علی شفیعی :

اسلام، محل عقده گشائی

روانشناسی ایجاد نفرت عمومی نسبت به اسلام و مسلمانان (1)

بیش از سه دهه است که دین اسلام بیشتر از گذشته های دور خود، بشدت محل عقده گشائی گشته است. چه در کشورهای اسلامی و مسلمان نشین و خواه در جوامع مغرب زمین، نزاع بر سر اسلام و با اسلام و مسلمانان به اوج خود رسیده است.

از میهن خودمان ایران شروع کنیم: پس از وقوع انقلاب اسلامی در سال 57 تمامی کسانیکه عقدۀ بدست آوردن قدرت، بیمار و بی آزرم شان کرده بود، بیکباره اسلام را محل عقده گشائی خویش و کسب قدرت یافتند. این عده بیان اسلام و انقلاب را که تا پیش از انقلاب مبشر آزادی و استقلال و احترام به حقوق و شخصیت انسان بود، بکلّی کنار گذاشتند و در پی یافتن قدرت، گفتمان اسلام و انقلاب را پُر از خشونت، سنگ دلی و فساد و ویرانگری کردند. اینان عقده های مزمن و کینه های کور و کهنۀ خویش را بنام اسلام و انقلاب خالی کردند. از آن پس تا بامروز نیز، اسلام و انقلاب، محل عقده گشائی گشته، تبدیل به ابزاری دستاویز زور پرستان برای کسب قدرت در اشکال گوناگونش گردیده است. پرستندگان قدرت با حرص و طمعی غیر قابل تصور بنام دین اسلام و انقلاب اسلامی بساط جنایت و خیانت و فساد خویش را گستردند. شهوت رسیدن به قدرت چنان این حامیان دروغین اسلام و انقلاب را کور و کر و بی عقلشان کرد که همه چیز، بیش از همه خود دین اسلام، انقلاب اسلامی و مسلمانان را قربانی بیماری عقده گشائی خویش کردند.

این عقده گشائی ها چندی است فضای سیاسی و تبلیغاتی جوامع غربی را نیز فرا گرفته است. ولی نه بشکل عمل مستبدین حاکم در ایران و دیگر کشورهای مسلمان نشین. مستبدین حاکم در این کشورها بنام و طرفداری از اسلام جعل کردۀ خویش، در حق اسلام و مسلمانان کشورهای خود خیانت و جنایت و فساد میکنند. در کشورهای غربی در ضدیت و دشمنی با اسلام، نفرتی عمومی نسبت اسلام و مسلمانان ایجاد کرده اند. در این کشورها هر روز بشکل و شمایلی نو، تحت عناوینی چون آزادی بیان و قلم، هنر و هنرمندی، بخصوص دفاع از "فرهنگ انسان دوست مغرب زمین" به اسلام و مسلمانان توهین و تحقیر روا میدارند. در این جوامع هر کس بیشتر و بهتر از دیگران بتواند احساسات دینی مسلمانان را جریحه دار کند، (برای مثال کسی که کاریکاتور پیامبر اسلام را در شمایل یک تروریست نقاشی کرد و دستاورد "هنر و خلاقیتش" اینهمه سر و صدا و کشته و زخمی پیامدش بود.) مقامات عالی سیاست و هنر و علم در غرب، به توهین و تحقیر کنندۀ دین اسلام و مسلمین در مراسم بسیار با شکوه، همراه با تبلیغات فراوان، انواع جایزه ها را نثار میکنند.

مثال کشور آلمان، محل سکونت نویسندۀ این سطور را می آورم. اگر شما پیچ تلویزیون و یا رادیو را باز کنید یا بعضی از روزنامه ها و مجلات آلمانی را ورق زنید، روز و ساعتی نیست که شاهد این دشمنی و تحقیرها نشوید. تنها یک مثال ما را کافی است. رئیس جمهور مستعفی آلمان یکبار در رابطه با پنج میلیون ترک مسلمان که در کشور آلمان ساکن هستند و جزء شهروندان این کشور محسوب میشوند، این جمله را بزبان آورد: "اسلام به آلمان تعلق دارد" از آنزمان سیاستمداران راست، میانه و یا عوامفریبی نیست که بر قبول و یا رد این جملۀ بالا "موضع" نگرفته باشد. چه جلسات و بحثها و جنجالهای مضحک و مسخره و چندش آوری پیرامون این گفته رئیس جمهور اسبق آلمان برپا کردند.

موضوع روز رسانه های گروهی کشورهای غربی شده "موضع گیری" بر له یا علیه اسلام. این رسانه ها اینطور وانمود میکنند، بهتر و یا روشنتر بگویم، این روانشناسی را به شنوندگان و بینندگان و خوانندگان خویش تلقین میکنند که: هر سیاستمدار و متفکر و روشنفکر و اصلاً هر فرد عادی و غیره عادی بایستی در مورد اسلام و مسلمانان "موضع" بگیرد. مهم نیست که گیرنده "موضع" اسلام را میشناسد یا نه. و یا اصلاً تابحال در تمامی عمر خود با یک مسلمان معتقد یا بی اعتقاد رابطه و آشنائی داشته است یا نه. هر کسی باید راجع به اسلام و مسلمانان حکمی و ارزیابی از خویش صادر کند.

