محمد جعفری

 

امور خارج از محدودۀ رسالت و پیامبری در قرآن – 7

 

وقتي هيچكدام از امامان خود، مدعي نبوده اند كه از طرف خداوند ، رهبري سياسي و اداره امور مردم به آنها واگذار شده است. ‌امام چگونه چيزي را كه خود نداشته و مدعي داشتن آن هم نبوده اند به موجب دو حديث كه در مخالفت صريح با آيات متعددي از قرآن است ـ كه آن هم هيچ دلالتي بر حكومت و كشور داري نمي كند ، به ولي فقيه سپرده است؟

وقتي كه نه تنها هيچ يك از امامان بلكه پيامبر عظيم الشأن نيز مدعي نبوده اند كه حكومت و زمامداري سياسي جزء مأموريت ماست ، پس چرا پيامبر تشكيل حكومت داده و يا حضرت علي خليفه مسلمين شده است؟ ‌آيا اين تشكيل حكومت جزئي از نبوت و امامت نبوده است ؟ بر اساس قرآن و روش پيامبر و امامان پاسخ اين سؤال منفي است.

اگر ما مي بينيم كه پيامبر اسلام در ابتداي تاريخ ظهور اين آئين ، در نقطه مركزي وحي به تشكيل حكومت همت ورزيد تنها به اين علت بود كه محل نزول وحي و پايگاه شروع اين پيام الهي لازم بود كه از هر گونه پليديهاي شرك و جاهليت پاكسازي و منزه گردد. و اصلاً منظور آن حضرت اين نبوده است كه مرز و بوم جغرافيائي سياسي خاصي به عنوان حكومت براي كشورهاي اسلامي تعيين كرده باشد و براي همزيستي مسالمت آميز آن كوشيده باشد. به همين علت وقتي آن حضرت نامه به پادشاهان و حكام مناطق مختلف مي نوشت ، نمي نوشت چون من پيامبر خدا هستم ، حكومت را به من واگذار كنيد، بلكه مي نوشت كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان بياوريد و از شرك و بت پرستي دوري گزينيد و كساني كه پيام الهي وي را مي پذيرفتند در اداره امور زندگيشان و حكومت و سياست كشورشان دخالت نمي كرد و مدعي هم نبود ، تنها مدعي رسالت و ابلاغ بود و لا غير.

براي مردم آن زمان تفاوت نبوت با حكومت و پادشاهي كاملاً براي مردم روشن بود و بدين علت به هنگام فتح مكه وقتي ابوسفيان به ابن عباس گفت:

“كار برادر زاده تو عظيم بالا گرفت، و ملك وي عظيم ملكي شد” ابن عباس پاسخ داد:‌ “اين نبوت است نه ملك و پادشاهي”29  

پيامبر كوشش مي كرد كه يك تجسم عيني و يك الگوي اخلاقي براي جوامع انساني ارائه بدهد و به همين علت وقتي مردم با وي زير شجره بيعت كردند، به عنوان رهبر سياسي نيز عمل كرد. اما ارائه يك الگوي اخلاقي براي جوامع انساني، كاملاً متفاوت از تشكيل حكومت و آئين كشورداري و پاسداري از منافع و مصالح اقتصادي و اجتماعي شهروندان است.

همين مقام رهبري اجتماعي و سياسي و اخلاقي را كه پيامبر به خاطر تحكيم نخستين پايگاه پيام آسماني خود قبول كردند، اول از طريق انتخاب و بيعت مردم به وقوع پيوست و سپس اين بيعت مردمي از سوي خداوند توشیح و مورد رضايت قرار گرفت .30 

حتي اين مقام زمامداري  و رهبري سياسي پيامبر ، در جائي كه مربوط به اجرائيات و دستورات عملي و انتظامي روزمره مردم بوده است، از طريق انتخاب و بيعت مردم انجام پذيرفته و در رديف و زمره وحي الهي به حساب نيامده است و آيه : وَاَمرُهُم شورا بَينَهُم 31  بيّن همين مطلب است كه آنچه مربوط به ادارة زندگي و همزيستي مسالمت آميزبا همسايگان و اقتصاد آنها و ساير امور در خانه بزرگ كشور است، بايد به خودشان واگذار شود. اگر امور و حوداث مردمي ، با اوامر و نواهي شريعت برخورد پيدا كند، مسئوليت آن با خود مردم است و در شأن و مقام پيامبر نيست كه اوامر و نواهي الهي را با زور و اجبار به دست مردم اجرا نمايد.

اينكه ديده مي شود تنها در فرصتهاي خاصي و زمانيكه مردم سرزميني به حد رشد و بلوغ سياسي و اجتماعي رسيده اند و تشخيص داده اند كه پيامبر و امام علاوه بر رهبري ديني ، رهبري سياسي و آئين كشورداري نيز بهتر و شايسته تر از ديگران از عهدة آن بر مي آيند و آنانند كه خود شاهين مجسم عدالت هستند و مردم را به سوي عدل و داد مي خوانند ، عقل اينگونه جوامع پيشرفته اي به انتخاب اصلح و احسن رهنمون مي سازد و به همين علت در اين برهه مشاهده مي شود كه پيامبر و يا امام را براي رهبري سياسي خود نيز انتخاب مي كنند.

