مهران مصطفوی:

سياست اتمی، گناه اوليه و راه حلی ممکن

سئوال اينجاست که غنی‌سازی برای چه بايد صورت گيرد؟ و حتی اگر غرب به ايران اجازه دهد که به غنی‌سازی ادامه دهد، اگر ايران بدنبال اهداف نظامی نباشد با اورانيوم غنی‌سازی شده چکار می‌خواهد بکند؟ اين واقعيتی است که در باره‌اش کلمه‌ای به مردم ايران گفته نمی‌شود

طی ۳۵ سالی که از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد، ايران با سه بحران بزرگ مواجهه شده است: گروگانگيری، ادامه جنگ با عراق و بالاخره بحران اتمی. طرح جمهوری اسلامی در هر سه بحران برای همراه کردن بخشی از مردم و حتی اپوزيسيون موفق شد. در مورد گروگانگيری بنام مبارزه با امريکا برخی از گروههای چپ را با خود همراه کرد، در مورد جنگ ايران و عراق زمانی که نيروهای ايرانی موفق شدند وارد خاک عراق شوند برخی از گروههای ناسيوناليست را به تحسين واداشت و در امر صنعت غنی سازی اتمی نيز موفق شد "حق مسلم ماست" را شعاری مردم پسند کند تا جايی که اينکار را با ملی کردن صنعت نفت همسطح نشان داد.

در شرايط فعلی که صحبت از پايان دادن به بحران اخير است برای اينکه راه حلهای احتمالی برای خروج از اين بحران بررسی شوند نياز هست به ريشه و چگونگی آغاز اين مسئله و نقطه عطف آن بپردازيم. در مورد بحران اخير، جمهوری اسلامی در برنامه‌های تبليغاتی خود موفق شده است يکی از ضد ملی ‌ترين برنامه های مهم در ايران، يعنی راه انداختن صنعت غنی سازی اورانيوم را تحت لوای دفاع از پيشرفت و استقلال کشور پنهان کند. البته اينکار با توسل به دروغ و سانسور صورت گرفت و اينطور نمايانده شد که اصل و اساس فن‌آوری هسته‌أی، صنعت غنی‌سازی است. دومين خلاف حقيقت که حاکميت پيوسته آن را مطرح کرده است اينکه برای توليد سوخت هسته‌ای، ايران نياز به صنعت غنی سازی اورانيوم دارد.

در اين ماجرا دول خارجی، خصوصا اسرائيل و دول غربی نيز تحت عنوان اينکه نگران هستند ايران بخواهد بمب اتم بسازد سياست خود را در منطقه پيش می برند. روسيه و چين هم که در حال حاضر استفاده سرشار از بازار ايران می برند نگرانی های خاص خود را دارند و منافع آنها هم در صورت رفع کامل بحران و برقراری روابط سالم با غرب به خطر خواهد افتاد. آشکار است که قدرتها سياستهايشان را بر اساس منافع خود تنظيم می‌کنند و در جريان اين بحران در مواقع مختلف به تشديد بحران پرداخته اند. نتيجه اينکه بخشی از تحريمها از سوی سازمان ملل صورت گرفته است و روسيه و چين هم برای خورد و برد همراه آمريکا و اروپا شده اند. راه حل چيست؟ و چه سياستی می تواند ايران را با کمترين هزينه از اين بحران برهاند؟ در اين نوشته سعی می‌کنم بعنوان يک شهروند ايرانی نگاهی ايرانی به اين موضوع داشته باشم يعنی واکنش سياستهای کشورهای خارجی نبوده و آنچه برای ايران حق است را بيان کنم.

