علی شفیعی

 

 

روانشناسی خشونت و تجاوز به حقوق ایرانیان در نظام ولایت مطلقه فقیه (1)

 

 

عالمان علوم سیاسی و مورخین نامدار جهانی قرن بیستم را قرن بزرگترین جنایات سیاسی در طول تاریخ بشریت خوانده اند. چرا که در این قرن نظامهای توتالیتر یا استبدادهای فراگیری، چون نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران، پا به عرصۀ وجود گذاشتند و خشونت و تجاوز به حقوق انسانها را ابزار اصلی سیاست و تبلیغ خودنمائی قدرت فراگیر خویش گرداندند. در اندیشه و عمل آمران و عاملان این نظامها روانشناسی تأثیر گذاری خشونت بر اذهان عمومی وسیله ای گشت برای ترسانیدن مردم جامعۀ خویش. با این هدف که شاید از جرئت و شهامت مخالفین سیاسی و عقیدتی خویش بکاهند، آنها را تحت نفوذ خویش در آورده و تسلیم قدرت فراگیر خویش گردانند.

در میهن ما ایران سه دهۀ متوالی است، نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه تحت پوشش دین، خشونت و تجاوزی مدام به حقوق ایرانیان را روش اصلی حاکمیت خویش گردانده است. این رژیم جنایتکار تلاش فراوان کرده و میکند که مردم ایران با خشونت و تجاوزات روزمرۀ او کنار آیند و خود را با آنها چنان عادت و انطباق دهند که گوئی قهر و خشونت دولتی مستبد، امری غیر قابل پیشگیری و رفع، شبیه فاجعه های طبیعی و یا تصادفات عبور و مرور وسائل نقلیه هستند.

اگر فرض کنیم، چنین عادت و انطباقی نزد ما ایرانیان بوجود آید، آیندۀ میهن ما ایران، بالاخص آیندۀ نسل جوان کشور ما، چه شکلی بخود خواهند گرفت؟ ایران حال و آینده ای که مدام در آن قهر بکار رود و ایرانیانی که رابطه شان با دولت تنها از طریق خشونت تنظیم شود. یعنی ایران و ایرانیانی که تا چندین سال دیگرنیز تحت حاکمیت آمران و عاملان خشونت پرور نظام ولایت مطلقه فقیه بسر برند، چگونه کشور و ملتی خواهند شد؟ چه مقدار نیروی حیاتی و کدام هزینه ها را ما ایرانیان باید برای ادامه عمر این نظام فاسد و جنایتکار بپردازیم؟ و بالاخره کیفیت حیات اجتماعی ما با یک چنین نظام ویرانگری چگونه هست و خواهد شد؟

قهر و خشونت و تجاوز به حقوق ایرانیان توسط نظام ولایت مطلقه فقیه زمانی فوق تصور ویرانگر خواهد شد که این رژیم بتواند خشونت را در پندار و کردار و گفتار ما ایرانیان بعنوان تنها وسیلۀ حلّ مشکلات و از میان بردن اختلافات سیاسی و عقیدتی، صاحب اعتبار کند. بهمین دلیل برای مبارزه با این طرز فکر راهی بجز شناختن و شناساندن ویژگیهای دولت ولایت مطلقه فقیه نیست. این شناخت نیز موکول به شناسائی ساخت قدرت در دولت توتالیتر فقیه، روابط درونی و بیرونی دولت، برخوردهای درونی و پیچیدگیهای روابط دائما در حال تغیر آنان، در قلمرو کامل فعالیتهایشان است. برای شناخت این پیچیدگیها مطالعه رژیمهای توتالیتر دیگری که در گذشته در جهان وجود داشته اند، نیز بما کمک خواهند کرد. بدیهی است با توجه و در نظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی که میان ملتهای گوناگون وجود دارد. با این وجود میان اینگونه دولتهای توتالیتر شباهتهای بیشماری خاصه در شیوه های بکار بردن خشونت و تجاوز به حقوق انسانها وجود دارند که چشم خرد را خیره میکنند. برای مثال شناخت اعمال و رفتارهای غیر انسانی و به دور از شأن و مقام انسان نزد آمران و عاملان اینگونه نظامها، شناخت عملکردهای آنها بر اساس ناحقی ها و بیعدالتی ها، که در همه جای جهان پیش آنان یکسان بوده و هست.

چرا در نظام ولایت مطلقه فقیه قهر و خشونت و تجاوز به حقوق مردم ایران بکار میرود؟

مشکل بتوان راجع به خشونت در نظام ولایت مطلقه فقیه بحث کرد، بدون دادن توضیحی پیرامون طبیعت دولتی توتالیتر، منشاء اصلی اندیشۀ سیاسی او، و چگونگی به توجیه در آوردن خشونت و تجاوز به حقوق شهروندان نزد آمران و عاملان این دولت. از نظر پتر والدمن Peter Waldman در کتاب "استراتژیهای خشونت سیاسی"،(1) دو نظریه کاملاً عمومی در مورد طبیعت دولت وجود دارند. نظریه اوّل را "نظریه اجماع" Konsenstheorie و نظریۀ دوّم را "نظریۀ اجبار" Zwangstheorie می نامند. هر دوی این نظریه ها سنت بسیار طولانی، بصورت مدون دارند که تا یونان قدیم دور میروند. کوتاه ترین توصیف از این دو نظریه اینها هستند:

الف: نظریه اجماع:

نظریه اجماع بر اساس آزادی و استقلال آحاد ملت و بر این باور قرار گرفته است که وحدت و انسجام اجتماعی و نظم سیاسی بر پایۀ موافقت داوطلبانه و آزاد و مستقل مردمِ شریک در قدرت سیاسی بوجود می آید.  بنابر این نظر، در هر کشوری، نیروی متحد و منسجمی لازم است تا در نظام اجتماعی، از حداقل وحدت ضرور و مصمّمی حفاظت کند. برای رسیدن به این وحدت و انسجام ضرور، موافقت صریح و یا تلویحی آحاد ملت، در شکل قوانین اساسی و اجتماعی، لازم است. بقول ابولحسن بنی صدر ، "آشتی (ملی) بر اساس آزادی و استقلال" صورت میگیرد. در نظریۀ اجماع دولت نسبت به همۀ عقاید، مرامها و ایده ئولوژیهای موجود و رایج در جامعه بیطرف است. اختلاف در عقیده و مرام حق مسلم و ذاتی هر انسانی است. نه دولت مجاز است، عقیده و مرامی را به کسی با زور و خشونت تحمیل کند و نه این اجازه را دارد که مانع داشتن و تبلیغ عقیده، دین، مرام و یا هر ایده ئولوژی نزد هر  گروه سیاسی و اجتماعی و یا اصلاً هر انسانی شود. در این نظریه دولت حقوقمدار است. بدین معنی که وظیفۀ اصلی دولت حفاظت و پاسداری از حقوق فردی و ملی آحاد ملت از هر جنس و نژاد و قوم و قشر و طبقه و ... میباشد.

