میزان

 

از کربلا تا جمکران

 

کربلا شاهد مصاف حکومت اسلامی با امام آزادی واستقلال بود. امامی که نشان داد هم آزاد بود و هم مستقل. اما حکومت اسلامی نه آزادی را باورداشت و نه مستقل را تحمل میکرد. برای آزاد ومستقل زیستن در بی توجهی هموطنانش، حسین راه مهاجرت درپیش گرفت اما استبداد این تصمیم رامانع شد و در کربلا او را جلوی چشم تاریک و باطل جوی میلیونها مسلمان شهید کرد. او نه به هدف درس دادن به انسانها حماسه کربلا را بوجودآورد، که برای انسان ماندن و انسان مردن خویش چنین انتخاب کرد. او برحق زیست و برحق ماند و برحق مرد. او یک انسان شهیدشد، نه ازطمع بهشت و به مبارزه با استکبارونه برای قدرت، که برای کرامت انسان که باکرامت به سرای باقی رفت و بهشت جای اهل کرامت است. زیرا تنها راه مبارزه بااستبدا، حفظ کرامت خویش، آگاهی به حقوق خویش و محترم دانستن آنهاست. چه استبداد زائیده باطل است وقتی جای حق می نشیند. محال است درجامعه ای که درآن حقوق محترم باشند استبداد حاکم شود، و محال است در جامعه ای که باطل ارزش شود، استبداد حکم نراند.

حسین درکربلا امام آزادی گشت، همان گونه که پدرش درمحراب، امام عدالت و استقلال شد. امام بودنی نیست، امام شدنی است. درست است که او درمبارزاتش با استبداد و خرافات وفساد، امام پیروانش شد، اما درکربلا، امام درتمامیت تاریخ شد. امام همه انسانهای باکرامت شد.

حسین، توشاهد خدا شدی درآفرینش "اشرف مخلوقات" تا شیطان سیه روی تکبرش درهم پیچیده شود. اما باآن همه مسلمان نمای تهی ازانسانیت، تنها بودی با هفتادودوتن ازیاران مکرمت که همچون خودت تاب کوچکی و بی هویتی و عقده حقارت را نمی آوردند وبا بزرگی و کرامت به زندگی درزبونی بهائی ندادند وشهید شدند. آن ناانسانهای پلید خالی از کرامت، بعدازشهادتت  قرنهاست که برایت گریستند، برفرق خود قمه وزنجیرزدند و برسر وسینه خود کوبیدند.

اما چرا آن باطل گرایان وجودت را نمی توانستند تحمل کنند؟ تا درشهادتت و دردوری تو، به عذایت نشینند وخودزنی کنند وبگریندوبگریانند؟ مگر آزارو اذیتشان می کردی؟ مگر حقی ازحقوقشان راپایمال می کردی؟ اما نه، حسین، تاریخ گواهی میدهد آن بارگاه یزید بود که کرامت برای انسانها قائل نبود و او بود که روزگاران را برمردمش سیاه می کرد. توکه داشتی ترک وطن میکردی چرابازهم از وجودت در دیاردور هراسان بودند؟ چرا نامردمانت مزارت را بروجودت گرامی تر می داشتند؟ برای این نبود که تو با حق روشن هستی وآنها به باطل هزارچهره تاریکشان خوگرفته اند؟ دراین حال چگونه می توانند کرامت، استقلال، آزادی و عدالت که حق روشن وثابت هستند را درکنار باورهای خودساخته و باطل خویش که هرلحظه میتوانند به هررنگی جلوه گری کنند را دریکجا جمع کنند؟

حسین، ازآن روزباشکوه که صدای انسانیت عرش رابه لرزه درآورد وجمال زیبای آفرینش را جلوه گرنمود و "فتبارک الله احسن الخالقین" را عینیت بخشید قرنها می گذرد. "پیروانت" بارگاهت را زرین کردند، تا به باطل آن ترا تا خدائی پرستش کنند. اما اگر باز برآنها ظاهر شوی، همان هفتادودوتن را یاور خود خواهی یافت و دیگر نابخردان بت پرست یا سکوت می کنند، یا درخیل یزیدیان ظاهرشده تاتورا دوباره به جرم خروج بر امیرالمومنین به شهادت رسانند. حسین، تازمانی که باحقی، این مغزهای منجمد، دوستت دارند و ازتوگریزانند.

حسین، "پیروانت" برمنبرهامی روند و با تمام گستاخی و بی رحمی ولامروتی، تورا مظلوم می خوانند، مظلومی که خدایت وعده آتش جهنم به اوداده است. با توکاری میکنند که یزید نکرد. تورا می خواهند درچشمان بی فکران خوار کنند تا خواری وزبونی برایشان ارزش شود و از کرامت واعتماد به نفس خویش غافل گردند، تاآنها بتوانند چندی بیشتر بروجود بی ارزششان حکم برانند. که خدا وعده جهنمی همیشگی به هردودسته داده است.