قبل از پاسخ دادن به اين سئوال مختصرا يادآوری می‌کنم که چگونه بمب اتمی ساخته می شود. از دو طريق می توان بمب اتمی بر اساس شکافتن هسته اتم ساخت: يکی با استفاده از غنی کردن اورانيوم بحد ۹۰ درصد يا از طريق توليد پلوتونيوم. در صورت اول اورانيوم طبيعی بايد تا حد ۹۰ درصد غنی شود و اين کار نياز به صنعت غنی سازی اورانيوم دارد. در مورد دوم نياز به نيروگاهی است که نوترون به اندازه کافی توليد کند که در آن نوترونها می توانند توسط اورانيوم طبيعی جذب شوند و اورانيوم را تبديل به پلوتونيوم بکنند.

با توجه به اين دو روش ساختن بمب اکنون ايران با دو درخواست مواجه است:
۱ ـ درخواست اول در باره غنی سازی اورانيوم است که کشورهای غربی خواستار متوقف کردن و يا محدود کردن آن شده اند. البته موضع اوليه غرب در مذاکرات درخواست متوقف کردن است.

۲ ـ جديدا بر خواسته بالا خواسته ديگری اضافه شده است که اسرائيل بر آن اصرار دارد و آن اينکه راه اندازی نيروگاه اراک متوقف شود زيرا در اين نيروگاه ايران می تواند پلوتونيوم توليد کند. در اين مقاله به اين مورد نمی پردازم زيرا اولا چنين نيروگاهی هنوز براه نيافته است و ثانيا برای پاسخ به زياده‌گوئی اسرائيل راه حلهای بسيار ساده وجود دارد و کسی اين تهديد ممکن از سوی ايران را جدی نمی‌گيرد زيرا همه ميدانند که ايران اجازه بازرسی و نظارت بر اين نيروگاه را می‌دهد و هيچ مشکلی بوجود نمی آيد.

برای درک بحران اتمی که ايران اکنون با آن مواجه شده است و رژيم سعی دارد از اين بحران بنحوی بيرون آيد به نقطه آغازين اين سياست رجوع کنيم در يابيم اصل ماجرا از کجا سرچشمه می گيرد. در اين راستا ۴ مسئله را در اين رابطه با اهميت ارزيابی می‌کنم که بيانگر چرايی تلاش جمهوری اسلامی برای براه انداختن صنعت غنی سازی در ايران است.

۱پايان دادن به برنامه اتمی و درگيری در جنگ با عراق
با اين که اول انقلاب دولت بازرگان تصميم گرفته بود به برنامه هسته ای ايران پايان دهد بعد از تغيير جهت کامل انقلاب در ايران با گروگانگيری و استعفای حکومت آقای بازرگان و سپس کودتا عليه آقای بنی صدر در خرداد ۶۰ و کنار گذاشتن فرصتهای صلح با عراق و ادامه جنگ ايران و عراق در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱، در سال ۱۳۶۴ يعنی زمانی که نيروهای ايرانی مورد حمله شيميايی عراق [اولين بار عراق در مقابله با عمليات والفجر ۲ که در تاريخ ۲۹/۴/۱۳۶۲ انجام شد از گاز خردل استفاده کرد.] قرار می گيرند، برای اولين بار دوباره مسئله هسته ای در دولت ايران مطرح می شود ـ اين امر کاملا محرمانه صورت می‌گيرد. لازم به يادآوری است که در آن زمان قيمت نفت پايين بود و سخنی از کمبود نفت برای مصرف جهان نبود و نياز مبرمی به انرژی هسته ای خصوصا در ايران وجود نداشت. به گفته آقای محسن رضايی از سال ۱۳۶۴ سپاه پاسداران تقاضای بودجه برای بازنگری درباره مسئله هسته ای را می کند. اين امر که از آن زمان تا به حال سپاه پاسداران نقش اصلی را در جريان هسته ای ايران داشته است نشانگر اين امر است که سياست هسته ای هدف اقتصادی و انرژی نداشته است بلکه اهداف ديگری را دنبال می کرده است. هاشمی رفسنجانی در سال ۶۳ در نماز جمعه گفت : "استفاده از سلاح شيميايی و گاز سمی عليه مسلمين در ايران و شهرها و مراکز صنعتی و کشتی‌ها، اگر نصف آنچه که در ايران مرتکب شدند در خاک اسرائيل به کار می‌رفت امروز دنيای اسلام و عرب از شر آنها نجات يافته بود."

