علی شفیعی

 

جنون استبداد و انقلاب مردم

 

  اینروزها در میهنمان ایران شاهد جوش و خروش انقلاب بزرگ و غرورآفرین دیگری هستیم که هدف اصلی آن ساقط کردن استبدادی خشن و بیرحم و بیگانه با تمامی واقعیتهای این جهان است.

در این نوشته سعی من اینستکه از جنبه روانشناسی جنون استبداد را مطالعه کرده و صفات و خصوصیات بارز آنرا شناسائی کنم. سپس به شرح روانشناسی اجتماعی انقلاب مردم ایران پرداخته و نقش آنرا در مهار جنون استبداد توضیح دهم. ابتدا ببینیم جنون استبداد چیست و چه نشانه ها و علائم و خصلتهائی دارد:

 جنون پوشیده گروهی:

بنظر و تشخیص من آمران و عاملان استبداد ولایت مطلقه فقیه جملگی مبتلا به مرض جنون پوشیده گروهی هستند. باحتمال زیاد واژهً جنون پوشیده گروهی از دیدگاه علوم روانشناسی، خاصه روانپزشگی، واژه ای غیر علمی تلقی خواهد شد. چرا که هر دو قسمت تشکیل دهنده واژهً مذکور، یعنی جنون پوشیده و گروه، در ابتداء امر در تضاد و یا تناقض با یکدیگر جلوه خواهند کرد. زیرا که نزد غالب افرادیکه به بیماری جنون مبتلا هستند، ما با وضعیتی روبرو هستیم که در آن فرد بیمار از جنبهً فکر و اندیشه جامعهً انسانی را ترک کرده و در ادراک و  تجارب روزمرۀ خویش، بطور کامل و یا تا حدودی از دنیای واقعی بریده است. در حقیقت انسانی که مبتلی به دیوانگی شود، در جهان خاص خود زندگی میکند.

در علوم روانپزشگی و روانشناسی، اصطلاح "دیوانه"  Psychotiker ) ) را  در رابطه با فرد بیماری بکار می برند که با دیگر انسانها، یعنی افراد سالم و معمولی، نتواند رابطه و یا تماس و معاشرتی زنده و معقول برقرار کند. در اینصورت چنانچه فردی چنین اختلالی در برقراری معاشرت با دیگران داشته باشد. در نتیجه این اختلال از جامعهً انسانی بریده شده و منزوی خواهد شد. این وضعیت شکل پوشیده و یا پنهان نیز ندارد. کاملاً عیان است و هر آدم سالم و عادی هم، امر فوق را نزد فرد دیوانه میتواند تشخیص دهد. در این حالت و تنها با دارا بودن علائم کاملاً بارز و آشکار میتوان فردی را مجنون و یا دیوانه توصیف نمود. حال چگونه میتوان گروهی از انسانها، در اینجا مستبدین حاکم بر ایران را، جزء دیوانگان بحساب آورد و صحبت از جنون پوشیده گروهی کرد؟ در واقع طبق تعریفی که علوم روانپزشکی و روانشناسی از جنون میکنند، جنون را تنها در رابطه با یک فرد، نه یک گروه، میتوان تشخیص داد. یعنی تشخیص بیماری با نام جنون پوشیده گروهی غیره ممکن و بی معنی بنظر میرسد. پس چگونه میتوان این ادعاء را ثابت کرد، که گروهی از افراد مبتلا به جنون پوشیده یا پنهان هستند، آنطورکه دیگر انسانهای سالم، نمی توانند دیوانگی آنها را تشخیص دهند؟ در حالیکه در آن گروه- از دید من مستبدین حاکم بر ایران- هر فردی نه تنها با دیگر افراد گروه خود و حتی خارج از گروه خویش تماس و رابطه ای فعال دارد، بلکه شاید افراد گروه مستبدین شدیدتر و فعال تر از دیگر گروهای اجتماعی، پیوندی همه جانبه و بسیار محکم  با یکدیگر و دیگران داشته باشند.؟ به پرسشها ی بالا اینطور میتوان پاسخ داد:

افرادی که در یک گروه با جنون پوشیده شرکت دارند، به معنائی که روانپزشگی و روانشناسی از آنها میکند، بعنوان فرد، دیوانه نیستند. هر یک از اعضاء این گروه از نظر روان فردی سالم است. با تک تک آنها نیز میتوان تماس و رابطه و معاشرتی سالم ومتقابل بر قرار نمود. فرد فرد آنان نیز در بیرون ازنظامی که بر آن جنون پوشیده گروهی حاکم است، رفتاری شبیه به تمامی انسانهای عادی دیگر دارند. بهمین دلیل نیز من بیماری روانی- اجتماعی آنها را جنون پوشیده یا پنهان مینامم.

بنظر من آنچه که مستبدین حاکم بر ایران را مبتلا به جنون پوشیده گروهی  کرده، اینستکه استدلالهای عقلانی و منطقی به پندارها و کردارها و گفتارهایشان هیچ راه ندارد. باصطلاح درست کلمه مستبدین واقعیتهای این جهان را "نه می بینند، نه می شنوند و نه به فهم و عقل خویش راه میدهند." آنها در دنیای خیالی دروغینی، یا بقول فیلسوفان، دنیای مجازی زندگی میکنند. دنیائی که یکسره از واقعیتهای این جهان بریده است. علاوه بر این مستبدین فاقد هر گونه احساسات و عواطف عادی انسانی هستند. یکی از مهمترین علامت بارز و آشکار جنون پوشیده گروهی اینست که افراد مبتلی به آن از جنبۀ احساس و عاطفه عادی انسانی شدیداً بیمارند. بهترین شاهد این ادعا همین خشونت و جنایت ددمنشانه ایست که اینروزها مستبدین حاکم بر ایران علیه مردمی که به رأی انها خیانت کرده اند و آنها اعتراض میکنند، روا میدارند.

دیگر از علائم جنون پوشیده گروهی اینستکه آنها ادعاء میکنند، صاحب عقیده و مرامی هستند، پای بند به ولایت مطلقه فقیه که سخت به آن ایمان دارند. و تمامی پندار و کردار و گفتار غیر عقلانی و غیر منطقی خویش را منبعث از آن عقیده دانسته و اعمال خویش را بر اساس تبعیت از اوامر رهبر خود توجیه میکنند. برای آنها این عقیده ارزشی " والا و یگانه" و فوق تمامی دیگر ارزشها دارد. در اینصورت ارزش "والا و یگانه" حاکم بر عقل و احساس آنها، مزاحم و دشمن آشتی ناپذیر تمامی دیگر ارزشهای انسانی است و در این راستا است که آنان اندیشه و عمل میکند. علاوه بر آن، "ارزش والا و یگانه" آنها غیر قابل اصلاح، و تصحیح ناشدنی است.  زیرا همانگونه که آمد، هیچ عقل و منطق و استدلالی به آن راه ندارد. دقیقاً شبیه به ساختمان فکری همهً بیماران مبتلا به جنون فردی که در تیمارستانها بستری هستند. این بیماران نیز از نظر تعریف روانشناسی و روانپزشگی، آنچه را در فکر و اندیشه و ذهن خویش دارند، حقیقت محض میشمارند. اگر تمامی مردم دنیا خلاف آنچه را که آنها در سر دارند، بگویند و استدلال بیاورند، آنها هرگز قبول نخواهند کرد. در واقع هر گونه تلاشی جهت اثبات خطا بودن پندارهای آنها، از ابتداء امر، محکوم و محتوم به شکست است. چرا که ادراکات و ذهنیات دیوانگان، شبیه به مستبدین حاکم بر ایران، همیشه بر واقعیتها و عینیات این جهان حاکم است.