بنابر نظریه اجماع بکار بردن خشونت (اجبار) از جانب دولت تنها زمانی مشروعیت دارد که علیه حداقلی از افراد ملت باشد. این حداقل از افراد جامعه باید موافقت ضرور با اعتبارات عمومی، پیوندهای ملی (مثلاً استقلال) و یا معیارهای دولتی (آزادیها) را نادیده بگیرند و آگاهانه زیر پا گذارده، به آنها تجاوز کنند.

ب: نظریۀ اجیار:

در تضاد و مخالفت با نظریۀ اجماع، جانبداران نظریۀ اجبار، همانگونه که از نامشان پیداست، معتقدند: دولت پیش از همه، دستگاهی است برای اعمال زور و خشونت نظام یافته و سازماندهی شده. در پشت این نظر، این باور نهفته است: هر جامعه ای از اقلیتی افراد نخبۀ حاکم (حکومت کننده) و اکثریتی مردم عامیِ صغیرِ محکوم (حکومت شونده) تشکیل یافته است. گروه اقلیت نخبگان حاکم، بر دیگر اقشار و طبقات و بطور کلّی آحاد ملت برتری دارد. مهمترین دلیل این برتری اینستکه آنها موفق شده اند، دستگاه دولت را تحت تصرف خویش در آورند. بنابر این استدلال، بقیه گروههای اجتماعی یا بطور کامل از قدرت سیاسی و مشارکت در امور اجتماعی خودشان کنار گذاشته می شوند و یا تنها به شکل غیر مستقیم و محدود (البته بنا بر فرمان رهبر نظام) در آن سهم ناچیزی دارند. از دید نظریۀ اجبار، مردم کشور از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیستند. در واقع آحاد ملت حقوق ندارد، بلکه تنها وظیفه، یا بقول ملایان حاکم در ایران، "تکالیف" دارد. یکی از اساسی ترین تکلیفهای ملت، اطاعت بی چون و چرا از حاکمان است.

از آنجا که انحصار مجموعۀ قدرت دولتی راه را برای به تصرف در آوردن منابع نیروهای محرکۀ اجتماعی و اقتصادی (ثروتهای ملی و مردمی) آسان میکند، توزیع این ثروتها از جانب حاکمیت جبّار در تضاد با حقوق اکثریت افراد جامعه قرار میگیرد. در اینصورت اقشار و گروههای اجتماعی محروم از این نیروهای محرکه، بندرت برای مدتی طولانی بدون مخالفت و مقاومت در برابر حاکمان جبّار سکوت خواهند گزید. غالباً این انتظار وجود دارد که اقشار و گروههای مختلف مردمِ کنار گذاشته شده از قدرت سیاسی و ممنوع گردیده از مشارکت در امور جامعه خود، بین خویش همبستگی ملی ایجاد کنند وخود را برای مبارزه با حاکمان جبّار سازمان دهند. بتدریج نخبگان حاکم صاحب انواع امتیازها و قدرت خود کامه را به تنگا برده، ساقط کنند.

در اینصورت صاحبان قدرت، یعنی حاکمان جبّار نیز با تمامی ابزار سرکوبی- که از مدتها پیش برای خویش تهیه کرده و در اختیار دارند-، از مقامها و ثروتهای چپاول کردۀ خویش از منابع ملی، با خشونتی تمام دفاع خواهند کرد. از آنجا که در نظریۀ اجبار از ابتدا این اصل برای حاکمان جبّار وجود دارد که ارادۀ مشترک آحاد ملت هرگز نباید در جامعۀ سیاسی دخالت کند. (بقول خمینی، "سی و پنج میلون بگویند آری، من میگویم نه "). در نتیجه در تأسیس و ساخت حاکمیت دولت، فشار و خفقان و سرکوب، در یک کلام، بکار بردن خشونت برای طلب اطاعت بی چون و چرا از مردم، ضرور می شود. این ضرورت سبب میگردد که قهر و خشونت و آدمکشی بمثابه ابزار حفظ و تداوم نظام سیاسی حاکم اهمیت حیاتی و محوری را پیدا کند. از دید نظریۀ اجبار، بکار بردن خشونت توسط  حاکمان (دولت) جهت دادن "نظم و انضباط" به حکومت شوندگان (ملت)، نه امری غیر عادی و نه اصلاً عملی ضد انسانی و ضد اخلاق محسوب میشود. بر عکس اعمال قهر و خشونت، نشانۀ به اجرا در آوردن ارادۀ دولت، جهت حضور دائمی آمریت او در زندگی روزمرۀ مردم است. علاوه بر آن از دید حاکمان جبّار اِعمال خشونت جزء فنون و تدابیر سیاست و کشورداری تلقی میشود. بهمین خاطر نیز تجاوز روزمره به حقوق مردم، جهت طلب اطاعت محض از آنها، ضرورت حیاتی دولتی جبّارمیشود.

بر اساس دو نظریۀ فوق، یعنی نظریۀ اجماع و اجبار، میتوان انواع گوناگون دولتها را شناسائی کرد. همۀ نظامهای سیاسی مردمسالار از نظریه اجماع و تمامی نظامهای استبدادی، با هر شکل و نامی که بخود بدهند، از نظریه اجبار پیروی میکنند.

البته روشهای اعمال حاکمیت در نظامهای توتالیتری مثل نظام ولایت مطلقۀ فقیهِ خمینی و خامنه ای، بدترین، خشونت آمیز ترین و غیر انسانی ترین نوع روشها هستند. چرا که در این نظام سیاسی، خشونت تمامی محدوه های قلمرو دولت را پُر میکند. ابوالحسن بنی صدر امر فوق را بصورتی بسیار فصیح و شفاف بیان میکند. او در یکی از سرمقاله های "انقلاب اسلامی در هجرت" اینطور مینویسد:

" بنا براین، این پرسش پاسخ می طلبد: چرا در تمامی سامانه های سیاسی که بر اساس ولایت مطلقه یک شخص و یا یک سازمان، بنا شده اند، هریک از مأموران دولت، «ولایت مطلقه رهبر» را بکار برده اند و اینک در ایران بکار می برند؟ چرا در آلمان نازی، در ایتالیای فاشیست، در روسیه در قید رژیم استالین، چنین بود و در ایران امروز نیز چنین است؟  پاسخ اینست که دولتی که بر اصل حاکمیت یک شخص سازمان می یابد، قدرتی که هر مأمور بکار می برد، همان اختیار مطلقی است که «رهبر» دارد. زیرا  مأمور دولت قائم مقام ولی مطلقه فقیه، یعنی رهبر می شود و همان قدرتی که او دارد را بکار می برد. و از آنجا که اصل بر «بسط ید رهبر بر جان و مال و ناموس مردم» است، پس رابطه رهبر با جامعه، رابطه صاحب اختیار مطلق با مطیع مطلق است (به قول آقای مصباح یزدی). پس هر عدم اطاعتی، مخالفت با موجودیت رژیم تلقی می شود و مأمور دولت می باید قائم مقام رهبر در بکار بردن قدرت مطلق بر ضد نافرمان بگردد."