۲ ـ تماس با پاکستان و شکست سفر شمخانی برای دريافت بمب اتم از پاکستان در سال ۶۸
اخباری گزارش شده اند که طبق آنها ايران از سال ۶۲ به پاکستان نزديک می شود و سعی می‌کند از طريق پاکستان به بمب اتم دست يابد. روزنامه واشنگتن پست در چهاردهم مارس سال ۲۰۱۱ به وجود يک گزارش ۱۱ صفحه ای اشاره دارد که می گويد "در سال ۲۰۰۴ بوسيله عبدالقدير خان در زمان بازداشت خانگی او تهيه شده است، عبدالقدير خان در آن تصريح می کند که هرگز به طور جدی تصور نمی کرد ايرانی ها بتوانند در زمينه اين فناوری مهارت لازم را به دست آورند . اما محافل اطلاعاتی غرب بر اين باورند که اظهارات او مفاهيم ناگفته ای را مورد اشاره قرار داده است و بدين گونه او می خواهد قرارداد (همکاری هسته ای تهران و اسلام آباد) سال ۱۹۸۷ را مطرح کند. قراردادی که پاکستان درباره آن اظهارات کمی مطرح کرده است. پس از اشاره به تلاش برای جبران کسری بودجه در پاکستان به عنوان انگيزه همکاری کشورش با تهران، عبدالقدير خان به سفر علی شمخانی وگفتگوی او با مقامات پاکستانی اشاره دارد. ايرانی ها قراردادی را با پاکستان در سال ۶۷ مبنی بر همکاری هسته ای می بندند. اوج رابطه زمانی است که آقای شمخانی در سال ۱۳۶۸ برای دريافت بمب اتمی به پاکستان سفر می کند. عبدالقدر خان پدر بمب اتمی پاکستان در اينباره می گويد وقتی که هواپيمای نظامی ويژه شمخانی در اسلام آباد به زمين نشست وی به رئيس ستاد مشترک ارتش پاکستان گفت که برای دريافت بمب های هسته ای که وعده آنها داده شده بود آمده است. وی می افزايد، هنگامی که درياسالار افتخار احمد سيروهی به او پيشنهاد کرد ابتدا بايد درباره موضوعات ديگری صحبت شود و سپس بررسی کند که چگونه پاکستان می تواند به ايران در زمينه برنامه هسته ای اش کمک کند، گويا شمخانی از اين مساله ناراحت شد و به او يادآوری کرد که ژنرال ميرزا اسلام بيگ وعده کمک در زمينه تسليحات هسته ای را به او داده بود و او بر اساس اين وعده ها به پاکستان آمده است .بنا به گفته عبدالقدير خان، ايران خواستار قراردادی بالغ بر ۱۰ مليارد دلار برای همکاری با پاکستان بود. عبدالقدير خان می گويد، سيروهی پس از شنيدن درخواست شمخانی برای دريافت سه بمب تکميل شده هسته ای مخالفت خود را اعلام کرد و به دنبال وی ساير وزرا نيز چنين موضعی را اتخاذ کردند. و در اين گزارش آمده است که ژنرال ميرزا اسلام بيگ تحت فشار بی نظير بوتو نخست وزير وقت چنين تعهدی را داده است. اما زمانی که از سيروهی خواسته شد تا به اظهار نظر در اين خصوص بپردازد نسبت به انجام چنين ديداری و نيز درباره فروش تسليحات هسته ای به ايران اظهار بی اطلاعی کرد. و ژنرال ميرزا اسلام بيگ نيز در مصاحبه ای موضوع معامله بر سر سلاح هسته ای در ازای کمک مالی به پاکستان را نفی کرد و گفت : "هنگامی که هياتی ايرانی در سال ۱۹۸۸ برای دريافت فناوری هسته ای آمد من به آنها پيشنهاد کردم در اين باره با بوتو بحث شود". بهرحال نتيجه اين می شود که پاکستان بجای فروختن بمب به ايران تنها قول همکاری برای غنی سازی اورانيوم را می دهد.

