امور خارج از محدودۀ رسالت و پیامبری در قرآن - 6

 

رسالت و نبوت از دیدگاه حضرت علی (ع)

نظر به اینکه در دو فصل گذشته، اختیارات پیامبر و اموری که از آنها نهی شده است، بوضوح روشن گردید، جا دارد که نظر حضرت علی(ع) نیز در این مورد آورده شود تا در دو فصل آینده که به بررسی اینکه چرا پیامبر اکرم(ص) و حضرت امیر زعامت امور مسلمین را در برهه ای از زمان بدست گرفتند، پرداخته می گردد، مطلب وضوح بیشتری پیدا بکند.

1- امیر مؤمنان، هدف از ارسال پیامبران را یاد آوری نعمتهای فراموش شده و ابلاغ پیمان رسالت معرفی می کند:

" و از تبار او [آدم] پیمبران را برگزید و از آنان وحی را و ابلاغ رسالت را پیمان گرفت، همان هنگام که بیشتر آفریدگان او پیمان او شکسته بودند و از حق بی خبر مانده و به او شرک ورزیده، و به حیلت شیطانها از معرفت خدای سبحان دور گردیده و از بندگی او مانده.

پس آنگاه خدای سبحان رسولان خود را در میان آنان برانگیخت و پیامبران خود را با فاصله ها بسوی آنان فرو فرستاد تا ادای پیمان فطرت را از آنان بخواهند و نعمتهای فراموش شده او را به آنان یاد آور شوند و به برهان و حجت تبلیغشان کنند.... خدای سبحان هرگز آفریدگان خود را از پیامبر مرسل، یا کتاب منزل یا برهانهای بایسته یا نشان دادن راه راست و روشن محروم نمی گذارد."  47

2-او پیامبران را بیم دهنده و ترساننده و زدودن شبهه از مردم، مینامد:

" و در آ« روزگار پر فتنه، مردم سرگردان و سر گشته و نادان و فتنه زده بودند، محمد(ص) را با دین مشهور و نشانۀ مأثور و کتاب مسطور، و نور رخشان و روشنی تابان فرستاد تا شبهه ها را بزداید و با بینات حجت آورد و با آیات بیم دهد و با عقوبت ها بترساند. " 48

 

انبیاء مأمور تبلیغ احکام االلهی هستند:

" و البته احکام اللهی را بعد از فرشتگان آسمان جز انبیاء تبلیغ نمی کنند. " 49

پیامبر بیم دهندۀ جهانیان  و امین تنزیل:

" خدای، محمد(ص) را بر انگیخت تا بیم دهندۀ جهانیان و امین تنزیل باشد. " 50

حضرت امیر شهادت میدهد که بعثت پیامبر بمنظور، ابلاغ دلایل عقلی و نقلی فرمان خداوند و بیم دادن مردم قبل از قیامت است:

 و گواهی می دهم که محمد(ص) بنده و فرستادۀ اوست. او را فرستاد تا فرمانش را روان سازد و دلایل عقلی و نقلی را که بر بعثت او قائم است ابلاغ فرماید و بندگان را پیش از رستاخیز بیم دهد، و اخبار اللهی را که ترساننده به کیفر کردار ناشایسته است پیشاپیش بگوید. " 51

6- پیامبر مژده دهنده و بیم دهنده و اتمام کنندۀ حجت است:

"[پیامبر] رسالت خود را ابلاغ کرد تا مردم اگر نافرمانی کنند، عذری نداشته باشند و امت را نصیحت فرمود حالی که بیم دهنده بود، و مردم را به بهشت دعوت کرد حالی که مژده دهنده بود، و از دوزخ بیم داد حالی که ترساننده بود. " 52

 فرمایشات حضرت امیر که از نهج البلاغۀ آن حضرت در مورد هدف و وظایف رسالت در اینجا ذکر آن رفت، دقیقاً در انطباق با آیات بینات متعدد قرآن،است که در این رابطه در دو فصل گذشته تشریح گردید واین گفتارهای دراین باره از شخصیتی است که بنا به فرمودۀ خودش در عمل و نظر " قرآن ناطق است." 