تعدادی از سیاستمداران و رسانه های غربی، بخصوص گرایشهای راست تندرو و غیره تندرو، با تبلیغات ضد اسلام خویش روانشناسی خطرناکی را بمردم جوامع خویش تلقین میکنند. محتوای پیام این روانشناسی اینست: اگر شما غربیها به صلاح و سلامت و سعادت میهن خویش، یا اصلاً تمامی تمدن اروپا و مغرب زمین، ذره ای علاقه دارید، بایستی در مورد اسلام و مسلمانان "موضع" بگیرید. شما بایستی دستکم یک حکم و یا ارزیابی در بارۀ اسلام و مسلمانان از خود ارائه دهید.

اشتفان وایدنر Stefan Weidnerاسلام شناس آلمانی و نویسندۀ کتابهای متعدی پیرامون اسلام، در مقاله ای که بتازگی در نشریۀ علمی "روانشناسی امروز" Psychologie Heute نوشته است، تراشیدن "مشکل اسلام" برای غربیها و حتی خود مسلمانان را از جنبۀ روانشناسی اینگونه رسا و گویا بیان میکند:

" بی گفت و گو و بطور مسلم، دین اسلام، تغییرات آب و هوا و گرم شدن سطح کرۀ زمین باضافۀ بحران پولی و مالی جهانی، بصورت بین الملل در بالاترین درجۀ فوریت حلّ سه مشکل بزرگ جهانی قرار گرفته اند. تثلیث سه گانۀ معضل هائی که ما با آنها روبرو هستیم، یک اتفاق سادۀ پیش پا افتاده نیستند. بلکه بیش از همه، بیان یک سه نوائی کلاسیک مهم از: طبیعت، اقتصاد و فرهنگ را تشکیل میدهند. در همۀ این سه بخش مهم از زندگی جوامع و انسانها، پروسه و فرایند تغییرات بمثابه وقوع آخرالزمان بالقوه ای که نزدیک و نزدیکتر میشود، درک و برداشت میشوند. در واقع تثلیث فوق بعنوان اموری فوق العاده خطرناک برای حیات و زندگی وانمود و اینطور تبلیغ میشوند که برای هر سۀ این مشکلات، راه حلّهای فوری و عاجل ضرورت تام دارند. ولی ما میدانیم: در هر سه زمینۀ فوق تا بحال هیچ اتفاق مثبتی یا صورت نگرفته است و یا خیلی کم و جزئی بوده است. تنها مبارزه علیه اسلام، ظاهراً با وعده و وعیدهای فراوان، بهر حال با وارد کردن قوای نظامی در عراق و افغانستان با آن سختی و شدت، اما بدون نمایان گشتن هیچگونه بهبودی در وضعیت سیاسی آن منطقه، همراه بوده است. طوریکه میتوان این حدس را زد: مسئله بیشتر اثبات نمایش توانمندی غرب در عملیات نظامی بود تا حلّ مشکل تروریسم اسلامیستها." (1)

وقتی من، نویسندۀ این سطور، به شیوۀ بیان تراشیدن "مشکل اسلام" چه نزد غربیها و خواه پیش خود مسلمانان، بخصوص ایرانیان، بدقت توجه و تأمل میکنم، این امر دستگیرم میشود:

"مشکل اسلام" بیشتر یک مسئله و امر روانی است تا یک مشکل عینی عقیدتی، سیاسی و یا اجتماعی. بحث و جدل بر سر دین اسلام و مسلمانان را بایستی از زاویۀ نگاه روانشناختی مورد توجه قرار داد. چرا؟ چونکه تراشیدن "مشکل" واهی اسلام بیش از هر چیز ریشه های روانی دارد. در اینصورت توضیح آن نیز مربوط به علم روانشناسی میشود.