۳ ـ نامه فرماندهان نظامی به خمينی و نامه خمينی در پاسخ به آن نامه
انتشار اين نامه در اوج بحث پيرامون علل تداوم جنگ هشت ساله ايران و عراق و دلايل پذيرش قطعنامه پايان جنگ صورت گرفت که در هفته موسوم به دفاع مقدس ميان اکبر هاشمی رفسنجانی جانشين آقای خمينی در اداره امور جنگ و محسن رضايی فرمانده وقت سپاه بوجود آمد. اظهارات رفسنجانی در يکی از سخنرانی های خود مبنی بر اينکه نامه محسن رضايی به آيت الله خمينی درباره کمبود امکانات نظامی يکی از دلايل پذيرش قطعنامه ۵۹۸ بود با تکذيب وی روبرو شد که اعلام کرد نامه ياد شده را خطاب به هاشمی نوشته است و نه خمينی. در واکنش به اين تکذيبيه، دفتر هاشمی رفسنجانی نامه مذکور را انتشار داد که در آن آقای خمينی پيرامون علل پذيرش قطعنامه ۵۹۸، از قول محسن رضايی فرمانده وقت سپاه پاسداران آورده است : "تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزی نداريم، ممکن است در صورت داشتن وسائلی که در طول پنج سال به دست می ‌آوريم قدرت عمليات انهدامی يا مقابله به مثل را داشته‌ باشيم و بعد از پايان سال ۷۱ اگر ما دارای ۳۵۰ تيپ پياده و ۲۵۰۰ تانک و سه هزار توپ و سيصد هواپيمای جنگی و سيصد هليکوپتر و قدرت ساخت مقدار قابل توجهی از سلاحهای ليزر و اتم که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است باشيم می ‌توان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندی [تهاجمی] داشته باشيم".

تمام خبرگزاری های دولتی ايران که متن نامه را انتشار دادند بند مربوط به "سلاح ليزری و اتمی" را از نامه آقای خمينی حذف کردند و خبرگزاری مهر حتی پا را از اين فراتر گذاشته و به تحريف آشکار اين نامه پرداخته، تا جايی که درخواست فرمانده سپاه برای در اختيار داشتن جنگ افزار هسته ای را به جمله "قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاح های {مختلف}" تغيير داد. در اين ميان تنها خبرگزاری ايلنا متن کامل و تحريف نشده نامه را منتشر کرد که آن هم پس از چند ساعت ناچار به سانسور آن شد. البته متن کامل اين نامه در کتاب خاطرات آقای منتظری درج شده است. بهرحال اين نامه و واکنشهای مختلف نسبت به انتشار بخش مهم نامه نشان می دهد که بدست آوردن سلاح اتمی حداقل از مشغله های فکری افراد سپاه در زمان جنگ بوده است.

۴ ـ نمازجمعه تهران به امامت آقای هاشمی رفسنجانی
مرور خطبه ها نماز جمعه آقای هاشمی رفسنجانی در سالهای ۶۰ هدف ايران را بخوبی نشان می دهد. او در نمازجمعه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۶۱ می گويد :
"
ايرانی که- من خيال می‌کنم- در آينده مهم‌ترين مرکزی است که می‌تواند اسرائيل را نابود کند و هرکس به غير از ايران، اميد ببندد، دارد به سراب نگاه می‌کند و مطمئناً اين يکی از کارهای بزرگ ما خواهد بود."

