ج- پاکنژاد

 

نظام حاکم بر ایران، "دولت امام زمان " یا آلت فعل مافیا ها ؟

 

    آقای خمینی از زمانی  که وسوسه قدرت و شاه شدن بر او غلبه کرد و بر آن شد تا راه آزادی و در خدمت مردم بودن را رها سازد و دیکتاتوری پیشه کند،  بسان تمامی معتادان، که همواره اعتیاد خود را منکر میشوند، او نیز اعتیاد خود به قدرت را منکر میشد و به هشدار ها که در این مورد به او داده میشدند نه تنها بی توجه بود، بلکه اغلب هشدار دهندگان را مورد عتاب نیز قرار میداد . کم کم ناصحان صالح را دفع و ناکسان چاپلوس را جذب کرد. قدرت قانون خود را دارد وبه جویندگانش تحمیل میکند.هر نقد، حتی سازنده را بر نمیتابد. آقای خمینی کسانی را میخواست که عطش قدرت او را بر طرف سازند و در خدمت امیال او باشند. برای خود حق ویژه تا تعطیلی نماز و روزه، حتی توحید قائل بود و برای استقرار ولایت مطلقه اش، جانیان خونریز و فاسدان را بر جان و مال مردم حاکم کرد و آنان را " سربازان " با نام و بی نام امام زمان خواند تا با سوء استفاده از اعتقادات دینی و قلبی مردم ایران، برای مجریان قدرتمداری و استقرار ولایت مطلقه خویش، مشروعیت نداشته را کسب نماید . متا سفانه نهاد هایی که لزومی بر وجود آنها نبود پس از انقلاب تشکیل شدند که به تصرف این "سر بازان" در آمدند و در خدمت استبداد شدند.این افراد که غالبا از مخالفان و دشمنان نهضت ملی ایران و رهبر آن دکتر محمد مصدق و از موافقان و دوستداران  کاشانی و بهبهانی و فدائیان اسلام و دیگر عناصری از گروه بقایی مثل حسن آیت و ... بودند، باندی را تشکیل دادند که بر خود نام خط "امام" را نهاد  و"امام"( آقای خمینی) سرمست از قدرت پرستی و کسب آن  چون بدانها نیاز داشت لذا دست آنها را برای تجاوز به حقوق مردم باز گذاشت.بریدن از مردم و استبداد پیشه کردن نیازمند ابزار و وسایل خود از جمله امکانات مالی است،  خط امامی ها از همان ابتدا در تدارک این کار شدند. حسن آیت پیشنهاد اصلی در قانون اساسی مبنی بر ولایت فقیه را در مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی مطرح کرد که به امضای آقای منتظری و چند نفر دیگر رسیده بود. با کنار گذاشته شدن پیش نویس قانون اساسی که حاکمیت مردم را در بر داشت و تصویب قانون اساسی جدید  و سپس با تقلب در انتخابات مجلس شورای ملی و حضور گسترده خط امامی ها در مجلس و تغییر نام آن از شورای ملی به مجلس شورای اسلامی و تائید آقای خمینی بر این اعمال، گام های دیگر علیه حاکمیت مردم برداشته شد. بنیاد های مالی خرد و کلان در اختیار افراد این باند قرار گرفت( از جمله بنیاد پهلوی که ابتدا بنیاد علوی و سپس امام شد ) اما استبدادیون، جانبداران استقلال و آزادی را مزاحم خود میدیدند. نگاهی به کتاب نامه های آقای بنی صدر به آقای خمینی، تقابل این دو خط را به خوبی نشان میدهد. با کودتا علیه آقای بنی صدر و خروج او از حاکمیت، خط امامی ها که خود چندین گرایش بودند چاره ادامه کارو استقراراستبداد ولایی را در دو بعد خارجی، در زد و بند با بیگانگان، حتی اسرائیل و در داخل، فرو کردن هر چه بیشتر چنگال خود در بدنه اقتصادی کشور و تقسیم غنائم – ثروتهای ملی- یافتند و بدان اقدام کردند. افرادی چون هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، علی خامنه ای، عسگر اولادی، بادامچیان، هادی غفاری، بهزاد نبوی،رفیق دوست، محسن رضایی، مهندس موسوی، مهدی کروبی و... و حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و اعضای ریز و درشت موئتلفه( که امروز یا اصلاح طلبند ویا اصول گرا ویا گاه در هردو جناح) از همان ابتدا رشته کار را بدست گرفتند و رشته های خود را تنیدند و هر کدام باند خود را تشکیل دادند و  نیز به این امر واقف بودند که باید از دیگری برای روز مبادا به اندازه کافی آتو( مدرک) جمع آوری کرد و دم گاوی در دست داشت . از خرداد شصت بدین سو، قدرت و حاکمیت در ایران در دست این باندها در گردش بوده است