 

    با توجه به آنچه گذشت، روشن است که پيامبران معلمان عدل و داد عقلاني مي باشند تا مردم را با آموزش عالي خود به رشد و تكامل عقلاني برسانند و مردم نيز در پرتو شعاع اين رشد عقلاني ، بتوانند مسئوليتهاي خود را به خوبي درك نموده و به وظايف خود قيام و اقدام نمايند   .

اما اين كه پيامبران و رسول خدا، علاوه بر مقام تعليم، وظيفه اجرائي عدالت و كشور داري را نيز بر عهده داشته باشند و اين وظيفه جزئي از مقام نبوت و  رسالت محسوب گردد. نه از قاعده لطف بر می آید و نه از وظايف نبوت است و نه رسول خدا ملزم به آن بوده اند .

 آيات چنان روشن است كه جای هیچ اعوجاج باقی نمی گذارد و بحث  ناسخ و منسوخ هم در آنها منتفي است.  بنا براین ملاحظه می شود که نه از متن نبوت حضرت رسول و نه از فرمایشات حضرت علي ولايت به معنای حکومت و رهبری سیاسی ادارۀ کشور  برنمي آيد. بلكه ولايت مطلقه و يا هر ولايت ديگر تحت نام دين، دقيقاً ضد رسالت الهي مقام نبوت است.

در جامعه و براي ادارة زندگي مردم تنها ، نيروي مردم منشاء حكومت است و با انتخاب مردم است كه كساني مي توانند حكومت برانند . نيروي و سرچشمه دين كه از بنياد رسالت و امامت سرچشمه مي گيرد، وظيفه اش ابلاغ اوامر و نواهي الهي است و نه چيز ديگر.

در فصل امامت و رابطه اش را با رسالت و بر سیاق دو فصل گذشته وظیفه امامت را مورد بررسی قرار میدهیم.

 

3 - امامت و رابطه اش با رسالت و ظیفۀ امامت

 

در تاریخ اسلام

در اسلام اولين بار معاويه ولايت مطلقه تشكيل داد. وي در قرن اول هجري كسي است كه امر ادارة زندگي شورايي مردم را تبديل به سلطنت شاهنشاهي مطلقه كرد و دين و دولت را يكجا در اقتدار خود قرار داد و دين را به عنوان وسيله اي براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت و بيان قدرت خود ساخته در اختيار گرفت.

شاهان و حكام براي مشروعيت پيدا كردن حكومت خود از بخشي از متوليان ديني استمالت كرده و يا امر قضا و امور حسبيه و اوقاف را به آنان واگذار كرده و آنها نيز متقابلاً ، حكومت طرف مقابل را مشروعيت داده و يا مأذون از خود مي كرده اند.

حتي شاه عباس صفوي كه خود را "مرشد كامل" مي دانست در باب توصيه مقدس اردبيلي كه براي بخشش گناهكاري، به وي مي نويسد : “بانيِ ملكِ عاريت بداند، كه اگر اين مرد در اول ظالم بود، اكنون مظلوم مي نمايد چنانچه از تقصير او بگذري شايد حق سبحانه وتعالي از پاره تقصيرات تو بگذرد. كتبه بندة شاه ولايت، احمد اردبيلي.”  شاه عباس در جواب نوشت : “ به عرض مي رساند عباس، خدمتي كه  فرموده بوديد، بجان منت داشته به تقديم رسانيد كه اين محب را از د عاي خير فراموش نكنيد كتبه كلب آستان علي عباس” .24 