در حقیقت همانطور که در بالا آمد، دین اسلام چندی است محل مناسبی جهت بروز انواع عقده گشائی ها گشته است. در زبان و اصطلاح روانشناسی میتوان گفت که اسلام "میدان برون افکنی"ها، بزبان آلمانی Projektionsfläche شده است. "دفاع روانی برون افکنی" اصطلاحی است در علم روانشناسی و دانش روان تحلیلی Psychoanalyse که فروید پایه گذار آن بود. بعداً از جنبه روانشناسی و روان تحلیلی به تفصیل، ساز و کار و مکانیزم "دفاع روانی برون افکنی" را توضیح خواهم داد. عجالتاً بگویم که انقلاب اسلامی ایرانیان که سه دهۀ پیش وقوع یافت، فضای وسیعی را جهت برون افکنی های روانی، هم برای بعضی از مردم کشورهای مسلمانان نشین و هم برای گرایشهای راستگرا در غرب ایجاد کرده است. بخصوص که دین اسلام برای نظرات و برداشتهائی بشدت بی پایه و اساس و غیره عقلانی، میدان وسیعی را برای عقده گشائیها گشوده است. در این میدان وسیع به روشنی میتوان مشاهده کرد که دین اسلام و فرهنگ مسلمانی تبدیل به محل و موضوع بروز احساسات منفی و فاقد هر گونه خردمندی شده اند. بروز احساسات و برداشتهائی که با خود اسلام بمثابه یک دین و عقیدۀ جهان شمول، جدای از انواع گوناگون شاخه ها و گروندگانش، هیچ ربط و پیوندی ندارند. از جنبه سیاسی و بخصوص کسب قدرت سیاسی، هم در غرب و هم در کشورهای اسلامی دستجات و گروهها و گرایشهائی سیاسی بوجود آمده اند که بکمک تبلیغات دروغ خویش علیه اسلام و مسلمین، "نان سیاسی" دشمنی و ستیز با اسلام و مسلمانان را میخورند. عده ای از غربیها به این گرایشها نام "منتقدین اسلام" Islamkritikern را داده اند. بعضی صاحبنظران مردمسالار غربی که از زیر و بم روانشناسی دشمنی با دگراندیشی و دگراندیشان اطلاع و تجربۀ تاریخی دارند، به این عده نام "هراسندگان از اسلام" Islamophobie را داده اند. باین معنی که این افراد ترسی موهوم و غیرعقلانی، یعنی "فوبی" روان بیماری را در ذهن های خویش از اسلام ساخته اند و آنرا مدام تکرار و تبلیغ میکنند تا هم خود و هم دیگران را از اسلام و مسلمانان بترسانند. دقیقاً شبیه به افراد روان بیماری که برای مثال از عنکبوت یا موش و یا ازدحام جمعیت در مکانهائی مثل کوچه و خیابان و یا اتوبوس میترسند. چرا که در اصطلاح روانشناسی، فوبی عنکبوت یا موش و یا ازدحام جمعیت را دارند. این افراد برای ترسهای خویش موضوعاتی عینی مثل عنکبوت و موش و یا جمعیت را ساخته اند تا هراسهای درونی خویش را بر اینها برون افکنی (Projektion) کنند. ولی واقعیت میگوید که ترس و وحشت آنها اساساً روان بیماری کاملاً نابخردانه و غیره عادی است. در اینجا موضوع "اسلام فوبی ها" هراسیدن و هراساندن از دین اسلام و مسلمانان شده است.

بنظر من به افرادی که خود و مردم را از اسلام و مسلمانان میترسانند، بایستی نام "متنفرین از اسلام و مسلمانان" را داد. چرا که کار اصلی اینها ساختن دروغ و جعل و نسبت دادن آنها به دین اسلام و فرهنگ مسلمانان، بقصد ایجاد تنفر از اسلام و پیروان آن است. اگر این افراد بتوانند در هدف نهائی خویش موفقیت بدست آورند، یعنی اکثریت مردم غرب و یا مردم کشورهای مسلمان نشین را از اسلام و مسلمانان منزجر کنند. هرگز مسلمانان معتقد، دین خود اسلام را رها نخواهند کرد. بلکه تنها نتیجۀ کار آنها، ایجاد نفرت و انزجاری عمومی و دیرپا نسبت به اسلام و مسلمانان خواهد گردید. نفرتی که اگر ادامه پیدا کند و بخصوص از جنبۀ کسب قدرت سیاسی مورد سوء استفاده قرار گیرد، فاجعه های سیاسی و انسانی عظیمی را بوجود خواهد آورد.

تاریخ اروپا و دیگر کشورها و جوامع گوناگون بشری پُر از تجارب خونین و سخت ویرانگر ایجاد دشمنی با ادیان و مذاهب و مرامهای گوناگون و پیروان آنها است. تبلیغ و ترویج کینه و دشمنی علیه دگراندیشان، یعنی پیروان عقاید و مرامهای دیگر، جهت حذف رقبای سیاسی، بقصد کسب قدرت، در تاریخ سیاه گرایشهای استبدادی، امر تازه ای نیست. این تجارب تاریخی بشدت تلخ، نشان میدهند، ایجاد اینگونه نفرتهای فاقد هرگونه عقل و درایت انسانی، نتایجی بس خونین و ویرانگر از خود باقی خواهند گذارد. در همین قرن بیستم، قرنی که بتازگی پایان یافت، ایجاد نفرت نسبت به یهودیان تحت عنوان "نفرت نژادی"، در اروپا و یا ایجاد نفرت نسبت به دگراندیشان، چه دیندار و خواه بدون دین در شرق و آسیا، تحت واژۀ "کینۀ طبقاتی" و هم اکنون ایجاد "نفرتهای مذهبی و قومی" در جوامع عقب افتادۀ گوناگون، بقصد حذف رقیب و بدست آوردن قدرت سیاسی، بطور روزمره خونریزی و ویرانگری میکنند. حال باید از این "منتقدین" پرسید، ایجاد این کینه ها و نفرتها تا این زمان چه اندازه از خود قربانی و ویرانی بجای گذارده و در آینده نیز بجای خواهند گذارد؟

در اینجا طرح چند سئوال جهت شناخت زمینه های روانی دشمنی و ایجاد نفرت نسبت به دین اسلام و مسلمانان ضرورت دارد:

1- چرا دشمنی و کینه و یا ایجاد نفرت نسبت به اسلام و مسلمانان اصلاً طرح و بیان میشوند؟

2- چه ترسهای موهوم و غیره عقلانی در پشت این دشمنی و نفرت نهفته اند که خود را اینگونه بروز میدهند؟ و بالاخره

