"انقلاب فرهنگی" دوم و مسئولیت دانشجو

 

یکی از مشخصه های نظام ولایت فقیه تهی کردن کلمات از بار آنها و تبدیل آنها به چیز دیگر و از جنس دیگری است شاید این جماعت این عمل را هم واجب واز نوع توریه میدانند . از قدیم در باره این آقایان که فقط خود را عالم میدانند میگفتند که: امان از آخوند بی دین و یا اینکه آخوند ها اگر لازم باشد طلاق نامه را به جای عقد نامه قالب میکنند. با شعار جمهوری آغاز کردند تا با تهی کردن آن از محتوی،  استبداد خود را جمهوری بنامند .از زمانی که جماعت ولایت فقیه زمام امور را به ضرب دار و درفش، شکنجه و اعدام وقتل،  غصب نمود، کارشان همین است. تا توانستند بی دینی را بجای دین و ظلم وجور را بجای عدل وداد در جامعه رواج دادند. به بهانه انقلاب فرهنگی به مثله کردن بدنه کادر علمی دانشگاه اقدام کردند تا دانشگاهی در خور استبداد نوپای خود را بسازند. هرچه بیسواد و بی کفایت است را دکتر خواندند و به مصادر کار گماردند تا جایی که امروز عمید زنجانی بر مسند ریاست دانشگاه  تهران تکیه زده و خجالت هم که نمیکشد به جای خود، برای استادان و دانشجویان خط و نشان نیز میکشد.چند ماه قبل آقای خامنه ای ، در صحبتی که با "دانشجویان " داشت ﺁ خطاب به آنها گفت:  انقلاب دیگری لازم است . عمله استبداد منظور او را چنین در یافتند  که  انقلاب دیگری در دانشگاه لازم  است، چون مهار همان انجمن های دانشجویی که از سوی رژیم تشکیل گردید  تا دانشجویان و دانشگاه را پس از باز گشایی و گذار از  انقلاب فرهنگی در سال 59  به کنترل خود در آورد از کف نظام بدر رفته است و چند سالی است که لا اقل بخشی از دانشجویان دانشگاه نقش اصلی خود یعنی پاسداری از حقوق و آزادی های مردم را باز یافته اند . گرچه از ابتدا هم معلوم بود که چنین طرفندی با شکست مواجه میگردد ، زیرا دانشگاه محیط علم است و بالا خره با جهل در خواهد افتاد. پیکره جنبش دانشجویی ، به دنبال حمله  وایلغار کوی دانشکاه در تیرماه 78 جراحات عمده ای برداشت بسیاری از دانشجویان دربند شدند و هنوز دربندند که ما حتی نام آنها را نمیدانیم . با روی کار آمدن حکومت مهرورز احمدی نژاد و مقاومت جنبش دانشجویی در مقابل استبداد، وبالا گرفتن اعتراضات صنفی و حمایتهای دانشجویان از این اعتراضات و جنبشهای کارگری و زنان، نظام ولایی که اختلافات درونی هر روز آن را  ضعیفتر میکند اقداماتی را تدارک دید که از جمله طرح مبارزه با حجاب و مبارزه با اراذل و اوباش و همسنگ کردن آنها، حمله به دانشگاه  و... را میتوان نام برد. طرح حمله به دانشگاه  علاوه بر فشار بر دانشجویان از طریق احضار کردن و اخطار به آنها و تهدید خانواده هایشان ادامه یافت.چون در این نظام  به اصطلاح دینی دروغ و توطئه واجب است  وتوریه هم جایز ،بنا بر این، جعل عنوان و نشر کذب   و وارد کردن اتهام بی جا به دانشجویان از سوی ذوب شدگان در ولایت فقیه لازم آمد و عده ای بنام دانشجویان مطالبی را نوشته و منتشر کردند ، مسئولین نشریات جعل شده  با وجود شاکی بودن وعلیرغم تکذیبی که کردند بازداشت ،ربوده و زندانی شدند و باز چون دستگاه قضایی ولایت مطلقه به "عدل علی " معتقد است - توجه داشته باشید که در این نظام همه چیز وارونه است بنا بر این وقتی صحبت از عدل علی است شما بخوانید ظلم معاویه- از سوی قاضی حداد اعلام شد که جرم آنها محرز است و او اطمینان دارد که این دانشجویان مجرمند و چون در اسلام آقایان، انسانها از حقوق بی بهره اند ، بازداشت شدگان حق ملاقات با خانواده خود را ندارند و وکیل هم که لازم نیست  و بنا بر رویه تمامی نظامهای استبدادی در این موارد شاکی خود، در جای متهم قرار میگیرد. اما این یک طرف قضیه است و از نظام استبدادی که تمایلات تمامیت خواهی خصلت اوست انتظاری غیر از این امور نمیتوان داشت ولی همین نظام ها ناتوانی خود را زمانی توانایی جلوه میدهند وتوانا میشوند که جامعه در انفعال است و به حقوق خویش عارف نیست .27 سال پیش از این در چنین روزهایی در اواخر خرداد ماه روحانیتی که آقای خمینی از آن نمایندگی میکرد و در فرانسه مدعی شده بود که در دولت دخالت نخواهد کرد، با کودتا علیه رای مردم نقطه عطفی را در تاریخ معاصر ایران بوجود ﺁورد وخود که تا این دوره تعدیل کننده قدرت حکومتی بود، در راس قدرت قرار گرفت و با استفاده از احساسات مذهبی مردم وبابهره گیری از فقه سنتی که مردم را مکلف میداند ونه صاحب حق، مردم را به اطاعت از فقیه مکلف گرداند و برای این امر از خونریزی نیز ابایی نداشت . کشتار سالهای 60 تا 67  گویای بی باکی او و ملاسالاران در خون ریزی است .  دستور آقای خمینی جای تردید نمی گذارد که جنایتها بدستور او انجام گرفته اند . حال اگر مردم در آن هنگام به حقوق خویش آگاه بودند چگونه آقای خمینی به خود این اجازه را میداد که بگوید 35 میلیون نفر بگویند بله من میگویم نه! آنهم در مورد مسئله ای که به امور مردم مربوط بود یعنی امر رفراندوم برای انتخاب بین گردانندگان حزب جمهوری اسلامی که شتابان در پس استقرار استبداد بودند  و رئیس جمهور که از سوی رئیس جمهور وقت ، بر طبق قانون اساسی، پیشنهاد شد تا بن بست و بحران حکومتی بر طرف شود.      اگر مسئله مربوط به امری عقیدتی بود میشد پذیرفت که شخصی بر نظر و عقیده خویش ایستادگی کند ولو همه مخالف او باشند ، تا وقتی نخواهد به زور نظر خویش را بر جامعه تحمیل کند. زیرا حق هرکس است که نظری خلاف نظر همگان داشته باشد.

