جهانگیر گلزار
یاد بود سالگرد کشتار زندانیان سیاسی سال 67
منزلت زندانی سیاسی در ایران!
متن سخنرانی آقای گلزار در جلسه
کانون دفاع از حقوق بشر در ایران( هانور )
جلسه امروز مصادف است با سالگرد کشتار زندانیان سال 67 و نیز بناحق کشته شدن اکبر محمدی .
دلیل به زندان انداختن او ، سالها در حبس بودن او ، شکنجه ها ،
شیونهای پدر و مادررش ، نامه های دادخواهی والدین و
ایستادگیهای اکبر ، ندای حق یک زندانی در
زندان و یک خانواده در زجر را سالیان سال به گوش ما می رساند .
صدایی که با سلول انفرادی ، تهدید ، شکنجه ، قصد خفه
کردنش را داشتند و او فریاد آزادی می زد . تا اینکه
جلادان دربار ولی فقیه صدای او را در گلو خفه کردند .
خاطره ها تکرار می شود .
فریادها ، نوشته ها ، فرارها ، دستگیریها .
و باز ، سلول انفرادی ، زیر بند ، شلاق ، چوب ، فلک ، حلق
آویز قپانی ، خون ، عفونت ،
شکنجه گر ، بازجو ، کاغذ و قلم و امضا ، انکار. و باز از اول همان رفتار غیر انسانی
و به نا حق تا شاید کسی برگه ای را امضا کند ، یا تواب شود
و یا آرام بدون سرو صدا چون اکبر محمدی در گوشه ای به خاکش
بسپارند . بقول مشیری
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام ، زهرم در پیاله اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست ،
وای جنگل را بیابان می کنند !
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند !
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند !
چرا و به چه دلیل با جوانان و فرهیختگان ما چنین می
کنند ؟
در اسلام نه باور و نه قصد ، موضوع قضاوت واقع نمی شوند ، عمل موضوع
قضاوت واقع می شود . بنا بر این اکثر جرائم که در جامعه های
بشری بوده اند و هستند و به قصد
یا باور دینی راجع می شوند ، جرم تلقی نمی
شوند . چرا که مسئولیت را و بنا بر این اختیار را ، از انسان
نمی توان سلب کرد . با وجود این چرا آقای خمینی در
مقابل تمام آزادی ها ایستاد و حاکما ن شرعی را بر مسند قضاوت
گذاشت که اعدام و شکنجه و زندان را با شادی انجام می دادند ؟
خلخالی در خاطراتش ( ص 281 ) می گوید :" سرانجام کشور
به دست اسلام ، امام ، روحانیت و مردم افتاد . البته اسلامی که او تعریفش را می دهد ،
استبدادی است که تحت نام ولایت فقیه برقرار گردید . و در
نظر او مردم باید مطیع رهبر و نمایندگان او، باشند . در جای جای کتاب آمده است : با اینکه آقای خمینی
از خلخالی شناخت کامل داشته ، او را به مسند حاکم شرع دادگاههای
انقلاب انتخاب کرد . در صفحه290 - 291 کتاب خاطراتش آمده : " حضرت امام ، دو
یا سه روز پس از به ثمر رسیدن انقلاب ، اینجانب را فراخواند و
نوشته ای را نشان داد و گفت : این حکم را به نام شما نوشته ام . وقتی
به نوشته نگاه کردم ، دیدم که ایشان حکم قضاوت شرع و دادگاه های
انقلاب را با خط خویش به نام اینجانب نوشته است .
.... عرض کردم : متشکرم ، اما این کار خون دارد و بسیار
سنگین است . حضرت امام فرمود : برای شما سنگین نیست ، من
حامی شما هستم . عرض کردم : من زحمت کشیده ام و
چیزهایی بلدم ، می ترسم که چهره ام در تاریخ انقلاب
، خونین جلوه گر شود و دشمنان اسلام علیه من تبلیغ کنند ، به
ویژه این که ، باید سردمداران فساد و تباهی در
ایران را محاکمه کنم . امام فرمود : من از شما حمایت می کنم ،
وانگهی به چه کسی بدهم که بتوانم به او اطمینان داشته باشم ؟
ضمنا امام فرمود : مصطفی گفته بود که شما حاشیهء عروه را هم نوشته
اید و مجتهد هستید . من این مطالب را قبلا گفتم و روزنامه
کیهان و نشریات دیگر نیز آن را درج کردند . سر انجام ،
وظیفه محوله از سوی امام را پذیرفتم و داد مستضعفان و ملت مظلوم
، در طول تاریخ را ، از مستکبرانی ، مانند : هویدا و خسروداد و
ربیعی و رحیمی و پاکروان مقدم و نصیری و
مهندس ریاضی و خلعت بری و جهانبانی و صدها سپهبد و سرلشکر
و ساواکی و خوانین گردن کلفت و دیگر مفسدین فی
الارض ، را به وجه احسن گرفتم . "
بدعت را خمینی از روز اولی که مردم بر ضد استبداد
پهلوی پیروز شدند گذاشت . انقلاب مردم برای برقراری آزاد ی
ها و استقلال و عدالت بود ولی خمینی از رهبری دلها به
رهبری استبداد رفته بود و بسیاری نمی دیدند . او
افرادی را به دست خلخالی و همردیفانش اعدام و شکنجه و زندانی
نمود که از حق خود نتوانستند دفاع کنند .