3- چرا اصلاً دین اسلام و دقیقاً مسلمانان بمثابه صحنۀ برون افکنی ها و عقده گشائی ها انتخاب و جهت بروز احساسات منفی مناسب تشخیص داده میشوند؟

ابوالحسن بنی صدر درسی بسیار زیبا و مهم را از قرآن، کتاب دینی مسلمانان، آموخته است. او این درس را بطور مکرّر در نوشته ها و سخنان خویش برای اهل خرد و اندیشه بازگو میکند. آن درس اینست:

در قرآن آمده است. کافران، بمعنی پوشند گان حق و حقیقت و یا کذابین "لباس باطل بر تن حقیقت میپوشانند." بنی صدر از این آیه این نتیجۀ بسیار با اهمیت را میگیرد: "هیچ آدم دروغگو و کذابی نمیتواند از خود بطور کامل یک دروغ بسازد. همیشه بایستی یک حقیقت و یا واقعیت اجتماعی وجود داشته باشد تا دروغگو به آن حقیقت و یا آن واقعیت اجتماعی، باب میل خویش، "لباس باطل" دروغینی را بپوشاند و آنرا حقیقت جلوه دهد."

من از آموزش بنی صدر در اینجا استفاده خواهم کرد و آنرا در مورد سه سئوال طرح شده در بالا بکار میبرم. بدینصورت که ابتدا سعی میکنم، حقایق و واقعیتهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که هم برای مردم کشورهای مسلمان نشین و هم برای کشورهای سرمایه داری چه در غرب و شرق و هم در آسیا وجود عینی دارند را بطور کوتاه و خلاصه شمارش کنم. در کنار اینکار تلاش خواهم کرد، لباس باطل "مشکل اسلام" را که کذابین ایجاد کنندۀ نفرت علیه اسلام و مسلمین به این حقایق و واقعیتهاها میپوشانند و با انواع تبلیغات دروغ سعی میکنند آنها را حقیقت محض جلوه دهند، روشن کنم.

حقایق و واقعیتهای کشورهای مسلمان نشین از اینقرارند:

الف- از نظر سیاسی: تمامی کشورهای مسلمان نشین بدون استثناء دارای دولتهای استبدادی هستند. دولتهائی که بشدت فاسد و خائن به کشور و ملت خویش اند و بطور مدام جنایت میکنند. (بعضی از این دولتها بتازگی در اثر انقلاب و جنبش مردم کشور خودشان سقوط کردند. بعضی دیگر در حال احتضار و ساقط شدن هستند.) تعدادی از این دولتها بدروغ خود را بیانگر اسلام مینامند. تعدادی دیگر از این دولتهای مستبد خود را اصلاً حاصل دین اسلام و یا انقلاب اسلامی میدانند. (مثل رژیم ایران). این دولتهای استبدادی مدعی اند، حاکمیت آنها "طبق موازین اسلام" عمل میکند. برای ثابت کردن این ادعا، دولتهای مزبور با هزینه کردن میلیاردها دلار مخارج، آنهم از کیسۀ ثروتهای ملی مردم کشورشان، هم برای ملتهای خود و هم در سطح جهان اینطور تبلیغ میکنند که دین اسلام از ریشه و اساس استبدادی است. پیام آنها به مردم کشورهای خویش و اصلاً تمامی مردم جهان اینست:

"اسلام نه تنها هیچ سنخیتی با حقوق بشر و مردمسالاری ندارد، بلکه در دین اسلام، دشمنی و جنگ علیه حقوق انسان و سامانۀ مردمسالاری واجب دینی است."

ب- از نظر اقتصادی: در این جهان، 57 کشور مسلمان نشین وجود دارد. این کشورها اقتصادشان یا از طریق توریسم و جهانگردی، یا از راه فروش منابع زیرزمینی مثل نفت و گاز و غیره و یا کشاوری، آنهم نوع قدیمی آن، اداره میشوند. توزیع ثروتها در این کشورهای باصطلاح اسلامی بشکل غیر قابل تصوری ناعادلانه است. بیشترین در صد جمعیت در این کشورها بشدت فقیر، بیکار و بدون آیندۀ مادی و معنوی است. در کشورهائی که منابع زیرزمینی دارند، دولتهای آنها جهت حفظ و ادامه حیات خویش این منابع را بحراج گذارده اند. در این غارت اموال عمومی، سهم شیر را کشورهای غربی و شرقی سرمایه دار خریدار این منابع میبرند. افرادیکه در دولتهای این کشورها مقامهای نسبتاً بالائی دارند، باصطلاح صاحب امتیازها، از طریق این شیوه از درآمد اقتصادی ( رانتخواری)، ثروتهای افسانه ای بدست آورده اند. بطور کوتاه و خلاصه اقتصادهای تمامی این 57 کشور مسلمان نشین اقتصادهائی با مدارمصرف هستند. اقتصاد ملی بمعنای سازندگی و تولید توسط مردم این جوامع، اصلاً وجود ندارند. علاوه بر اینکه صاحبان قدرت در داخل و حامیان آنها در خارج نیز با ساختن بحرانهای دائمی مانع از آن میشوند که اقتصاد این کشورها تولید مدار شوند.