و هر کدام به نوبت در خیانتها و جنایاتی که ملت ایران قربانی آن بوده است، نقش داشته اند ولی عمدتا در تمام این سالها عوامل خارجی را در نابسامانی ها و ناهنجاریها که کشور ایران دچار آن شده است دخیل میدانستند. سخنان آقای احمدی نژاد در قم وفریاد او از دست مافیاهایی که اقتصاد و نفت و بانک های کشور را در اختیار دارند گویای فصل جدیدی از روابط بین خط امامی ها است . این برای اولین بار است که رئیس جمهور نظام که خود به همت مافیاهای نظامی مالی بدین پست گمارده شده است، به صدای بلند فریاد میزند دولتی که او و خامنه ای و مداحانشان برگزیده امام زمان میخواندند و مدعی بودند لیست وزرای آن به روئیت آن حضرت رسیده است، بازیچه و آلتی در دست مافیاها یی است که حتی بالاترین مرجع اجرائی کشور جرات ندارد نامشان را ببرد و مردم بسان مسابقه بیست سئوالی، باید منظور او را حدس و گمان بزنند. البته این هم یکی دیگر از ویژگی های نظام حاکم بر ایران است، چه آنان که در حکومتند وچه آنان که در انتظار حکومت نشسته اند، در انتقادات و اعتراضات خود ضمیر سوم شخص مجهول بکار میبرند!. شاید به خاطر این باشد که گوینده یا می داند و یا احتمال می دهد  انتقاد شونده یا شوندگان دم گاوی از او  در دست داشته باشد و یا باشند و صراحت در کلام کار دست گوینده بدهد. امروز افرادی چون آقای رمضان زاده و دیگر مدعیان اصلاح طلبی که فریادشان از چنگالهای فرو رفته در اقتصاد ایران بلند میشود و به ورطه سقوط کشانده شدن ایران نگرانشان کرده است، اگر واقعا دغدغه ایران و زندگی ایرانیان را دارند، اگر خود از این خوان یغما بهره ای نبرده اند، باید صراحت کلام و جرات بیان حقایق را بیابند تا کلامشان نافذ باشد. صراحت کلام و شجاعت در بیان آقای احمد قابل در نقد از خویش و اعتراض به ظلم حاکمیت قابل تقدیر است . کسانی که واقعا دل به اصلاح امور در ایران دارند و بندی از تور تنیده مافیا در قیدشان نکرده چرا از تجربه درس نمی آموزند که ام الفساد موجود در ایران، استبداد و ولایت مطلقه است وتا این غده سرطانی جراحی نشود هیچ درمانی برای بیماری ایران نیست؟ چرا هنوز پس از سالیان سال که از کودتا علیه اولین منتخب مردم میگذرد، او را که اولین مقاومتها بر علیه استبداد آقای خمینی( به کتاب نامه های آقای بنی صدر به خمینی مراجعه کنید) و باز سازی نظام سلطانی و باند های مافیایی را سازمان داد، بی مناسبت و بامناسبت مورد حمله و تهاجم قرار میدهند؟ تقیصر او جز مبارزه با باند های مافیایی و هشدار نسبت به عاقبت و سرنوشتی که این باندها برای ایران و ایرانی رقم میزنند چه بوده و هست؟ آقایان خاتمی و دیگر اصلاح طلبان اگر گذشته ای که از سال شصت به بعد در آن نقش داشتند  را به نقد نکشند چطور میشود در صداقتشان شک نکرد؟ اگر آن اعمال در راستای منافع ملی و حتی دینی این مردم بوده چرا باید امروز نظام در دست مافیاها باشد و ایران و دین مردم در تار تنیده آنها گرفتار؟ راست این است ،همان طور که آقای قابل نوشت شرکت وحتی سکوت در مقابل اعمال عمال ولایت مطلقه شرکت علیه امنیت ملی ایران بوده و هست. اینان حتی جرات و شهامت انتشار نامه آقای احمد قابل را نیافتند، چرا در مقابل ظلم و بی عدالتی که نسبت به دانشجویان، کارگران، زنان، معلمان و...  اعمال میشود عکس العمل بایسته و شایسته را نشان نمیدهند ولی نسبت به سرنوشت سیاسی خویش و اینکه به ولایت مطلقه التزام دارند و یانه اینقدر حساسند؟ بر آنان که از خوان نکبت مافیای قدرت در ایران برخوردارشده اند و این نکبت را نعمتی برای خود شمرده اند و رشته ای از این تار تنیده به این شبکه متصلشان کرده حرجی نیست. این بر جوان ترها و آنانی است که از نکبت مافیا ها در رنجند و در پی چاره ای هستند تا برای این سرطان که در همه ارکان کشور ریشه دوانده چاره ای بیاندیشند. اینک که سلول های سرطانی به جان هم افتاده اند، باید هشیار بود و فریب فریاد آی دزد، آی دزد دزدان را نخورد.