علی شفیعی : روانشناسی استقامت  5  

استقامت و مردمسالاری

 

یکی از سئوالهای بسیار مهم و اساسی که در اذهان عمومی، چه در سطح افکار عمومی جهان و خواه نزد ما ایرانیان، مطرح است، این سئوال است: چرا در بعضی از کشورها و جوامع بشری نظام مردمسالار استقرار و استمرار یافته و در بعضی دیگر، از جمله میهن ما ایران، با وجود بیش از صد سال مبارزه و تلاش و کوشش، هنوز ما ایرانیان توانا به استقرار، و بخصوص استمرار مردمسالاری در وطنمان نگشته ایم؟

به دلیل وجود سئوال فوق در اذهان، سالهاست که پرسش بالا موضوع تحقیقات و تفحصات علوم انسانی گوناگون، از جمله جامعه شناسی، علوم سیاسی، تاریخ و حتی چند دهه است در دین شناسی نیز سئوال مذکور موضوع کاوش و هژوهش این علوم گردیده است. در علم روانشناسی نیز گاه اینجا و آنجا به آن اشاراتی کوتاه و مختصر میشود. ولی تا آنجا که من اطلاع دارم، آنچه تا کنون بندرت مورد پژوهش علمی قرار گرفته، ربط روانشناسی استقامت با استقرار و استمرار نظام مردمسالار است. در تفسیرها و نوشته های سیاسی نیز که از قلم ایرانیان جانبدار مردمسالاری انتشار یافته اند، به امر استقامت و ربط آن با تحقق دمکراسی در ایران کمتر پرداخته شده است.

 در واقع ابتدا ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهور منتخب ملت ایران بود که پس از انقلاب سال ۵۷ به اهمیت مقاومت در برابر بازسازی استبداد پرداخت و از جمهور مردم ایران خواست در برابر این بازسازی به مقاومت برخیزند. پس از این بازسازی خونین درشکل توتالیتاریسم ولایت مطلقۀ فقیه، بنی صدر  جمهور مردم را بار دیگر به استقامت تا استقرار مردمسالاری در ایران فرا خواند. بنی صدر بارها و بارها در نوشته ها و سخنرانیهای خود به ضرورت استقامت جهت سرنگونی استبداد ولایت فقیه و جانشین کردن آن با ولایت جمهور مردم ایران، تأکیدی مکرّر کرده  و میکند. برای مثال او در مقدمۀ کتاب خود بنام "اصول حاکم بر قضاوت اسلامی و حقوق بشر در اسلام" چاپ نخست بسال ۱۳۶۲، تحت عنوان "توضیح و هشدار" مینویسد: (۱) 

" .... و به هم میهنان آگاه خود میگویم: شما میدانید که ما ایرانیان اغلب این اقبال و بد اقبالی را داریم که اولی هستیم. در زندگی نسل خودمان اقبالمان این است که ما اولی بودیم که نفت را ملی کردیم و ما اولی هستیم که انقلابی چنین بزرگ کردیم. اما بد اقبالیمان اینست که چون اولی هستیم، تمامی قوای شر این جهان بر سرمان می ریزند و محصولمان را از دستمان میگیرند. یک عیب هم در کارمان بوده است و آن خسته شدن و رها کردن است. دیگران تجربۀ زمین ماندۀ ما را دنبال گرفته و پیش رفته و ما مانده ایم. .... بیائید اینبار چنین نکنیم. هر کس بد کرده است، انقلاب بد نکرده است. انقلابی که چنین بازتاب گسترده ای در جهان پدید آورده است را تجربه ای دورریختنی نپنداریم. هیچ انقلابی به این سرعت بازتاب جهانی پیدا نکرده است. بکوشیم انقلاب را پیروز گردانیم... زنان و مردان سرنوشت باشید و تلخی و شیرینی اولی پیشگام بودن را گوارا شمارید و تجربه را به پیروزی رسانید. حیات ایرانیان در بزرگی و آزادگی نیز در گرو سخت کوشی و پایداری ما است. تا استقرار قطعی حقوق و آزادیهای انسان و شالوده گذاری رشدِ رشد نیافته ها، استقامت کنیم." (خط کشی زیر جمله ها همه جا از من است.)