باستناد تجارب روزمرۀ مردم ایران در طی سه دهه، بخصوص پس از تقلب بزرگ "رهبر نظام" و شروع جنبش سراسری ملت ایران در اعتراض عمومی خویش به این رژیم که بساط خشونت و جنایت "ولی فقیه" نه تنها در زندانهای مخوف ایشان، بلکه در خیابانهای تمامی شهرهای ایران نیز گسترده شده است. نظر بنی صدر در بالا، واقعیت عینی زندگی مردم ایران است.

بد نیست در اینجا چگونگی سازماندهی خشونت و قتل و جنایت در رژیم ولایت مطلقه را از زبان حکم قاضیان دادگاه برلن در سال 1376  در جریان معروف به ترور مخالفین در رستوران "میکونوس" بیان کنیم. در حکم قاضیان دادگاه برلن آمده است: (2)

"جمع آوری مدارک امکان داد چگونگی تصمیم گیری رهبری دولتی ایران که سرانجام آن نابود کردن مخالفان رژیم در خارج از ایران است، مبرهن شود: تصمیم گیری عملیات در دست "کمیته عملیات ویژه" است که در خارج از قانون اساسی ایران، بشکل مخفی به دستور رهبر مذهبی، تشکیل شده است. در این کمیته، رئیس جمهوری (آنزمان علی اکبر هاشمی رفسنجانی:م)، وزیر واواک، وزیر امور خارجه، نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی و سازمانهای دیگر و نیز رهبر مذهبی عضویت دارند.... رهبر مذهبی که در این کمیته عضویت دارد و "رهبر انقلاب"  ( آنزمان علی خامنه ای : م) نیز نامیده میشود، یک مقام سیاسی است.... تصمیم شورای عملیات ویژه شرط اجرای عملیات در خارج از کشور است. اگر هدف این عملیات قتل یک شخص باشد، رهبر مذهبی یا رهبر انقلاب، بعنوان مقام سیاسی، حکم قتل را صادر میکند. تا که مایۀ یک مشروعیت ظاهری برای قتلی که بعداً انجام میشود، بگردد."

خوانندگان گرامی لطفاً به این امر توجه کنند که مطالب آمده در بالا ازنه از روی حدس و گمان است و نه خیالبافی قاضیان دادگاه برلن، بلکه همانطور که آقای کوبش، رئیس دادگاه برلن، خود بیان کرده است، حکم دادگاه بر اساس:

"کنار یکدیگر قرار دادن تمامی اطلاعاتی که به نظر قضات صحیح بودند و یک تصویر کامل از عملیات را ممکن میگرداندند و بالاخره پس از 246 جلسه و شهادت 176 شاهد، پس از سه سال و نیم برسی گزارشهای بسیار" صادر گردیده است. ( نگاه کنید به نشریه "انقلاب اسلامی در هجرت"، شماره 409 از 1 تا 14 اردیبهشت 1376).

در اینصورت خشونت در نظام ولایت مطلقه فقیه، تبدیل به نهاد دولتی شده است. در واقع نهادینه شدن خشونت برای این نظام ضرورت حیاتی دارد. بدین معنی که بدون نهادینه کردن خشونت در سازمانهای دولتی و ایجاد جوّ وحشت و ارعاب در جامعۀ ایران، نظام ولایت مطلقۀ خمینی و علی خامنه ای توان بقا نداشتند و ندارند.

حتی احزاب و سازمانهای سیاسی که در آنها گرایش به خشونت وجود دارد و جانبدار نظریۀ اجبار هستند. با وجودیکه دولت را نیز هنوز تصرف نکرده اند، بخشی از سازمان خود را بکار پرورش آدمکشان و سازمان دادن خشونت (علیه خودیها و غیر خودیهای مخالف) سازمان، می گمارند. زیرا که خشونت بخش موجّد و جدا نشدنی وجود قدرتهای استبدادی است.

علاوه بر آن در هر نظام استبداد فراگیری، دولت بمثابه زمینه و شکل قدرت در محدودۀ خود، تنها به ارادۀ خود کامۀ صاحبان قدرت، بخصوص رهبر نظام، جامۀ عمل نمی پوشاند. بلکه برای توجیه خشونت از اصلی "والاتر" پیروی میکند. نازیهای آلمان  اصل "والاتر"خویش را "حق طبیعی نژاد برتر" می نامیدند. استالینیسم های روسی و غیر روسی به آن نام "قانونمندی تاریخ" را داده بودند. در زمان و کشور ما ایران، جانبداران ولایت مطلقه فقیه اصل "والاتر" خود را "ارادۀ خداوند" می نامند.  آمران و عاملان اینگونه نظامها بر اساس پیروی از اصل "والاتر" خویش، حقوق انسانها را بطور کامل پایمال کرده و روزمره به آن تجاوز میکنند. بجای قانون، قانونی که از دید نظریه اجماع، بر اساس ارادۀ اکثریت آحاد ملت بوجود میآید، نظمی برقرار میکنند و به آن نام "انقلاب" یا "عمل انقلابی" را میدهند. این نظم مخالفان نظام را "موجودات مضّر" (نازیهای آلمان و خمینی نیز برای سرکوب مخالفین خود این اصطلاح را با علاقۀ خاصی بکار میبرد.) ، "دشمنان طبقه کارگر" (طرفداران استالینیسم) و "دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی"  و اینروزها "اغتشاشگران و فتنه گران" می نامند. و بکار بردن خشونت علیه آنها را "مشروع" می گردانند.

آدلف هیتلر، رهبر نازیهای آلمان با شفافیت تمام دلیل اصلی بکار بردن خشونت در نظامهای توتالیتر را در گفتگو با "هرمن راشنینگ" Hermann Rauschning در سال 1940 مسیحی، اینگونه بیان میکند: (3)

"من با بکار بردن غیرمترقبۀ همۀ ابزار و امکاناتم، ترس و وحشت را گسترش میدهم. امر مهم زدن ضربۀ ناگهانی به قصد ایجاد ترسی مرگ آور و وحشتناک است. چرا باید من علیه مخالفین سیاسی خودم رفتار دیگری داشته باشم؟ این عملیات باصطلاح زشت و زنندۀ غیر اخلاقی (بزبان آلمانی Gräueltaten برای من کار صدها عمل تک تک (مجازات) علیه مخالفین و شورشیان و ناراضیان را می کند. بعد از آن (ضربه) هر کس این ترس مرگ آور را تجربه کند، پیش خود فکر خواهد کرد که اگر علیه ما دست به عملی زند، چه عواقب وحشتناکی در انتظار او نشسته است."