ولی خوشبختانه بر خلاف جنون فردی مزمن، جنون پوشیده گروهی، دوامش همیشگی نیست. این جنون، افراد را برای  تمامی مدت عمرشان تسخیر نمیکند، بلکه تعدادی از افراد گروه را، تنها برای مدت معینی در حالت جنون پوشیده گروهی نگاه میدارد. آنها هر زمان که اراده کنند، قادر خواهند بود، خود را از این جنون رها سازند. این واقعیت نیز وجود دارد:

 فردی که یکبار به اندیشه های جنون آمیز جنون پوشیده گروهی مبتلا گردید، هیچگونه پیش بینی در مورد رشد شخصیت فردی او و رها شدن و یا نشدنش از این بیماری نمیتوان کرد. در حالیکه معمولاً در جنون فردی تیمارستانی، چنین پیش بینی هائی را در مورد رشد فردی بیمار میتوان کرد.

در اینصورت و به طور خلاصه، شخصی که مبتلا به جنون پوشیده گروهی است، بمثابه فرد و بنا بر تعریف روانپزشگی کلینیکی، سالم است. حتی بیشتر از این، یعنی تنها افراد سالم توان مبتلا شدن به جنون پوشیده گروهی را دارند. چراکه آنها براحتی قادرند با دیگر انسانها تماس و رابطه بر قرار کنند. این افراد نمونه نوعی انسانهای اجتماعی اند که نمیتوانند خود را از دیگر انسانها جدا کرده و در انزوا زندگی کنند. در حالیکه فرد مجنون از دید روانپزشگی و روانشناسی کلینیکی، در درون خویش زندگی میکند و به اصطلاح روانکاوان، این فرد "در نارسیسم خویش زندانی است". او هرگز مبتلا به جنون پوشیده گروهی نخواهد شد. زیرا که قادر نیست دریک گروه زندگی و فعالیت کند. او دنیای خیالی شخصی خاص خود را دارد و هیچکس را در این دنیای خیالی شریک نخواهد کرد. در واقع نیز هیچکس قادر نیست، دنیای جنون آمیز فرد بیمار را درک کند و یا در آن زندگی کند. درصورتیکه افراد مبتلا به جنون پوشیده گروهی، یعنی مستبدین حاکم بر ایران، دارای دنیای تخیلی و دروغین مشترکی هستند که آنرا در روابط گروهی خویش ساخته و پرداخته اند و در این جهان مجازی زندگی وفعالیت میکنند.

خوانندگان گرامی این سطور باحتمال بسیار قوی اخبار هولناک خودکشی های دسته جمعی وبصورت گروهی فرقه های مذهبی یا غیر مذهبی را شنیده و یا خوانده اید. جنون پوشیده گروهی درانواع گوناگون فرقه ها رشدی خطرناک بخود میگیرد.

هانا آرنت در کتاب خود "توتالیتاریسم، حکومت ارعاب، کشتار، خفقان" مینویسد: مبدأ پیدایش تمامی نظامهای توتالیتر، فرقه ها هستند. خانم آرنت با مثالها و اسناد تاریخی متعددی امر فوق را ثابت میکند.

 ما ایرانیان اخبار جنایات هولناکی را که آمران و عاملان استبداد ولایت مطلقه فقیه در طول سه دهۀ گذشته در مهنمان ایران مرتکب شده اند را شنیده ایم و میدانیم. اینروزها تصاویر وحشتناک سرکوب خشن و جنایتهای آنها را در خیابانهای همۀ شهرهای کشورمان می بینیم. آیا اینها همه علائمی از جنون  استبداد ولایت مطلقه فقیه نیستند؟

حال از جنبه روانشناسی جای طرح این سئوالات است:

چه فعل و انفعالات روانی در فرد فرد اعضاء یک گروه اجتماعی صورت می گیرند تا افراد آن گروه ابتدا مبتلا به جنون پوشیده گروهی شوند و سپس به امر "رهبر فرزانه" خویش، دست به این جنایات هولناک زنند؟

چه عوامل روانی - احتماعی سبب میشوند که نزد افراد مبتلا به جنون پوشیده گروهی، جان و مال و ناموس و رأی و نظر، در یک کلام، تمامی حقوق ذاتی انسانها، هیچ ارزشی ندارد و با یک اشاره "رهبر عظیم الشأن"، به تمامی این حقوق تجاوز کرده، انها را پایمال میکنند؟

چرا حتی جان و آبرو و حیثیت، و حیات اجتماعی خود افراد گروه مبتلی به جنون پوشیده نیز هیچ ارزش و منزلتی نه نزد خود فرد و نه  پیش افراد دیگر گروه دارد؟

چگونه ممکن است، به امر "رهبر فرزانه"، یعنی خامنه ای، در  جلو چشم ملت ایران و مردم جهان در رأی مردم ایران چنین تقلب بزرگی را کرد؟ پس از اعتراض مردم، دست به سرکوب و کشتن آنها، و ویران کردن و سوزاندن اموال و دارائیهای آنها زد. در همانحال با وقاحتی بی حد و اندازه در انظار جهانیان پی در پی دروغ  گفت و حتی صحبت از اعدام تظاهرکنندگان کرد؟ طوریکه دیوانگی مستبدین حاکم بر ایران، تمامی ملتها و فرهنگهای موجود در این جهان را، از اینهمه ضد ارزش که برای نظام ولایت مطلقه فقیه، ارزش شده اند، در تعجب و شگفتی فرو برد؟

قبلاً آمد که افراد عضو گروهی که مبتلی به جنون پوشیده هستند، بصورت فردی از دید روانپزشگی و روانشناسی کلینیکی، سالم اند. یعنی نه دچار بیماری جنون آدمکشی اند و نه دشمنی شخصی و خصوصی با قربانیان جنایتهای خویش دارند. اصلاً قربانیان جنایات خود را بعنوان فرد نه غالباً میشناسند و نه اصلاً قبلاً آنها را دیده اند و نسبت به آنها کینه ای دارند. پس چه چیز سبب میشود، که آنها دست باین جنایات فجیح زنند؟

