیشتر از آن "مقدس" نمی گرداند، و آزاد شدن را روش باز یافتن حقوق می کرد، جامعه ما و جامعه جهانی، آن انقلاب را می پذیرفت که بدان جامعه انسانی وارد عصر جدیدی می شد. عصری که در آن، انسان آزاد و حقوق مند، ولادت می یافت." (4) (خط کشی زیر جمله ها از من است.)

بنی صدر درست و بجا مینویسد: جانبداران بازسازی استبداد در ایران، همگی با هم به سرکردگی خمینی و دیگر "رهبران دینی" تحت پوشش دین اسلام و انقلاب اسلامی، "کینه و نفرت و خشونت را ارزش و بیشتر از آن مقدس"، کردند.

من در این بخش سعی میکنم، در پرتو تحقیقات روانشناختی اشترنبرگ، از مدل او، یعنی تبدیل عشق و دوستی به کینه و دشمنی، یا بقول ابوالحسن بنی صدر، "تبدیل نیرو به زور، و تباه کردن نیروهای محرکه (مجموعۀ استعدادها، بخصوص توان رشدی که در همۀ انسانها وجود دارند و بی قرار بکار بردن نیروهای محرکه در رشد هستند) در خشونت و ویرانگری"، نکات مهم و خلاصۀ آن سه جزء را در رابطه با اسلام و انقلاب اسلامی در ایران تحلیل و تشریح روانشناختی کنم. در اینکار بسراغ روند بازسازی استبداد در سالهای دهۀ پنجاه و شصت، یعنی پیش و پس از وقوع انقلاب در ایران، میروم:

نسل انقلاب، که نویسنده این سطور افتخار تعلق داشتن به آن را دارد، هیچ زمان و هرگز دوران پُر شور و شوق ولادت تدریجی انقلاب اسلامی در ایران را فراموش نخواهد کرد. آن روزها، روزهای پر شکوهی در تاریخ ایران زمین و زندگی تک تک افراد نسل انقلاب هستند. آن تاریخ در دلها و سرهای جانبداران آزادی هرگز قابل فراموشی نیست. زندگی و بیشتر از آن، زندگینامۀ آزادیخواهان ایرانی با این تاریخ عجین شده و ماندنی خواهد بود. چرا که ما، نسل انقلاب، سازنده و بنیاد گذار این تحول بزرگ تاریخی هستیم. ما ها در صددیم این تحول بزرگ در تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران را از بیراهۀ استبداد رهانده و به راست راه اهداف اصلی انقلاب، یعنی مردمسالاری، احترام به حقوق و شخصیت انسان و ایرانی مملو از صلح و صفا، باز آوریم. اگر ما، اعضای نسل انقلاب، همین حالا نیز خاطرات و تصاویر آن روزها را در ذهن خود زنده کنیم، احساسات ما امور ذیل را در نظرمان جلوه گر خواهند کرد:

در دید و احساس مردم مسلمان و نسل انقلابی آن روز ایران، دین اسلام و انقلاب، هر دو بیانگر عشق و دوستی و امید، و گرمی و محبت بودند. عشق و دوستی که مملو از "یکرنگی و یگانگی، نزدیکی و صمیمیت، و امید و اعتماد" intimacy (جزء اوّل عشق بنا بر مدل اشترنبرگ)، بودند. آن روزها وقتی دین اسلام و انقلاب در نظر و احساس نسل انقلاب تجلّی میکردند، همراه و پیوسته با آزادی و استقلال و احترام به حقوق و منزلت انسان، هویدا میشدند. چرا که مردم ایران در سر تا سر کشور شعارشان " استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بود. فریاد این خواستۀ تاریخی، با "شور و شوق و هیجان"Passion (جزء دوّم عشق در مدل اشترنبرگ) همزاد و همراه بود. شور و شوق و هیجانی که شادی و شعف، و امید و خشنودی را در دلها وسرهای ما برمی انگیختند. هنوز آثار آن شور و شادی در وجود من، و بطور حتم نسل انقلاب، ذخیره و بایگانی شده است. چونکه ما قادریم، هر زمان که خواستیم، آن را در درون خویش دوباره زنده و فعال کنیم.