اگر به محتوی  نوشته کوتاه فوق از بنی صدر دقت کنیم، معلوم مان میشود که در نظر بنی صدر،  ربط و پیوند استقامت با استقرار و استمرار مردمسالاری در ایران، تا چه اندازه با اهمیت است. او بصورت بسیار کوتاهی با تکیه بر تاریخ نوین مبارزه برای مردمسالاری در ایران، به نکاتی فوق العاده مهم در ضرورت استقامت جهت استقرار مردمسالاری اشاره میکند. به این نکات مهم تاریخی من بعداً خواهم پرداخت. در اینجا طرح چند پرسش بسیار ساده ضرور است:

چه ربط و پیوندی میان استقرار و استمرار نظامی مردمسالار با استقامت و مداومت و سخت کوشی وجود دارند؟ چرا در تمامی جوامع بشری چه استقرار و خواه پا برجا و استوار ماندن نظام دمکراسی، نیازی مبرم و مدام به استقامت مردم آن جامعه، خاصه جانبداران مردمسالاری، در برابر گرایشهای استبدادی دارند؟ علاوه بر دو پرسش بالا، پرسشی بازهم ساده تر و روشن تر را طرح کنیم: در کدامین امور زندگی، حاجت ما به استقامت و مداومت و سخت کوشی خیلی زیاد و حتی در مقایسه با دیگر امور، چندین برابر میشوند؟

 پاسخ خلاصه و سادۀ آخرین سنوال این است: هر اندازه انجام کار و فعالیتی و رسیدن به هدف و مقصودی در نظر ما سخت و دشوار جلوه کند، بهمان اندازه نیاز ما به استقامت، سخت کوشی و مداومت در آن کار بیشتر میشود. حال چنانچه هدف ما استقرار و استمرار مردمسالاری در ایران باشد. برای رسیدن به این هدف بایستی استقامت و سخت کوشی خویش را چندین برابر افزایش دهیم. چرا که مردمسالاری پدیده ای سیاسی - اجتماعی است که با تغیر پایه و اساس تمامی روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و بخصوص روانشناسی فردی و جمعی مردم ایران، بشدت ملازمه دارد. در نتیجه ثابت قدمی ما در کوششهایمان و نیاز ما به استقامت و مداوت جهت دسترسی به نظامی مردمسالار، چندین برابر بیشتر میشود.

مطالعۀ تاریخ مبارزات برای حصول مردمسالاری چه در میهن خود ما ایران و خواه در دیگر کشورهای جهان به ما می آموزند که استقرار و استمرار نظامی مردمسالار برای هر ملت و جامعه ای در این جهان کاری فوق تصور سخت و دشوار است. بخصوص برای ما ایرانیان، بجهت موقعیت جغرافیای سیاسی Geopolitik کشورمان. در اینصورت نیاز ما به استقامت و مداومت در مبارزه برای مردمسالاری، اراده هائی سخت قوی و نستوه را طلب میکنند.

اولین و مهمترین دلیل دشواری استقرار و استمرار مردمسالاری و نیاز شدید شیفتگان آن به استقامت و سخت کوشی تا رسیدن به  مقصود، در محتوی و اهداف خود اندیشۀ مردمسالاری نهفته است. گراهام فولر، عالم علوم سیاسی از لوس آنجلس حق دارد، وقتی مینویسد:

" مردمسالار کردن یک کشور و یا هر جامعه ای کاری بس سخت و دشوار است. چرا که مردمسالاری در محتوی و اهداف و توقعاتش در درون هر جامعه، بشدت با منافع گروههای اجتماعی گوناگون صاحب امتیاز در تضاد است. بیرون از جامعه و در سطح جهان نیز، مردمسالاری با منافع سلطه گران جور در نمیآید. از همه مهمتر اینکه، یکی از مهمترین ستون پایه های اندیشۀ مردمسالاری باوری سخت و استوار به ارزشهای اخلاقی و اثر بخش بودن خود مرام مردمسالاری است. بهر حال مردمسالار کردن هر جامعه ای کاری شدیداً انقلابی است." (۲)

آخرین جملۀ فولر از نظر تاریخ مردمسالاری بسیار با اهمیت است. چرا که مطالعۀ انقلابها در جوامع گونان بشری بما می آموزند که اهداف اصلی و واقعی تمامی انقلابها، دستکم در سیصد سال گذشته، تحقق مرام مردمسالاری بوده و هنوز نیز هست. اگر ما بدرستی تاریخ انقلابهای توده های مردمی را در همه جا و هر زمان مطالعه کنیم، دستگیرمان خواهد شد که انقلاب و مردمسالاری دو روی یک سکه و از یک جنس بوده و هستند. انقلاب را در خشونت ناچیز و حقیر کردن، انحراف انقلاب از مسیر اصلی و اولیۀ اش بوده وهست.  برند گوگنبرگرBernd Guggenberger در کتاب "دولت و سیاست"، پیرامون "مردمسالاری و نظریۀ مردمسالاری" مینویسد:

