جمال پاکنژاد

 

 

انتخاب بهترین گزینه

 

 

   از جمله مواردی که در بحث انتخابات ایران به آن اشاره میشود این ادعا است که انتخابات در نظام حکومتی ایران دو مرحله ای است. در مرحله اول افرادی از سوی حاکمیت و در واقع ولایت مطلقه به مردم معرفی میشوند- انتصاب- و در مرحله دوم از مردم میخواهند که در بین این افراد، فرد «اصلح» را برگزینند تا او به نوبه خود کارگزارنظرات قدرت مطلقه حاکم شود. صاحبان این نظریه معتقدند که در مرحله دوم، مردم درانتخاب کردن آزادی نسبی دارند و باید ازاین آزادی استفاده بهینه را کرده و از میان افراد معرفی شده آن را که بدتر میدانند حذف کنند و رای خود را به نفع بد به صندوق آرا بریزند تا بلکه با گذار از بدتربه بد به مرحله ای برسیم که انتخاب بین بد و خوب ممکن گردد!.اما این نظرفریبی بیش نیست،دروغی که ساخته ذهن های معتاد به قدرت است که همواره در ذهنیت آنها منافع و یا مصالح جایگزین حقوق میشوند.  بدین سبب است که اغلب ازمنافع ملی و یا مصالح ملی سخن میگویند و مینویسند تا حقوق ملی. در این نوع استدلال، مصلحت اندیشی جای حق بینی را میگیرد. نظامهای استبدادی، خود، یکی از مروجین این طرز تفکرند. از این روست که در نظام ولایت مطلقه حاکم برایران، همواره شاهد بی عدالتی ها و حق کشی ها وحتی جنایات  بیسابقه بنام مصالح نظام بوده و هستیم. یکی دیگر از کارهای این طرز تفکر، بکار گیری وسیله به جای هدف است که از اتفاق در باره «انتخابات» در ایران هر دوی این روش، یعنی جایگزینی حق با نفع و مصلحت وتعویض جایگاه هدف و وسیله بکار می رود. رای دادن را حق مردم میشمارند و در نتیجه میگویند رای ندادن و تحریم انتخابات گذشتن از حق خویش است، با بکار گیری این فریب، فریب دیگر را در کار می آورند و میگویند حال که رای میدهیم، مصلحت ایجاب میکند که بین بد و بدتر انتخاب کنیم که این هر دو دروغ هستند. اما راست این است که رای دادن بکار بردن حق حاکمیت خویش است. رأی دهنده حق حاکمیت خود را به منتخب خود تفویض می کند. پس رای دادن به خودی خود حق نیست، وسیله ابراز حق حاکمیت است و انتخابات نیز به نوبه خود وسیله ای است برای بیان این حق. حال اگر فردی از افراد جامعه بپذیرد که در مرحله ای غاصب حاکمیت او را لایق تشخیص صلاحیتهای نامزدها نداند و برای او  «صالح» ها گزینش کند تا او ازبین گزینه ها، کسی راکه مطلوب قدرت حاکم  و ملتزم به حفظ نظام است و مصالح نظام را برتر از حقوق او و دیگر شهروندان میداند، انتخاب کند، ازچه حقی بر خوردار است؟ آیا او از حق خود چشم نپوشیده و خود را گرفتارجبر تحمیلی و گیر کردن در چمبره بد وبدتر نکرده است؟ اگر انسانی از حق حاکمیت خویش بر خوردار نباشد، آیا باز آزاد است و می تواند از «آزادی نسبی» ادعایی در مرحله دوم بهرمند شود؟ با نگاهی به تاریخ نظام ولایت فقیه در ایران، به عمد در این نوشتار، از واژه "جمهوری" استفاده نمیشود تا این واژه لوث نشود زیرا آنچه که در ایران میگذرد، جمهوری نیست. نظام جمهوری بر اساس رای مردم استوار است- در میابیم که فریب انتخاب بین بد و بدتر، همواره به انتخاب بدتر انجامیده و هر روز به سوی بد ترین سیر کرده است. مبارزه برای عرفان به حق انسان و عمومیت یافتن آن نزد فرد فرد جامعه، از کار های بایسته و قدمی مهم در راه یک جامعه مدنی قانونمند است که مدافعان حقوق بشروطرفداران صادق یک نظام مردمسالار، باید بطور مستمر و با کار توضیحی بدان همت گمارند. از اساسی ترین این کارها زدودن فریب بزرگ یعنی جایگزین کردن حق با مصلحت و حق با روش ناقض حق و...