حاصل و ثمرۀ شیرین آن اسلام و انقلابی که نزد ما چشم انداز آیندۀ میهنمان ایران بود و هنوز نیز هست، خود را در شمایل "پیروزی گل بر گلوله"، نشان داد. چرا؟ زیرا تصور و تجسم و احساس ما از اسلام و انقلاب و دورنمای آن برای آیندۀ نسل انقلاب، ما را "ملزم به اظهار" عشق و محبت و دوستی، و یکرنگی و یگانگی با یکدیگر و بخصوص رهبری انقلاب، (جزء سوّم عشق در مدل اشترنبرگ) میکرد. این "الزام به اظهار" عشق و دوستی، حتی به قوای مسلح رژیم شاهی که مأموریت کشتن مردم را داشتند، در دادن گل به آنها، ابراز و اظهار میشد. دادن گل به محبوب خویش، سمبل جهان شمول و معتبری در همۀ جای جهان و همۀ فرهنگها است.

حال برویم بسراغ دوران بازسازی استبداد، یعنی دوره ایکه آن عشق و دوستی و محبت بیکران که در بالا وصفش آمد، بدست مستبدین جاهل مبدل به استبداد زاینده و پرورانندۀ کینه و نفرت و دشمنی، یا بقول ابوالحسن بنی صدر، "تباه کنندۀ نیروهای محرکۀ رشد در زور و خشونت" دگرگون شد. در ذیل چگونگی این دگرگونی و تبدیل عشق به نفرت را بررسی و مطالعۀ روانشناختی میکنم:

بنظر من بهترین شیوۀ بررسی بدل شدن اسلام و انقلاب (عشق و محبت) به کینه و نفرت (استبداد کینه پرور) را میتوان در بیانات متعدد خمینی در امور مردم و انقلاب، بهنگام بازسازی استبداد، بطور آشکار مشاهده کرد. چرا که این بیانات، همگی پیش داوریهای غلطی بودند که بقصد تصاحب قدرت و خود کامه شدن، اظهار میشدند. خمینی به این پیشداوریهای غلط رنگ و لعاب عقیدتی (اسلام) را میزد. بقول اروین اشتاب، روانشناس آمریکائی، پیش داوریهای غلط خود را با عقیدۀ دینی مخلوط میکرد و پوشش میداد. سپس این بیانات بمثابه "فرمان امام"، بشکل مواضع سیاسی، زمینه ساز فعالیتهای تخریبی و کینه توزیهای جانبداران استبداد میگشتند.

از اولین جزء عشق بنابر نظر اشترنبرگ شروع کنیم. همانگونه که در بالا آمد: دین اسلام و انقلاب در نظر و احساس مردم ایران بهنگام انقلاب، هر دو بیانگر عشق و دوستی، و گرمی و محبت بودند. جمهور مردم مهر و محبت، و دوستیهای خویش را که پُر از "یکرنگی و یگانگی، نزدیکی و صمیمیت، و اعتماد و امید" بود، بخصوص نسبت به رهبر انقلاب (خمینی) و بطور کلّی رهبری انقلاب، خالصانه و مخلصانه در هر فرصتی، اظهار و ابراز میکرد.

اما زمانیکه اولین رئیس جمهور منتخب ملت ایران، ابوالحسن بنی صدر، طبق قانون اساسی، پیشنهاد "همه پُرسی" از مردم را کرد، با این مقصود که نظر و آرای همۀ مردم در ادارۀ امور کشورشان حاکمیت یابند، خمینی در برابر این تقاضای رئیس جمهور واکنشی شدید از خویش نشان داد. او در پاسخ به پیشنهاد بنی صدر، گفت: "اگر 35 ملیون بگویند، آری. من میگویم، نه". معنای این جملۀ او اینبود:

من نه تنها هیچگونه اعتناء و اعتباری برای رأی و نظر "همۀ" مردم قائل نیستم، بلکه جدائی خویش از مردم، و رفتن به بیراهۀ استبداد را اعلان میکنم. خمینی با بر زبان آوردن جملۀ فوق، همه مردم را بمثابه "صغیرانی" بی عقل و خرد، خوار و تحقیر کرد. او گفت و در عمل نیز نشان داد، مابین "رهبری دینی" و اکثریت بزرگ مردم ایران، از دید او، دیگر هیچ جائی از " نزدیکی و صمیمیت و یکرنگی و یگانگی" (اصل اوّل عشق) وجود ندارد. خمینی، با بیان جملۀ فوق اعلام کرد، رابطۀ من، "رهبری دینی" با همۀ مردم، رابطۀ مطاع (اطاعت شونده که منم) با مطیع (اطاعت کننده که مردم اند) است.