خواننده گان گرامی لطفاً جمله های هیتلر در بالا را چندین بار بخوانید. تا روانشناسی خشونت در نظام توتالیتر دستگیرتان شود. ابتدا باحتمال قوی بیاد نظریۀ "النصرو من الرُعب" (پیروزی از راه ایجاد ترس) علی خامنه ای خواهید افتاد. و شباهتی چندش آور را میان بیان هیتلر و نظریۀ علی خامنه ای تصدیق خواهید کرد. سپس به تمامی انگیزه ها، معانی، تاکتیکها و استراتژیها، و بالاخره اهداف خشونت دولتی، چه نزد نازیهای آلمان در 70 سال پیش و خواه پیش ولی مطلقه فقیه در ایران از سی سال گذشته تا به امروز، واقف میشوید.

روانشناسی خشونت در نظام ولایت مطلقه فقیه علی خامنه ای بطورخیلی کوتاه این میشود:

هرگونه خشونتی که از جانب، بقول بنی صدر، "قائم مقامان ولایت مطلقه فقیه" جهت «بسط ید رهبر بر جان و مال و ناموس مردم» ایران بکار رود، برای آحاد ملت یک پیام روانشناسی در بر دارد. محتوای این پیام به صدا درآوردن زنگ خطر و پخش اعلامیه ای در سطح وسیع در درون و بیرون مرزهای ایران خطاب به ملت ایران است. متن پیام را که "رهبر عالیقدر" خود تقریر می نمایند، اینست:

"هر فرد از شماها مردم ایران و تمامی افراد جامعۀ را هر روزه در همه جا وبرای همیشه محکوم به مرگ کرده ام. تنها زمان اجرای این محکومیت هنوز معلوم نیست. این محکومیت بدون ذره ای ملاحظه نسبت به مقام انسانی شماها، مقام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و یا حتی مقام دینی شماها، قابلیت اجراء دارد. حکم محکومیت شما مردم ایران بدون در نظر گرفتن گناهکاری و یا بیگناهی زن و مرد شماها، جوان، نوجوان، کودک و یا پیر و سالخورده بودن شما ها، از جانب من صادر شده است. این اعلام تهدید به مرگ و انتخاب قربانیان نظام مقدس، از جانب من، دقیقاً حساب شده است. بی هدفی ظاهری آن، کاملاً هدفدار است. بی معنی بودن علنی آن، برای بقا و حفظ "نظام مقدس" من، فوق العاده معنی دار است."

این معنی نشانگر معنای حقیقی خشونت است.  معنی حقیقی و روانشناسی خشونت اینها هستند:

- گستردن ترس و وحشت در جامعه، - ایجاد عدم امنیت جانی و مالی و ناموسی نزد تمامی آحاد ملت، - تهدید مدام اعتماد و اطمینان مردم ایران نسبت بیکدیگر، - قطع امید کردن از سرنوشت حال و آیندۀ خود و میهن خویش.

از طرف دیگر پذیرفتن خشونت ولی مظلقه و قائم مقامان او، معنایش میشود: - پذیرفتن تباهی و مرگ تدریجی خود و جامعۀ خویش. قبول یک زندگی پُر از یأس و ناامیدی و رشد از رشد ماندگی فردی و اجتماعی.

البته این نکات را نیز نباید نسل انقلابی امروز ایران، فراموش کند که اعمال خشونت و حاکم کردن جوّ ارعاب بر جامعۀ ایران بهیچوجه نشانگر قدرت زیاد و یا توانائی رژیم توتالیتر ولایت فقیه و یا ناتوانی نیروهای مخالف او نیست. بلکه بیش از هر چیز نمایانگر ضعف و زبونی و ضربه پذیری اینگونه نظامهای سیاسی است. غالب جامعه شناسان و روانشناسانی که در بارۀ پدیده خشونت مطالعه و تحقیق کرده اند، به این نتیجۀ کلّی رسیده اند:

خشونت معمولاً از جانب گروهای سیاسی و اجتماعی بکار برده میشود که فاقد قدرت و توانائی، درمانده، تحقیر شده و گرفتار آمده به وضعیت سیاسی و اجتماعی بدی هستند. این گروهها اگر حاکم بر سازمانهای دولتی باشند، مثل رژیم ولائی در ایران، گمان میبرند که مردم آن جامعه با هیچ راه و روش، و یا زبان دیگری بجز زبان خشونت، آنها را جدّی نمیگیرند.

چند مثال و نقل قول کوتاه از اینگونه محققین ما را کفایت میکند: جامعه شناس آلمانی ب. کاوتسکی B. Kautsky در مقاله خود "گفتاری پیرامون ترور و خشونت"، مینویسد:

"ترور و خشونت نه تنها ایجاد ترس میکند، بلکه خود محصول ترس است."

فریدریش هاکر Friedrich Hacker روانکاو اتریشی، نظر کاوتسکی را کامل میکند. او مینویسد:

"خشونتگران و تروریستها رفتار وحشتناکی میکنند. زیرا که سر و پای آنها را وحشت فراگرفته است." و بالاخره تورنتون Thornton به این نتیجه رسیده است که:

"گروهها و یا دولتهائی که دست به خشونت و ترور میزنند، بزبان بی زبانی ضعف سیاسی و ترس از سقوط خویش را اقرار میکنند."

این نوشته ادامه دارد.

فهرست منابع و مأخذها:

(1) Peter Waldman, Strategien politischer Gewalt, 1. Aufl.- Stutgart 1977, s.78ff

(2) انقلاب اسلامی در هجرت، شماره 409 از 1 تا 14 اردیبهشت 1376

(3) Hermann Rauschning, Gespräche mit Hitler, Wien-Zürich-New york, O. j., unveränderte Neudruck von 1940, s.82

 

 

    


روانشناسی خشونت و تجاوز به حقوق ایرانیان در نظام ولایت مطلقه فقیه (2)

در نوشته پیشین، روانشناسی خشونت در نظام ولایت مطلقه فقیه، چگونگی توجیه آن و پیام روانشناسی که هر خشونت و جنایت این نظام برای مردم ایران در بر دارد را تشریح کردم. در این نوشته سعی من بر اینستکه نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه در ایران را از دید علوم سیاسی، خاصه روانشناسی سیاسی، شناسائی کنم. در این شناسائی تفاوت مابین نظام استبدادی و نظام استبدادی فراگیر را در آنچه مربوط به خشونت میشود، از جنبه روانشناسی سیاسی و اجتماعی، تشریح کنم.

در علوم سیاسی واژۀ توتالیتاریسم را بطور کلّی اینطور تعریف میکنند: نظام توتالیتاریسم، آن شکل از اشکال گوناگون دولت است که در آن حاکمیت فردی Autokratie با اختیارات نا محدود، استقرار یافته باشد. در این علوم، تمامی نظامهای سیاسی را که در

 آنها حاکمیت فردی وجود دارند، به دو گروه عمده تقسیم میکنند: الف- نظامهای آمریتی autoritäre Systeme که در زبان فارسی به نظامهای استبدادی شهرت دارند. و ب- نظامهای توتالیتر، totalitäre Systeme که در زبان فارسی آنرا استبداد فراگیر، یا استبداد تمامیت خواه و یا تمامیت طلب می نامند.