پاسخ پرسشهای بالا اینست:

 در درون گروهها و سازمانهای مبتلا به جنون پوشیده گروهی، یک دینامیک جنون آمیز بتدریج بوجود میآید. بدینصورت که ابتدا تنها تعداد کمی از افراد آن گروه بصورت تکی، کم و بیش به آن جنون مبتلا میشوند. بخصوص کسانیکه نقش رهبری افراد را بعهده دارند و در ساختن دروغ و درست کردن ابهام تبحر خاصی دارند. باور به این دروغها و قبول ابهامات بیشمار، افراد گروه را بتدریج از واقعیتها بریده و آنها را در دنیائی تخیلی و مجازی فرو میبرد.  بیماری جنون پوشیده بصورت تلقین به دیگر افراد گروه سرایت کرده و در طی زمان و تحت تأثیر حوادث وتحولاتی که در بیرون از گروه صورت میگیرند، مثل انواع گوناگون بحرانها، افراد گروه بطور متقابل جنون همدیگر را تقویت می کنند. این امر تا جائی پیش خواهد رفت که در درون گروه مبتلی به جنون پوشیده، دیگر هیچ فرد سالمی را که دروغها و فریبهای آنها را باور نکند، تحمّل نخواهند کرد. افراد سالم، یعنی کسانیکه دروغها و تخیلات دست ساخت رهبری گروه را قبول نمیکنند و حاظر نیستند شریک آنها در جنون پوشیده گروه شوند، یا باید خود گروه را ترک کنند و یا  از دید رهبری و مجانین اصلی گروه " غیر خودی " شده و حذف آنها جهت "سلامت" گروه واجب خواهد شد. خود دیوانگان مستبد به این روند یا پروسه " پاکسازی" میگویند.

در اینصورت جای هیچ تعجبی نیست که ما می بینم: در تمامی جنونهای پوشیده گروهی، در واقع در همهً استبداد های توتالیتر، چه بصورت گروهی و خواه بشکل قدرت دولتی، که بشر تا بحال بخود دیده، بدون استثناء روند حذف و "پاکسازی" وجود داشته و دارد. این " پاکسازیها " در آخر سر دچار اکثریت و در واقع همهً اغضاء گروه مبتلی به جنون پوشیده خواهد شد. و آنها و گروهشان را بهلاکت خواهد رساند. پس هیچ جای شگفتی نیست که امروزه در ایران شاهد رسیدن تیغ استبداد ولابت مطلقه فقیه به بدن و گردن ملاتاریا، یعنی بانیان و کارگردان اولیه این فساد عظیم است.

  حال ببینیم این دینامیک جنون آمیز چه محتوی و شکل و علائمی دارد، کمیت و کیفیت آن چگونه است و خطر ویرانگری آن تا کجاست.

 اولین روانشناسی که به وجود بیماری جنون گروهی پوشیده پی برد و آنرا موضوع مطالعه و تحقیق خویش قرار داد، روانشناس و محقق سرشناس فرانسوی، گوستاو له بؤن  Gustav Le Bon بود. او در سال 1895 کتاب معروف خود، " روانشناسی توده ها "، ( به زبان فرانسویPsychologie des foules  ) را نوشت. این کتاب به دهها زبان دیگر ترجمه شد و شهرت جهانی یافت. آنچه له بؤن تحت عنوان "توده ها" تعریف و توصیف میکنند، دقیقاً همان است که من  در این نوشته به آن نام "جنون پوشیده گروهی" را داده ام.

 اهمیت کتاب له بؤن در این بود که پیش از آنکه جهان رژیمهای توتالیتر جنایتکاری چون رژیم فاشیسم موسولینی در ایتالیا، استالین در روسیه شوروی، نازیها در آلمان و دیگر نظامهای سیاسی جنایتکار در آسیا و آفریقا را تجربه کند، له بؤن با دقتی شگفت انگیز زمینه های روانی و شیوه های پندار و کردار و گفتار جنون آمیز آمران و عاملان اینگونه نظامها را شناسائی و به اهل خرد گوشزد کرده بود.

 در میهن خود ما ایران مدت سه دهه است، یک چنین نظام تبهکاری حاکم است. در حقیقت فاجعهً  انسانی- سیاسی که از قرن نوزدهم در اروپا به خود نام "ایده ئولوژیهای مدرن" را داده بود، جنون استبدادی بود که  در نیمهً اول قرن بیستم، تمامی قارهً اروپا را به خاک و خون کشید. این جنون سپس به دیگر قاره ها نیز سرایت کرد. هم اکنون مدت سی سال است که در میهن ما ایران، جنون استبداد لباس "دین اسلام" بر تن خود پوشانده و بدست عده ای آدم دیوانه، مثل خمینی و بهشتی و  هاشمی رفسنجانی و خامنه ای و احمدی نژاد و ... در ایران، ویرانی بر ویرانی میافزاید. این فاجعهً عظیم انسانی را له بؤن از زمان انتشار کتاب خود، موضوع علمی جدید کرد. علمی که تا به امروز مجموعهً زمینه های روانی، اندیشه، اخلاق و رفتار اجتماعی جانبداران استبداد را مطالعه و پژوهش میکند تا ابعاد این جنون مخرب را شناسائی کرده و ابزاری جهت از کار انداختن آن ارائه کند.

 خلاصهً دستاورد تحقیق له بؤن اینبود:

 رفتار انسانها در درون گروهها یا اتحادیه هائیکه بر اساس اندیشه استبدادی سازمان می یابند، همیشه همراه است با از دست دادن فردیت اعضاء آن گروه و تبدیل شدن آنها به "توده ها". از دست دادن فردیت، یعنی نداشتن آزادی و استقلال در اندیشه و عمل. این امرسبب میشود که افراد گروه بتدریج شخصیت شان ضعیف شود. ضعف شخصیت باعث ازمیان رفتن  احساس مسئولیت شخصی نسبت بخود و جامعه خویش می شود. این دو- یعنی از دست دادن فردیت و نداشتن احساس مسئولیت - سبب میشوند که فرد تبدیل به انسانی فاقد عقل واراده شده، چون ابزاری مخرب در دست رهبری استبداد قرار گیرد.  رهبر و یا رهبری استبداد نیز کس یا کسانی هستند که جنونشان حدّ و مرزی نمی شناسد.