ج- از جنبۀ اجتماعی: جمعیت کشورهای مسلمان نشین بدون استثناء بشدت زیاد است و رشدی سرطانی دارد. در بعضی از این کشورها نزدیک به هفتاد درصد جمعیت سن شان زیر سی سال است. در واقع کشورهای مسلمان نشین دارای ملتهائی فوق العاده جوان هستند. ولی جملگی جوانان این کشورها در انواع محرومیتها، خفقان و سرکوب شدید، بیکاری، و بدون داشتن آینده ای روشن و امیدوار، گذران زندگی میکنند. در این جوامع و کشورها بجهت وجود رژیمهای استبدادی انواع تبعیضهای اجتماعی و نابرابریهای غیره قابل تصور، حاکمیت دارند. از جنبۀ جامعه شناسی کار اصلی دولتهای استبدادی کشورهای مسلمان نشین، وارد کردن فشارهای طاقت فرسا بر طبقۀ میانه و ضعیف کردن روز افزون آنها است. تنها افرادی از این طبقه که خود را در خدمت و اختیار دولت استبدادی قرار دهند، به نان و نوائی خواهند رسید. در واقع ساز و کار طبقه میانه در هر جامعه ای، ایجاد ثبات سیاسی و اجتماعی است. ولی در تمامی کشورهای مسلمان نشین طبقۀ میانه بتدریج در حال نابود شدن است. بهمین خاطر در این کشورها ثبات سیاسی و اجتماعی اصلاً وجود ندارد. در نتیجه دولتهای حاکم بر این کشورها نیز بشدت بی ثبات هستند. این بی ثباتی سبب میشود که از یکطرف خشونت تنها رابطه میان ملت و دولت شود و از جانب دیگر صاحب امتیازان این جوامع هر روز بیشتر از روز پیش ملت خود را غارت کنند و به فقر و فرهنگی عقیم شدت می بخشند.

د- از جنبۀ فرهنگی: در تمامی کشورهای مسلمان نشین حاکمیت دولتهای استبدادی سبب شده اند، بی فرهنگ ترین و ضد فرهنگ ترین افراد آن جامعه بر مراکز بارور کننده و زایندۀ فرهنگ مسلط گردند. کار اصلی این باصطاح خودشان "نخبگان فرهنگی" براه انداختن جنگی دائمی و بی امان بر ضد شاخصها و شخصیتهای تولید کنندۀ فرهنگ در این جوامع است. بهمین دلیل نیز هنرمند و روشنفکر ستیزی رواجی شدید دارد. دولتهای استبدادی کشورهای مسلمان نشین (بیشترشان بنام اسلام) فرهنگ این جوامع را بمعنای واقعی کلمه عقیم و نازا کرده اند. هدف اصلی و واقعی ضد فرهنگی که در کشورهای مسلمان نشین توسط حاکمان آن ترویج و تبلیغ میشود، بستن فضای فرهنگی این جوامع از طریق ایجاد انواع سانسورها است. بجای ترویج فرهنگ سازندگی، آنهم در این جوامع بسیار جوان، ضد فرهنگ زور و مصرف فرآورده های کشورهای غربی و این روزها آسیائی رواجی بتمام دارند.

حال بپردازیم به واقعیتها و حقایقی که در کشور سرمایه داری چه در غرب و خواه در کشوری آسیائی تازه سرمایه داری شده، وجود دارند.

عمده ترین واقعیتها و حقایق که تبدیل به مشکل جهانی گشته اند، دو مسئلۀ محیط زیست و بحران مالی و پولی است. در حقیقت نظام سرمایه داری که بگفتۀ ابوالحسن بنی صدر، "بدترین و مخرب ترین نظامی است که بشر در طول تاریخ حیات خود تا کنون تجربه کرده است." این دو مشکل بزرگ را که "لاینحل" نیز جلوه میدهد، بوجود آورده است. این دو مشکل که بصورت عینی حیات نسلهای کنونی و آیندۀ همۀ مردم جهان را بطور جدّی بخطر انداخته است، دستاورد نظام سرمایه داری است. بدتر از همه آنکه این دو مشکل در چهار چوب نظام سرمایه داری نیز هیچ راه حلّی ندارند. با نگاهی کوتاه و مختصر به اقتصاد دولتهای ثروتمندترین کشورهای جهان، مثل آمریکا، ژاپن و یا آلمان، بحران مالی و پولی را بخوبی میتوان مشاهده کرد. دولتهای این کشورها بزرگترین رقم قرضه را در جهان دارا هستند. طوریکه بعضی از صاحب نظران اقتصاد آنها را بمعنای واقعی کلمه ورشکسته میدانند. شدت و درجۀ تخریب محیط زیست که نظام سرمایه داری در سطح جهان بوجود آورده است و هر روز بیشتر از روز پیش زمینه های حیات انسان و طبیعت را ویران و متلاشی میکند، نیز قابل درک و تصور و حساب نیست.

علاوه بر این دو مشکل بزرگ، جانبداران نظام سرمایه داری مشکل سوّم و یا معضل فرهنگی عظیم دیگری نیز بوجود آورده اند. مشکل سوّم تبلیغ مدام این امر و حاکم کردن آن بر اذهان عموم مردم جهان استکه: نظام سرمایه داری آلترناتیو و بدیلی ندارد. باصطلاح بایستی تمامی مردم جهان با این نظام بسازند و بسوزند.