طبق تعاریف بالا در کشور ما ایران، شکل دولتی که در آن سلسلۀ پهلوی، ابتدا تحت سیطرۀ رضا خان و سپس محمد رضا پهلوی، حاکمیت فردی داشتند را، نظام آمریتی یا استبدادی می نامند. پس از انقلاب سال 57، خاصه از خرداد سال 1360 یعنی پس از کودتا علیه اولین رئیس جمهور منتخب مردم ایران تا بامروز، شکل دولت ولایت مطلقه فقیه چه تحت حاکمیت فردی خمینی و خواه علی خامنه ای، نظام توتالیتر و یا استبداد فراگیر نامیده میشود.

حال جای طرح این سئوال اساسی است: با چه مقیاس و یا ابزار سنجشی تفاوت میان این دو نظام سیاسی و یا دو شکل از اشکال گوناگون دولت را میتوان سنجید؟ در حقیقت چگونه میتوان باین نتیجه رسید، دولتی که تحت حاکمیت رضا خان و محمد رضا پهلوی بود، دولتی استبدادی بود. و دولتی که پس از انقلاب درتصرف خمینی و خامنه ای درآمد، دولت استبداد فراگیر یا استبداد تمامیت خواه است؟

وسیله سنجش و یا ابزار شناسائی که عالمان علوم سیاسی جهت تعیین فرق و تفاوت میان دو نظام سیاسی مستبد بما پیشنهاد میکنند، اینست:  نوع رابطه ای که اینگونه نظامها با مردم تحت حاکمیت خویش برقرار میکنند، ابزار سنجش نوع دولت آنها است. در واقع ابزار سنجش این نوع از رابطه، اندازه و مقدار اطاعتی است که هر کدام از این نظامها از راه بکار بردن زور و خشونت و پایمال کردن حقوق  مردم تحت حاکمیت خویش، از آنها توقع داشته و صریحاً مطالبه میکنند.

در روانشناسی سیاسی سنجش فوق را از راه دیگری بدست می آورند. عالمان این علوم معتقدند که در نظام استبدادی، مستبدان حاکم خواستار یافتن آمریت کامل بر تن و فکر آحاد مردم اند. درصورتیکه در یک نظام توتالیتر و یا استبداد فراگیر، آمران و عاملان این نظامها نه تنها میخواهند بر تن و فکر مردم آمریت کامل خویش را برقرار کنند، بلکه با بکار بردن خشونتی غیر قابل تصور و بیرحمانه در صدند، آمریت خود را بر روح و روان و احساسات مردم، در یک کلام، بر درون آحاد ملت مستولی کنند.

در حالت اوّل، یعنی در نظام استبدادی، حاکمان مستبد علاقه ای به این امر ندارند که مردم نسبت به آنها چگونه احساسی دارند و در درون خویش نظرشان در بارۀ حاکمان چیست. البته تا زمانیکه مردم از احکام استبدادی آنها پیروی کرده، و اوامر آنها را مو به مو اجرا کنند. در حالت دوّم، یعنی نزد استبدادهای توتالیتر، تمامی تلاش آمران و عاملان این نظام بر این محور دور میزند که محرمانه ترین و شخصی ترین افکار و اندیشه ها و بخصوص احساسات درونی مردم را تجسّس کنند تا از این طریق بتوانند آحاد ملت را بطور کامل (یا بقول خودشان مطلق) تحت کنترل خویش در آورده، آنها را از درون رام و تسلیم  خود گردانند.

برای مثال، هم خمینی وهم خامنه ای هر دو دستور "دینی" صادر کردند، پدرها و مادرها جاسوسی فرزندان خود و فرزندان، جاسوسی پدران و مادران خویش را برای حاکمان مستبد بعهده گیرند. یعنی حتی در درون حریم خانواده نیز افراد غیر مطیع نظام، بایستی جستجو و تفتیش مرام و عقیده شده، به مأموران دولت لو داده شوند؟ هیتلر نیز عین همین دستور را در زمان حاکمیت خویش صادر کرده بود. در کنار اینکار به هر فرد و یا گروه اجتماعی که با اعمال و سیاستهای رهبری نظام موافقت قلبی و درونی کامل نداشته باشد، بمثابه دشمن نظام تلقی شده، طبق "قوانین" توتالیتری، "دشمن طبقه کارگر" (استالینیستها)، "دشمن و خائن به ملت آلمان" (نازیهای آلمان) و یا "محارب با خدا" (نظام ولایت فقیه) شده و محکوم بمرگ میشود.

هر دوی اینگونه دولتها، چه استبدادی و خواه توتالیتر، برای مردم خفقان آور هستند. چرا که افراد جامعه از هیچگونه حقوقی برخوردار نیستند. ولی در نظامهای توتالیتر علاوه بر فشار و خفقان غیر قابل تحمل، رفتارمستبدین با مردم شدیداً تحقیر آمیز، بیرون از شأن و مقام انسان و بیش از همه ویرانگر اخلاق و عرف فردی و ملی است.

برای نمونه در یک دولت استبدادی، حاکمان مردم را به زور وادار میکنند از اوامر و دستورات آنها بی چون و چرا پیروی کنند و مثلاً سر وقت به دولت مستبد مالیات بپردازند. اگر چه فساد مالی و دیگر فسادها در درون نظام آنها غوغا میکنند. و یا مستبدین حاکم مردم را مجبور میکنند از سر اموال و ثروتهای شخصی و ملی خویش بگذرند، اگر چشمان طماع حاکمان و اربابان خارخی آنان بدنبال این ثروتها باشند. آحاد مردم کشور باید از همۀ "قوانین" ظالمانه و ساختۀ دست استبداد فرمانبری کنند. این "قوانین" را که در حقیقت هوی و هوسهای حاکمان مستبد خود کامه اند، بمثابه وظایف و تکالیف قانونی (در نظام ولی فقیه) و "شرعی"  خویش به اجرا گذارند. البته بدون داشتن هیچگونه حق اظهار نظری در بارۀ درستی و یا نادرستی این قوانین و تکالیف  و یا از همه بدتر، انتقاد و خرده گیری به آنها و به دست اندرکاران "قانونگذار" نظام استبدادی.

اما در یک نظام توتالیتر، مثل نظام ولایت مطلقه فقیه خمینی و خامنه ای در ایران، علاوه بر وجود تمامی اموری که در بالا آمد، آمران و عاملان این نظام با خشونتی عریان و اصراری باور نکردنی از مردم ایران میخواهند نه تنها در برون، در گفتار و کردار خویش بی چون و چرا از اوامر آنها اطاعت کنند، بلکه با خشونتی ددمنشانه ملت را مجبورمیکنند از درون، در احساس و اندیشه رام و تسلیم آنها شوند.