له بؤن در مقدمهً کتاب خود به امر بسیار مهمی اشاره میکند، امری که از جنبه روانشناسی اجتماعی اهمیتی فوق العاده دارد. او مینویسد:

" انسانها از طریق اندیشه ها، احساسات و عادات خویش هدایت و رهبری میشوند. یعنی بوسیله خصلتها ئی که در درون خودشان وجود دارند. سازمانها و مؤسسات و قوانین همگی نمود ها و نماد های روح و روان و شخصیت ما انسانها هستند. یعنی آنها بیانی از نیازهای درونی ما هستند. از آنجا که منشأ هر سازمان و قانونی، روح و روان و شخصیت انسانها است، در نتیجه ممکن نیست شخصیت انسانی تحت تأثیر سازمان یا قانونی قرار گیرد." (مقدمه چاپ اول ص 15)

بزبانی دیگر فردی که عضو فعال سازمانی استبدادی میشود. این سازمان بیان احساسات، اندیشه ها و عادات آن فرد است و نه بر عکس. بقول درست ابوالحسن بنی صدر " انسان مافوق سازمان است".

معنائی را که له بؤن از "توده" میکند، اینست:

" توده یعنی از میان رفتن تدریجی شخصیت آگاه افراد و جهت گیری احساسات و اندیشه های آنها بسوی مسیری خاص که دیگران برای آنها تعیین میکنند." (فصل اول  صفحه 11)

له بؤن علتهای گوناگونی را جهت ظاهر شدن "خصوصیات منشی خاص" نزد توده ها، - از دید من مبتلی به "جنون پوشیده گروهی" شدن - را شمارش میکند:

بنظر او اولین علت از اینجا ناشی میشود که تک تک افراد در درون "توده" بخاطر واقعیت تعداد خود، یعنی تنها بدلیل کمیت خویش، احساس قدرتی شکست ناپذیر میکنند. چون بصورت انبوهی از افراد در جمعی گرد هم آمده اند. این احساس قدرت به آنها اجازه میدهد، نیروهای محرکهً تخریبی خویش را شدیداً بکار گیرند. اگر آنها تنها باشند، ضرورتاً نیروهای تخریبی خود را در درون خویش مهار میکنند. دلیل اصلی امر فوق اینستکه: اولاً افراد در میان "توده" بی نام و نشان یا به معنی واقعی کلمه "بی هویت" میشوند. در اثر احساس بی هویتی، هیچگونه مسئولیتی را بخاطر اعمال و رفتار خویش بعهده نمیگیرند. (در ذهنیت بیمار خویش، مسئولیت همه این اعمال را بگردن "رهبر فرزانه" می اندازند.)

علت دوّم، انتقال و یا بهتر بگوییم تلقین ذهنیات غلط به افراد "توده" است. این امر، هم یکی از اشکال خاص از خصلتهای "توده"  است و هم به اعضاء "توده" مسیر و جهت فکری مشخصی را منتقل میکند.

له بؤن سپس دینامیکی را توضیح میدهد که بنا بر نظر او در "روانشناسی توده" ایجاد میشود. او مینویسد: 

" خصلتهای اصلی روانشناسی توده اینهایند: محو و نابود شدن شخصیت آگاه فرد، سلطهً موجودی ناخود آگاه بر (اندیشه و احساس) او، هدایت افکار و احساسات فرد از طریق تلقین و انتقال ذهنیات در او بسوی مسیرو جهتی خاص، گرایش به تحقق بی وقفه و فوری همهً ایده های تلقین شده به او." (همان کتاب ص 17 ببعد)

 نتیجه این خصلتها این است:

" هر فرد در درون توده دیگر خود نیست. او تبدیل به دستگاه خودکاری (Automat) میشود که نیروهای محرکه اش دیگر بر اراده و اختیار او اقتداری ندارند. تنها وجود این واقعیت، که فردی عضو توده باشد، کافی است تا این فرد چندین پله از نردبان فرهنگ و تمدن بشری فرو افتد. بمثابه فرد، شاید او آدمی تحصیلکرده و یا حتی فرزانه باشد. ولی در درون توده او تبدیل به یک دستگاه نیروی محرکۀ  فاقد اراده و اختیار میشود. یعنی بربری به تمام معنی وحشی، بی فرهنگ، بی رحم، غیر قابل محاسبه، خشن، قسی قلب و ... میشود. در حقیقت در درون توده هر فردی شبیه دانه شنی میشود، در کنار انبوهی دیگر از دانه های شن که باد (رهبری) هر کجا خواست آنها را با خود می برد."

از جنبه روانشناسی، هر کس مبتلی به جنون پوشیده گروهی گردید، نه تنها در اعمال و رفتار خویش از "من" عادی خود منحرف میشود، بلکه قبل از آنکه هر گونه استقلال در عمل و اندیشه را از دست دهد، افکار و احساسات او بکلی تغییر محتوی میدهند. آنطور که عقل و درایت او، یا بزبان بنی صدر، "استعداد رهبری" او، کاملاً ضعیف میشود. جای این استعداد را تعصبی کور و خشن، و دیدی بغایت تنگ - که تازه از آن خود او نیز نیست -، میگیرد. اگر او در گذشته انسانی خوب و شریف بود، حالا در درون گروهی که مبتلی به جنون پوشیده است، فردی تبهکارو جانی است. از همه بدتر و عجیب تر آنکه او و همفکران او، اعمال و رفتار جنایت آمیز خود را، از خود گذشتگی و کاری قهرمانی تلقی میکنند.

در جنون استبداد خصلتهای شخصیتی (کاراکتر) خاصی جلوه میکنند. این خصلتها بطور خلاصه عبارتند از:

 1- تحریک پذیری، یا "واکنش شدن"، 2- خشم و کینه بی حد و حصری که در گرایش شدید آنها به قهر و خشونت نمایان میشود، 3- عدم توانائی در فکر و اندیشه کردن منطقی، 4- ناتوانی در داوری و قضاوت از روی حق و حقیقت، 5- وحشت داشتن از مورد انتقاد قرار گرفتن و در حقیقت نداشتن روح انتقاد.

له بون در مورد تحریک پذیری و یا عکس العمل شدن مستبدین در کتاب خود "روانشناسی توده ها" ص 19 مینویسد:

" توده توپ بازی تمامی تحریکات خارجی است. تحریکانی که تغیرات پی در پی و بی وفقۀ آنها را او (در درون و رفتار خویش) آئینه وار منعکس می کند. توده بردۀ گیرنده تحریکات است."