زندانها را پر از زندانی کرد . سعی او بر این بود که دستگاه
قضایی و مجلس و دولت در یک جهت و آنهم بر اساس نظر او عمل کنند
. شکنجه را در زندانها صورت شرعی داد . در آن زمان رئیس جمهوری
وقت آقای بنی صدر با مسئله
شکنجه در زندانها قاطع برخورد کرد و شکایت نمود. سه نفر نماینده شدند که تحقیق کنند
. بشنویم از زبان خلخالی ( صفحه 313 ) : " محمد منتظری از
سوی امام مامور شد تا در بارهء شکنجه در زندانها تحقیق کند و
ماموریت خود را به اتفاق آقای بشارتی جهرمی که
یکی از نمایندگان مجلس بود و از طرف مجلس مامور شده بود ، به
نحو احسن انجام داد و گزارش خود را مبنی بر عدم وقوع هر نوع شکنجه ،
تسلیم مقام های رسمی و امام نمود و به همین خاطر هم
اختلاف او با بنی صدر عمیق شد . بنی صدر مرتبا مسئله شکنجه را
برای کوبیدن دادگاهها عنوان می کرد و از کاه ، کوه می
ساخت و تا آن اواخر هم ، دست بردار نبود .
آقای بنی صدر تعزیرات شرعی را جزء شکنجه به حساب می
آورد .او اصلا به دستورات شرع توجه نداشت . " در صفحه 319 باز می نویسد : "هیئت
مبعوث از طرف امام ، هر گونه شکنجه را در زندانها نفی می کردند ،
ولی بنی صدر با تمام وقاحت فریاد می زد که : شکنجه در
ایران از زمان شاه هم بدتر است ! بنی صدر در نطق های خود ، دولت
و مجلس و شورای عالی قضایی را می کوبید . او
قانون اساسی و مجلس و شورای عالی قضایی را می
کوبید . او قانون اساسی و مجلس خبرگان را قبول نداشت و ولایت فقیه
را رد می کرد . " در صفحه 350 می نویسد که :"
بنی صدر دست بردار نبود و در هر فرصتی ، اینجا و آنجا پشت سرما
حرف می زد . او از همان اول می گفت که : خلخالی قاتل است نه
قاطع ! " در تاریخ 1 خرداد 59 در نامه ای از آقای
بنی صدر به آقای
خمینی آمده است : " بخدا اینهمه خشونت در خور
یک حکومت فاشیستی نیست چه رسد به یک حکومت
اسلامی . دیروز که از سفر بازگشتم 30 محکوم باعدام یا اعدام شده
اند و یا منتظر اعدام هستند . با این میزان خشونت جامعه
همگرایی پیدا نمی کند و جو سنگین تر می شود .
غالب محکومان بناحق محکوم می شوند ".
در اینجا زمان باز گو کردن تمام
وقایع ، تذکرات ، سرمقاله ها ،ایستادگی های به موقع ، موضع گرفتنهای درست و برحق و ... افراد باورمندان به خط استقلال و
آزادی نیست . به چند نکته
بسنده کردم تا خاطرات 25 سال قبل زنده شوند . بعد از کودتا بر ضد اولین
رئیس جمهوری مردم و در واقع کودتا بر ضد آزادیخواهان ،
ماشین کشتار سرعت بیشتر گرفت. بخشی ازاپوزیسیون که
عدالت را دست نیافتنی می دانستند و معتقد به نوع
دیگری از دیکتاتوری بودند ، در نابود کردن مخالفین،با
خمینی هم زبان و همراه شدند . به این امید که ملایان نالایق در جریان حرکت تاریخ
جای خود را به آنها داده آنها بتوانند "به نفع طبقه کارگر"
دیکتاتوری خود را برقرار کنند ! ملایان امان ندادند و روزانه جوانان را گروه گروه به زندان می
بردند و بسیاری از آنها نیز به دست جوخه های اعدام سپرده
می شدند . به گفته زندانیان آن زمان ،جای ایستادن در
زندان نبود چه رسد به جای خوابیدن .