     تا اعضای جامعه ای بر حقوق خویش آگاهی نیابند ، در ﺁن جامعه،  دنیا به کام دیکتاتور مسلکها است.  حال خواه مذهبی و خواه غیر مذهبی.   ﺁگاهی بر حقوق هم خود جوش است .  هر ملتی که اعضایش از حقوق خود و خود از حقوق ملی غافل شد، باید در بازیافت  ﺁگاهی بکوشد و از خود سانسوری  به پرهیزد .تا هر عضوی از جامعه در خانه و خانواده بر این امر کوشا نشود و آن را تمرین نکند عمومیت یافتن آن مشکل خواهد بود .تا هر عضوی از جامعه نقض حق دیگری را نقض حق خود نداند وجدان عمومی بر این حقوق حاصل نشود ،  عمله ظلم و جور هر روز به نامی و بنا برمصلحتی بر سر آنان خواهند کوبید و خشونت و وحشت ابزارشان در حکومت کردن  خواهد بود. تا وجدان عمومی بر این حقوق حاصل نگردد دستگاه قضایی که باید دادگستر باشد به کار اعمال قدرت ظالم و ثبات استبداد می آید. در جوامعی مثل جامعه ایران نقش قشر تحصیلکرده بخصوص دانشجو در حصول این امر یعنی وجدان عمومی به حقوق بسیار تعیین کننده است. در ایران امروز بیش از دو ملیون دانشجو در دانشگاه ها اعم از دانشگاه آزاد ودولتی به کار کسب علم مشغولند، این تعداد میتواند پشتوانه عظیمی برای یک مردمسالاری باشد که احترام به رای و حق حاکمیت مردم را عامل مشروعیت خویش بداند .چگونه است که ملت ما پس از صد سال که از جنبش مشروطیت  ونزدیک به سی سال پس از انقلابی که شعارش  استقلال و آزادی و هدفش استقرار جمهوری بود میگذرد هنوز گرفتار استبداد است؟ چه توجیهی غیر از عدم عرفان بر حقوق انسان ایرانی میتوان برای این فاجعه قید کرد . چگونه است که فقط تعداد کمی از دانشجویان به رسالت خویش عمل مینمایند و قشر عظیمی از آنها درس خواندن را بهانه بی مسئولیتی خویش در وجدان یافتن به حقوق خود  میکنند ؟ مگر کسب علم و دانش برای شناخت خویشتن خویش و یافتن هویتی در خور انسان نیست؟ اگر کسب علم  ما را به  این امر راه نبرد با تمام سوادی که می آموزیم هنوز جاهل نیستیم؟ آیا درس خواندن را میتوان توجیه گر تقیه و توریه و سکوت و بی تفاوتی  نسبت به سرنوشت دانشجویان در بند کرد؟  نقض حقوق آنانی که امروز در بندند و هزار تهمت بی جا به آنها بسته اند و تحت فشار و شکنجه قرارشان داده اند که به جرم نکرده اعتراف نمایند نقض حقوق تمامی دانشجویان بلکه هر انسان در خور این عنوان است . دفاع از آنان دفاع از حقوق خویش است .در وجود باطبی ها ،حکیم زاده ها ،صابری ها و.... و تمامی آنانی که به ناحق دربندند و نامی از آنها در این نوشته نیامده است،  ما هستیم که شکنجه می شویم . ما هستیم که از حقوق خود غافلیم و به استبداد گرده گذارده ایم . همه ﺁنها  که گرفتار ظلم و جورند ما  را در قبال وجدان خویش مسئول می کنند .  البته مسئولیت دانشجویان که این افراد بخشی از بدنه جامعه آن را تشکیل میدهند به مراتب بیشتر است . با هشیاری و همگرایی  میتوان استبداد را از دست انداختن بر دانشگاه  و بر حقوق مردم بازداشت و پروژه به اصطلاح انقلاب فرهنگی دوم را ناکام کرد.