البته از اين نوع سخنرانی های بحران آفرين ايشان زياد کرده اند. ولی جالب است بدانيم مدتی بعد که پروژه اتمی در ايران از سر گرفته شده بود آقای هاشمی در نماز جمعه ۲۳ در تاريخ آذرماه ۱۳۸۰ می گويد:
"
تداوم اسرائيل بستگی به منافع استکباری و استعمار دارد و اينها با هم هستند تا برای استعمار اين پايگاه لازم است اين جا را حفظ می کنند اينکه بتوانند يا نتوانند يک بحث ديگری است که در نکته بعدی خواهم گفت و هر وقت جايگزينی برای ابزار پيدا کردند به سراغ او می روند و خط پيدا می کند اين ماجرا صفحه جديدی خلق می کنند چون استعمار و استکبار به آسانی از جان ملتهای دنيا دست برنخواهد داشت و لذا می بينيد که به گونه ای تنظيم کرده اند که توازن قوا به نفع اسرائيل باشد. از لحاظ عددی نمی تواند نيرو به اندازه مسلمانها و عربها داشته باشد. کيفيت را بالا بردند. سلاحهای کلاسيک محدود است و کاربردش هم محدود است, ميدانش هم محدود است. سلاحهای کشتار جمعی و غير متعارف را به وفور در اختيار اسرائيل گذاشتند و اجازه دادند و چشمهايشان را بستند سلاحهای هسته ای, شيميايی, ميکروبی، موشکهای دوربرد و چيزهايی از اين قبيل در اختيار اسرائيل قرار دادند. اگر روزی البته اين خيلی مهم است دنيای اسلام متقابلا مجهز شود به اين سلاحهائی که امروز اسرائيل دارد آن روز اين استراتژی استکبار به بن بست می رسد چون استعمال يک بمب اتم در داخل اسرائيل هيچ چيزی باقی نمی گذارد اما در دنيای اسلام آسيب فقط می زند و اين اتفاق دور از عقل نيست."

واقعا آقای هاشمی زمانی که اين جملات را بزبان می آورد به فکر چه "کشور اسلامی" بود؟ مگر پاکستان کشور اسلامی همسايه ايران بمب اتمی نداشت و همه از آن اطلاع نداشتند؟ اين سخن بيانگر ذهنيت آقای رفسنجانی است ذهنيتی که آشکار می‌کند حاکمان ايران دست يافتن به بمب اتم را در نظر داشته اند.

با توجه به سانسور شديد اطلاعات در ايران خصوصا در باره مسئله اتمی، ۴ نمونه واقع بالا نشان از اهداف اوليه ايران در پيگيری و راه اندازی صنعت غنی سازی اورانيوم در ايران دارند. اهدافی که از ديد نگارنده از زمانی که اسرائيل اطلاعات مربوط به نطنز را از طريق سازمان مجاهدين خلق افشا کرد در زمان حکومت آقای خاتمی کنار گذاشته شدند و از آنزمان ايران بدنبال مدل ژاپنی يعنی بدنبال بدست آوردن توانش ساخت اين بمب شد و نه ساختن آن. اين موضوع امری است که کليه سازمانهای اطلاعاتی آمريکا و حتی اسرائيل به آن اذعان دارند. يعنی از ديد نگارنده برای غرب اکنون کاملا واضح است که ايران بدنبال سلاح اتمی نيست اما برای پيشبرد سياستهای خود هنوز از اين بحران استفاده ميکند. حال سئوال اصلی اينجاست که اصرار ايران، بعد از کنار گذاشتن پروژه ساختن بمب برای ادامه غنی سازی اورانيوم برای چيست؟ قبلا در مقاله های مفصلی توضيح داده ام که با توجه به موارد زير اصولا غنی سازی اورانيوم در ايران برای توليد انرژی کوچکترين توجيه اقتصادی و عقلانی ندارد. بطور خلاصه يعنی با توجه به اينکه :

۱ ـ ايران مقدار کافی اورانيوم لازم برای غنی سازی را ندارد و بايد از بازارهای خارجی اورانيوم را وارد کند.