خشونت بیش از حد زندان را به گورستان تبدیل کرده بود انواع
شکنجه ها اعمال می شد .در کتاب
اوین نوشته آقای محمد جعفری آمده است (صفحه 152 ) : دادگاهها ،
بیک ماشین مخوف وحشتناک تبدیل شده بودند بطوریکه
وقتی کسانی از دادگاه بر می گشتند و بعد از مدتی می
فهمیدند که حکم حبس ابد گرفته اند از خوشحالی در پوست نمی
گنجیدند ." از دادگاهها بعنوان مهمترین عامل ایجاد ترس و
وحشت استفاده می شد و نه مرکزی برای تحقق عدالت و روشن شدن
حقیقت . در آن روزهای بعد از کودتا روزانه بیش از 200 تیر
خلاص زده می شد . وقتی کمی جو زندانها آرام گرفته بود در سال 67
به دستور خمینی حکمی داده شد که 2800 تا 3800 نفر در سه شب
اعدام شدند . جریان به این ترتیب بود . صفحه 302 کتاب خاطرات
آقای منتظری : نامه خمینی : از آنجا که منافقین
خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می گویند از
روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد
پیدا کرده اند ، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسیک
آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و
نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما ، و با
توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از
ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی تا کنون ، کسانی که در
زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می
کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران
با رای اکثریت آقایان حجه الااسلام نیری (
قاضی شرع ) و جناب آقای اشراقی ( دادستان تهران ) و
نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد ، اگر چه احتیات در
اجماع است ، و همین طور در زندانهای مراکز استان کشور رای
اکثریت آقایان قاضی شرع ، دادستان انقلاب و یا
دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد ، رحم بر
محاربین ساده اندیشی است ، قاطعیت اسلام رضایت
خداوند متعال را جلب نمائید ، آقایانی که تشخیص موضوع به
عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند ( اشد علی
الکفار ) باشند . تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی
نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد و السلام . روح الله
الموسوی خمینی
در پی این نامه احمد خمینی نامه ای به پدر خود
نوشته از او سوال می کند : پدر بزرگوار حضرت امام : پس از عرض سلام ،
آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرت
عالی در باره منافقین ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه
سوال مطرح کردند :
1 – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندانها
بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر
موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است ؟ یا
آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند محکوم به اعدامند ؟
2 – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند
و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر موضع نفاق
می باشند محکوم به اعدام می باشند ؟
3 – در مورد رسیدگی به وضع منافقین
آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهائی که خود
استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به
مرکز استان ارسال گردد یا خود می توانند مستقلا عمل کنند ؟
فرزند شما احمد
در زیر این نامه جواب خمینی چنین آمده است :
بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است ،
سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید . در مورد رسیدگی به
وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است .
روح الله الموسوی الخمینی
ذهنیت سردمداران نظام، همان ذهنیت حذف آقای
خمینی است .حرکت قسری( روشی که با زور کسی را به خشوبختی
می رساند! ) آقای مصباح و
النصر بلرعب ( یعنی به
پیروزی بر اثر ایجاد ترس و وحشت ) آقای خامنه ای همان بیان متن
نامه خمینی است . جای زندانبانان عوض شده شکنجه گران جدید جای
قدیمی ها را گرفته اند و شکنجه گرهای قدیم یا
ترفیع مقام یافته اند و یا در مافیای اقتصادی
هست و نیست مردم را به تاراج می برند . آقای خاتمی گفت ما
زندانی سیاسی نداریم . پس به چه جرم نویسندگان و
روزنامه نگاران و دانشجویان را در بند می کنید ؟ به چه
حقی آنها را اعدام می کنید ؟
رژیم ولایت فقیه اصلاح پذیر نیست . اساسش بر حذف
مخالفین خود بوده و هست . رژیم از چه می ترسد که هر صدا را در
گلو می خواهد خفه کند ؟ این رژیم چرا این همه امکانات و
منابع را صرف از بین بردن مخالفین خود می کند ؟ چرا این
همه ترس ؟
اگر بر حق عمل می کند چه ترس و چه باک از اعتراض ؟ این همه خشونت
برای چیست ؟
شاه عباس به جلاد خود گفته بود که اگر هزار پسر میداشتم و برای
ادامه سلطنت روزانه یکی از
آنها را باید سر می زدم، حاضر بودم .
به نام دین ، مرام ، حزب پیش
آهنگ ، طبقه و هر اسمی نباید
کسی را بخاطر نظرش زندانی ، چه رسد
اعدام نمود. وقتی رژیم ولایت فقیه اقتصاد و
سیاست و مذهب و هنر و اندیشه و احساس و اخلاق را ، همه را ابزار دست
می کند تا انسانها را قربانی تاراج سرزمین ما نماید .
سکوت جایز نیست .
آقای خمینی خود را بالاتر از حق می دانست .