اين نوع حكومت ، يك الگو ، سرمشق و يا سرخطي براي تكامل و حركت به سوي يك عدالت گستردة جهاني است و پايدار قلمداد شده و مي شود و نمونه  حكومت پيامبر و يا خلافت حضرت علي(ع) به منظور شاهين عدالت و داوري است كه بايد هميشه آن را در يك كفه ترازو و قرارداد و كفه ديگر آن را حكومتهاي ديگر و با اين عيار است كه مي توان هر حكومتي را به پيشگاه خود و ترازوي عدالت عرضه كرد تا انسان بفهمد كدام يك از آنها در اين سنجش بر ديگري برتري دارد و عقل و خرد آزاد كدام يك از آن ها را اصلح تشخيص مي دهد.

 
منشاء‌مردمي و يا سرچشمه مردم

مردم هستند كه براي ادارة زندگي خودشان و يا تمشيت امور خود كساني را به عنوان وكيل و يا جانشين خود براي اداره اموري انتخاب مي كنند بنابراين حكومت يك واقعيت سياسي و اجتماعي است كه واقعيتي جز انتخاب مردم دربرندارد و با انتخاب مردم است كه كسي حكومت مي كند و يا فرمان مي راند .

نيرو و سرچشمه مردمي است كه اداره زندگي و تدبير امور سياسي ، اقتصادي و اجتماعي را بايد به دست تواناي خودش انجام پذيرد. و سرنوشت خود و محدودة جغرافيايي سياسي خود را در دست داشته باشد نظام و حكومتي را که به دست خود ايجاد مي كند و مسئوليتي را كه از جانب مردم براي امور سياسي و اداره كشور به ديگري واگذار مي كند ، طبعاً خارج از آداب و سنن مردم و مهم تر از همه فرهنگ و دين مردم آن مرز و بوم نيست.

مردم يك مرز و بوم با داشتن فرهنگي مشخص و ديني معين ، خود حافظ دين و فرهنگ خویش هستند و قطعاً حكومتي كه ادارة مردم آن مرز و بوم را از طرف آن مردم به عهده مي گيرد نمي تواند خارج از آن فرهنگ و دين و ارزشهاي جهان شمول آن عمل كند و بدان ها توجه نداشته باشد.

امر حكومت و رهبري سياسي واقعيتي جز انتخاب مردم دربرندارد و حضرت علي (ع) به هنگام بيعت مردم با خودش در مسجد مدينه ، صريح و آشكار فرمود:

« اي مردم ،‌اين امر (حكومت) امر شماست . هيچ كس به جز شما كسي كه شما او را امير خود گردانيد، حق امارت بر شما ندارد، ما ديروز هنگامي از هم جدا شديم كه من قول ولايت را ناخوشايند داشتم، ولي شما اين را نپذيرفتيد ، آگاه باشيد كه من كسي جز كليددار شما نيستم ، و نمي توانم يك درهم را به ناروا از بيت المال برگيرم32 » و باز در جاي ديگر مي فرمايند: “اگر بسويم نمي شتافتيد و خلافت را يا التماس و خواهش برگردنم نمي گذاشتيد ، و نيز خدا از دانشمندان نخواسته بود كه جلو ستمكارات سود جو را بگيرند، هر آينه بي درنگ زمام امور را رها مي ساختم و پايانش را با جام آغازش يكجا در آب مي انداختم”33  

وقتي از نظر امام اول شيعيان منشاء حكومت چيزي جز انتخاب مردم نيست و امر حكومت امر مردم است و حاكم كسي كه مردم او را براي ادارة امور خود انتخاب كرده باشند، خود به وضوح مي رساند موضوع امامت غير از حكومت و رهبري سياسي مردم است . حضرت علي به عنوان زعامت و رهبري سياسي مردم، مردم او را به عنوان خليفه چهارم بعد از قتل عثمان برای رهبری سياسي و امير خود انتخاب كردند، يعني 17-16 سال بعد از فوت پيامبر. بنابراين در مدتي كه حضرت رهبر سياسي يا خليفه نبوده ، امام نبوده اند ؟ چرا امام بوده اند.

در تمام دوران خلافت پنجساله حضرت ، حتي يك مورد را نمي توان سراغ داد كه آن حضرت مدعي شده باشند كه امارت و حكومت را خداوند ارزاني داشته اند فقط يكبار از دو خليفه اول ، از اين كه آن ها مي دانستند كه حضرت نسبت به آنها به امر خلافت عالمتر ،‌داناتر و اصلح تر است و حق وي را نشناخته ، تحت نام فلان گله كرده و فرمودند : “ هان به خدا سوگند فلان جامة خلافت را ناروا بر تن خود بياراست در حالي كه به خوبي مي دانست شايستگي من به اين پايگاه همچون بايستگي ميله است براي سنگ آسياب .. و پس از مرگش آن را به پيوند ديگري درآورد . گويي پستان شتر است كه شيرش را دست بدست مي بخشند34

در حقيقت حضرت افسوس مي خورند كه با وجود شخص شايسته شناخت شده اي ، افراد ناشايسته تري برمسند خلافت تكيه زدند و حتي از اين كه اولي بدون واگذاري امر خلافت ، به تصميم شوراي مردم ، طبق وصيت آن را به ديگري واگذار كرد و خلافت را به راهي دشوار و سنگلاخ انداخت ، افسوس و غبطه مي خورند.