در دوران مشروطه نيز تقابل بين مقامات عرف و شرع مبني بر اين كه حق ولايت با كدام طرف است به نحو روشنتري شروع شد و از آن دوران تا انقلاب بهمن 1357، كه در نهايت به استقرار ولايت مطلقه فقيه انجاميد ، تقابل و مشكل بين دو طرف مدعي قدرت آشكار و پنهان ، كم و زياد مطرح بوده است. چه در دنياي مسيحيت و چه در دنياي اسلام، متوليان دين كه خود از ارزشهاي والا و جهان شمول دين بيگانه شده بودند خود را نماينده و مجري اهداف و ارزشهاي دين به شمار مي آورده اند، و این هدف را هم از طریق تصاحب قدرت وظیفه ای اساسي می شمردند و با دست آويز قرار دادن پاره اي موضوعات ارزشی دين همچون امر به معروف و نهی از منکر، فلسفه قدرت عوامفريبانه اي ساختند و لاجرم رسالت و امامت را از معناي واقعي و حقيقي خود تهي كرده و با پذيرش پوستة آن، بدان معناي تصاحب قدرت و حكومت بخشيده و ملك و پادشاهي را براي تحقق ارزشهاي آن ضرور شمرده اند.  با تلفيق قدرت و هدف صوري نبوت و رسالت نه تنها خود به تغيير هدف و ماهيت رسالت و امامت پرداختند بلكه شكل تهي شده ای از مفهوم و هدف اصلي رسالت و امامت را به مقلدين و تودة ناآگاه اما خواهان برقراري حكومت عدل و داد چه در اسلام و چه در مسيحيت تزريق كردند و بدينوسيله ولايت مطلقه شاهنشاهي را جايگزين حكومت عدل و داد و آزادي گردانيدند .

با مقايسه فرمانهاي آقاي خميني در باب ولايت مطلقه فقيه و فرمانهاي پاپ گريگوار هفتم ، بنياس و النيوسان در باب ايجاد ولايت مطلقه كليسا ، آشكار مي گردد كه آنچه آقاي خميني در پي افكندن ولايت مطلقه فقيه ، پايه ريزي كرد، به نوعي عكس برگردان ولايت مطلقه پاپ است. البته اين بدان معني نيست كه آقاي خميني آن را از كليسا اخذ كرده است، اما بدان معني هست كه وقتي هدف از دين دست يابي به قدرت باشد و امكانات نيز فراهم گردد، كار به همان نتيجه خواهد انجاميد.

حسب تحقيقات عالمانه آقاي محسن كديور وبسياري ديگر ولايت مطلقه فقيه نه پايه قرآني و نه پايه شرعي و نه پايه عرفي و نه پايه فقهي دارد و حتي شيخ اعظم شيعه ، شيخ مرتضي انصاري می گوید: “اثبات فرضيه ولايت فقيه به معناي رهبري سياسي و كشورداري مانند مشت به سندان كوبيدن است، يا مانند دست به تيغ خاريدن است”22 .

بدون استثناء به جز ملا احمد نراقي، معروف به فاضل كاشاني كه فرضيه ولايت فقيه را به معناي رهبري سياسي و كشورداري گرفته و در كتاب عوائد الايام خود به شرح و بسط آن پرداخته و آقاي خميني همان ها را بدون كم و زياد  كردن از ايشان اقتباس كرده و آن را براي فهم عموم به زبان ساده تري بيان كرده است، تمام علماي طراز اول شيعه تا قبل از آقاي خميني آن را مردود مي شناخته و همچنان آن را مردود مي شمارند. هرچند به لحاظ تاریخی در ايران قبل و بعد از اسلام تقابل حكام و سلاطين با متوليان دين كم و زياد وجود داشته و هر طرف كوشش مي كرده است كه بخشي از قدرت را به خود اختصاص دهد و يا قدرت طرف مقابل را تعديل سازد.

در بستر ایران معاصر

مشكل دین ودولت از مشروطه بدین سو شدت بیشتری یافته است و به نظر من می رسد هنوز راهی دراز در پیش ایرانیان است. حل اين مشكل در گرو داشتن برنامه روشنی مبتنی بر شناختی جامع و عصری از دين و رسالت آن ار یک سو، و حكومت و رسالت آن توأم با كار پي گير روشنگرانه در عرصه عمومی است. در مشروطه، بعد از پيروزي ، روحاني ها مدعي شدند كه كار اصلي و پيشبرد مشروطه با روحانيون بوده ولي بعد از پيروزي آنها را از صحنه خارج ساختند و در انقلاب اسلامي به عكس وقتي انقلاب پيروز شد، روحانيون امور را از مجراي صحيح خود خارج ساختند و با استفاده از حربة دين، اهداف اصلي انقلاب را به انحراف كشاندند و ديكتاتوري مطلق ديني بر مردم تحميل كردند. وجود چنين وضعيتي آنهم در طول یک سده از جمله به دليل روشن نبودن رابطه دين و دولت و مردم مي تواند باشد.