 

ابولحسن بنی صدر بتازگی در یکی از نوشته های خود بخوبی به این امر اشاره کرده، مینویسد:

"اگر رژیمهای توتالیتر و نیز دیکتاتوری ها، توسط مأمورانشان، مبارزان و بسا مردم عادی را دستگیر می کنند و به شکنجه گران می سپارند تا زیر شکنجه آنها را بشکنند و ناگزیرشان کنند به خط و امضای خود تحقیر و تسلیم خویش را تصدیق کنند، تنها نمی خواهند مدرک برای دادگاهاشان تهیه کنند. و یا اگر «انتخابات» برگذار می کنند، تنها به خاطر ظاهر آرائی و خود را مشروع جلوه دادن نیست، بلکه اساسا بدین خاطر است که معترضان، یکی یکی شکسته، تحقیر شده و به دل تسلیم و رام گردند.  چه بسا تبدیل به ضد جنبش شوند. پیش فرض سرکوبگران این است: ملتی که  زیر سرکوب همه جانبه، تحقیر و تسلیم را پذیرفت و بر ناتوانی خویش اعتراف کرد، رام می شود و رام می ماند. مردمی که تحقیر شدند و این تحقیر شدگی را برای خود موجه ساختند خودبخود لایق همین نوع رژیم می شوند. این قاعده ای است که هر قدرتی از آن پیروی می کند. قرآن، ضمن به یاد آوردن این قاعده و دادن هشدار (ماجرای فرعون و قوم موسی)، می آموزد که ای انسانها در دل نشکنید (مورد عمار یاسر)، در دل تحقیرو تسلیم را نپذیرید تا توانائی جنبش و خیزش بر ضد ستمگر را از دست ندهید. بدین قرار، اگر رژیم می گوید جنبش را تحریم  کنندگان به راه انداخته اند، پر بی جا نمی گوید. آنهایی که با دست خالی در برابر این همه بی رحمی برخاسته اند، نه به دل و نه به زبان، تحقیر و تسلیم را نپذیرفته اند. نسل جوانی هم که به امید ایجاد تغییر، و نه از راه تسلیم و تحقیر، به پای صندوقهای رأی رفت، نه به دل و نه به زبان، تسلیم را نپذیرفت. تسلیم نشدگان از دو نسل پیشین و این نسل نو، افزون بر 90 تا 95 درصد جامعه را تشکیل داده اند و اینک در جنبش هستند. شما اهل سیاست بدانید بدترین نوع تحقیر و تسلیم آن نیست که شکنجه گران و سرکوب گران انسانها را بدان وادار می کنند، بلکه بدترین نوع تحقیر و تسلیم، توجیه سیاسی و اخلاقی و دینی و «علمی» ساختن برای رژیمی از نوع رژیم مافیاهای نظامی مالی است...." (خط کشی ها همه ازمن است.)  (1)

بنی صدر درست میگوید. یکی از هداف چندین گانه اعمال خشونت در نظامهای توتالیتر، بالاخص در نظام ولایت مطلقه فقیه رام و تسلیم کردن مردم از درون، یعنی در احساسات آنها است. مضاف بر اینها، در تمامی نظامهای توتالیتر، حاکمان اصرار دارند نه تنها آحاد ملت از درون رام و تسلیم آنها شوند، بلکه علاوه بر آن باید دستی را ببوسند که آنها را مدام کتک میزند، شلاقی را ستایش کنند که دائماً  بر تن و روح و احساس آنها جراحات عمیق وارد میکند. دستورات و اوامر "رهبری" را با جان و دل بپذیرند و اجرا کنند که بطور روزمره به تمامی حقوق انسانی و ملی آنها تجاوز میکند. برای مثال بیش از سه دهه است که در ایران تلاش و کوشش بی وقفۀ آمران و عاملان نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه در این سمت و سو حرکت میکند که آخرین مجرای گریز بقصد حفظ اخلاق و شئون انسانی و ملی را بر روی مردم ایران مسدود کند.

همانگونه که در بالا آمد، نظام توتالیتر همۀ قوای سرکوب خویش را با بی رحمی غیر قابل تصوری بکار میگیرد تا نه تنها اطاعت و پیروی از قوانین و تکالیف خود را بمردم تحمیل کند، همانطور که در نظام استبدادی اعمال میشود، بلکه علاوه بر همۀ اینها در رأس وظایفی که برای ملت تعیین میکند، ثناء و ستایش از نظام و رهبری آن است. در حقیقت مردم بایستی رام و تسلیم گشتن درونی خویش را با "دست زدنهای ممتد" برای اندیشه ها و رهنمودهای "رهبر مقدس و فرزانه"، ثابت کنند.

در واقع در نظام ولایت مطلقۀ خمینی و خامنه ای، مردم ایران این حق و اجازه را ندارند که تنها کارپذیرانه، مطیع دستورات آمران و عاملان رژیم باشند. بلکه باید بصورتی فعال در ستایش از "رهبر عظیم الشأن" و دیگر "قائم مقامان رهبر" شرکت کرده، گوی سبقت را در ثناء و ستایش گوئی آنان، از یکدیگر بربایند.

بنیامین کنستانت، درست میگفت: "در نظام توتالیتر حق سکوت کردن وجود ندارد."

پس هیچ جای شگفتی و تعجبی نیست، وقتی می بینیم در رژیم ولایت مطلقۀ خمینی و خامنه ای، یکبار آذری قمی، یکی از ستایشگران "روحانی" رژیم میگوید: "ولی مطلقه (درآن زمان خمینی) میتواند توحید را نیز تعطیل کند". و بار دیگر و بتازگی مصباح یزدی، این "فیلسوف" ثناء گوی نظام توتالیتر، میگوید: "ولی مطلقه فقیه (یعنی خامنه ای) میتواند احکام مسلم دین را نیز از کار بیاندازد". در حقیقت این دو "روحانی" و جزء "بزرگان نظام" توتالیتر بایستی در مدح و ثنا گوئی از رهبر نظام، برای دیگر مردم ایران سرمشق باشند. معنای حرف این دو تملق گوی رژیم توتالیتر این میشود که در نظام توتالیتر آقایان، مقام ولی فقیه از مقام و جایگاه دین و ضرورتاً خدا بالاتر و برتر است. در اینصورت مسلمانان، و نه تنها مسلمانان، بلکه تمامی ایرانیان بایستی ابتدا ولی فقیه را ستایش کنند، پس از آن نوبت ستایش از پروردگار خواهد  رسید.