حال گذشته از این سه مشکل بزرگ جهانی، هر کسی کمترین و کوچکترین اطلاعی از سیاست و اقتصاد جهان داشته باشد، بخوبی میداند که تمامی دولتهای مستبد کشورهای مسلمان نشین، زائده و یا بخشی مهم و جدائی ناپذیر از مجموعۀ نظام سرمایه داری را در این جهان تشکیل میدهند. در حقیقت غارت این کشورها، چه غارت منابع زیرزمینی و استعدادهای انسانی آنها و خواه غارت و ویرانی محیط زیست شان بعلاوه کمک و پشتیبانی از مستبدین حاکم بر این کشورها جهت نگاه داشتن مردم این کشورها زیر یوغ آنها و بسته نگاه داشتن جوامع مسلمان نشین، نیاز حیاتی سرمایه داری جهانی است.

واقعیتهائی را که بطور خیلی مختصر در بالا آمد، بیش از چهار دهه است ابوالحسن بنی صدر تحت عنوان "دینامیکهای رابطه مسلط - زیر سلطه" تحقیق، مطالعه و پیگیری میکند. او در کتابها و نوشته های متعدد خویش در طی چهل سال گذشته ابتدا شش دینامیک و بتدیج در طول زمان دینامیکهای گوناگون دیگری را شناسائی و به آنها اضافه کرده است. بنی صدر در آخرین کتاب خود تعداد نوزده دینامیک از روابط سلطه گر- زیر سلطه را شمارش و بیان میکند. او معتقد است: (2)

" در لوح آشکار دینامیکهای رابطۀ مسلط - زیرسلطه جهت تحولی را روشن می توان خواند که نظامهای دارای رابطه سلطه گر - زیر سلطه، از راه داد و ستد نیروهای محرکه، پیدا می کنند." بنی صدر تمامی جوامع مسلمان نشینی را که تحت حاکمیت دولتهای استبدادی بسر میبرند، جوامع زیر سلطه میداند. او دلیل زیر سلطه بودن آنها را اینگونه بیان میکند:

" نظام اجتماعی از آن رو موقعیت زیر سلطه را می یابد که قشرهای صاحب امتیاز(در این جوامع) تن به باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی به ترتیبی که نیروهای محرکه در رشد فعال شوند را نمی دهند. زیرا موقعیت و امتیازهای خود را از دست می دهند. اینان عامل تخریب نیروهای محرکه می شوند. از جمله از راه صدور این نیروها." بنی صدر نظام اجتماعی مسلط را نیز اینگونه تعریف میکند:

" نظام اجتماعی مسلط نیز از راه وارد و فعال کردن نیروهای محرکه، در همان حال که بر امتیازهای صاحب امتیازها می افزاید، برای قشرهای دیگر جامعه نیز کار و درآمد پدید می آورد. بدین سان، در رابطه سلطه گر - زیر سلطه، جریان نیروهای محرکه دو دینامیک را پدید می آورند: دینامیک صدور نیروهای محرکه به بخش مسلط و دینامیک ورود این نیروها به بخش مسلط و فعال شدن آنها در این بخش با هدف پایدار نگاه داشتن نظامهای اجتماعی مسلط - زیر سلطه در رابطه. این دو دینامیک دینامیکهای دیگر را به شرح زیر پدید می آورند."

2- دینامیک تجزیه که خاص نظام اجتماعی زیر سلطه است: "تجزیه روز افزون نظام اجتماعی زیر سلطه هم بخاطر صادر کردن و تخریب نیروهای محرکه و هم بلحاظ وارد کردن نیروهای محرکه (واردات از هر نوع ) که متلاشی کنندۀ نظام اجتماعی جامعه زیر سلطه و گرفتار تجزیه عمومی آن می شود."

3 - دینامیک خارجی شدن دولت و اقتصاد و فرهنگ و گروه بندیهای جامعه زیر سلطه: گروههای حاکم در این جامعه ها، "از رهگذر صدور نیروهای محرکه و وارد کردن ویرانگرها، بنا بر این، رانت خواری، موقعیت جسته اند. این خارجی شدن، همزمان، آنها را نسبت به نظام اجتماعی سلطه گر، بمثابه عامل و آلت فعل در جامعه زیر سلطه، داخلی می کند."

4 – دینامیک فقر: "فقر در بخش زیر سلطه بخاطر از دست دادن نیروهای محرکه و دینامیک غنا در بخش مسلط بخاطر جذب نیروهای محرکه."

5 - دینامیک نابرابری: "زیادت گرفتن و رشد تضادها در جامعه های در رابطه مسلط - زیر سلطه، از جمله، نابرابری را مدام بیشتر می کند."

6- دینامیک آلودگی محیط زیست: "تضاد روز افزون قدرت در اشکال گوناگون خود، بخصوص در شکل سرمایه داری، با زیندگی محیط زیست." و این 6 دینامیک، همراهند با خشونتی که دائم بر خود می افزاید:

7 - دینامیک قهر: "افزایش میزان تخریب و نیاز روزافزون بقوه قهریه. خشونتِ خشونت آور تنها یک نوع و نوع جنگها و ترور و... نیست، نابسامانی ها و آسیبهای اجتماعی نیز هستند. تولید و مصرف انبوه نیز هست. قدرت باوری نیز هست. جبری شدن پندارها و گفتارها و کردارها نیز هست."