بنابراين حكومت و رهبري سياسي پيامبر و حضرت علي(ع) تجسم عيني يك الگوي مردمي براي جوامع انساني كه در آن شاهين عدالت و داد لِتقوم اللناس بِالقِسط36  و آزادي لا اِكراه في الدّين36  كه هدف اصلي انبيا است در آن درخشنده و تابنده است. و سرمشق براي گستردن عدالت و آزادي در سطح جهان است و نه وسيله دست يابي به قدرت و يا ايجاد ولايت مطلقه و سلطه بر مردم نه سلطنت و نه ولايت مطلقه فقيه يا پاپ هيچكدام وديعه الهي نبوده است و هيچكس را نشايد كه به نام خدا و دين او بر مردم ولايت و آنهم مطلقه داشته باشد. ولايت براي ادارة زندگي مردم در محدودة‌جغرافيايي سياسي ، از آن خود مردم است. نه تنها در جهان مسیحیت از متن تعليمات حضرت مسيح دولت سازی امکان پذیر نبود ، بعد از پيامبر هم، براي حضرت علي(ع) و مردم معناي خلافت و شورا روشن بوده است كه خلافت صرفاً يك مفهوم سياسي غير الهي براي زمامداري امور مردم است كه از سوي مردم و شوراي مردمي به كسي تفويض مي شود و اين امر به كلي از مقام امامت كه يك مقام و منصب الهي است و از تحليل منطقي و عقلاني رسالت به دست مي آيد ، جداست . وبه همين علت حضرت علي (ع) كوچك ترين ادعائي كه خلافت و رهبري سياسي امت اسلامي امري الهي كه به ايشان واگذار شده است نداشته اند. اما به عنوان اين كه شايسته ترين فرد و اصلح براي خلافت است و شوراي شايستة مردمي براي انتخاب خليفه و زمامدار مسلمين برگزار نشده است و از اين نگاه حق او را نشناخته اند، مدعي بوده اند و تاريخ نيز بر صحت اين مدعا گواهي مي دهد.

از متن نبوت حضرت رسول و امامت حضرت علي ولايت مطلقه برنمي آيد. بلكه ولايت مطلقه و يا هر ولايت ديگر تحت نام دين، دقيقاً ضد رسالت الهي مقام نبوت و امامت است. بنابراين در جامعه و براي ادارة زندگي مردم ، نيروي مردم منشاء حكومت است و با انتخاب مردم است كه كساني مي توانند حكومت برانند . نيروي و سرچشمه دين كه از بنياد رسالت و امامت سرچشمه مي گيرد، وظيفه اش ابلاغ اوامر و نواهي الهي است و نه چيز ديگر .

علماي دين و بنيادهاي ديني كه بر پايه همان نقش نبوت و امامت سرچشمه گرفته اند، باز وظيفه اشان ارشاد، انذاز و ابلاغ است.

اين دو نيرو در جامعه بايستي پا بپاي هم و بدون تداخل مستقيم در امور يكديگر جامعه را به سوي فلاح و رستگاري پيش برانند.

رسالت و هدف و وظيفه اساسي علماي دين ابلاغ پيام دين است و نه سلطه بر مردم بنام دين. کار آن ها نشان دادن راه رشد و سعادت و تميز آن از راه  ستمگري و جباريت و سلطه گري است. آموزش دين نشان دادن اين دو راه با ضابطه هاي مشخص آنست. دادن معيار و سنجش راه بي كران معنويت به سوي خداوند و راه افول به جباريت و ستمگري است و براي اجراي اين مسئوليت خطير بايد قادر باشند از وسايل و امكانات مورد نياز زمانه بهره برداري مي كنند و وسايل شكستن سانسورهاي مختلف و ممانعت از برقراري سانسور را براي نشان دادن دو راه  در اختيار داشته باشند در اين چنین برداشتی است که دين و دولت با هم نوعي رابطه برقرار مي كنند و دولت نيز موظف است امكانات ارشاد و تبليغ و نيز وسايل شكستن سانسوري و ممانعت از برقراري سانسور را در اختيار بنيادهاي ديني بگذارد و در اين امر خود نيز از آنها حمايت و پشتيباني كند. ما بقي امور به دست خود مردم است و مردم هستند كه با اختيار و در كمال آزادي بايد سرنوشت خود را رقم بزنند و هيچ فرد، بنياد ، شخصيت و ساختاري را نشايد كه مستقيم و يا غير مستقيم حق خدا دادي رقم زدن سرنوشت مردم به دست خود مردم را از آنها سلب كند.