"مردمسالاری بمثابه محتوی مأموریتی است که در چهارچوب یک جنبش و انقلاب سیاسی - اجتماعی (جهت برآوردن خواسته های جمهور مردم بعهدۀ دولت گذارده میشود."(۳)

در اینجا بصورت بسیار کوتاه و مختصر به سیر تحول معنای مردمسالاری و تاریخ سازمان دادن این اندیشۀ سیاسی در جوامع گوناگون خواهم پرداخت. با این هدف که اهمیت نقش استقامت و مداومت  را در استقرار و استمرار این نظام سیاسی- اجتماعی روشن کنم:

مردمسالاری ترجمۀ فارسی واژۀ دمکراسی است. دمکراسی از دو کلمۀ یونانی „demos“ مردم و „kratos“ حاکمیت، تشکیل یافته است. این واژۀ سیاسی بشکل تدوین یافته، اولین بار در نوشته های هرودوت، مورخ یونانی، در چهار جای نوشته های او، دو بار بصورت اسم (۴) و دو مرتبه بشکل فعل. (۵) آمده است. جالب آنکه هرودوت خود اقرار میکند که کلمۀ سیاسی دمکراسی را او از ایرانیان گرفته است. در زمانیکه او در ایران در سفر بوده، گرایشهای سیاسی گوناگونی در ایران وجود داشته اند که یکی از آن گرایشها سخت به حاکمیت مردم معتقد بوده است. و حکومت اولیگارشی (اقلیت ثروتمند) و منارشی (سلطنتی) را برای ایران جایز نمیدانسته است. ابولحسن بنی صدر از تاریخ هرودوت بزبان فرانسوی عین نوشتۀ هرودوت را در سرمقالۀ خود تحت عنوان "مردمسالاری شورائی" اینگونه آورده است:

"هرودوت سخنان اعضای شورا را مایه شگفتی بعضی از یونیان خوانده و  استدلال جانبدار مردمسالاری را، در آن « شورای هفت نفری»، این سان نقل کرده است:

    «اوتانس Otanès که مبتکر توطئه بر ضد بردیای دروغی بود، سخن آغاز کرد و شش تن دیگر را به استقرار مردم سالاری، دعوت کرد: من بر این باورم که از این پس، دیگر هرگز نباید اداره دولت را به یک تن بسپریم و او را بر خود، بمثابه شاه، مسلط کنیم. این کار نه دلپسند و نه خوب است. شما دیدید که غرور کامبوجیه کار را به کجا کشاند و شما چشیدید مزه خودکامگی بردیای دروغی را. چگونه سلطنت ممکن است نظم نیکو بجوید وقتی شاه هرکار می خواهد می کند بی آنکه به کسی پاسخگو باشد؟ بهترین انسان های دنیا وقتی صاحب این مقام و آمریت بشود، با طرز فکری که داشت وداع می گوید. برخوردار از موفقیتها ، در او وقاحت و تکبر بوجود می آورد. در همه زمانها، قدرت با دارنده خود چنین کرده است. با داشتن این دو عیب، شاه مستبد در خود، همه شرور را دارد: کبریا  او را بر آن می دارد مرتکب بسیاری جنایتهای جنون آمیز شود. از هوس اینگونه اعمال نیز پر می شود. در حقیقت، جبار که از هرگونه دارائی برخوردار است، می باید از حس غبطه به مال این و آن مصون باشد، اما  واقعیت اینست که دائم چشمش به مال این و آنست... از همه بدتر این که سنن پیشینیان را وارونه می کند. نسبت به زنان خشونت بکار می برد و بدون قضاوت، افراد را می کشد.

بر عکس سلطنت استبدادی، حکومت مردم ، بهترین نام ها را، (مردم سالاری) دارد.  در این حکومت، انسانها از حقوق مدنی و سیاسی برابر برخوردارند. و از کارها که شاه می کند، یکی هم انجام نمی گیرد: قاضیان به قرعه انتخاب می شوند.  دیگران بابت آمریتی که به آنها تفویض می شود، پاسخگو خواهند بود.  تمامی شورها واگذار به مردم هستند.  بنا براین، من بر این نظر هستم که قدرت را از آن مردم بشناسیم و به مردم بسپاریم.  زیرا جمعیت بزرگ است که دارندۀ صفات نیک است." (۶)

 حال چه برسر این گرایش سیاسی در ایران آنزمان آمده است؟ و چرا جانبداران این اندیشۀ سیاسی استقامت و مداومت بایسته را تا تحقق مرام مردمسالاری در ایران نکردند؟ و یا دستکم چرا فرزانگان ایرانی، بقول بنی صدر، "کار را در نیمه رها کردند" و این اندیشه را نپروریدند؟ و بلاخره چرا محتوی این مرام را در طول تاریخ، برای نسلهای آیندۀ خویش روشن و شفاف نکردند؟