8 – دینامیک دستوری شدن زندگی: "از دست رفتن روز افزون خودانگیختگی"

9 - دینامیک بردگی انسان یا شئی شدن او و ناچیز شدنش در وسیله: "در نظام اجتماعی - اقتصادی سرمایه سالار، انسان مالکیت بر سعی خود را از دست می دهد و در برابر سرمایه، «نیروی کار» می شود."

10- دینامیک نیازها: "از جمله روشها که سرمایه داری بکار می برد، سیر ناشدنی کردن گرسنگی مصرف است."

11 - دینامیک پیشخور کردن آینده و از پیش متعین کردن آینده: "جامعه زیر سلطه قربانی اول این دینامیک است. پیشخور کردن سبب می شود که نسل های آینده وارث وضعیتی بگردند که توانائی تغییر آن را نداشته باشند."

12 - دینامیک کوتاه شدن زمان: "زمان اندیشه و عمل کوتاه و کوتاه تر می شود. توضیح این که «درازمدت» و بسا «میان مدت» در تنظیم فعالیتها کمتر نقش پیدا می کنند."

13 - دینامیک ضد فرهنگ قدرت: "علامتها و نمادها و عناصری که قدرت را (در ذهن انسانهای شیفتۀ قدرت) خدائی می گردانند، حاضر و آمر و عامل در همه جا و همه وقت است."

14 - دینامیک انزوا و تنهائی: "تنهائی و انزوای روز افزون انسان تنها از رهگذر گسستن پیوندهای اجتماعی نیست. از رهگذر جانشین انسان شدن قدرت در «رشد» نیز هست. این در برابر قدرت است که انسان خود را تنها و ناتوان می یابد. از این رو، تنهائی و انزوا و احساس ناتوانی، بحران هویت ببارآورده است."

15 - دینامیک بحران ها و مشکلها، 16- "دینامیک از خود بیگانه شدن دین ها در بیان قدرت و یکدست شدن بیانهای قدرت بمثابه اندیشه راهنما."، 17- دینامیک از رشد ماندن انسان.،

18 - دینامیک سلطه ماوراء ملی ها بر نیروهای محرکه در همه کشورهای جهان و بردولتها و برزندگی انسانها:"در حال حاضر، ماوراء ملی ها در همان حال که دولتهای ملی را ناتوان می کنند و این امر، نظامهای اجتماعی ملی (دولت ملت) را گرفتار تغییر می کند، رابطه های قوا میان نظامهای اجتماعی را مساعد به حد اکثر رساندن سود خویش می کنند و پاسدار آن می شوند. در همان حال، مجموعه هائی از قوای قهریه پدید می آیند که پاسدار سلطه ماوراء ملی ها و فراگیر شدن آنند....جهانی شدنی (Globalisierung) که در حال حاضر از آن سخن می رود، سلطه ماوراء ملی ها بر اقتصاد جهان و نقش آنها در نگاه داشتن نظامهای اجتماعی در رابطه مسلط - زیر سلطه است."

19 - دینامیک تقابل قدرت با انسان: " - که سرمایه داری یکی از سازماندهی های آنست - نیروهای محرکه حیات را به نیروهای محرکه مرگ بدل می کند. تخریب محیط زیست و تخریب منابع طبیعت و افزودن بر شمار بیکاران و گرسنگان در سطح جهان و تشدید تضادها، برغم دستوری و یکدست کردن زندگی..."

بنی صدر در نوشتۀ خود، این سئوالها را برای اهل خرد و اندیشه طرح میکند:

"آیا قدرت می تواند همچنان نیروهای محرکه را در تمرکز و بزرگ شدن و انباشت خویش بکار برد؟ آیا قدرت فراگیر می تواند انسان چند بعدی را در شئی ناچیز کند و شئی در خدمت خویش نگاه دارد؟ هرگاه قدرت مقاومت نبیند و بتواند، همچنان تضاد را در بکار گرفتن نیروهای محرکه، بکار برد، مجموعه دینامیکهای بالا، دینامیک مرگ خواهند شد و با مرگ محیط زیست و انسان، دینامیک قدرت، قدرت را نیز به وادی مرگ می سپارد. آیا انسان توانائی مقابله با این قدرت فراگیر را که، زمان به زمان، «فضای حیاتی» او را تنگ تر می کند، دارد؟ (خط کشی زیر جمله ها همه جا از من است.)

بنی صدر در بیان این نوزده دنیامیک، مجموعۀ کاملی از واقعیتهای جهان امروز را در ابعاد گوناگون و تو در توی آن خاطر نشان اهل خرد میکند. اگر به بعضی از دینامیکها دقت کنیم، متوجه خواهیم شد، بنی صدر مسائل و مشکلاتی را که در روابط سلطه گر - زیر سلطه بوجود میآیند، از منظر روانشناسی فردی و اجتماعی نیز شناسائی کرده است. او از "قدرت باوری" انسانها، "جبری شدن پندارها و گفتارها و کردارها" و "دستوری شدن زندگی" صحبت میکند. علاوه بر آن از احساسات و شیوه های رفتاری چون "سیر ناشدنی گرسنگی مصرف" و "کوتاه شدن زمان اندیشه و عمل" نزد انسانها و "انزوا و تنهائی و بحران هویت" آنها مینویسد. به این احساسات و شیوه های رفتاری بعداً از دید روانشناسی در رابطه با اسلام ستیزی خواهم پرداخت.