حسین، ازآن روز نحس که انسانهای تهی از خود و ناآگاه برکرامت خویش باسکوت خود به مصاف حق رفتند ودر دشت کربلا سرازگردنش جداکردند  تا به تمامیت تاریخ بگویند پیرو صادق باطل اند و گریزان ازحق ، قرنها می گذرد. اما امامت تو که درصحرای کربلا شهادت به حق داد وآن را درتمامیت تاریخ بشریت به ثبت رساند، هنوز "پیروانت" را باوجود غرق بودن دربت پرستی، آزار میدهد. هنوز صدای حق ازلابلای زرهای بهم چسبیده حرمت عبورکرده، آسایش در مادیگری رااز ظالم و مظلوم میگیرد. هنوزبرسرآنها فریاد می زنی و آنها رابه کرامتشان فرامی خوانی. اما آنها ازتوگریزانند، ازحق گریزانند. آنها آرامش خویش را درباطل تمام، یعنی دربت پرستی جستجومی کنند که هرگز به آن نخواهند رسید زیرا آرامش درفطرت انسان، یعنی درحق نهفته است.

حسین، "پیروانت" درجمکران جائی، بارگاهی درست کرده اند میان تهی. همچون بت پرستان قرنهاپیش به پرشتش بت هائی به بزرگی یک عمارت مشغول شدند تا تورافراموش کنند. اما مگرمیشود حق رافراموش کرد؟ حق، هستی خودشان است، اما ازحقوق خویش گریزانند. دنایت راتا به آنجا هم آغوش خویش کرده اند که برای اندک مال ومنالی بیشتر سربر آستانه آن عمارت تهی، برخاک می مالند که گوئی ازازل انسانیتی وجود نداشته است. آنچه تمنامیکنند با سخیفی شگفت آوری برتکه کاغذی مینویسند و به ته چاهی سیاه می اندازند تابلکه گردخاکی آن تکه کاغذ را خوانده و دعایشان را مستجاب کند و "خدا شرم ندارد ازاینکه شمارا به حشره ای، حتی پست ترازآن، مثال بزند". زیرا که ارزش کاغذ و خاک وسنگ و عمارت ولباس ومقام و...را خود، بیش از انسانیت خود می دانید وخودرالایق غضب خدا کرده اید.  حسین، می دانی چرا این عمارت را ساخته اند؟ زیرا مزارت دردل خاکش حقی نهفته دارد اما این عمارت، باطل تمام است. این درماندگان خلقت، که باطل ساخته عقل گرفتار خویش را  حق می انگارند، ازحق گریزانند زیرا حق یکی بیش نیست، روشن و روان است و به آنها اجازه تجاوزوتعدی حتی به حقوق خویش را نمی دهد. به آنها اجازه مظلوم واقع شدن هم نمی دهد. اما با باطل که مخلوق عقل  بیمار است، هرکارمی توان کرد. ظلم، تجاوز، تعدی، دروغ، دزدی، قتل، غارت و شکنجه و...وهرکاری که با"حق" نمی توان کرد، باباطل می کنند.

حسین، می گویند از آن چاه امامی غایب بیرون می آید، پس هرچه باشکوهتر باید آن را آراست. مگرنه اینکه اگرآن امام  ظاهر شود، چیزی جز حق نیست؟ حق تمام و روشن؟ اما شما تاریک نشینان مشرک را چه کار باروشنائی است؟ شما که از روشنائی گریزانید.  شمارا چه که به انتظار"حق" نشسته اید؟ شمارااگر باحق کاری بود، باطل نمی ساختید تا با آن حق را پنهان کنید. اگرآن امام ظهورکند، برای درهم کوبیدن باطل ظهورمیکند. آنگاه همانند حسین براومی شورید، سرازتنش جدامی کنید بارگاهی براو می سازید تا قرنها برسروسینه خود بکوبید وبه ساختن باطل و شرکتان ادامه دهید.

 شرک وبت پرستی، خاص زمان جاهلیت نیست که دورانش به سرآمده باشد. تا عقل انسان آزاد نباشد، باطل هست، وتا باطل هست، ظلم هست، بی عدالتی هست، تجاوزهست و...پیشرفت علم عقل را آزاد نمی کند، همچنان که تا به حال نکرده است. علم مقوله دیگری است.  اگر به حق باوردارید، به انتظار ننشینید، به حقوق خویش و دیگران، یعنی به "حق" باوربیاورید و خویشتن را از باطل ذهن خود برهانید. عقل خودرا آزاد کنید. باطل را عقلی میسازد که گرفتار زور شده است. ساختن باطلی که حق را بپوشاند، محتاج "عقل" است. باطل، بدون "عقل" ساختنی نیست. خیال نشود آنچه عقل می سازد حق است. حق ساختنی نیست، حق وجوددارد، حق هستی است. کارعقل آگاهی پیدا کردن از حق و عمل به آن  است.

Mizan.57@gmail.com