ر. والدر، R. Waelder روانکاو آمریکائی، در توصیف نظام توتالیتر، نقل قولی را از یکی از روزنامه های دولتی لهستانی، در زمان حاکمیت توتالیتاریسم بر آن کشور میآورد که بسیار گویای وصف نظام تمامیت خواه ولایت مطلقه در ایران کنونی نیز هست. این روزنامه در رابطه با عده ای از نویسندگان مخالف حزب حاکم که بدلیل "لیبرال شدن سیاست فرهنگی" رژیم، البته به دستور و تحت مراقبت مأموران آن نظام، بیش از اندازه ای که حزب حاکم اجازه میداد، مطلب نوشته بودند، خطاب به آن عده از نویسندگان، مینویسد:

"ما شما را نه تنها به دلیل آنچه میگوئید و می نویسید، بلکه بخاطر آنچیزهائی که نمی گوئید و نمی نویسید (منظور ثناء گوئی و ستایش از رهبری نظام نتوتالیتر است:مترجم) محکوم و مجازات میکنیم. نه اقرار شما به وفاداری و نه سکوت شما در برابر طبقۀ کارگر ( بخوانید آمران و عاملان رژیم) از بدبینی ما نسبت بشماها نخواهد کاست." (2) (خط کشی زیر جمله از من است.)

عین موضوع بالا در لهستان آنزمان، در ایران و در نظام ولایت فقیه نیز چندین و چند بار تکرار شده است. خوانندگان گرامی بخاطر آورند زمانی را که مأموران جنایتکار خامنه ای، در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، زیر نظر و بکارگردانی علی فلاحیان، وزیر وقت واواک و معاون او سعید امامی، قصد داشتند بیش از 15 نفر از نویسندگان سرشناس ایرانی را در راه رفتن به یکی از کشورهای آسیای شرقی و به دعوت آنکشور با اتوبوس به قعر دره اندازند و همۀ آنها را یکجا به هلاکت رسانند. یکی از سرنشینان آن اتوبوس، نویسنده معروف، منصور کوشان بود. او در یکی از سخنرانیهای خود در پاریس، بیان نمود: "گناه اصلی ما نویسندگان این بود که در خدمت رژیم و عظمت کارهای او مطلب نمی نوشتیم."

دیگر از تفاوتها مابین نظام استبدادی و توتالیتر در نوع برخورد آنها با مخالفین شان و انسانهائی است که در برابر ستمگریهای آنها مقاومت و مبارزه میکنند:

 در حقیقت بدترین و زشت ترین خشونتها بی احترامی به شئونات و حقوق انسانی هر فرد است. یکی از جزئی ترین این شئونات و حقوق، واگذاردن اندیشه و روح و روان و احساس انسان، در اختیار خود او است. ولی بی احترامی و تجاوز عریان به شأن و مقام و حقوق انسانها، کاری است دائمی نزد دست اندرکاران هر نظام توتالیتری، از جمله نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه در ایران. برای مثال یکی از ابتدائی ترین حقوق انسانها، حق دفاع از خویش در برابر هرگونه اتهامی در مقابل یک دادگاه علنی است. (البته من با ابولحسن بنی صدر در اینمورد هم نظرم که حقوق انسان ابتدا و انتهائی ندارد. بقول بنی صدر "حقوق انسان مجموعه ای است پیوسته بیکدیگر، که اگر یکی از آنها پایمال شوند، تمامی دیگر حقوق او نیز پایمال میشوند." (3)

در اینصورت بزرگترین وبیشترین خشونتها و تجاوز به حقوق انسانها، محاکمه کردن آنها بجرم داشتن دین، عقیده و یا هر مرام خاص دیگری است. با این وجود، در نظامهای توتالیتر، آمران و عامران این نظامها، مخالفین سیاسی و عقیدتی خویش را یا ترور میکنند، یا در محاکمه های سریع السیر به اعدام محکوم میکنند و بهلاکت میرسانند و یا جهت ترساندن دیگر مخالفین خویش، آنها را در دادگاههای نمایشی رسمی دولتی، بخاطر داشتن عقیده و مرامی دیگر ویا مخالفت با سیاستهای آنها، در برابر دید جامعه، محاکمه، محکوم و مجازات میکنند.

یک امر بدیهی وجود دارد و آن اینست: هر انسانی که در برابر نظام ستمگری ایستاد و مخالفت و مقاومت کرد، ابتدائی ترین خواسته اش اینستکه دلیل و حجت مخالفت و مقاومت خویش با آن نظام ستم پیشه را بطور علنی ابراز وبیان کند. در حقیقت با اعلان و آشکار نمودن مخالفت و مقاومت خویش، با صدائی بلند و رسا اعلام میکنند: من حاضرم نتایج و پیامدهای بیان مخالفت و مقاومت خود را در برابر دادگاهی عادل و علنی بعهده گیرم. با این قصد، او اداء شهادت وجودی باورهای خویش را جهت آگاهی جامعه اعلام میکند. بمعنای درست کلمه، او میخواهد برظلم و جور حاکمان مستبد گواهی دهد و شهید باورهای خویش گردد.

در یک نظام استبدادی، کم و بیش میتوان تصور تشکیل یک چنین دادگاهی را کرد. برای مثال تشکیل دادگاه خسرو گلسرخی و کرامت الله  دانشیان در نظام ستمگر استبداد پهلوی. این دادگاه در زمان استبداد محّمد رضا پهلوی از تلویزون ایران نیز پخش گردید. نگارنده این سطور خود آنرا مشاهده کردم. ولی برعکس در یک نظام توتالیتر یا استبداد فراگیر، غیر قابل تصود و غیر ممکن است که به مخالفین نظام اجازۀ اداء شهادت علنی و گواهی بر باورهای خویش را بدهند.

یک مثال بارز در نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه، زندانی کردن طویل المدت آقای امیرانتظام است. ایشان نزدیک به سه دهۀ متوالی است که بجرمهای واهی در زندان ولی فقیه بسر میبرد. پس از شکنجه های جسمی و روحی فراوان بقصد اقرار گرفتن از ایشان به "جرمهای" مرتکب نشده خویش و یا دست کم سکوت در برابر نظام ظالمانه ولایت فقیه، هر از چندی ایشان را آزاد میکنند. امیر انتظام بار دیگر مخالفت و مقاوت خویش را با صدای رسا بیان میکند و بگوش جامعه میرساند. او را دوباره به زندان میبرند. در تمامی مدتی که ایشان در درون و یا بیرون از زندان بوده، تنها تقاضای ایشان تشکیل یک دادگاه علنی، بیطرف (بخوانید غیر توتالیتر) جهت رسیدگی به "جرمهای" خویش بوده است. ولی رژیم توتالیتر ولایی هرگز به خواستۀ او عمل نکرده و نخواهد کرد.