 

منشاء نيرو در جامعه

حقيقت آن است كه جوامع در طول تاريخ با دو منشاء و با سرچشمه نيرو مواجه بوده و هستند:

منشاء ديني و يا سرچشمه دين

منشاء مردمي و يا سرچشمه مردم

این دو منبع یا منشاء و يا سرچشمة نيرو در جامعه پابپاي هم پيش مي روند و جامعه را به رشد و آزادي و استقلال هدايت مي كنند. اگر چه اين دو منشاء با هم روابطي دارند. اما هر كدام از آن دو مستقل و جداي از هم هستند و هر كدام در جامعه جايگاه و رسالت ويژه خود را دارند.

قلمروها و وظایف هر كدام اگر واضح ترسیم نشده باشد، اين دو، در امور يكديگر تداخل كرده و یا گاه با هم در می آميزند. نتیجه این می شود که هر دو به صورت تمركز قوا و به مثابه قدرت در مي آيند و با هم متحداً بيان قدرت مي شوند. در صورتي كه هر كدام به راه و رسالت واقعي خويش پيش بروند، مي توانند در تصحيح يكديگر در صورت انحراف بكوشند و يا در تندروي ها يكديگر را متعادل سازند و جامعه را در خط متعادل و پرهيز از هر افراط و تفريطي به پيش برانند .

منشاء ديني و يا سرچشمة دين

بر خداوند كه خالق كون و مكان و انسان مختار است، واجب است كه راه فلاح و رستگاري و ستمكاري و گمراهي را هم به بشر عرضه بدارد كه اگر راه از چاه مشخص نباشد و انسان با الزام و اجبار اعمالي را انجام دهد عقاب و ثواب، بهشت و جهنم ، سپاس و ناسپاسي ، قيامت و حسابرسي و تمام اينها معني و مفهوم خود را از دست مي دهد چرا كه وقتي اعمالي را از روي جبر و الزام انجام بگيرد آن اعمال فاقد قضاوت خوب و بد است به همين علت بر اعمال غيرعمد، عقاب مترتب نيست. خداوند از طريق ارسال پيامبران راه رستگاري و گمراهي را به بشرعرضه كرده است.

تمام  متكلمين اسلامي از طريق قاعده لطف، نبوت و امامت را اثبات مي كنند و در بحثهاي كلامي خود آن را بكار مي برند. لطف آن چيزي است كه مكلفين به تكاليف الهي را به طاعت نزديك مي كند واز گناهان دور مي سازد و در اين نزديك سازي به ا طاعت خداوند و دور نگه داري از معصيت به هيچوجه نه تمكين در كار است و نه الزام و اجبار.

اجبار و الزام در كار لطف منتفي است براي اين كه به عنوان مثال اگر فرضاً كسي به اطاعت امر الهي مجبور و ملزم گرديد يا اگر كسي قدرت زنا كردن، دزدي كردن، جنايت كردن يا هر گناه ديگري را نداشت، بديهي است كه نه آن امر الهي و نه آن حرمت و نهي از گناه غير ممكن و نامقدور براي وي لطف نخواهد بود.

متكلمين و شارحان قاعده لطف مي گويند: بدين  علت بعثت پيامبران برخداوند واجب است چون در بردارندة لطف است و اجبار و الزامي نيز در اوامر و نواهي آنها نيست و است.

قرآن كريم در آيات بينات متعددي رابطه بسيار ظريف وحي و نبوت و امامت را چنان اعلام و تكرار نموده كه جاي هيچ شبه و ترديدي در ميان نيايد كه وظيفه اصلي و رسالت پيامبر جز ابلاغ پيام و انذار وپند دادن و راهنمايي نيست   برخداوند واجب است كه پيامبراني فرو فرستد تا اوامر و نواهي الهي را به مردم ابلاغ كنند و لاغير .