جوابهای این سئوالها را بایستی عالمان علم تاریخ پیدا کنند و در اختیار مردم و بخصوص نسل جوان ایران بگذارند. با اینکار حداقل دروغها و تحریفهای رایج در تاریخ ایران، و سانسورهای شدید گرایشهای استبدادی فاش خواهند شد. مطالۀ تاریخ مبارزات مردم ایران بر ما مبرهن میکند که در هر دوره از تاریخ مبارزات مردم ایران برای مردمسالاری، گرایشهای استبدای مدام تبلیغ کرده اند و میکنند که: "اندیشۀ مردمسالاری یکسره از آن "غرب" و "غربیها" است"؟ این گرایشها، چه نوع ایرانی آن و خواه "روشنفکران" غیره ایرانی، مدام دروغ میگویند و به رسم دیرین خویش، تحریف و سانسور تاریخ میکنند؟

 هدف اصلی آنها و مقصودشان از اینگونه تبلیغات دروغ، القاء به مردم و بخصوص نسلهای جوان است، که ای نسل جوان ایرانی و شما مردم ایران، دست از تلاش و کوشش خویش جهت استقرار مردمسالاری در این سرزمین بردارید. "زیرا که مردمسالاری امری غریب با فرهنگ و خلق و خوی ایرانیان و بیگانه با تاریخ اندیشۀ سیاسی آنها بوده و هنوز نیز هست."

خوانندگان گرامی لظفاً در این مورد به سلسله سرمقاله هائیکه ابوالحسن بنی صدر در سال ۸۷ درنشریۀ انقلاب اسلامی شماره های ۷۰۹ تا ۷۱۳ پیرامون اندیشه مردمسالاری نوشته، مراجعه کنند. در این سلسله از مقاله ها بنی صدر با شفافیتی تحسین آمیز گوشزد اهل خرد میکند که "پس از ۱۱ سده از مجلس شور سران ۷ خاندان ایرانی، در حالیکه در اروپا، کلیسا روی به استبداد فراگیر می نهاد، محمد (ص)، پیامبر اسلام، مردمسالاری شورائی را با این ویژگیها، (نفی فرعونیت یا استبداد فراگیر) بنا نهاد." (۷)

حال بسراغ سیر تحول اندیشۀ مردمسالاری در یونان قدیم و اروپا و آمریکا برویم و اثر استقامت و مداومت را در تحقق مردمسالاری پیگیری کنیم.

 در یونان قدیم، یعنی جائیکه برای اولین بار طرح اجتماعی حاکمیت مردم بنا گردید، تنها یک گروه اجتماعی که بخود لقب "شهروند آزاده" را داده بود، از حق مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی برخوردار بود. دیگر گروهها و افراد جامعه از جمله زنان، برده ها و کسانیکه جزء اهالی یونان، یعنی"هلنه" ها، نبودند، از حق مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی محروم بودند. باصطلاح این "شهروندان آزاده" یونانی، دیگر مردم جهان، از جمله ایرانیان را که "هلنه" نبودند، با نخوتی چندش آور، "بربر" می خواندند.

بعد از گذشت آن دوره کوتاه مردمسالاری و پیدایش جباران در یونان، پس از گذشت سالها باره دیگر در امپراتوری روم قدیم، چیزی شبیه به پایه و اساس قدیمی "دولت قانونی" یا "دولت قانونمند"، بزبان آلمانی(Rechtsstaat) را ایجاد کردند. با این وجود ابتدا در سال ۱۶۸۹ مسیحی، یعنی حدود بیست قرن پس از دوره بود که در انگلستان، با ایجاد طرح  "حقوق اساسی " (Bill of Rights )، بنیاد پارلامنتاریسم، برای اولین بار در تاریح بطور حقیقی و بشکل امروزی آن، ایجاد گردید. پس از این واقعه سیاسی بسیار با اهمیت، فیلسوفان فرانسوی مثل منتسکیو، روسو و ولتر برای آزادی اندیشه و برابری و مساوات در برابر قانون، قلم زدند و مبارزه کردند.