۲ ـ برای کشوری که تنها يک نيروگاه هسته ای دارد غنی سازی بهيچوجه اقتصادی نيست. حداقل بايد ۱۰ نيروگاه مهم هسته ای (يعنی با توان بالای ۱۰۰۰ مگاوات) داشت تا غنی سازی مقرون به صرفه شود.

۳ ـ برای همان يک نيروگاه هسته ای ، يعنی نيروگاه بوشهر، ايران قراردادی با روسها بسته است که طبق آن سوخت بوشهر بايد از روسيه تهيه شود و اصولا تا اين زمان ايران توانايی طراحی ميله های سوختی بوشهر را ندارد و روسها از تکنولوژی خود برای آن ساخت استفاده کردند.

پس سئوال اينجاست که غنی سازی برای چه بايد صورت گيرد؟ و حتی اگر غرب به ايران اجازه دهد که به غنی سازی ادامه دهد، اگر ايران بدنبال اهداف نظامی نباشد با اورانيوم غنی سازی شده چکار می خواهد بکند؟ اين واقعيتی است که در باره اش کلمه ای بمردم ايران گفته نمی شود. علت اصلی ادامه غنی سازی در اين نهفته است که حاکمان رژيم ايران نمی‌خواهند به اهداف اوليه آن و خطا بودن راه‌اندازی صنعنت غنی سازی اعتراف کند. علت ديگر اينکه ادامه فعاليت غنی سازی اين است که هيچ توجيهی بخاطر سرمايه گذاريهای کلان و بی حساب خود و بخاطر ضررهايی که بخاطر اين سياست به ايران وارد کرده اند ندارند از اينروست که بدنبال پوشاندن مسئوليت خود در فاجعه بزرگ اقتصادی که آسيبهای زيادی بر جامعه ايران وارد کرده است، می باشند. و بالاخره اينکه بخشی از رژيم برای بقا نياز مبرم به بحران دارد. اکنون بدنبال مفری هستند و برای توجيه اين سياستها مدعی می شوند که در آينده می خواهند ده تا ۲۰ نيروگاه اتمی و ۵ نيروگاه تحقيقاتی جديد بسازند. البته اين ادعاها غنی سازی را توجيه نمی‌کند زيرا حداقل ۲۰ سال نياز هست که اين نيروگاهها ساخته شوند، بلکه مضحک هم بنظر می رسند و بيشتر بيانگر در دام افتادن رژيم برای توجيه کارهای خود لست. برخی از فرماندهان سپاه حتی برای توجيه غنی سازی صحبت از ساختن کشتی هايی با موتورهای اتمی که نياز به اورانيوم ۹۰ درصد غنی شده دارند کردند! نگارنده در باره اين توجيه عجيب و غريب نيز در تيرماه ۱۳۹۱ هشدار داد که البته اين توجيه از توجيه بالايی خنده دار تر است.