رژیم ولایت فقیه خود را بالاتر از حق همگان می داند . در
مقام قدرت آزادی ها را اگر بخواهد به مردم می دهد و در مقام قدرت
تشخیص می دهد که چه کسی از چه حقی برخوردار است و چه
کسی برخوردار نیست . او در
فطرت ما هم می خواهد دست ببرد . قدرت حقوق را که ذاتی انسانند و
آزادیهایی که در فطرت
انسان هستند را از آن خود می داند
که بدهد و یا ندهد . جهت بر
قراری امنیت ، آنهم امنیتی که حافظ منافع رژیم باشد
، آزادی را ذبح شرعی کرده اند و می کنند . در نظام ولایت فقیه حقوق انسان
مظلوم ترین واژه شده است . چگونه می شود مردم از حقوق خود برخوردار
نباشند و رشد کنند . چگونه می شود در نظام مافیایی تصور
رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی داشت ؟
در اینجا جای دارد حقوقی که سیاسی می
باشند را شرح دهم : ( صفحه 152 تا 156 کتاب حقوق انسان ماده 12 تا 15 نوشته آقای ابوالحسن بنی صدر )
ماده 12 - ولایت و حاکمیت از آن جمهور مردم است . انسان عهده دار
امانت مسئولیت است و همگان امانت دارند و بناگزیر باید حق امانت
را ادا کنند .چگونه بتوان انسان را مسئول شمرد و وی را از مهمترین
مسئولیتها که اداره جامعه ای است که در آن زندگی می کند
معاف کرد ؟
ماده 13 – حق اختلاف ، حقی است عمومی و همه از آن
برخوردارند . جامعه اسلامی ، بر این اصل اداره می شود که
یک شخص ، و یک گروه و حتی یک نسل تمام حقیقت را
نمی دانند ، بخشی از حقیقت را می دانند ، بنا بر
این ، حتی با وجود توافق در دین ، حق دارند در مسائل ، اختلاف
نظر داشته باشند . آزادی رای و اجتهاد حقی انکار نکردنی
است .
ماده 14 – حق آگاه شدن از
امور کشور حقی است که هر عضو جامعه از آن برخوردار است . بنا بر این
حق ، انواع سانسورها ملغی است . هر کس حق و وظیفه دارد حقیقت را
اظهار کند .
ماده 15 – حق بیان و آزادی بیان ، حق هر انسان است
. ارزیابی و انتقاد ، حق و وظیفه هر انسان است . جامعه
باید ، جامعه ارزیاب و منتقد باشد . مسلمان اگر از زبانی سخن
لغو نیز بشنود ، باید از بکار بردن زور خودداری کند . بکوشد به
سخن نیکو ، بر گوینده سخن بیهوده ، سره را از ناسره آشکار سازد
.
بنا بر این حقوق ، هر انسان
سیاسی است و باید در ساخت سرنوشت خویش به جد کوشا باشد .
استبداد مانع رسیدن به حقوق است . دشمن آزادیها است . تاراج کننده
منابع عمومی و ضد عدالت است .
ضحاک زمان ما با مارهای ترور و خفقان ، مغز جوانان ما را سالهاست که
می خورد و گورستانها را آباد کرده است . کاوه زمان ، من و
شماییم . کاوه تنها
ایستاد و دادخواه شد . ما چرا نایستیم ؟ برای احقاق
این حق باید کوشید و آزادی را بجای استبداد نشاند .
تجدید این مراسم به هر مناسبتی وجدانها را بیدار نگاه
می دارد . باید زمانی به استبداد نداد که فکر کند مردم
جنایات او را فراموش کرده اند . باید
مصداق بنی آدم اعضای یک پیکرند شد و درد تو درد من
باشد و درد من درد تو . نباید تنها
زمانی که کسی از بستگان ما در
دست استبداد اسیرمی شود
بیاد ظلم و ظالم بیفتیم . بلکه مبارزه با زور و استبداد ،خود
معنای زندگی است . نباید کار خانواده های در گیر با
این نظام را به خود آنها سپرد . بلکه با ید از آنها
دلجویی و به آنها هر گونه کمک معنوی و مادی کرد . نظام مستبد حاکم باید این
تصور را از ذهن خود بیرون ببرد که ما مردم جدا جدا و تنهاییم . فراموش
نکنیم برخورداری ما از صلح و آرامش و امنیت روحی و جسمی جزو حقوق ماست و ما
خود مسئول پاسداری از آنیم.
حقوق انسانها مانند ظروف مرتبطه اند.احترام
به حقوق دیگری و رعایت آن
و نیز مبارزه در راه تحقق آن در واقع رعایت حقوق خود ماست.
پس سکوت را جایز ندانیم. ؟ حق ماست که در خانه خود وطن خود در
آزادی ، در عشق زندگی کنیم . حق ماست که بنام عقیده ،
هیچکس در بند نباشد