در سال ۱۷۷۶ اعلامیۀ استقلال آمریکا از سلطۀ بریتانیای کبیر، از نظر سیاسی بشکل مدون در قانون اساسی گنجانده شد. در این اعلامیه نیز برای اولین بار در غرب، برابری همۀ انسانها بجهت سرشت و طبیعت آنها و بر اساس کرامات انسانی شان Menschenwürde، (بزبان آلمان)، بطور قانونی پذیرفته شد. برای مثال در این اعلامیه که تحت رهبری تماس جفرسونThomas Jefferson  تدوین شد، آمده است:

".... ما این حقیقت ها را بمثابه اموری بدیهی می پذیریم: که انسانها برابر خلق شده اند، که خالق شان آنها را با حقوقی معین و غیره قابل واگذاری (به دیگری) خلق کرده است، که در زندگی و حیات خویش حق آزادی و جهد و کوشش برای خوشبختی را دارند.."

چند سال بعد، یعنی در سال ۱۷۸۹ انقلاب کبیر فرانسه بوقوع پیوست. در این انقلاب در کنار دو حقوق "آزادی" و "برادری"، حق "برابری" نیز به آنها اضافه شد. این سه حقوق، یعنی "آزادی، برادری و برابری" که شعار انقلاب کبیر فرانسه گشته بود، از آن پس پایه و اساس "اعلامیۀ حقوق بشر و حقوق شهروندان" را بوجود آورد.  

در این وضعیت بود که ساختهای استبدادی قدیم چه در بنیادها و نهادهای گوناگون اجتماعی و خواه در گروه بندیهای سیاسی و اجتماعی حاکم، به دشمنی با اندیشۀ مردمسالاری پرداختند. کارگزاران این بنیادهای سیاسی و اجتماعی، با خصومتی بی حد و اندازه در برابر اندیشۀ مردمسالاری بقصد نابود کردن پایه و اساس این اندیشۀ و طرح اجتماعی نو آن، سنگر گرفتند.

پس از انقلاب کبیر فرانسه، بار دیگر در خود فرانسه استبدادها بازسازی شدند و تحت عناوین گوناگون دست به جنگ و ویرانگری زدند. استبدادیان حاکم بعد از انقلاب، ترور و اعدام، نابود کردن فیزیکی رقبای خویش، بیش از همه جانبداران اندیشۀ مردمسالاری را، در سرلوحۀ برنامۀ حاکمیت خویش قرار دادند. گرایشهای استبدادی که پس از انقلاب در فرانسه بوجو آمدند، مدتهای مدیدی قاره های اروپا و آسیا، حتی آفریقا (مصر) را صحنۀ جنگهای داخلی و خارجی ویرانگری گرداندند.

برای مثال استبداد "بناپارتیسم" که تنها یکی از آنها بود، بمدت ۱۸ سال جنگهائی مدام و خانمانسوز، با ملیونها کشته و زخمی و خسارات مادی غیر قابل تصوری را به اروپا تحمیل کرد.

اما با وجود ایجاد تمامی این بحرانهای خونین و مخرب، افکار و اندیشه های بنیادگذاران طرح اجتماعی مردمسالاری، به همت جانبداران این اندیشۀ، پس از سالهای زیادی استقامت و پایداری، همراه با مداومت و سخت کوشی در مبارزه، ، بثمر رسید.

بدینصورت که چه در عصر انقلاب فرانسه و خواه پس از آن دوره، شیفتگان نظام مردمسالاری در اروپا و آمریکا استقامت کردند. آنها چه در نظریات خویش پیرامون اندیشۀ مردمسالاری و خواه در دیگر فعالیتهای خود مداومتی قابل ستایش از خویش نشان دادند. بقول بنی صدر "کار(تحقق مردم سالاری) را در نیمه رها نکردند"، بلکه اندیشه و طرح نو اجتماعی آنرا، در زمینه ها و بخشهای متعدد و متنوعی پیگیری کردند. استقامت و مداومت آنها سبب گردید که تغیرات و تحولاتی بسیار مهم و اساسی در اندیشه و محتوی مفهوم مردمسالاری بوجود آید. در اینجا به گوشه هائی از آن تحول عظیم اشاره میکنم:

تا آنزمان واژۀ دمکراسی تنها به زبان روزمرۀ سیاسی محدود میشد. در واقع تا آنهنگام مفهوم مردمسالاری تنها محدود به محتوی حقوق اساسی مندرج در قانون اساسی بود. دولت، حکومت و مجلس، بطور کلّی حاکمیت، بیشتر بر روی کاغذ و بصورت نوشته، مطیع  قانون بودند و آنرا به اجرا میگذاشتند. قانون گزاران و مجریان تنها بطور اسمی و نه بصورت رسمی، کارکردشان بیانگر "آزادی، برابری و برادری" بود.