حال اگر جنون استبداد را از جنبه روانشناسی اجتماعی مورد ارزیابی قرار دهیم و علائم و نشانه های این جنون را نزد بیماران مبتلی به آن، شناسائی کنیم، توصیف آن اینگونه است:

جنون استبداد بر پایه اختلال روانی- اجتماعی پیچیده ای بوجود میآید. این اختلال بر اندیشه و احساس، فردیت، و تجارب و ادراک فرد، سخت اثر میگذارد. دنیای درونی و بیرونی او بریده از واقعیتها میشوند. در واقع جنون استبداد مهمترین سازوکارهای روانی- اجتماعی سالم و عادی انسان را مختل می کند. طوریکه درک و فهم فرد مستبد از واقعیتهای جهان، با عقل سلیم انسانی غیره مستبد، زمین تا آسمان تفاوت دارند. نکته بسیار با اهمیت در مورد جنون استبداد اینستکه:

 این جنون هیچگونه منشأء نژادی، قومی، جنسی  و حتی بستگی به درجات علم و تحصیل ویا هوش و استعداد فرد ندارد. جنون استبداد منشأء اجتماعی خاصی نیز ندارد. یعنی نه به ملیتی خاص و نه به طبقه، قشر و یا گروه اجتماعی ویژه ای تعلق دارد. حتی منشأء فرهنگی خاصی نیز ندارد. آنطور که بخصوص در غرب به دروغ  تبلیغ میکنند که گویا مسلمانان بخاطر دینشان اسلام، توان پذیرش مردم سالاری را ندارند. هدف اینگونه تبلیغات ادامه سلط گری و تخریت و اهانت به فرهنگهای جوامع مسلمان است. چرا که تجارب جوامع گوناگون بشری بصراحت میگویند: جنون استبداد در هر کجای دنیا و در هر جامعه و فرهنگی که پا به عرصه وجود گذاشت، تا مغز استخوان ضد فرهنگ و ضد اجتماع و تباه کننده فرهنگها و جوامع بوده و هست.

جنون استبداد ی بیماری روانی- اجتماعی است که منشأء و علت وجودی آن، بنظر اکثر روانشناسان صاحب نظر و محقق در این زمینه ، در تجارب دوران کودکی و از طریق تعلیم و تربیت استبدادی، آنهم نه بطور مطلق، قرار دارد. در حقیقت جنون استبداد بیماری است که انسانها خود با اختیار کامل آنرا انتخاب و قبول می کنند. کمترین دلیل برای این ادعاء اینکه، هر زمان که آنها اراده کنند، میتوانند ترک این جنون کرده، به راه آزادی و رشد فردیت و شخصیت خود باز گردند.

حال علائم بیماری جنون استبداد را مطالعه کنیم:

جنون استبداد نه تنها بر درک و تجارب فرد از واقعیتها آسیب میرساند، بلکه بر رفتار فرد مستبد نیز به اشکال متفاوت و متعددی تأثیر منفی دارد. برای مثال کسی که جنون استبداد دارد در زمان حال و آینده ای که حاصل زمان حال است، زندگی نمیکند. او غالبأ در گذشته زندگی میکند. زیرا که زمان حال و آینده او مملو از ترس و نگرانی اند. ترس از دست دادن همه آنچیزهائی که او از طریق اعمال زور و خشونت، و جنایت و خیانت و فساد بدست آورده است. در نتیجه فرد مستبد مجبور است، در جهانی خیالی و بریده از واقعیتهای ملموس بسر  برد. ترس از دست دادن همه چیز، حتی جان خود، باعث میشوند که او نسبت به انسانهای دیگر نامطمئن و مظنون باشد. ترسهای خود او و ترساندن دیگران، فضای اندیشه و عمل او را سخت محدود میکنند. او تنها در این فضای پر از دلهره و عدم اطمینان، قادر به ادامه حیات است.

 مستبدین از جنبه احساسی، بخصوص آنچه به احساس دیگر انسانها مربوط میشود، شبیه مِرده ها هستند. بهمین خاطر از جامعه ای شاد و امیدوار، و مردمی سرزنده و بشاش شدیداً متنفرند. آنها مدام تلاش میکنند، شادی و امید، و سرزنده بودن دیگران را از طریق ایجاد انواع بحرانها، از جمله کینه و نفرت و بخصوص ناامید کردن از هرگونه رشد و تغیری، تبدیل به یأس و اندوه کنند. در یک کلام جنون استبداد، دستگاه تولید احساسات منفی، هم در خود و هم در دیگران است.  مثل قهر و خشونت، کینه و دشمنی، غم و درد و غصه، مرگ و عزا و شیون و فغان. پس جای هیچگونه تعجبی نیست وقتی مشاهده میکنیم تنها عاملی که مستبدن را به وجد آورده و آنها را به جنب و جوش و تحرک می اندازد، همین احساسات منفی است.

تمامی علائم فوق، که مخرب روح و روان هستند را خوانندگان گرامی میتوانند در زبان و بیان مستبدین مشاهده کنند. زبان استبداد، زبان حال و آینده ای که واقعیتهای این جهان را بیان کند، نیستند. زبان آنها زبان خشونت و تهدید، فحش و ناسزا، و موجّد ترس و دلهره است. این زبان بریده از هرگونه واقعیتی، در دنیای خیالی محض بسر میبرد. زبان مستبدین، زبان ناامنی و عدم اطمینان و پِر  از ظن و خیال و وهم است. آنها هیچ زمان از احساس گرم انسانی، از شادی و امید، از محبت، از دوستی و عشق نسبت بخود و دیگر انسانها، سخنی بمیان نمی آورند. ولی تا بخواهید از "دشمنان" مرئی و نامرئی، و تهدیدهای آنها برای مردم و کشور، از عدم اطمینان به زمان حال و آینده، سخن میگویند. زیرا که امور فوق همگی در اندیشه و روح و روان شان حضوری زنده و دائمی دارند.

اگر بخواهیم بطور خلاصه بیماری روانی - اجتماعی جنون استبداد را تعریف و علائم و خصلتهای آنرا بیان کنیم، حاصل آن به ترتیب ذیل میشود:

انسان مستبد دارای شخصیتی مختل، ضد اجتماع و ضد فرهنگ است. بدین معنی که او در هر کجای جهان فضای عمل یافت، ویران کننده روابط و پیوندهای اجتماعی و فرهنگ آنجا میشود.

فرد مستبد نسبت به احساس و عواطف انسانهای دیگر، در واقع همنوعان و هموطنان خود، بی تفاوت و باصطلاح "پوست کلفت" است. او دیگر انسانها را براحتی به زندان می اندازد، شکنجه میکند و بقتل میرساند. مردم را از خانه و کاشانه شان می راند و اموال و دارائیها و حاصل دست آنها را می سوزاند و غارت میکنند.

کسی که مبتلی به جنون استبداد است، هیچگونه احساس مسئولیتی نسبت به جامعه، دین و فرهنگ و اخلاق ندارد. او بطور دائم به تمامی حقوق، ارزشها، معیارها و قوائد و ضوابط انسانی و اجتماعی تجاوز می کند. بهمین دلیل روانشناسان مستبدین را به درستی "ضد اجتماع Antisozial و ضد فرهنگ" Antikultur  می خوانند.

مسبتدین فاقد توان حفظ و نگهداری روابط و پیوندهای انسانی و اجتماعی در درازمدت اند. بقول ابوالحسن بنی صدر " قانون تقسیم بر دو و حذف یکی از دو" در پندار و کردار و گفتار آنها حاکم است.

کسی که دچار جنون استبداد گردید، با دیگر انسانها هیچگونه تسامح، بردباری، شکیبائی و مدارا ندارد.