رابطۀ مطاع با مطیع چه در جوامع انسانی و خواه با هر انسانی، تنها از راه اعمال خشونت قابل برقرار کردن و تنظیم است. چرا که اطاعت ضد رشد و حیات و ذات انسان است. بهمین خاطر جهت برقرار کردن چنین رابطۀ غیر انسانی بود که خمینی و دیگر یاران و عمله های مستبد او، خشونت و جنایت و ویرانگری را در سراسر ایران سازماندهی کردند و باجراء گذاردند. جملگی بازسازان استبداد به "35 ملیون" ایرانی گفتند فاقد حق حاکمیتند و شهروند نیستند و نشان دادند که: یا اطاعت مطلق از ما و یا طبق امر ولی مطلقۀ فقیه، که همان امر ماست، زندان و شکنجه و اعدام، آنهم بنام اسلام و انقلاب، در انتظار شماست.

بدین صورت، بیان "انقلاب و اسلام" خمینی و دیگر مستبدین، سلب خواستۀ تاریخی مردم ایران، یعنی آزادی و استقلال و حقوق مسلم آنها گشت. بنابر مدل اشترنبرگ، آن عشق را به ضدش، یعنی نفرت و کینه بدل کردند. از آن زمان بجای یگانگی و احساس گرم دوستی و الزام به اظهار آن، نفرت و کینه در شکل و شمایل ناسزا گفتن، تهمت و افتراء زدن، تحت تعقیب قرار دادن، زندانی کردن و شکنجه دادن و کشتن، (در واقع تمامی اعمال و اشکال گوناگون نفرت و خشونت که هفت نوع آن را در تحقیقات اشترنبرگ در بالا مطالعه کردیم.) نسبت به جمهور مردم ایران، رسم نظام ولایت مطلقه فقیه شده است.

در جزء دوّم عشق، بنابر نظر اشترنبرگ، شور وشوق و هیجانی گرم حاکم است. آنچه در بهار انقلاب در ایران بوجود آمد و تا شروع بازسازی استبداد نیز وجود میداشت این بود که دین اسلام، دین توحید، یعنی آشتی و صلح بود، و در حقیقت نیز هست. این دین به دست و زبان خمینی و یارانش، به "دین" کینه و نفرت و زایشگاه و پرورشگاه قهر و خشونت بدل گشت. (معنای درست لغت اسلام، صلح کردن و صلح پذیرفتن است و بقول پیامبرش، "اسلام دین محبت است".). ولی در بازسازی استبداد فلسفۀ "اسلام" جعلی خمینی و یارانش، یکبار اینگونه از زبان خمینی وصف شد:

"کینه های خود را نسبت به دشمنان اسلام و خدا تشدید کنید." او بمثابه "رهبر دینی" مشوق و مبلغ برانگیختن، و بیشتر از آن "تشدید" کینه ها گشت. دقیقاً بر خلاف فلسفۀ دین اسلام و انقلاب اسلامی مردم ایران.

از هر دوی اینها بدتر، "الزام به اظهار" عشق(جزء سوّم عشق در مدل اشترنبرگ) بود که در زبان و "ادبیات" مستبدین به اظهار دائمی کینه و نفرت و خشم و غضب، بدل شده است. خمینی بهنگام دادن فرمان قتل عام هزاران انسان بیگناه در زندانهای خویش، اینگونه نوشت:

"در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر اجرا گردد همان مورد نظر است. روح اللّه خمینی." (5)

با این فرمان کتبی خمینی، جلادان او، در طی سه روز و شب، بیش از سه هزار انسان را که "جُرم" اصلی شان عدم اطاعت از استبداد بود، بهلاکت رساندند. بدین صورت هم اسلام و هم انقلاب اسلامی مردم ایران بدست اینان به ضد اسلام و ضد انقلاب بدل گشت.

در نوشتۀ بعدی پس از چندین بار وعده، به "روابط ارگانیک" اسلامیستهای خشونت گر در ایران و دیگر جاهای جهان، و اسلام ستیزان غربی، خواهم پرداخت.

منابع و مأخذها:

1- Robert J. Sternberg: The psychology of Hate; American Psychological Association, Amer Psychological Association; Washington 2005

2- Ervin Staub: Overcoming Evil; Genocide, Violent Conflict, and Terrorism; Oxford University: Dezember 2010)

Ervin Staub: The Roots of Evil: The Origins of Genocide and Other Group Violence; Cambridge University Press; Auflage: Reprint (31. Juli 1992)

3- Robert J. Sternberg and Karin Weis: The New Psychology of Love: Yale University Press: 2008

(4) ابوالحسن بنی صدر: انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن. تاریخ سومین انتشار: آبان ماه 1383 صفحۀ 22

(5) نگاه کنید به کتاب "خاطرات آیت اللّه منتظری" مجموعۀ پیوستها و دست نویسها، انتشارات انقلاب اسلامی فوریه 2001