در اثر استقامت و مداومت جانبداران اندیشۀ مردمسالاری، واژۀ مردمسالاری بتدریج توسعه یافت. مردمسالاری دیگر فقط در زبان محاورۀ سیاسی حضور نداشت، بلکه به دیگر بخشهای جامعه و بخصوص بنیاد های گوناگون اجتماعی راه پیدا کرد. دیگر در همه جا صحبت از مردمسالاری کردن (دمکراتیزه) بنیادهای اجتماعی بود. در خانواده، در مدرسه و دانشگاه، در محیط های کار و کارگری، کارفرمائی و سندیکاهای گوناگون، همه جا صحبت از مردمسالاری کردن (دمکراتیزه کردن) آن بخش و یا مؤسسه در میان بود. جانبداران اندیشۀ مردمسالاری با استقامت و سخت کوشی خویش بر مردمسالاری کردن روابط و ضوابط و قوانین پافشاری میکردند. برای مثال تنها قانونی که از جانب مردمسالاران پذیرفته میشد و به آن بمثابه قانون حاکم مشروعیت داده میشد و اجازۀ اجرا میافت، میبایستی قانونی مردمسالار باشد. یعنی بر طبق موازین حقوق "بدیهی انسانها"، (باصطلاح جفرسون در اعلامیۀ استقلال آمریکا) باشد. و الا از قانونهای "من در آوردی" استبدادیان حاکم هرگز پیروی نمیکردند. جانبداران مقاوم مردمسالار در همه جای اروپا شعارشان اینبود، "قانونی را که ستمگران وضع میکنند"، نامش را قانون نمیگذاردند، نام آنرا "هوسهای خودکامگان" میگذارند. از این "قوانین" هرگز نباید پیروی کرد.

 حتی مفهوم و گرایش مردمسالاری کردن جامعه به بنیادهای دینی نیز سرایت کرد. بنیادهای دینی چون کلیسای کاتولیک، بتدریج بخشهائی از اندیشۀ مردمسالاری را پذیرفت. با وجودیکه بنا بر نظر تعداد زیادی از عالمان علوم سیاسی، اصل و اساس اندیشۀ توتالیتاریسم از بنیادهای دینی کاتولیک و ارتدکس سرچشمه میگرفت. حتی نظامهای سیاسی توتالیتر قرن بیستم، چه در آلمان و خواه در روسیۀ شوروی، باوجودیکه اولی اعتنائی به دین نداشت و دوّمی خود را ضد دین تبلیغ میکرد، اساس اندیشه و عمل کارگزاران این نظامهای توتالیتر، از این بنیادهای دینی گرفته شده بود. برای مثال در نوع و شیوۀ تبلیغات خویش، ستایش بیش از اندازه از "رهبر" و غلو چندش آور در کیش شخصیت او، یعنی نشاندن رهبر بجای خدا، را توتالیتریسم های سیاسی از کلیسای کاتولیک در روم و ارتدکس در روسیه فراگرفته بودند. در کشورخود ما ایران نیز خمینی و خامنه ای همین سیرت کلیسای کاتولیک را تقلید میکنند و بدروغ آنرا به اسلام نسبت دادند و میدهند.

 در حقیقت تا انقلاب فرانسه مفهوم دمکراسی شکل خاصی از یک نوع سازماندهی حاکمیت بشمار میرفت.

بمدد پیگیری و پشتکار جانبداران مردمسالاری و انتشار بی وقفۀ ادبیات مردمسالاری بوسیله روشنفکران دمکرات بود که بنا بر نظر برند گوگنبرگر در نوشتۀ او تحت عنوان "مردمسالاری و نظریۀ مردمسالاری":

" پس از انقلاب فرانسه واژه مردمسالاری بشدت ارزشمند شد. توسعۀ و گستردگی مفهوم دمکراسی رونقی خاص یافت. اندیشۀ مردمسالاری تبدیل به نوع خاصی از نظام فکری و سازماندهی اجتماعی گردید. این اندیشه مقام و ارزشی برین و والا برای جانبداران خود بدست آورد. از این زمان ببعد، مفهوم مردمسالاری بیانگر گرایش سیاسی و فرهنگی گردید در جهت جنبشهای اجتماعی که اهداف سیاسی و اجتماعی مشخصی را دنبال میکردند. مفهوم دمکراسی دیگر تنها آلترناتیوی در برابر سلطنت طلبی و اشراف سالاری نبود، بلکه حرف رمزی برای فلسفۀ تاریخ و جامعه شناسی حاکمیت بود. اهداف مردمسالاری مجموعۀ بهم پیوسته ای گردید، خواستار خودگردانی شهروندانی آزاد و مستقل، همراه با توقع مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی، بعلاوۀ تلاش و کوشش برای ایدۀ عدالت و برابری اجتماعی همۀ مردم." (۸)

ولی اینبار نه در قارۀ اروپا، بلکه در آمریکا بود که نظام مردمسالاری بر شالودۀ قانون اساسی آن کشور در سال ۱۷۸۹ سازماندهی شد و دولتی مردمسالار مستقر گردید. در واقع برای اولین بار در طول تاریخ مبارزه برای مردمسالاری، در کشور آمریکا بود که استبداد قادر به بازسازی خود نگردید و مردمسالاری توانست با تمامی کمبودها و کاستیهای خویش، تا این زمان در آن کشور استمرار یابد.