فرد مستبد به هیچ وجه حاضر نیست، احساس مقصر بودن را بدرون خود راه دهد و یا گناه عمل خود کرده را بگردن گیرد. او اصلاً حاضر نمیشود چنین احساسی را در درون خویش تجربه کند.

در حقیقت انسان مستبد اهل تجربه نیست. او هرگز از تجارب درس نمی آموزد. اشتباهات و خطا ها را نه یکبار، بلکه صدها بار تکرار می کند. و همیشه این دیگرانند که مقصر اعمال و رفتار زشت و شنیع او هستند

مستبدین گرایشی شدید باین امر دارند که تمامی کارهای زشت و غیر اخلاقی خودرا یا "عقلانی" جلوه دهد و یا شبیه به مستبدین حاکم بر ایران، به آنها رنگ و لعاب دین و مذهب زنند. باصطلاح توجیه شرعی برای آنها بتراشد. بقول بنی صدر "عقلی توجیه گر" دارند.

فرد مستبد مدام دروغ میگوید. او از اینکه دروغهایش فاش شوند، هیچ ابائی ندارد و دروغ بر دروغ می افزاید. دلیل اصلی این عمل او اینستکه درمنش و شخصیت مستبدین چیزی بنام شرم و حیاء وجود ندارد.

و بالاخره مستبدین عاشق و بیقرار قهر و خشونت هستند. اگر توان عمل داشتند، درون و برون جامعه را پر از خشونت می کنند. و اگر نتوانستند، در ذهن و تصورات و رؤیاهایشان قهر حضور دائمی دارد. 

در پایان جهت بهتر شناختن جنون استبداد، بد نیست به کارهای روانشناس و روانپزشگ معروف آمریکائی، هاره Hare) (، اشاره ای کنیم تا جنون استبداد را بیشتر بشناسیم.

 هاره در سال 1919 برای جانیان و تبهکاران مبتلی به بیماری روانی، واژه "روان بیمار"  (Psychopath) را ساخت. این واژه در چند دهۀ گذشته کمتر بکار برده میشود. او "روان بیماری" را بمثابه نوع خاصی از ساخت شخصیت افراد میدانست. در توصیف این ساخت شخصیت، او صفات و علائم رفتاری را تشریح میکند که با بیماری جنون استبداد همخوانی زیادی دارد. از جمله این صفات اینها هستند:

مرض فرد "روان بیمار" از نظر زمان ثابت می ماند. بدین معنی که طول زمان در بهبود آن هیچگونه تأثیری ندارد. "روان بیماری" از طریق روشهای روان درمانی معمولی غیر قابل علاج است. افراد مبتلی به این بیماری توانائی زیادی در دروغگویی و فریب دادن دیگران دارند. آنها بطور بیمارگونه ای دروغ میگویند. از جنبه روانشناسی، آنها به ناتوانائیها و عدم لیاقت و کفایت خویش، از طریق پی در پی دروغ گفتن، تعادل می بخشند. تفاوت مهم مابین "روان بیماران" و افراد غیره بیمار در دروغگوئی اینستکه، روان بیماران میتوانند خیلی راحت مدام دروغ بگویند. دلیل این امر، ناتوانی مغز آنها در پذیرفتن هرگونه نقد و انتقادی است. آنها هر نقد و انتقادی را با یک دروغ تازه جواب میدهند. اندیشه آنها هیچگونه نظم و ترتیبی ندارد. گوئی مرز میان راست و دروغ در مغز آنها از میان رفته است.  در کیش شخصیت و خود بزرگ بینی خویش، حٌد و مرزی نمیشناسند. توان تخریب و خطرناک بودن بسیار بالائی دارند. چرا که نوع رابطه روان بیماران با واقعیتها بیمارگونه است. بدینصورت که  شناخت و درکی واقعی نه از خودشان و نه از دیگرانسانها دارند.

در نوشته بعدی به انقلاب مردم و ربط آن با جنون استبداد خواهم پرداخت.                                                          

 

 

 

جنون استبداد و انقلاب مردم (2)

روانشناسی اجتماعی سه انقلاب

 

 

در نوشته پیشین جنون استبداد را شرح داده، صفات و خصوصیات این جنون را برشمردم. در نوشته کنونی سعی میکنم روانشناسی اجتماعی سه انقلاب که در طول زمانی کمتر از یک قرن، در میهنمان ایران صورت گرفته اند را تشریح کنم. در پرتو توضیح روانشناسی اجتماعی آن سه انقلاب، انقلاب چهارمی را که هم اکنون در درون و برون مرزهای ایران علیه جنون استبداد ولایت مطلقه فقیه آغاز گردیده، شناسائی خواهم کرد.

کمتر ملتی را میتوان در این جهان سراغ گرفت که در طول هشتاد سال، سه بار به جنبش و انقلاب برخیزد. در حال حاضر نیز مردم ایران با جنبش همگانی خویش نه تنها افکار عمومی جهان را از اینهمه توان اجتماعی آزادی خواهی شگفت زده و به تحسین واداشته اند، بلکه آغاز سقوط و مرگ نظام جنون آمیز ولایت مطلقه را بشارت میدهند.

هدف اصلی و اولیه این مطالعه، تحقیق و تفحص پیرامون روانشناسی اجتماعی چهار انقلاب پیوسته به یکدیگر در تاریخ اخیر ایران است. در اینصورت طرح  سئوالات ذیل و دادن پاسخهای در خور به هر کدام از آنها در طول این مطالعه، مطلب مورد پژوهش را روشن تر خواهد کرد:

چگونه ممکن گردید، ایرانیان در انقلاب مشروطه، رژیم قاجار را بستوه آورده و مجبور به قبول سلطنت مشروطه کنند؟ در جنبش نفت، عذر امپراطوری کبیر بریتانیا را بخواهند و نفت کشور خویش را ملی کنند؟ سپس رژیم شاه را سرنگون کرده و ریشۀ چند هزار سالۀ شاه و شاهنشاهی را از جامعه ایران برکنند؟ با وجودیکه سانسور و خفقان سیاسی و فرهنگی در هر دوره ای بشدت در جامعه جریان داشت. علاوه بر آن، سرکوب مخالفین سیاسی - شبیه امروز در ایران - از ابتدا تا انتها بطور کامل سازماندهی شده بود؟

چه رابطه و پیوندی میان سه انقلاب ذکر شده در بالا وجود دارد؟ بخصوص ربط آن سه انقلاب با انقلاب کنونی در ایران چیست؟ کدام تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مشترکی را آن سه انقلاب با هم تعقیب میکردند؟ آیا انقلاب کنونی مردم ایران در تلاش جهت تحقق همان تحولات مشترک است؟

آیا سه انقلاب گذشته در طی زمان یکدیگر را کامل میکردند و انقلاب کنونی تکمیل کنندۀ آن سه انقلاب است؟ یا اینکه نه تکاملی در این روند وجود نداشته و ندارد و هر کدام از این انقلاب ها از جنبه روانشناسی اجتماعی تاریخی به عصر و زمان خود تعلق دارند؟