اشتفان وایدنر، در نوشتۀ خود که در بالا به آن اشاره شد، واقعیتهائی که در رابطۀ غرب و کشورهای مسلمان نشین، وجود دارند را اینگونه توصیف میکند: (3)

"وضعیت بیش از آن ملال انگیز بنظر میرسند که ما دلائل آنرا تنها به تشویش و اضطراب خود از اسلام نسبت دهیم. این وضعیت مطمئناً نه تنها بصورت روانشناسی، بلکه بطور عینی و واقعی وجود دارند و میتوان آنها را یک به یک نامید: خطرات تروریسم و مهاجرت غیر قابل مهار مردم کشورهای مسلمان نشین به غرب، بی ثباتی نظامهای سیاسی حاکم در بیشترین کشورهای مسلمان نشین، وابستگی ما غربیها به نفتی که در خاورمیانه هست، و بالاخره جنگ در عراق و افغانستان - که غرب در ایجاد آن نقش عمده ای داشت-. باین مشکلات سیاسی اضافه میشوند معضلات فرهنگی، از جمله: سقوط غیر قابل انکار فقه اسلامی، که حتی بوسیله تک تک اصلاحگران فکری ممتاز نیز قابل جلوگیری نیست. باضافۀ بحران شدید هویت نزد بسیاری از مسلمانان. بحران هویتی که غالباً به یک دگم سخت و بسته شدن فضای اندیشه منتهی خواهد شد، اگر سر به فناتیزم شدید مذهبی و یا ضد مذهبی نزند." (خط کشی زیر جمله ها از من است.)

حال که واقعیتها و حقایق جامعه های مسلمان نشین و کشورهای مسلط را شناختیم، برویم به سراغ لباس باطلی که منتقدین اسلام به تن این واقعیتها و حقایقی که در بالا آمد، میپوشانند:

جملگی این منتقدین چه غربی و خواه ایرانی، تمامی تقصیرات واقعیتهای تلخ بالا را یکجا بگردن اسلام و بخصوص کتاب دینی مسلمانان، قرآن، می اندازند. برای مثال اگر خمینی و خامنه ای و حامیان دیروز و امروزشان در ایران استبداد را بازسازی کردند و در اینکار خویش کارگردانان جنایت و خیانت و فساد گشتند، مقصر اصلی نه این افراد، بلکه اسلام و قرآن است. منتقدین متنفر از اسلام همگی میگویند و مدام تکرار میکنند: "جنایت و خیانت و فساد را مستبدین همه از اسلام و کتابش قرآن آموخته اند." بقول ابوالحسن بنی صدر: "یک دلیل عمده سانسورچی شدن مبلغان این یا ﺁن ایدئولوژی اینست که دین ستیزی نیاز دارد به «همه را به یک چوب راندن». با وجود این که می گویند، قرائتهای مختلف از دین وجود دارند، اما کارشان استفاده از منطق صوری و صغری و کبری ساختن، به قصد بی اعتبار کردن کار « روشنفکران دینی» و اعتبار بخشیدن به ادعای خود است: «بن و اساس همه برداشتها یکی است: دین نمی تواند صفت « ارتجاعی » را از دست بدهد». در حال حاضر، « اسلام همان است که خمینی گفت و کرد » و « اسلام همان است که مصباح یزدی ها می گویند و می کنند » از زبان و قلم ﺁنها نمی افتد. از این رو، سانسور « روشنفکران دینی »، شرط مؤثر شدن تبلیغ تیره های گوناگون دین ستیز است. " (4) (خط کشی زیر جمله ها از من است.)

در نوشتۀ بعدی به روانشناسی دشمنی با اسلام و مسلمانان در غرب و روابط ارگانیک "اسلامیستها" با اسلام ستیزان غربی خواهم پرداخت.

فهرست منابع و مأخذها:

(1) Stefan Weidner: Projektionsfläche Islam; Was unser Umgang mit den Muslimen über uns selbst verrät; Psychologie Heute; Politik und Psyche; April 2011; S. 26 ff.

(2) ابوالحسن بنی صدر: استبداد فراگیر، دینامیکهای رابطه مسلط - زیر سلطه، فصل دوّم از بخش دوّم، از صفحۀ 160 ببعد. تذکری از علی شفیعی: این کتاب هنوز چاپ و انتشار نیافته است. آقای بنی صدر لطف کرده و قبل از چاپ جهت این نوشته آنرا در اختیار من گذاشتند. در همینجا از مهر ایشان کمال تشکر را دارم.

(3) همان مقاله از فهرست شماره (1)

(4) ابوالحسن بنی صدر: پایان عصر روشنفکری دینی؟ سرمقاله نشریه "انقلاب اسلامی در هجرت" شمارۀ 776 بتاریخ 2 تا 15 خرداد 1390