اگر از ديدگاه حقوق ملی بخواهيم به مسائل بنگريم راه حل بحران هسته ای بسيار ساده است و در مرحله اول حتی نيازی به مذاکرات طولانی با غرب و شرق ندارد. اگر اين واقعيت با مردم ايران در ميان گذاشته شود که غنی سازی کوچکترين سودی برای ايران در شرايط فعلی ندارد [توضيح اينکه در اصل غنی سازی در هيچ شرايطی مناسب نيست اما با توجه به هزينه های زيادی که شده است تنها در صورت شراکت با کشوری ديگری و همکاری نزديک ايران ممکن است بتواند از اين صنعت بهره ببرد]، اگر حکومت به مذاکره با مردم خود بپردازد! می تواند بطور يکجانبه تا زمانی که بتوان در صورت لزوم از غنی سازی استفاده بهينه کرد آن را تعليق کند. در اينصورت فضای جديدی باز می شود و مذاکرات زود پاسخ خواهد داد. اما رژيم ايران نه بدنبال مسئوليت پذيری است و نه بدنبال باز کردن جدی فضا و پايان دادن به بحران است. در اين ميان سئوال اساسی اين است که چرا نامحرم اصلی در اين ماجرا، مردم ايران هستند ؟ چرا غرب و شرق بايد در باره وضعيت اتمی ايران و اهداف اش از سير تا پياز مسائل را مطلع باشند اما در باره اين مسئله يکبار هم در ايران بحث و حرفی صورت نگرفته است و کسی جرائت ندارد در باره زيانهايی که آقايان از دهه ۶۰ تا کنون به ايران وارد کرده است نقدی حتی از نوع کمرنگش انجام دهد؟ پايه گذار صنعت غنی سازی در ايران نه آقای احمدی نژاد و نه آقای خاتمی بلکه آقای هاشمی رفسنجانی است که در زمان رياست جمهوری اش بهمراهی آقای خامنه ای اين تصميم را گرفتند و راهی را آغاز کردند که به غير از زيان و آسيب برای ايران چيزی در بر نداشته است. براستی ميزان هزينه اين سياستهای چقدر بوده است؟ رقمها سرسام آور است از چند صد ميليارد دلار تا چند هزار ميليارد دلار برآورد شده اند.

در آنچه مربوط به فرد فرد مردم ايران می شود مسئله اساسی اين است که هرگز با کسانی که بخاطر منافع سياسی خود اين بحرانهای عظيم را بوجود آوردند برخورد نکرده ايم و بمحض اينکه به هر نوعی تظاهر کرده‌اند که می‌خواهند به بحران پايان دهند برايشان نيز دست هم زده ايم! مسلما منظور من انتقامگيری و فردی کردن مسئله نيست، منظور رسيدگی و ريشه يابی مسائل و شفاف کردن آنهاست تا راه حل مناسب برای جامعه شناخته شود طوريکه در آينده بنوعی ديگر دچار بحران ديگری نشويم و نيروهای وطن بيش از پيش بهدر نروند. اگر روزی که گروگانها آزاد شدند بجای اينکه بگوييم "الان وقت چرتکه انداختن نيست" چنانچه آقای بهزاد نبوی گفت ، می پرسيديم چرا بعد ۴۴۴ روز آزاد شدند و چقدر برای ايران هزينه داشت، اگر روزی که آقای خمينی جام زهر را نوشيد بجای اينکه دل خوش کنيم که جنگ پايان يافته است، می پرسيديم آيا قبلا فرصتهائی برای پايان جنگ فراهم شده بود؟ اگر آری آنها کدام بودند و چه کسانی و چرا از آنها استفاده نکردند؟ چرا الان؟ چرا ۸ سال طول کشيد و چه ميزان به ايران زيان وارد شد و چه کسانی مسبب ادامه اين جنگ بودند، دچار بحران اتمی نمی شديم. اکنون نيز در باره اين بحران بجای سپردن سکان و در انتظار نشستن و يا دست زدن برای آقايان خامنه ای و رفسنجانی که خود عامل بوجود آمدن وضعيت امروز هستند تا به اصل آن نپردازيم فردا باز هم با بحران ديگری برخورد خواهيم کرد. تعجبم که کسی نيست بپرسد که آيا ملت ايران هم حق دارد در اينباره چيزی بداند؟ آيا حق مردم ايران است که بدانند غنی سازی هرگز و هرگز هدف اقتصادی نداشته و ندارد؟ براستی چرا صداها خاموشند؟ از اين وطن ديگر رمقی نمانده است تا کی بايد اين وطن گروگان سياستهای رژيم و منفعت طلبان خارجی باشد!