اگر فرض کنیم آن سه انقلاب و انقلاب فعلی  دارای عناصر مشترک فرهنگی - سیاسی هستند، این عناصر مشترک چگونه در طی زمان از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته اند؟ بزبانی دیگر، آیا سمبل ها و مظاهر، تصورات ارزشی، سنتهای مبارزه با استبداد، همراه با اهدافی مشخص و معین از نسلی به نسل دیگر منتقل و واگذار شده اند؟

چگونه میتوان از نظر جامعه شناسی، خاصه جامعه شناسی سنتهای اجتماعی، توضیح داد: سه نسل انقلابی که هر کدام در عصر و زمان خاص خودشان انقلابی را تجربه کرده اند، تجارب و دستاوردهای فکری و عملی خود را تحویل نسل بعد از خود، یعنی فرزندان خویش داده اند؟

چگونه میشود از جنبه روانشناسی اجتماعی روشن نمود که امیال و آرزوهای سیاسی-  اجتماعی هر نسلی، یعنی آرمانهای انقلابی او، از نسل قدیم به نسل جدید و بعدی انتقال یافته اند؟ آیا میتوان این ادعاء را کرد که نسل بعدی به "نمایندگی" از نسلهای گذشته، تحقق همان آرمانها را پیگیری میکند؟

آیا در طی گذشت یک قرن، با سه انقلاب که دستاورد سه نسل انقلابی پی در پی بوده اند، دانش و آگاهی نسبت به انقلاب تغیر کرده است؟ اگر جواب مثبت است، چگونه میتوان این تغیر را از جنبه ساز و کار روانی- اجتماعی توضیح داد؟

نقش سنت (مبارزه) در رابطه با تحولات سیاسی - اجتماعی چیست؟ و چگونه میتوان نوع انتقال این سنت را از نسلی به نسل دیگر چه در وجه روانشناسی فردی و خواه از جنبه روانشناسی اجتماعی روشن نمود؟

آیا نزد جوان ایرانی، چه در گذشته و خواه در حال حاضر، انگیزۀ ایجاد تعیرات اساسی در مناسبات و تناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میهنش امری آگاهانه و از روی شناخت است؟ یعنی هر نسلی میداند چه چیزهائی را میخواهد و چه چیزها را نمی خواهد؟ یا اینکه نه، جوش و خروش انقلابی او نا خود آگاه بوده و از روی "هوی و هوس جوانی" است؟

و بالاخره  قبل از اینکه وارد بحث اصلی شویم، آخرین سئوال اساسی و مهم دیگری را که از نظر روانشناسی اجتماعی بسیار با اهمیت است، طرح کنیم:

10- چرا مردم اصلاً انقلاب میکنند؟

چرا انقلاب؟

جهت درک این امر که چرا مردم در هر دوره ای از تاریخ نوین ایران دست به انقلاب میزنند، یعنی برای بدست آوردن دلائل و علتهای اصلی عزم ملت ایران به جنبش و انقلاب، بایستی دو وجه کلّی و مختلف مورد توجه و شناسائی قرار گیرند.

وجه اوّل: وجه عینی و واقعی جامعه ایران است. بدین معنی که وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که در هر دوره از جنبش و انقلاب در ایران موجود بوده و هم اکنون نیز موجود است، باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. در این وجه از جمله میتوان وضعیت اقتصادی عموم مردم را در زمان وقوع انقلاب مطالعه کرد. نیروهای تشکیل دهندۀ حاکمیت سیاسی را در شکل و محتوی آنها مورد بررسی قرار داد. بخصوص نوع رفتار نیروهای سیاسی با مردم ایران باید شناسائی شوند. علاوه بر این دو مؤلفه بالا، اجزاء تشکیل دهنده فرهنگ رسمی جامعه را نیز بایستی مطالعه نمود. یعنی آن فرهنگی که از طرف رژیم حاکم نه تنها سانسور نمیشود، بلکه تبلیغ نیز میشود. در حقیقت عناصر اصلی ضد فرهنگ جنون استبداد باید شناسائی شوند. چرا که این عناصر فرهنگی را مردم ایران دیگر تحمّل نمیکنند. در اینصورت انقلابی ضرورت میابد تا این عناصر فرهنگی از جامعۀ ایران ترد گردیده، بمرور زمان محو و نابود شوند.  و بالاخره شناخت وضعیت اجتماعی و یا جامعه شناسی ایران در زمان وقوع انقلاب اهمیت دارد. باین معنی که شکل گیری طبقات و اقشار خاصی در حاکمیت استبدادی و نفوذ و فشار آنها بر دیگر طبقات و اقشار مردم ایران، یکی دیگر از علتهای وقوع انقلاب است. چرا که فشارهای طاقت فرسا بر طبقه و  قشر و یا حتی گروه اجتماعی  خاصی، میتواند دلیلی برای دست زدن به انقلاب باشد. طوریکه تنها انقلاب قادر خواهد شد، از آن فشار طاقت فرسا بکاهد و یا اصلاً آنرا از میان ببرد. بطور کلّی وجه اوّل را میتوان وضعیت عینی و واقعی  objektiv عموم مردم ایران نامید.

برای مثال، اگر بخواهیم بطور خیلی کوتاه وضعیت واقعی عموم مردم ایران را در حال حاضر در رژیم  ولایت مطلقه فقیه بررسی کنیم، از زبان فصیح ابوالحسن بنی صدر یاری میگریم. ایشان وضعیت واقعی عموم مردم را در رژیم کنونی اینطور تشریح میکند:

" از عوامل دوام هر رژیم، یکی توانائیش در بهتر کردن زندگی اعضای جامعه در هر چهار بعد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. این واقعیت که وضعیت مردم کشور بطور مستمر بدتر شده است، به جای خود، در مناظره های تلویزونی، نامزدها اعتراف می کردند که در طول 28 سال، وضعیت مردم همچنان بدتر شده است. دلیل بدتر شدن مستمر وضعیت اینست که رژیم، زمان به زمان، استعداد از دست داده و از لحاظ ایدئولوژی و سازماندهی دستگاه اداری و نیز نقش فزاینده ای که به سپاه در اقتصاد و قلمروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داده است، با رشد ناسازگارتر گشته است. نیاز روز افزون رژیم به خشونت، میان حقوق مردم و «منافع مافیاهای نظامی - مالی» تضاد را قطعی تر کرده است. به ترتیبی که جامعه امروز ایران، روز به روز متقاعد تر می شود که رژیم حاکم با حیات ملی او در تضاد است. بدیهی است که خلاء مدیریت رشد را، زور پر می کند و بطور مستمر بر نقش آن افزوده می شود.