در اینجا مقایسۀ بیدادگاههای نمایشی دولتی سه نظام توتالیتر جنایتکارو خونریز چون نظام سوسیالیستی استالینی در روسیه شوروی، فاشیستهای نژاد پرست نازیها در آلمان و نظام جهل و جنایت و دروغ ولایت مطلقه فقیه در ایران، شاهدی هستند بر مدعائی که در بالا آمد:

 در نظام توتالیتر استالینی، بخصوص بهنگام "پاکسازیهای" دهه سی مسیحی، مخالفین نظام استالینی را "دشمنان طبقه کارگر" مینامیدند. قائم مقامان استالین، یعنی بازپرسان و شکنجه گران او، ابتدا تا میتوانستند مخالفان نظام را شکنجه میکردند. سپس آنها را با روح و روان و تنی شکسته و خورد شده در برابر دادگاههای نمایشی محاکمه میکردند. مخالفین می بایستی تمامی آنچیزهائی را که آمران و عاملان رژیم استالینی نیاز داشتند و از قبل بزور شکنجه به قربانیان خود دیکته کرده بودند، بازگو کنند. مخالفین در برابر دادگاه خود را خائن به کشور سوسیالیستی جماهیر شوروی و صد البته خائن به "طبقه کارگر" میخواندند. سپس خود را جاسوس امپریالیسم معرفی کرده و ساعتها به دیگر "جنایات و خیانتهای" خویش در گذشته، اقرار میکردند. در پایان محاکمه، مخالفین رژیم استالینی خود را گناهکار دانسته و خویشتن را بصورت علنی محکوم میکردند. بخصوص دیگر مخالفین رژیم استالینی را که هنوز به چنگ سازمان امنیت مخوف (در گذشته تزاری) و سپس استالینی نیفتاده بودند، شریک جرمهای خویش اعلام میکردند.

توصیفی بسیار عبرت آموز و خواندنی در مورد مجازات مخالفین و دادگاههای نمایشی در نظام توتالیتر "چپ کمونیستی" استالین را میتوان در نوشته آلکساندر وایسبرگ Alexander Weisberg که در سال 1951 مسیحی انتشار یافته، مطالعه نمود. آنها را با روشهای شکنجه و تشکیل دادگاههای فرمایشی در نظام "مقدس" خمینی و خامنه ای مقایسه نمود و از این شباهت و یگانگی در اندیشه و عمل دو نظام توتالیتر، یکی ضد دین و خدا و دیگر بقول خود "دیندار و خدا پرست" شگفت زده شد.(4) در نظام توتالیتر هیتلری، نازیها مخالفین خود را ابتدا در پشت درهای بستۀ بازداشتگاههای خویش، مشهور به K Z. مخفف Konzentration Lager سر به نیست میکردند. سپس در روزنامه ها، مجلات و رادیوهای خویش به آنها تهمتهائی از قبیل همجنس باز بودن، رشوه گیر و رشوه خوار بودن، دزد و متجاوز و غیره نسبت میدادند. در واقع نازیها کوچکترین اشاره ای به این امر که آنها مخالفین سیاسی و عقیدتی آنها بودند، نمیکردند. بعضی مواقع نیز برای مخالفین خود دادگاههای نمایشی علنی ترتیب میدادند. در این "دادگاهها" نیز تماشاچیان که همگی عضو حزب نازیها بودند، با "مزاحهای" سادیستی و ابلهانه خود، مخالفین نظام فاشیستی را در ملاء عام دست انداخته و استهزاء میکردند. برای مثال در دادگاهی که برای اعضاء "توطئۀ جولای 1944"، (عملیاتی قهرمانی که در آن نظامیان وطندوست آلمانی با بمب گذاری قصد کشتن و نابود کردن شخص هیتلر را داشتند. زیرا که می دیدند جنگی را که هیتلر ادامه میدهد، حاصلش نابودی تمامی میهنشان خواهد شد. هیتلر ولی از این سوء قصد جان سالم بدر برد، جنگ ابلهانۀ خود را ادامه داد و ملیونها انسان بیگناه دیگر را قربانی حماقتهای رژیم خویش گردانید.) تشکیل دادند. در این دادگاه به متهم شماره یک، مارشال Erwin von witzleben اجازۀ بستن کمربند به شلوارش را نداده بودند. او که بهنگام حبس و شکنجه مقدار زیادی از وزن بدن خود را از دست داده بود، هر زمان که احساسات بر او غلبه میکردند و از روی صندلی خود بلند میشد تا از خود و دیگران دفاع کند و جنایات نازیها را افشاء نماید، شلوارش از پایش در میآمد. حاضران در دادگاه که همگی نازی و فاشیست بودند، یکصدا و بلند، قاه قاه به او می خندیدند. نازیها از این صحنه های رقت انگیز غیر انسانی فیلم برداری نیز میکردند و اینجا و آنجا آنرا نشان دیگران میدادند. این فیلم ها هنوز در آرشیو تلویزیون دولتی آلمان موجود است و شاهدی است تاریخی بر جنایات نظام توتالیتر هیتلری.

و اما در نظام ولایت مطلقه فقیه، رفتار با مخالفین این نظام ملغمه ای از روشهای استالینی و هیتلری، ولی بسیار زشتر و وقیحانه تر از آنها است. چرا که این رفتار غیر انسانی را آمران و عاملان این نظام، بنام دین اسلام و خدای "رحمان و رحیم" او انجام میدهند. یعنی در کنار آن ظلم عظیمی که به قربانیان رژیم اعمال میشود، احساسات انسانی و دینی ملیونها مسلمان و یا هر انسان آزادۀ دیگری را شدیداً جریحه دار میکنند. جنایاتی باور نکردنی و غیره قابل تصور بدست و دستور "روحانیان" و غیره روحانیان، ولی در خدمت "دین" صورت میگیرند.

خوانندگان گرامی این سطور بطور یقین در مورد ددمنشیها، شکنجه ها، تجاوزات جنسی در زندانها، اعدمهای دسته جمعی ، ترورها در داخل و خارج از ایران، و دیگر جنایات رژیم ولایت مطلقه فقیه خمینی و خامنه ای باندازۀ کافی خوانده، شنیده و یا خود بچشم خویش دیده و یا با تن و روح خود آنها را تجربه کرده اند. در اینجا نیازی به تکرار آنها نمی بینم. ولی در نوشتۀ بعدی از دید روانشناسی به این امر مهم خواهم پرداخت: که آیا این ددمنشیها از روی "عقیده و ایمان" عده ای "مسلمان معتقد، ولی تندرو و متعصب" صورت میگیرند؟

فهرست منابع و مأخذها:

1) انقلاب اسلامی در هجرت، شماره 743 ، از 26 بهمن تا 9 اسفند، سرمقالۀ "از 22 بهمن تا 22 بهمن" بقلم: ابوالحسن بنی صدر

2) R. Waelder: Authoritarianism and Totalitarianism, Psychological Comments on Problem of Power, Psychoanalysis and Culture: New York 1951, S. 185-195

3) ابوالحسن بنی صدر: حقوق بشر در اسلام، 19 خرداد 1368، انتشارات انقلاب اسلامی

4) Alexander Weisberg - (Ybulski, Sabbath. Frankfurt a.M. 1951)