آنچه قاعده لطف به انسانها مي آموزد و قرآن كريم در آيات متعددي به آن گواهي مي دهد، اين است كه پيامبران و امامان معلمان عدل و داد عقلاني مي باشند تا مردم را با آموزش عالي خود به رشد و تكامل عقلاني برسانند و مردم نيز در پرتو شعاع اين رشد عقلاني ، بتوانند مسئوليتهاي خود را به خوبي درك نموده و به وظايف خود قيام و اقدام نمايند25  .

اما اين كه پيامبران و امامان علاوه بر مقام تعليم، وظيفه اجرائي عدالت و كشور داري را نيز بر عهده داشته باشند و اين وظيفه جزئي از مقام نبوت و يا امامت محسوب گردد. نه از قاعده لطف استفاده مي شود و نه از وظايف نبوت است و نه پيامبر و امام ملزم به آن بوده. آيات چنان روشن است كه بحث ناسخ و منسوخ هم در آنها منتفي است.

بسيار جاي تأسف است كه ما قرآن را كه اصل است و شك و شبهه اي در آن نيست رها مي كنيم و به استناد دو حديث كه اگر هم صحيح باشد و جاي هيچگونه شك و شبهه اي در آن دو نباشد ، دليل بر امر حكومت نيست و به معناي قضاوت موردي و داوري است استناد مي جوئيم. و مسلم است كه مرحوم ملا احمد نراقي اجتهادي نادرست در آن دو مورد به عمل آورده است.

تأسف بارتر اين كه قدرت طلبان از ناآگاهان به قرآن و نبوت و امامت سوء استفاده كرده و با خلط مبحث امامت و نبوت به دليل اين كه پيامبر به امور كشور داري پرداخته و يا حضرت علي(ع) خليفه چهارم مسلمين را پذيرفته آن را دليل بر اين كه كشور داري و رهبري سياسي جزئي از وظايف نبوت و امامت است قلمداد كرده و به استقرار ولايت مطلقه فقيه پرداخته اند . سرتاسر قرآن و رسالت و عمل پيامبر و امام در مخالفت آشكار و عيان چنين برداشتي است. همانطور که در بررسی تاریخی نظریه دولت دینی دیدیم جاي شك نيست كه در طول تاريخ چه در مسيحيت و چه در اسلام متوليان ديني كه مشروعيت به امپراطوران و شاهان خودكامه بخشيده و يا خود ولايت مطلقه اي را بنياد نهاده اند دين را ازرسالت و نقش اساسي خود تهي كرده و آن را به خدمت قدرت و مشروعيت بخشيدن به ولايت مطلقه خود تحت نام همان دين گرفته اند.

پيامبر كسي است كه از يكطرف به دريافت علم خدائي (ربوبي) و خواست خدا در آوردن دين نائل آمده و هم با نفي و يا فاني شدن خود در علم خداوند ، امور و مصالح بندگان را از درگاه حق تعالي آموخته است و وظيفه داشته كه با مأموريت وحي آن را به مردم ابلاغ كند. و بنابراين و بدين جهت او هم امام است يعني اينكه در دانستن علوم الهي بر همة مردمان پيشي دارد و هم رسول است يعني آنچه را كه مي داند به مردم اطلاع مي دهد و آنها را از آن آگاه مي سازد. اما امام كسي است كه دانسته هاي تشريعي اوامر و نواهي الهي را مستقيم از طرف خداوند دريافت نمي كند بلكه آنچه را كه پيامبر با علم حضوري و يا وحي آموخته است او نيز از طريق اتحاد با نفس پيامبر آموخته است بدين علت پيامبر فرمودند : اَنَ مَدينه العِلم وَ عَلي‏‏ٌ باب ها . بنابراين آنچه را كه پيامبر از طريق وحي مأموريت داشته كه به مردم بازگو كند،‌امام با مأموريت از سوي پيامبر آن ها را براي مردم بازگو مي كند . بنابراين امامت جزئي از مفهوم و ماهيت پيامبري است و ماند پيامبر يك مقام والاي معنوي و الهي است و اين مقام امامت كه از طرف خدواند به مردم روي زمين آشكار شده است ، به هيچ وجه وابسته به بيعت و يا انتخاب مردم نيست همچنانكه پيامبري وابسته به بيعت و انتخاب مردم نيست پس مي شود گفت كه هر نبي و رسول امام هم هست، اما هر امامي رسول و نبي نيست .