 مشکل تنها ناتوانی رژیم در مدیریت رشد نیست، مشکل اصلی اینست که رژیم نیروهای محرکه را تخریب می کند: استعدادها از کشور می گریزند (150 هزار تحصیل کرده در سال). جامعه جوان کار نمی یابد. جامعه از حداقل اختیار که رأی دادن به یکی از نامزدهای برگزیده رژیم باشد، محروم است. بطور مستمر، سرکوب می شود. نابسامانی های اجتماعی چون سرطان جامعه را فرا می گیرند، ظرف 4 سال، 270 میلیارد دلار درآمد نفت، نه تنها به سرمایه بدل نشده است، بلکه بکار تخریب اقتصاد ایران از راه بازکردن دروازه ها به روی واردات و نیز انواع بورس بازیها رفته است. نقش دانش و فن، زمان به زمان، کمتر شده است. نه تنها در دستگاه اداری، بلکه در اقتصاد کشور نیز. دانستنی است که دانشگاههای ایران در میان 1000 دانشگاه دنیا نیز نیستند.

بدین قرار، مردم ایران تنها با خشونت عریان (ترور و دستگیری و شکنجه و... ) رویارو نیستند. خشونت در اشکال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی زندگی ایرانیان، زندگی فردی و زندگی جمعی آنها را، فرا گرفته است.  جهانیان روز مره سرکوب بس وحشیانه جنبش مردم ایران را مشاهده می کنند، این سرکوب تحت فرماندهی آقای خامنه ای انجام می گیرد. هم بدین خاطر که فرماندهی قوای نظامی و انتظامی و نیروی شبه نظامی (بسیج) با او است و هم بدین خاطر که او اینک دست بکار سرکوب بخشی از تمایلهای موجود در رژیم و نیز مردم ایران است. اوبا قیافه واقعی خود در عرصه حاضر شده است. " ( بخشی از سخنرانی ابوالحسن بنی صدردردانشگاه وین، بمناسبت بیستمین سالروز ترور قاسملو و فاضل رسول و قادری بتاریخ شش ژوئیه 2009 )

در حقیقت و بطور خلاصه میتوان گفت: وضعیت عینی و واقعی عموم مردم در زمان وقوع انقلاب طوری میشود که مؤلفه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کارائی بایستۀ خویش را از دست میدهند. جنون استتبداد با تسلط و حاکمیت مطلق خود بر این چهار مؤلفه، آنها را عقیم و نازا میکند. بدینصورت که این چهار مؤلفه دیگرتوانائی بر آوردن نیازهای رشد، ویک زندگی عادی و معمولی، برای جوان ایرانی را از دست میدهد. بهمین دلیل فرار مغزها " 150 هزار تحصیل کرده در سال" امری عادی میشود. حال آن جوان ایرانی که بخواهد در ایران، خانه و کاشانه و میهن خود زندگی و رشد کند، راهی بجز انقلاب، جهت باز کردن جامعۀ بسته استبداد زدۀ را ندارد.

ب- وجه دوّم: وجه ذهنی یا وجه درونی و جا گرفته در اذهان فردی و جمعی است. وقتی ملتی مصمم  به انقلاب میشود، وقتی ملیونها نفر انسان ایرانی  با فریادی رسا میگویند "مرگ بر دیکتاتور" . از نظر روانشناسی اجتماعی، اشتراک عظیمی را که در اذهان فردی خویش دارند، بشکل جمعی ابراز میکنند. این اشتراک عظیم چیزی جز انگیزه دست زدن به انقلاب و عزم ملتی مصمم به دفع و مهار جنون استبداد حاکم نیست.

بدون شکّ هر واقعیت اجتماعی - در ایران امروز، آنچه در بالا از زبان بنی صدر بیان گردید - تأثیری خاص و ویژه بر روان تک تک مردم ایران دارد. شناخت این تأثیر، شناخت روانشناسی اجتماعی مردم ایران و یا درک واقعیتهای روانی- اجتماعی آنها، بهنگام دست زدن به جنبش و انقلاب است.

روان تحلیلگر سرشناس آمریکائی، اریک هومبورگ اریکسون، در کتاب خود "هویت و ادوار زندگی"، امر فوق را اینگونه بیان میکند:

"انسانهائی که به گروههای اجتماعی یک ملت تعلق دارند و در عصر و زمان مشترکی زندگی میکنند یا به نوعی شبیه یکدیگر نان خود بکف آورده و ارتزاق میکنند، از تصورات و تفکرات همگونی از امور خوب و بد یا زشت و زیبا نیز برخوردارند. این تصورات در اشکال و جلوه های بینهایت گوناگون، آئینه وار سیر تحول ناملموس تاریخ کشورشان را منعکس میکند. ولی با اینوجود تک تک افراد این ملت جهت رشد من خویش در هیئت نمونه های جامعه شناسی حاکم و الگوهای موجود رشد، هر کدام شکلی کاملاً مشخص بخود خواهند گرفت...."

در حقیقت هر انسان ایرانی ( و یا غیر ایرانی)، در عین حال که یک موجود فرهنگی است، یک موجود سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز هست. یعنی هر چهار مؤلفه سیاست، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد در وجود این انسان زنده و فعال هستند. ساده ترین دلیل این امر اینکه یک انسان نیاز سیاسی، بمعنای مشارکت در تصمیم گیریهای امور جامعه خویش دارد. این انسان نیاز فرهنگی جهت رشد شخصیت خود دارد، نیاز اجتماعی جهت معاشرت با دیگر انسانها دارد و بالاخره از همه عیان تر نیاز اقتصادی او برای گذران حیات مادی است. حال چنانچه این چهار مؤلفه در زندان حاکمیت جنون استبداد ولایت مطلقه فقیه قرار داشت، که دارد. میتوان حدس زد که تأثیرات مخرب آن در درون هر انسان ایرانی تا چه اندازه مشکلات حلّ ناشدنی، بحران و یا عوامل حرکت گیردیگری بوجود خواهد آورد. در اینصورت انقلاب ضرورتی میشود مشترک برای همه افراد، خاصه جوانان میهن، تا درون و روان تک تک آنها از اینهمه مشکلات بیرونی دست ساخت استبداد، رها و آزاد شده، رشد طبیعی خود را از سر گیرد.

بطور خلاصه میتوان گفت که در وجه دوّم، وجه اذهان فردی و جمعی یا روانشناسی اجتماعی انقلاب، ما افکار و احساسات و باورهای مشترک ملتی  رشد یاب را می بینیم که هدف اصلی شان انقلاب و دگرگون کردن این وضعیت ناهنجار است. یعنی ما با مواضع مشترک، ارزیابیها و ارزشهای اجتماعی همگون ملتی روبرو هستیم که انگیزۀ دست زدن به عملی مشترک را از خود نشان میدهند. این عمل مشترک انقلاب در نظام حاکم است.

درنوشته بعدی به سئوالات دیگر خواهم پرداخت.