همانطور که قبلاً نیز آمد، دمکراسی "حاکمیت جمهور مردم" معنی میدهد. ولی این حاکمیت در آمریکای آنزمان به بهترین شکل در فرمول معروف به Gettysburg-Formel از زبان آبراهام لینکلن Lincoln در سال ۱۸۶۳ بیان گردید. اوگفته است: دمکراسی یعنی (بزبان انگلیسی)

 „people goverment of the people, by the people, for the

بدین معنی که : در نظامی مردمسالار "حکومت از طریق مردم (ایجاد میشود)، برای مردم (کار میکند)، و در خدمت (حقوق و مصالح ) مردم (است)."

هر سه حرف اضافه انگلیسی of, by, for در کنار اسم مردم  the peopleبا تأکیدهای گوناگون به خصلتهای اصلی و اساسی مردمسالاری اشاره میکنند. این خصلتها از ایتقرارند:

در نظامی مردمسالار حاکمیت از جانب (of) مردم، بوجود میآید. این حاکمیت بوسیله (by) مردم، و در خدمت (for) مصالح و حقوق مردم اعمال میگردد.

در عمل به یمن استقامت و مداومت در مبارزه برای مردمسالاری بود که معنی این لغات و کلمات بالا این شد: طبقات و گروههای اجتماعی خاصی که صاحب انواع امتیازها بودند و تا آنزمان حاکمیت و حکومت کردن بر مردم را ملک طلق خویش گمان میبردند، از اعتبار افتادند. دیگر "سلطنت موهبتی است الهی که خداوند به شاه اعطاء نموده." و یا در زمان خود ما در ایران، "ولی فقیه نایب امام زمان و منصوب خداوند است." در اندیشه مردمسالاری نه هیچگونه ارزش و بهائی داشت و دارد و نه حکمی اخلاقی و دینی است و نه "ضرورت تاریخی" (چپها با گرایش استبدادی) بحساب می آمد و میآید و نه اعتباری دینی و غیره دینی  دارد.

البته سالهای زیادی طول کشید تا مردمسالاری در خود امریکا شکل امروزی خود را بیابد. در حقیقت بهمت استقامت و پایداری جانبداران مردمسالاری و تلاش خستگی ناپذیر آنها بود که امروزه می بینیم، انواع تبعیض های اجتماعی، نژادی، سیاسی و ... در امریکابه نسبتی زیاد ازمیان رفته اند.

برای مثال بسیاری از حقوق اساسی انسانها آنطور که توماس جفرسون Jefferson آنها را فرموله کرده بود، تنها روی کاغذ حضور عینی داشتند. مثلاً به اندیشۀ این بنیادگذار مردمسالاری در آمریکا خطور نکرده بود که برده داری میبایستی لغو شود. زیرا خود او جزء مالکین بزرگ زمین بود و تعداد زیادی برده سیاه پوست در زمینهایش کار میکردند. جانبداران مردمسالاری در ایالات متحده آمریکا میبایستی سالهای مدیدی بر سر احقاق حقوق مسلم انسان مبارزه، ایستادگی و استقامت میکردند، تا دیگر به این حقوق ذاتی انسانها تجاوز نشود و بدست مستبدین و دیگر صاحبان قدرت خود کامه، پایمال نگردد.

در این مورد تنها یک مثال کفایت میکند. در کشور مردمسالار ایالت متحده  آمریکا ابتدا در اواسط دهۀ شصت قرن بیستم بود که جنبش حقوق شهروندان تحت رهبری مارتین لوتر کینگ در آن کشور، حقوق برابر برای سیاهپوستان آمریکائی را متحقق نمود.

با اینوجود آمریکا بکمک حقوق اساسی مندرج در نظامی مردمسالار که پیدا کرد: انتخابات آزاد، تفکیک سه قوۀ قانون گذاری، مجریه و قضائیه، آزادی اندیشه و نظر، حفظ حقوق اقلیتها و ... تبدیل به الگوئی از دمکراسی برای کشورهای اروپائی و غیر اروپائی گردید. نظامهای توتالیتری که در ابتدای قرن بیستم اروپا را به خاک و خون کشیدند، دشمنان اصلی مردمسالاری بودند. این نظامها یکی پس از دیگری سرنگون شدند و مردمسالاری در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم بتدریج جهانگیر گردیده است.