است. باید جایگاه حق را بدو باز گرداند. تا جامعه ای بدین کار توانا نگردد هنوز هستند خانواده ها و یا صاحبان دمی(خون) که گرفتن جان دیگران را، حال درایران به عنوان قصاص و جاهای دیگربه عنوان خونخواهی حق خود بدانند و از این امر غفلت کنند که حق، حق حیات است. در جامعه ای که مصلحت جای حق بنشیند، قاضی به خود اجازه میدهد که به نام مصلحت دست به قتل بزند و نوجوانی را از حق حیات محروم کند ولو اینکه در پرونده او شک و شبهات بسیار باشد و تازه سخن گوی قوه قضائیش، انگشت اتهام را بسوی رسانه ها نشانه برود که اگر جو سازی نمیکردند، دلارا اعدام نمیشد. لابد از دید قاضی پرونده مصلحت ایجاب کرده است که تسلیم جو سازی های ادعایی آقای سخنگو نشود. تا حق به جای مصلحت ننشیند وجان انسانها و حق حیات جایگاه بایسته را نزد مردم ما نیابد!  هنوز هستند فرد و یا افرادی که آرامش  خود را در گرفتن این حق خدا دادی از دیگری می جویند و از این امر غفلت میکنند که  بر خلاف همان قرآن عمل می کنند که با استناد به آن، قصاص را توجیه گر بی عدالتی های بی شمار خود می کنند. حق حیات نزد خداوند چنان با اهمیت است که کشتن یک نفر بیگناه را به منزله کشتن تمامی بشریت میداند. صاحبان دم از این امر غفلت نکرده اند که اگر ادعای مجرم مبنی بر بی گناهی صحت داشته باشد درکشتن تمامی بشریت شریک جرم اعدام کنندگانند، نزد وجدان خود چه پاسخی را میجویند؟ تا حق بجای مصلحت ننشیند، مصلحت نظام ایجاب میکند تا استخوان مرده ها نیزاز جور و ستم ستمکاران در امان نمانند و قاتلین خاک قبور قربانیان خود را به توبره میکشند تا برای حفظ منافع خویش و آمرین قتلها به خیال خام خود، آثار جرم را محو نمایند. اما این کور دلان غافلند که حق حیات این قربانیان تا ابد دامنگیر آنها است و وجدانهای بیدار این حق را فریاد میزنند. تا حق جایگزین مصلحت نشود، شرافت و کرامت انسان بازیچه قدرت است. امروزآقای مهندس موسوی مدعی اصلاح طلبی است. واژه ای که تا کنون از سوی مدعیان آن تعریف روشن و شفافی نیافته است. او در منطق گرفتاران در چمبره بد و بدتر یکی از بدان است. وی در ابرازارادت و التزام به ولایت فقیه تا جایی میرود که در جمع دانشجویان میگوید شرافت خود را ازآقای خمینی دارد.! اوکه هنوز نمیداند کرامت و شرافت انسان ذاتی اوست و شرافت خود را از آقای خمینی، از شخصی دارد که درراستای استقرار استبداد دینی و تحمیل ولایت فقیه بر جامعه ایران، به کودتا دست زد و کشتار سال شصت، ادامه جنگ و... به کنار، بر خلاف شعون اخلاقی و دینی، تنها در سال 67 در  چند خط، دستور قتل عام زندانیان در بند را صادر کرد، در طی تمامی این سالهای خون و آتش در این نظام مسئولیت داشته است، حال نیز وعده بازگشت به آن دوران را داده و میدهد و به آن دوران افتخار هم میکند. شما را چه شده است. خود زنی تا به کجا؟ یک روز آقای رفسنجانی منجی میشود و یک روز موسوی؟ چرا مردم را به انتخاب بین خوب و بد فرا نمیخوانید؟ تنها انتخاب بین گزینه های موجود که یکی بر حق حاکمیت مردم استوار است و دیگری بر صغارت مردم، انتخاب بین شرکت در انتخابات و تحریم آن است. تحریم انتخابات رأی منفی دادن به بدترین که ولایت مطلقه است و به مدار بد و بدتری که او  مردم را به زیستن در آن مجبور کرده است. آزادی انتخابی که ایرانی پیدا می کند، بهنگام تحریم است. او باید بین آزادگی و کرامت و شرافتمندانه زیستن و یا در بند قدرت مافیاها و ذلت وگرفتن شرافت از بی حرمتان ماندن، یکی  را بر گزیند. بهترین گزینه تحریم انتخابات است. هم میهنان خود را به این انتخاب برترفرا بخوانیم.