در حقیقت تاریخ تأسیس نظامهای مردمسالار بما ایرانیان که خود بیش از صد سال است شیفتۀ مردمسالاری هستیم و در راه این مقصود مبارزه و فعالیت میکنیم، نشان میدهد:

دولتی حقیقتاً مردمسالار در خدمت تحقق حقوق و مصالح فردی و ملی جمهور مردم است. این دولت ویا حاکمیت بدون مشارکت جمهور مردم غیر ممکن است، بوجود آید. علاوه بر این ما ایرانیها خوب میدانیم و بارها این تجربه را کرده ایم،( دستکم در سی سال اخیر)، که تنها در نظامی مردمسالار است که اجازۀ اصلاح و تصحیح اشتباهات و خطاهای سیاسی و اجتماعی را پیدا میکنیم. در نظام مردمسالاری که بیمن استقامت و تلاش خستگی ناپذیر ما بوجود خواهد آمد، اجازۀ اصلاحات، آنهم بطور صلح آمیز، وجود خواهد داشت. جهت استقرار چنین نظامی بایستی به انواع استبداد ها و عملکردهاشان "نًه مطلق" گفت و آنها را نفی کرد.

از طریق و بکمک استقامت است که میتوان مهمترین رشدها را در مسیر کثرتگرائی Pluralismus و تفکیک قوا بانجام رسانید. رشد و رفاه تنها بوسیله مشارکت جمهور مردم، یعنی از درون ریشه های اجتماعی یک ملت است که میّسر میگردد. این مردم بایستی همواره بهبود روابط زندگی شخصی و خصوصی خویش را در پیوند با آزادیهای فردی و اجتماعی خویش ببینند و نسبت به تحقق آنها هم حساس و هم امیدوار باشند. تنها بدینصورت است که میتوانند بقول فیلسوف بزرگ آلمانی، ایمانوئل کانت از "صغیر بشمار آمدنی که خود مقصر آنیم" (۹) رها گردند. و اینها همه بدون سخت کوشی و استقامت جانبداران مردمسالاری در استقرار و استمرار دمکراسی در میهنشان مقدور نخواهد شد.

در نوشتۀ بعدی به اهداف و توقعات مردمسالاری در پرتو استقامت و مداومت در مبارزه خواهم پرداخت و آنها را با توقعات نظام استبدادی ولایت مطلقۀ فقیه در ایران به مقایسه خواهم کشانید.

 

فهرست منابع و مأخذها:

۱- ابوالحسن بنی صدر: اصول حاکم بر قضاوت اسلامی و حقوق بشر در اسلام. تحت عنوان "توضیح و هشدار" صفحه ۴، چاپ نخست بسال  ۱۳۶۲. انتشارات انقلاب اسلامی

۲-

Der Kampf der Ideologien geht weiter“ ; von Graham Fuller: Die ZEIT, ۲۱/۱۹۹۵

۳-

Staat und Politik: (Hrsg) Dieter Nohlen; Bernd Guggenberger: Demokratie/Demokratietheorie: s. ۸۱

۴-

Historisches Wörterbuch der Philosophie: (Hrsg) Joachim Ritter; Band ۲ : D-F ۱۹۷۲ Basel

۵-

HERODOT VI, ۴۳, ۳ ; ۱۳۱, ۱. ; IV, ۱۳۷, ۳ ; VI, ۴۳, ۳.; III, ۸۰-۸۲; VI, ۴۳, ۳

 

۶- پرسشها از آقای حسن رضائی و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر:

"مردمسالاری شورائی" : سر مقاله نشریه انقلاب اسلامی شماره ۷۰۹ ، تاریخ انتشار ۶ آبان ۸۷ برابر با ۲۷ اکتبر ۲۰۰۸ : قرآن در اندیشه موازنه عدمی- بخش ۱۶

۷- رجوع کنید به سایت ابولحسن بنی صدر، بخش مقاله ها: انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۷ از شماره ۷۰۹ تا .۷۱۳   تحت عنوان " قرآن در اندیشه موازنه عدمی."

۸- رجوع شود به پاورقی شماره ۳ صفحه ۸۳ ببعد.

۹- این جملۀ کانت که شهرتی جهانی دارد را ما ایرانیان بایستی مدام پیش خود تکرار کنیم. "صغیر بشمار آمدنی که خود مقصر آنیم."

Selbst verschuldete Unmündigkeit